اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلحَمدُ لله رَبِّ العالَمینَ وَ الصلوهُ وَ السَّلامُ عَلی أَشرَفِ الأَنبِیاءِ وَ أَقدَمِهِم، حَبیبِ قُلوبِنا وَ طَبیبِ نُفوسِنا، سَیّدِنا وَ مَولانا أَحمَد، أَبِی القاسِمِ مَحَمَّد. صَلَّی الله عَلَیه وَ عَلی أَهلِ بَیتِه المَعصُومِینَ، وَلا سِیَّما بَقِیَه الله فِی الأَرَضِین، عَجَّلَ اللهُ تَعالی فَرَجَه وَ جَعَلَنا مِن أَعوانِه وَ أَنصارِه وَ مِنَ الطالِبینَ لِثارِ جَدِّهِ وَ جَدَتِه وَ لَعنَهُ اللهِ عَلی أَعدائِهم أَجمَعینَ إِلی قِیامِ یَومِ الدّین
پاسخ به سؤالات
در ابتدای این جلسه به پاسخ سوالاتی میپردازیم که در جلسهی قبل مطرح شد.
سؤال اول: شیطان و مقام عالین
قرآن کریم در آیهی 75 از سورهی ص میفرماید:« قالَ یا إِبْلیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالینَ » یعنی« (خداوند) گفت: اى ابلیس، چه چیز تو را مانع شد از اینکه به چیزى که من با دو دست خود آفریده ام سجده کنى؟ آیا تکبّر ورزیدى یا واقعا از برترینها بودى؟». آیا « عالین» ( = اهل بیت علیهم السلام ) که به حضرت آدم سجده نکردند، چون برتر و بالاتر بودند کبر ورزیده و سجده نکردند؟
جواب:
قبل از پرداختن به جواب سؤال، توضیحی را پیرامون این آیهی شریفه عرض مینمایم.
نور اهل بیت علیهم السلام قبل از خلقت حضرت آدم خلق شده بود و چون آنها از حضرت آدم بالاتر بودند وظیفه نداشتند به او سجده کنند. اگر سجده کردن به آدم
هم مورد دستور خداوند واقع شد به خاطر نوری بود که از چهارده معصوم علیهم السلام در وجودش قرار داشت. وقتی شیطان از سجده کردن اِبا نمود از او سؤال شد که آیا تو از عالین ( اهل بیت علیهم السلام ) بودی که سجده نکردی؟! یا اینکه حقیقتا از آنها نبودی اما از روی تکبر از فرمان الهی سر باز زدی؟!
از معنای التزامی این سؤالی که در آیه از شیطان شده است در مییابیم که شیطان اگر از « عالین » بود، حق داشت سجده نکند و در این صورت مورد مؤاخذه قرار نمیگرفت.
بر اساس آنچه بیان شد در پاسخ به این سؤال باید گفت که در این آیهی شریفه نفرموده است که چون اهل بیت علیهم السلام تکبر داشتند سجده نکردند. به عبارت دیگر از عالین بودن با تکبر ورزیدن بسیار متفاوت است. به شیطان هم میگوید اگر از عالین بودی حق داشتی که سجده نکنی اما نمیفرماید که حق داشتی تکبر داشته باشی. اهل بیت علیهم السلام از ذرهای تکبر هم مبرا بودند و خودشان فرمودند که اگر در وجود کسی ذرهای تکبر باشد وارد بهشت نمیشود.
این حالت مانند استادی است که از شاگرد خود عالمتر است و به همین خاطر حق دارد از شاگردش چیزی یاد نگیرد اما همین استاد حق ندارد بر شاگرد خویش کبر بورزد.
و یا شخص ثروتمند اجازه دارد از فقیر درخواستی نکند اما حق ندارد به خاطر ثروتی که دارد با او متکبرانه برخورد نماید.
