اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

    بسم الله الرحمن الرحیم

    اَلحَمدُ لله رَبِّ العالَمینَ وَ الصلوهُ وَ السَّلامُ عَلی أَشرَفِ الأَنبِیاءِ وَ أَقدَمِهِم، حَبیبِ قُلوبِنا وَ طَبیبِ نُفوسِنا، سَیّدِنا وَ مَولانا أَحمَد، أَبِی القاسِمِ مَحَمَّد. صَلَّی الله عَلَیه وَ عَلی أَهلِ بَیتِه المَعصُومِینَ، وَلا سِیَّما بَقِیَه الله فِی الأَرَضِین، عَجَّلَ اللهُ تَعالی فَرَجَه وَ جَعَلَنا مِن أَعوانِه وَ أَنصارِه وَ مِنَ الطالِبینَ لِثارِ جَدِّهِ وَ جَدَتِه وَ لَعنَهُ اللهِ عَلی أَعدائِهم أَجمَعینَ إِلی قِیامِ یَومِ الدّین

    پاسخ به سؤالات

    در ابتدای این جلسه به پاسخ سوالاتی می­پردازیم که در جلسه­ی قبل مطرح شد.

    سؤال اول: شیطان و مقام عالین

    قرآن کریم در آیه­ی  75  از سوره­ی ص  می­فرماید:« قالَ یا إِبْلیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالینَ » یعنی« (خداوند) گفت: اى ابلیس، چه چیز تو را مانع شد از اینکه به چیزى که من با دو دست خود آفریده ام سجده کنى؟ آیا تکبّر ورزیدى یا واقعا از برترین‏ها بودى؟». آیا « عالین» ( = اهل بیت علیهم السلام ) که به حضرت آدم سجده نکردند، چون برتر و بالاتر بودند کبر ورزیده و سجده نکردند؟

    جواب:

    قبل از پرداختن به جواب سؤال، توضیحی را پیرامون این آیه­ی شریفه عرض می­نمایم.

    نور اهل بیت علیهم السلام قبل از خلقت حضرت آدم خلق شده بود و چون آنها از حضرت آدم بالاتر بودند وظیفه­ نداشتند به او سجده کنند. اگر سجده کردن به آدم

     

    هم مورد دستور خداوند واقع شد به خاطر نوری بود که از چهارده معصوم علیهم السلام در وجودش قرار داشت. وقتی شیطان از سجده کردن اِبا نمود از او سؤال شد که آیا تو از عالین ( اهل بیت علیهم السلام ) بودی که سجده نکردی؟! یا اینکه حقیقتا از آنها نبودی اما از روی تکبر از فرمان الهی سر باز زدی؟!

    از معنای التزامی این سؤالی که در آیه از شیطان شده است در می­یابیم که شیطان اگر از « عالین »  بود، حق داشت سجده نکند و در این صورت مورد مؤاخذه قرار نمی­گرفت.

    بر اساس آنچه بیان شد در پاسخ به این سؤال باید گفت که در این آیه­ی شریفه نفرموده است که چون اهل بیت علیهم السلام تکبر داشتند سجده نکردند. به عبارت دیگر از عالین بودن با تکبر ورزیدن بسیار متفاوت است. به شیطان هم می­گوید اگر از عالین بودی حق داشتی که سجده نکنی اما نمی­فرماید که حق داشتی تکبر داشته باشی. اهل بیت علیهم السلام از ذره­ای تکبر هم مبرا بودند و خودشان فرمودند که اگر در وجود کسی ذره­ای تکبر باشد وارد بهشت نمی­شود.

    این حالت مانند استادی است که از شاگرد خود عالمتر است و به همین خاطر حق دارد از شاگردش چیزی یاد نگیرد اما همین استاد حق ندارد بر شاگرد خویش کبر بورزد.

    و یا شخص ثروتمند اجازه دارد از فقیر درخواستی نکند اما حق ندارد به خاطر ثروتی که دارد با او متکبرانه برخورد نماید.

     

     سؤال دوم: تفاوت تکبر و تفاخر

    تفاوت تکبر و تفاخر در چیست؟

    پاسخ

    انسان متکبر گاهی در برابر دستورات الهی کبر می­ورزد، دین را نمی­پذیرد و زیر بار دستورات الهی نمی رود. و گاهی در مقابل مردم تکبر می­ورزد.