سؤال دوم: تفاوت تکبر و تفاخر
تفاوت تکبر و تفاخر در چیست؟
پاسخ
انسان متکبر گاهی در برابر دستورات الهی کبر میورزد، دین را نمیپذیرد و زیر بار دستورات الهی نمی رود. و گاهی در مقابل مردم تکبر میورزد.
کسی که در مقابل مردم تکبر دارد گاهی افتخاراتی را برای خودش ذکر میکند و گویا میخواهد علت برتری خود را عنوان نماید. مثلا میگوید پدرم من فلانی است. و یا نَسَبم به فلانی میرسد. به این حالت که انسان به بازگو کردن کمالات خود بپردازد، تفاخر یا فخر فروشی گویند.
در مقابل تفاخر، استحقار نفس قرار دارد یعنی اینکه انسان نفس خود را حقیر و کوچک نشان دهد و اگر چه صاحب کمالات است اما خود را کوچک می شمرد.
پوشیده نیست که بالاترین حالت برای انسان این است که بهترین عمل را بجا آورده و صاحب کمالات عالیه هم باشد اما خود را بالا نداند. در نماز بهترین حضور قلب را داشته باشد اما نمازش را بهترین نداند. گوی سبقت را از همه برباید اما خود را برتر از دیگران نداند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به اباذر فرمودند:« در هنگام نماز تصور کن در کنارت صفی از شتر ایستاده است( فایدهی این تصور، این است که توجهش به اطرافیان خود
جلب نشده و حواسش از نماز پرت نمیشود.) و با این حال خودت را از آنها پایین تر بدان». پس تفاخر گاهی از انواع تکبر محسوب میشود اما در برخی از موارد هم ذکر کمالات و خوبی ها تفاخر نیست.
نبی گرامی اسلامصلی الله علیه و آله در موقعیتهایی که ناچار به بیان کمالات خود بودند، ( مثلا میخواستند از معراج خود سخن بگویند ) بعد از گفتن هر مزیتی میفرمودند: « وَ لا فَخرَ » یعنی این مزیت را که گفتم باعث افتخار من نیست.
ما نیز باید دقت داشته باشیم اگر در مواقعی مجبور به بیان کمالاتی از خود شدیم دچار فخر فروشی نشویم و خود را از دیگران بالاتر ندانیم که کار بسیار مشکلی است.
سؤال سوم: وجه جمع کفر شیطان و عبادت شش هزار ساله
در آیهی 74 از سورهی ص خداوند متعال میفرماید:« إِلاَّ إِبْلیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ » یعنی« مگر ابلیس که تکبر ورزید و (پیش از آن) از کافران بود» اگر کلمهی « کان » به این معنا باشد که شیطان از ابتدای کار کافر بوده است پس چگونه با این کفر، شش هزار سال عبادت خدا را بجا آورده؟
جواب :
در یک بیان ابتدایی میتوان گفت شیطان اگرچه خدا را قبول نداشت اما همچون منافقی که سالها در بین مسلمانان به عبادت خدا میپردازد تا وجههی خوبی کسب کند او نیز در بین ملائکه خدا را بندگی میکرد تا تقرب بیشتری پیدا کند و از ملائکه بالاتر باشد. همچون خلیفهی دوم که هیچ گاه به خدای متعال اعتقاد نداشت و در نامهی خود به معاویه نیز نوشت که من به همان بتهایی که میپرستیدیم بیشتر معتقد بودم.
البته دو احتمال دیگر هم وجود دارد؛ یکی اینکه شیطان در آن چند هزار سال کافر بوده اما وقتی رانده شد، خدا را پذیرفت و حتی به معاد نیز معتقد شد چرا که از خدا درخواست کرد که تا روز قیامت به او مهلت داده شود. مانند کسانی که در دنیا به خدا اعتقادی ندارند اما در قیامت او را میپذیرند و با او سخن میگویند و درخواست عفو و بخشش از او دارند.
احتمال دیگر اینکه کفر شیطان به معنای انکار خدا و قیامت نیست بلکه کفری است که منجر به صدور کارهای متکبرانه میشود. یعنی او خدا را قبول داشته اما تکبرش سبب شد تا زیر بار سجدهی بر آدم نرود.
به هر حال این احتمالات پاسخهایی است که به ذهن ما رسید.
سؤال چهارم: تکبر زن در برابر نامحرم و تکبر در مقابل متکبرین
در جلسهی قبل فرمودید که تکبر برای انسان به هیچ وجه بجا و به حق نیست. با این بیان منظور از روایاتی که تکبر زنان در مقابل نامحرم را جایز میداند و یا اجازه میدهد در مقابل متکبران با تکبر برخورد نمایند چیست؟
پاسخ :
اصل تکبر در همین موارد هم ناحق است ولی از باب دفع اَفسد به فاسد، و برای دفع مشکلات احتمالی و اصلاح متکبرین، اجازه داده شده است.
مثلا اگر زنان در مواجههی با نامحرم تکبر نداشته باشند، به روابط نامشروع آلوده میشوند اما همین زن در برابر شوهر خود حق کبرورزی ندارد. در حالی که اگر تکبر خوب بود باید در مقابل همسر نیز جایز باشد. در واقع بر طبق مبنای مرحوم راغب، زن نسبت به نامحرم هیچ مزیتی ندارد که حق داشته باشد تکبر بورزد و تکبر او بجا باشد بلکه فقط از باب دفع افسد به فاسد است. در معاشرت با انسانهای متکبر نیز، به خاطر اینکه ما به تکبر او کمک نکنیم و بتوانیم او را سر جایش بنشانیم دستور به برخورد متکبرانه دادهاند. مثلا اگر او از شما انتظار سلام کردن دارد و هیچ وقت سلام نمیکند شما هم به او سلام نکنید. این به این معنا نیست که من حق دارم متکبر باشم بلکه از باب دفع افسد به فاسد است.
سؤال پنجم: تکبر نسبت به منافقین و کفّار
تکبر نسبت به منافقین و کفّار چه حکمی دارد؟
پاسخ :
اگر چه کفار و منافقین بی دیناند و ایمان در وجودشان نیست اما ما برای کبر ورزیدن به آنها هیچ دلیلی نداریم مگر اینکه آنها هم متکبرانه با ما معاشرت کنند که در این صورت مجاز است.
سؤال ششم: تفاوت تکبر با اعتماد به نفس
تفاوت تکبر با اعتماد به نفس چیست؟
پاسخ
اعتماد به نفس با تکبر هیچ وجه اشتراکی ندارد. منظور از اعتماد به نفس این است که انسان خودش را ضعیف نداند و اضطراب و تردید نداشته باشد که البته در کنار آن باید بر خدای متعال نیز توکل نموده و با استعانت از او در امور زندگی تصمیم بگیرد. اعتماد به نفس بدون توکل برخدا، نوعی فریب است و شخص از این اعتماد هیچ بهرهای نخواهد برد.
نقل کلام شهید پیرامون تکبر
مرحوم علامه مجلسی رحمه الله علیه در جلد 73 از بحار الانوار کلامی را از مرحوم شهید رضوان الله تعالی علیه نقل نمودهاند که به بیان نکات آن میپردازیم.
تکبر و کبر یک معصیت است و اخبار زیادی هم در این زمینه وجود دارد. مثلا امام علیه السلام میفرمایند: «[1] به هیچ وجه کسی که یک مثقال ذره[2] از تکبر در وجودش باشد وارد بهشت نمیشود. اصحاب پرسیدند: یا رسول الله! گاهی کسی دوست دارد لباسش نو و خوب باشد و یا اینکه عملش نیکو باشد. آیا این حالت تکبر نیست؟
حضرت فرمودند:« ِانَّ اللَّهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الْجَمَالَ وَ لَکِنَّ الْکِبْرَ بَطرُ الْحَقِّ وَ غَمْضُ النَّاسِ » یعنی « خداوند زیبا است و زیبایی را دوست دارد و لکن تکبر این است که حق را رد کنید و مردم را حقیر بشمارید»
« بَطَر » به معنای رد کردن و « غَمض » به معنای حقیر شمردن است. گاهی انسان دلیل را میشنود اما زیر بار آن نمیرود، معجزه را میبیند اما نمیپذیرد، این رد کردن حق است.