    کسی که در مقابل مردم تکبر دارد گاهی افتخاراتی را برای خودش ذکر می­کند و گویا می­خواهد علت برتری خود را عنوان نماید. مثلا می­گوید پدرم من فلانی است. و یا نَسَبم به فلانی می­رسد. به این حالت که انسان به بازگو کردن کمالات خود بپردازد، تفاخر یا فخر فروشی گویند.

    در مقابل تفاخر، استحقار نفس قرار دارد یعنی اینکه انسان نفس خود را حقیر و کوچک نشان دهد و اگر چه صاحب کمالات است اما خود را کوچک می ­شمرد.

    پوشیده نیست که بالاترین حالت برای انسان این است که بهترین عمل را بجا آورده و صاحب کمالات عالیه هم باشد اما خود را بالا نداند. در نماز بهترین حضور قلب را داشته باشد اما نمازش را بهترین نداند. گوی سبقت را از همه برباید اما خود را برتر از دیگران نداند.

     

    پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به اباذر فرمودند:« در هنگام نماز تصور کن در کنارت صفی از شتر ایستاده است( فایده­ی این تصور، این است که توجهش به اطرافیان خود

    جلب نشده و حواسش از نماز پرت نمی­شود.) و با این حال خودت را از آنها پایین تر بدان». پس تفاخر گاهی از انواع تکبر محسوب می­شود اما در برخی از موارد هم ذکر کمالات و خوبی ها تفاخر نیست.

    نبی گرامی اسلامصلی الله علیه و آله در موقعیت­هایی که ناچار به بیان کمالات خود بودند، ( مثلا می­خواستند از معراج خود سخن بگویند ) بعد از گفتن هر مزیتی    می­فرمودند: « وَ لا فَخرَ » یعنی این مزیت را که گفتم باعث افتخار من نیست.

    ما نیز باید دقت داشته باشیم اگر در مواقعی مجبور به بیان کمالاتی از خود شدیم دچار فخر فروشی نشویم و خود را از دیگران بالاتر ندانیم که کار بسیار مشکلی است.

    سؤال سوم: وجه جمع کفر شیطان و عبادت شش هزار ساله

    در آیه­ی 74 از سوره­ی ص خداوند متعال می­فرماید:« إِلاَّ إِبْلیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ » یعنی«  مگر ابلیس که تکبر ورزید و (پیش از آن) از کافران بود» اگر کلمه­ی « کان » به این معنا باشد که شیطان از ابتدای کار کافر بوده است پس چگونه با این کفر، شش هزار سال عبادت خدا را بجا آورده؟

     

     

    جواب :

    در یک بیان ابتدایی می­توان گفت شیطان اگرچه خدا را قبول نداشت اما همچون منافقی که سال­ها در بین مسلمانان به عبادت خدا می­پردازد تا وجهه­ی خوبی کسب کند او نیز در بین ملائکه خدا را بندگی می­کرد تا تقرب بیشتری پیدا کند و از ملائکه بالاتر باشد. همچون خلیفه­ی دوم که هیچ گاه به خدای متعال اعتقاد نداشت و در نامه­ی خود به معاویه نیز نوشت که من به همان بت­هایی که می­پرستیدیم بیشتر معتقد بودم.

    البته دو احتمال دیگر هم وجود دارد؛ یکی اینکه شیطان در آن چند هزار سال کافر بوده اما وقتی رانده شد، خدا را پذیرفت و حتی به معاد نیز معتقد شد چرا که از خدا درخواست کرد که تا روز قیامت به او مهلت داده شود. مانند کسانی که در دنیا به خدا اعتقادی ندارند اما در قیامت او را می­پذیرند و با او سخن می­گویند و درخواست عفو و بخشش از او دارند.

    احتمال دیگر اینکه کفر شیطان به معنای انکار خدا و قیامت نیست بلکه کفری است که منجر به صدور کار­های متکبرانه می­شود. یعنی او خدا را قبول داشته اما تکبرش سبب شد تا زیر بار سجده­ی بر آدم نرود.

    به هر حال این احتمالات پاسخ­هایی است که به ذهن ما رسید.

     

     

     سؤال چهارم: تکبر زن در برابر نامحرم و تکبر در مقابل متکبرین

    در جلسه­ی قبل فرمودید که تکبر برای انسان به هیچ وجه بجا و به حق نیست. با این بیان منظور از روایاتی که تکبر زنان در مقابل نامحرم را جایز می­داند و یا اجازه می­دهد در مقابل متکبران با تکبر برخورد نمایند چیست؟

    پاسخ :

    اصل تکبر در همین موارد هم ناحق است ولی از باب دفع اَفسد به فاسد، و برای دفع مشکلات احتمالی و اصلاح متکبرین، اجازه داده شده است.

    مثلا اگر زنان در مواجهه­ی با نامحرم تکبر نداشته باشند، به روابط نامشروع آلوده می­شوند اما همین زن در برابر شوهر خود حق کبرورزی ندارد. در حالی که اگر تکبر خوب بود باید در مقابل همسر نیز جایز باشد. در واقع بر طبق مبنای مرحوم راغب، زن نسبت به نامحرم هیچ مزیتی ندارد که حق داشته باشد تکبر بورزد و تکبر او بجا باشد بلکه فقط از باب دفع افسد به فاسد است. در معاشرت با انسانهای متکبر نیز، به خاطر اینکه ما به تکبر او کمک نکنیم و بتوانیم او را سر جایش بنشانیم دستور به برخورد متکبرانه داده­اند. مثلا اگر او از شما انتظار سلام کردن دارد و هیچ وقت سلام نمی­کند شما هم به او سلام نکنید. این به این معنا نیست که من حق دارم متکبر باشم بلکه  از باب دفع افسد به فاسد است.   

     

    سؤال پنجم: تکبر نسبت به منافقین و کفّار

    تکبر نسبت به منافقین و کفّار چه حکمی دارد؟

    پاسخ :

    اگر چه کفار و منافقین بی دین­اند و ایمان در وجودشان نیست اما ما برای کبر ورزیدن به آنها هیچ دلیلی نداریم مگر اینکه آنها هم متکبرانه با ما معاشرت کنند که در این صورت مجاز است.

     سؤال ششم: تفاوت تکبر با اعتماد به نفس

    تفاوت تکبر با اعتماد به نفس چیست؟

    پاسخ

    اعتماد به نفس با تکبر هیچ وجه اشتراکی ندارد. منظور از اعتماد به نفس این است که انسان خودش را ضعیف نداند و اضطراب و تردید نداشته باشد که البته در کنار آن باید بر خدای متعال نیز توکل نموده و با استعانت از او در امور زندگی تصمیم بگیرد. اعتماد به نفس بدون توکل برخدا، نوعی فریب است و شخص از این اعتماد هیچ بهره­ای نخواهد ­برد.

     

     

    نقل کلام شهید پیرامون تکبر

    مرحوم علامه مجلسی رحمه الله علیه در جلد 73 از بحار الانوار کلامی را از مرحوم شهید رضوان الله تعالی علیه نقل نموده­اند که به بیان نکات آن می­پردازیم.

    تکبر و کبر یک معصیت است و اخبار زیادی هم در این زمینه وجود دارد. مثلا  امام علیه السلام می­فرمایند: «[1] به هیچ وجه کسی که یک مثقال ذره[2] از تکبر در وجودش باشد وارد بهشت نمی­شود. اصحاب پرسیدند: یا رسول الله! گاهی کسی دوست  دارد لباسش نو و خوب باشد و یا اینکه عملش نیکو باشد. آیا این حالت تکبر نیست؟

    حضرت فرمودند:« ِانَّ اللَّهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الْجَمَالَ وَ لَکِنَّ الْکِبْرَ بَطرُ الْحَقِّ وَ غَمْضُ النَّاسِ » یعنی « خداوند زیبا است و زیبایی را دوست دارد و لکن تکبر این است که حق را رد کنید و مردم را حقیر بشمارید» 

    « بَطَر » به معنای رد کردن و « غَمض » به معنای حقیر شمردن است. گاهی انسان دلیل را می­شنود اما زیر بار آن نمی­رود، معجزه را می­بیند اما نمی­پذیرد، این رد کردن حق است.

    پس صِرف لباس نو پوشیدن تکبر نیست بلکه اگر با این لباس نو دیگران را کوچک شمرد و با دید حقارت به آنان نگاه کند، دچار تکبر شده است.

    مرحوم شهید بعد از نقل این روایت می­فرماید: این روایت تأویل به موردی  می­شود که شخص متکبر کافر باشد یعنی به خاطر کفری که دارد حق را رد می­کند و یا با دیده­ی حقارت به آنها می­نگرد. در واقع شهید معتقدند که چنین اشخاصی به خاطر تکبرشان نیست که از بهشت محروم می­شوند بلکه به خاطر کفرشان داخل بهشت نمی­شوند.

    احتمال دومی که مرحوم شهید فرموده اند این است که متکبری که وارد بهشت نمی­شود منظور شخص کافر نیست بلکه مراد همان مومن متکبر است. منتهی این شخص بعد از غیر متکبرین  وارد بهشت می­شود و یا بعد از اینکه مدتی در عذاب جهنم گرفتار شد به بهشت می­رود.