پس صِرف لباس نو پوشیدن تکبر نیست بلکه اگر با این لباس نو دیگران را کوچک شمرد و با دید حقارت به آنان نگاه کند، دچار تکبر شده است.
مرحوم شهید بعد از نقل این روایت میفرماید: این روایت تأویل به موردی میشود که شخص متکبر کافر باشد یعنی به خاطر کفری که دارد حق را رد میکند و یا با دیدهی حقارت به آنها مینگرد. در واقع شهید معتقدند که چنین اشخاصی به خاطر تکبرشان نیست که از بهشت محروم میشوند بلکه به خاطر کفرشان داخل بهشت نمیشوند.
احتمال دومی که مرحوم شهید فرموده اند این است که متکبری که وارد بهشت نمیشود منظور شخص کافر نیست بلکه مراد همان مومن متکبر است. منتهی این شخص بعد از غیر متکبرین وارد بهشت میشود و یا بعد از اینکه مدتی در عذاب جهنم گرفتار شد به بهشت میرود.
نکتهی دیگری که شهید به آن اشاره مینمایند این است که زیبا بودن و آراستن خود از نوع تکبر نیست مگر اینکه خود را بالاتر از دیگران ببید.
کلامی از علامهی مجلسی رحمه الله
مرحوم علامه به نکاتی در این بحث اشاره مینمایند که برخی از آنها را عنوان مینماییم.
ایشان میفرمایند:« دایرهی تکبر بسیار وسیع است. مثلا کسی که در درجهی ضعیفی از تکبر قرار داشته باشد در چهرهی طرف مقابل نگاه نمیکند. اگر کمی تکبرش بیشتر شود به کلام او هم گوش نمیدهد. گاهی استاد او را صدا میزند اما او با اینکه صدای استاد را میشنود توجه نمیکند.
اگر تکبرش بیشتر شد به طرف مقابل توهین میکند و بالاتر بودن خود را با توهین نشان میدهد.اگر از آنهم بیشتر شد میگوید فلانی اصلا شایسته نیست در کنار من بنشیند تا چه رسد به اینکه با من حرف بزند.
گاهی دیگران را از سر تحقیر به استخدام خود در میآورد. و حتی ممکن است به جایی برسد که آنان را آنقدر پست شمرده که لایق کار کردن برای خود هم نداند.
اگر کسی انسان متکبر را موعظه کرد نمیپذیرد و ممکن است عصبانی شود اما دیگران را برای پذیرفتن موعظهاش در فشار میگذارد. با شاگردانش نیز رفق و مدارا ندارد و به آنها تند میکند. گاهی همچون حیوانات به دیگران نگاه میکند. کمالات دیگران را نمیبیند و اگر کمالی را هم دید به زبان نمیآورد تا مبادا دیگران از او برتر جلوه داده شوند.
مرز حسادت با تکبر نیز به هم نزدیک است یعنی شخص در ابتدای امر نسبت به دیگران متکبر است اما در انتها وقتی که متوجه کمالات آنان شد حسادت میورزد.
تکبر و غضب نیز به هم نزدیکاند یعنی شخص متکبر وقتی کمالی را در دیگران دید عصبانی میشود ».
البته این موارد همیشه نشانهی تکبر نیست و گاهی ممکن است به ملاحظات دیگری انجام شود. مثلا ممکن است گوینده نامحرم باشد و یا اینکه از زیبایی چهره برخوردار باشد و مخاطب به خاطر دوری از گناه به او نگاه نکند. و یا اینکه سکوت میکند چون موقعیت را برای جواب دادن شایسته نمیداند. پس این آثار، اثار دائمی تکبر نیست.
تکبر از دیدگاه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله
پیامبر گرامی اسلام در مورد تعریف تکبر فرمودند: بالاترین کبرها این است که شخصی« غَمْصُ الْخَلْقِ » و « سَفَهُ الْحَقِّ » باشد. از ایشان سؤال شد:« مَا غَمْصُ الْخَلْقِ وَ سَفَهُ الْحَقِّ» یعنی منظورتان از این دو چیست؟
« قَالَ: یَجْهَلُ الْحَقَّ، وَ یَطْعُنُ عَلَى أَهْلِهِ وَ مَنْ فَعَلَ ذَلِکَ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَهُ »[3]
یعنی « سَفَهُ الْحَقِّ » کسی است که حق را نمیداند و میگوید آنرا میشناسم و « غَمْصُ الْخَلْقِ » کسی است که به اهل حق طعنه میزند و آنها را افراد پستی میداند. و کسی که اینگونه باشد با خدا در لباس کبریائی او منازعه کرده است». لباسی که مختص خدای متعال است و فقط برازندهی او است.
علامه مجلسی در توضیح این روایت میفرمایند که حضرت در پاسخ به این سؤال ـ به اصطلاح علم معانی بیان ـ از لفّ و نشّ مشوش استفاده فرمودهاند یعنی اول سؤال دوم را پاسخ دادند و بعد به جواب سؤال اول پرداختند.
اقسام تکبر
تکبر به سه قسم تقسیم میشود.
1ـ تکبر در مقابل خدای بزرگ
شخص متکبر در این مرحله معجزات و آیات الهی را میبیند اما زیر بار نمیرود. مانند فرعون که خود را خدا میدانست و با اینکه معجزات حضرت موسی را دید اما باز هم ایمان نیاورد.
2ـ تکبر در برابر حجتهای الهی
انسانهای متکبر در مقابل 124 هزار پیغمبر ایستادگی میکردند و زیر بار حق نمیرفتند تا جایی که به مومنین اراذل ( افراد پست ) میگفتند.
آیات زیادی راجع به قسم دوم در قرآن وجود دارد که از جملهی آن میتوان به آیهی 34 سورهی مؤمنون اشاره کرد. در این آیه خداوند متعال می فرماید: « وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ » یعنی « متکبرین میگفتند اگر شما بخواهید از انسانی که جسم او و قیافهی ظاهری او مانند خودتان است اطاعت کنید دچار خسران خواهید شد پس زیر بار او نروید».[4]
مورد دیگر آیهی 91 از سورهی هود است که خداوند متعال میفرماید:« قالُوا یا شُعَیْبُ ما نَفْقَهُ کَثیراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراکَ فینا ضَعیفاً وَ لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ وَ ما أَنْتَ عَلَیْنا بِعَزیزٍ» آنها در مقابل شعیب میگفتند: «ما بسیاری از آنچه را که تو می گویی نمیفهمیم» و حال آنکه دلیل را میفهمیدند اما چون تکبر داشتند و خود را بالاتر میدیدند میگفتند که ما نمیفهمیم.
قسم سوم: تکبر در برابر مردم
در بعض از کتب اخلاقی از این قسم تکبر با عنوان تکبر در مقابل مومنین یاد شده اما این عنوان خالی از اشکال نیست؛ چرا که تکبر به طور مطلق (چه در مقبل مومن و چه در برابر غیرمومن) ناپسند است. آری؛ تکبر در مقابل مومنین بسیار بدتر است اما در مقابل هر انسانی ناپسند است چه مومن باشد و چه غیر مومن. و بطور کلی اینکه آدمی بخواهد خود را بالاتر از دیگران بداند پسندیده نیست.