     

     

    نکته­ی دیگری که شهید به آن اشاره می­نمایند این است که زیبا بودن و آراستن خود از نوع تکبر نیست مگر اینکه خود را بالاتر از دیگران ببید.

    کلامی از علامه­ی مجلسی رحمه الله

    مرحوم علامه به نکاتی در این بحث اشاره می­نمایند که برخی از آنها را عنوان می­نماییم.

    ایشان می­فرمایند:« دایره­ی تکبر بسیار وسیع است. مثلا کسی که در درجه­ی ضعیفی از تکبر قرار داشته باشد در چهره­ی طرف مقابل نگاه نمی­کند. اگر کمی تکبرش بیشتر شود به کلام او هم گوش نمی­دهد. گاهی استاد او را صدا می­زند اما او با اینکه صدای استاد را می­شنود توجه نمی­کند.

    اگر تکبرش بیشتر شد به طرف مقابل توهین می­کند و بالاتر بودن خود را با توهین نشان می­دهد.اگر از آن­هم بیشتر شد می­گوید فلانی اصلا شایسته نیست در کنار من بنشیند تا چه رسد به اینکه با من حرف بزند.

    گاهی دیگران را از سر تحقیر به استخدام خود در می­آورد. و حتی ممکن است به جایی برسد که آنان را آنقدر پست شمرده که لایق کار کردن برای خود هم نداند.

    اگر کسی انسان متکبر را موعظه کرد نمی­پذیرد و ممکن است عصبانی شود اما دیگران را برای پذیرفتن موعظه­اش در فشار می­گذارد. با شاگردانش نیز رفق و مدارا ندارد و به آنها تند می­کند. گاهی همچون حیوانات به دیگران نگاه می­کند. کمالات دیگران را نمی­بیند و اگر کمالی را هم دید به زبان نمی­آورد تا مبادا دیگران از او برتر جلوه داده شوند.

    مرز حسادت با تکبر نیز به هم نزدیک است یعنی شخص در ابتدای امر نسبت به دیگران متکبر است اما در انتها وقتی که متوجه کمالات آنان شد حسادت می­ورزد.

    تکبر و غضب نیز به هم نزدیک­اند یعنی شخص متکبر وقتی کمالی را در دیگران دید عصبانی می­شود ».

    البته این موارد همیشه نشانه­ی تکبر نیست و گاهی ممکن است به ملاحظات دیگری انجام شود. مثلا ممکن است گوینده نامحرم باشد و یا اینکه از زیبایی چهره برخوردار باشد و مخاطب  به خاطر دوری از گناه به او نگاه نکند. و یا اینکه سکوت می­کند چون موقعیت را برای جواب دادن شایسته نمی­داند. پس این آثار، اثار دائمی تکبر نیست. 

    تکبر از دیدگاه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله

    پیامبر گرامی اسلام در مورد تعریف تکبر فرمودند: بالاترین کبر­ها این است که شخصی« غَمْصُ الْخَلْقِ » و « سَفَهُ الْحَقِّ » باشد. از ایشان سؤال شد:« مَا غَمْصُ الْخَلْقِ وَ سَفَهُ الْحَقِّ» یعنی منظورتان از این دو چیست؟

     « قَالَ: یَجْهَلُ الْحَقَّ، وَ یَطْعُنُ عَلَى أَهْلِهِ وَ مَنْ فَعَلَ ذَلِکَ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَهُ »[3]

    یعنی « سَفَهُ الْحَقِّ » کسی است که حق را نمی­داند و می­گوید آنرا می­شناسم و  « غَمْصُ الْخَلْقِ » کسی است که به اهل حق طعنه می­زند و آنها را افراد پستی    می­داند. و کسی که اینگونه باشد با خدا در لباس کبریائی او منازعه کرده است». لباسی که مختص خدای متعال است و فقط برازنده­ی او است. 

    علامه مجلسی در توضیح این روایت می­فرمایند که حضرت در پاسخ به این سؤال ـ به اصطلاح علم معانی بیان ـ از لفّ و نشّ مشوش استفاده فرموده­اند یعنی اول سؤال دوم را پاسخ دادند و بعد به جواب سؤال اول پرداختند.

    اقسام تکبر

    تکبر به سه قسم تقسیم می­شود.

     1ـ تکبر در مقابل خدای بزرگ

    شخص متکبر در این مرحله معجزات و آیات الهی را می­بیند اما زیر بار     نمی­رود. مانند فرعون که خود را خدا می­دانست و با اینکه معجزات حضرت موسی را ­دید اما باز هم ایمان نیاورد.

    2ـ تکبر در برابر حجت­های الهی

    انسان­های متکبر در مقابل 124 هزار پیغمبر ایستادگی می­کردند و زیر بار حق نمی­رفتند تا جایی که  به مومنین اراذل ( افراد پست ) می­گفتند.

    آیات زیادی راجع به قسم دوم در قرآن وجود دارد که از جمله­ی آن می­توان به آیه­ی 34 سوره­ی مؤمنون اشاره کرد. در این آیه خداوند متعال می فرماید: « وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ » یعنی « متکبرین می­گفتند اگر شما بخواهید از انسانی که جسم او و قیافه­ی ظاهری او مانند خودتان است اطاعت کنید دچار خسران خواهید شد پس زیر بار او نروید».[4]

    مورد دیگر آیه­ی 91 از سوره­ی هود است  که خداوند متعال می­فرماید:«  قالُوا یا شُعَیْبُ ما نَفْقَهُ کَثیراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراکَ فینا ضَعیفاً وَ لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ وَ ما أَنْتَ عَلَیْنا بِعَزیزٍ» آنها در مقابل شعیب می­گفتند: «ما بسیاری از آنچه را که تو می گویی نمی­فهمیم» و حال آنکه دلیل را می­فهمیدند اما چون تکبر داشتند و خود را بالاتر می­دیدند می­گفتند که ما نمی­فهمیم.

     

    قسم سوم: تکبر در برابر مردم

    در بعض از کتب اخلاقی از این قسم تکبر با عنوان تکبر در مقابل مومنین یاد شده اما این عنوان خالی از اشکال نیست؛ چرا که تکبر به طور مطلق (چه در مقبل مومن و چه در برابر غیرمومن) ناپسند است. آری؛ تکبر در مقابل مومنین بسیار بدتر است اما در مقابل هر انسانی ناپسند است چه مومن باشد و چه غیر مومن. و بطور کلی اینکه آدمی بخواهد خود را بالاتر از دیگران بداند پسندیده نیست.

    اما چرا تکبر در مقابل مردم بد است؟ این قسم از تکبر دو عیب اساسی دارد:

    1. همانطور که در گذشته بیان شد، تکبر قدم گذاشتن در برابر پروردگار است. چرا که تکبر تنها شایسته­ی خداوند متعال است خداوندی که تمام کمالاتش از خود اوست. در حالی که هیچکدام از کمالات ما از خودمان نیست، و به همین خاطر نباید خود را بالاتر و برتر از دیگران بدانیم بلکه هر آنچه هست را باید لطفی از جانب خداوند محسوب نماییم.
    2. تکبر ورزیدن در مقابل مردم ضرر­هایی را به دنبال خود دارد. به عنوان نمونه: شخص متکبر اگر کسانی را که حقیر می­شمارد سخن حقی بر زبان جاری کنند، زیر بار سخن حق نمی­رود. مثلا اگر کافری حرف­هایی می­زند که بعضی از آنها اشتباه است و بعض دیگر صحیح، انسان متکبر آن سخن صحیح کافر را هم قبول  نمی­کند. در حالی که قرآن می­فرماید:« ...فَبَشِّرْ عِبادِی الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» [5]یعنی به سخن حق گوش فرا ده و از بهترین آن تبعبت کن.            در روایات مختلفی آمده است که علم را اگرچه از دیگران باشد فرا بگیرید و حکمت را اگر چه که مخالف بر زبان بیاورد از او یاد بگیرید. این در حالی است که انسان اگر متکبر بود زیر بار تعلّم نخواهد رفت. به بهانه­ی اینکه استاد او کافر است، خودش را محروم می­کند ( در حالی که غیر از آن راه دیگری هم در کار نیست) و از تعلّم سر باز می زند. بله، اگر راه برای فراگیری از مسلمانان باز باشد و در آن علم استاد مسلمان موجود باشد، به او مراجعه    می­شود. اما اگر راه بسته بود چرا از کافر فرا نگیرد؟

      و یا به عنوان مثال، انسانی مشرک و یا کمونیست، کتابی نوشته اما شخص چون تکبر دارد  سراغ کتاب او نمی رود و از مطالعه­ی آن خودداری می­کند.

     

     

    البته دقت به این نکته نیز در این بحث بسیار مهم است که اشخاصی که تخصص کافی برای تشخیص مطالب صحیح از ناصحیح ندارند و ممکن است به بهانه­ی مطلع شدن از دیدگاه­های دیگران و استفاده از نکته­های خوب آنان، در پرتگاه انحراف سقوط کنند حق مراجعه به کتاب­ها و یا اساتید مشکوک را ندارند و در این زمینه حتما باید با عالم دینی مشورت نمایند. انسانی که در مقابل مردم تکبر دارد، با تندی با کسانی که او را امر به معروف و یا نهی از منکر می­کنند و به نصیحت او      می­پردازند برخورد می­کند و پاسخ سختی به آنها داده زیر بار آنها نمی­رود.

    انسان متکبر  از دیگران استفاده می­کند و از آنها کار می­کشد اما در مقابل حق آنها را انکار می­کند به خصوص اگر آن شخص همسرش باشد حقش را به راحتی زیر پا می­گذارد.

    قرآن کریم می­فرماید: «وَ إِذا قیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ»[6]  یعنی هنگامی که به او می­گویند تقوا پیشه کن! تکبری که در وجود او قرار دارد باعث می­شود تا زیر بار نرود و دست از گناه بر نمی­دارد. تکبر شیطان نیز از همین نوع بود.

     

    تکبر مانع از احسان کردن به دیگران می­شود. انسان متکبر به دیگران احترام     نمی­گذارد حتی از سلام کردن به دیگران هم دریغ می­کند و در مقابل انتظار دارد که دیگران به او سلام کنند و او را مورد احترام قرار دهند و در مقابل پای او بلند شوند.

    انسان متکبر یا کمالات دیگران را نمی­بیند و یا کوچک می­شمارد و یا حداقل آن کمالات را ترویج  نمی­کند.اگر کسی کتاب خوبی را نوشته باشد، تبلیغ کتاب او را نمی­کند.

    تقسیم تکبر از نگاهی دیگر

    در یک تقسیم بندی دیگر، تکبر را این چنین تقسیم کرده­اند:

    1ـ تکبر گاهی در عمل انسان ظهور پیدا می­کند. مانند آنکه حین راه رفتن، متکبرانه حرکت می­کند.

    2ـ گاهی کمال­های دنیوی مانند زیبایی و جمال سبب تکبر می­شوند.

    3ـ گاهی زور و قدرت و قوت سبب تکبر نسبت به دیگران می­شود.

    4ـ گاهی مال، سبب تکبر می­شود.

    5 ـ و گاهی کثرت یاران و انصار سبب تکبر می­شود که البته کثرت اولاد را هم به آن اضافه می­کنیم.                                         والسلام علیکم و رحمه الله



    [1]. عَوَالِی اللآَّلِی، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ مَنْ فِی قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنَ الْکِبْرِ. فَقَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ! إِنَّ أَحَدَنَا یُحِبُّ أَنْ یَکُونَ ثَوْبُهُ حَسَناً وَ فِعْلُهُ حَسَناً. فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الْجَمَالَ وَ لَکِنَّ الْکِبْرَ بَطَرُ الْحَقِّ وَ غَمْضُ النَّاسِ».  مستدرک‏الوسائل/ج12/ص33

    [2]. در لسان العرب به چند معنا آمده ، از جمله " مورچه ی بسیار کوچکی که وزن صدتای آن به اندازه ی وزن یک دانه ی جو است " یا " وقتی از درون یک روزنه نور به فضای تاریکی دارد می شود، اشیاء بسیار کوچکی در میان آن ستون نور دیده می شوند و آنقدر ریزند که از فرط کوچکی نزدیک است دیده نشوند. به یک دانه از آنه ذره می گویند" – مثقال یعنی وزن – مثقال ذره یعنی به اندازه ی وزن ذره

     

    [3].   الکافی/ج4 /ص252

    [4]. آیات مشابه دیگری نیز در این زمینه وجود دارد. از قبیل آیه­ی 48 سوره مومنون:« فَکَذَّبُوهُمَا فَکاَنُواْ مِنَ الْمُهْلَکِینَ». آیه­ی 21 سوره­ی فرقان:«  وَ قالَ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَرى‏ رَبَّنا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا کَبیراً». آیه­ی 186 از سوره­ی شعراء:« وَ ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبینَ » .

     

    [5]. زمر/ 17 و 18

    .[6] بقرة/ 206

     

    گروه بندی
    کانال تلگرام - دروس کانال تلگرام - بیانات و اخبار