اما چرا تکبر در مقابل مردم بد است؟ این قسم از تکبر دو عیب اساسی دارد:
- همانطور که در گذشته بیان شد، تکبر قدم گذاشتن در برابر پروردگار است. چرا که تکبر تنها شایستهی خداوند متعال است خداوندی که تمام کمالاتش از خود اوست. در حالی که هیچکدام از کمالات ما از خودمان نیست، و به همین خاطر نباید خود را بالاتر و برتر از دیگران بدانیم بلکه هر آنچه هست را باید لطفی از جانب خداوند محسوب نماییم.
- تکبر ورزیدن در مقابل مردم ضررهایی را به دنبال خود دارد. به عنوان نمونه: شخص متکبر اگر کسانی را که حقیر میشمارد سخن حقی بر زبان جاری کنند، زیر بار سخن حق نمیرود. مثلا اگر کافری حرفهایی میزند که بعضی از آنها اشتباه است و بعض دیگر صحیح، انسان متکبر آن سخن صحیح کافر را هم قبول نمیکند. در حالی که قرآن میفرماید:« ...فَبَشِّرْ عِبادِی الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» [5]یعنی به سخن حق گوش فرا ده و از بهترین آن تبعبت کن. در روایات مختلفی آمده است که علم را اگرچه از دیگران باشد فرا بگیرید و حکمت را اگر چه که مخالف بر زبان بیاورد از او یاد بگیرید. این در حالی است که انسان اگر متکبر بود زیر بار تعلّم نخواهد رفت. به بهانهی اینکه استاد او کافر است، خودش را محروم میکند ( در حالی که غیر از آن راه دیگری هم در کار نیست) و از تعلّم سر باز می زند. بله، اگر راه برای فراگیری از مسلمانان باز باشد و در آن علم استاد مسلمان موجود باشد، به او مراجعه میشود. اما اگر راه بسته بود چرا از کافر فرا نگیرد؟
و یا به عنوان مثال، انسانی مشرک و یا کمونیست، کتابی نوشته اما شخص چون تکبر دارد سراغ کتاب او نمی رود و از مطالعهی آن خودداری میکند.
البته دقت به این نکته نیز در این بحث بسیار مهم است که اشخاصی که تخصص کافی برای تشخیص مطالب صحیح از ناصحیح ندارند و ممکن است به بهانهی مطلع شدن از دیدگاههای دیگران و استفاده از نکتههای خوب آنان، در پرتگاه انحراف سقوط کنند حق مراجعه به کتابها و یا اساتید مشکوک را ندارند و در این زمینه حتما باید با عالم دینی مشورت نمایند. انسانی که در مقابل مردم تکبر دارد، با تندی با کسانی که او را امر به معروف و یا نهی از منکر میکنند و به نصیحت او میپردازند برخورد میکند و پاسخ سختی به آنها داده زیر بار آنها نمیرود.
انسان متکبر از دیگران استفاده میکند و از آنها کار میکشد اما در مقابل حق آنها را انکار میکند به خصوص اگر آن شخص همسرش باشد حقش را به راحتی زیر پا میگذارد.
قرآن کریم میفرماید: «وَ إِذا قیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ»[6] یعنی هنگامی که به او میگویند تقوا پیشه کن! تکبری که در وجود او قرار دارد باعث میشود تا زیر بار نرود و دست از گناه بر نمیدارد. تکبر شیطان نیز از همین نوع بود.
تکبر مانع از احسان کردن به دیگران میشود. انسان متکبر به دیگران احترام نمیگذارد حتی از سلام کردن به دیگران هم دریغ میکند و در مقابل انتظار دارد که دیگران به او سلام کنند و او را مورد احترام قرار دهند و در مقابل پای او بلند شوند.
انسان متکبر یا کمالات دیگران را نمیبیند و یا کوچک میشمارد و یا حداقل آن کمالات را ترویج نمیکند.اگر کسی کتاب خوبی را نوشته باشد، تبلیغ کتاب او را نمیکند.
تقسیم تکبر از نگاهی دیگر
در یک تقسیم بندی دیگر، تکبر را این چنین تقسیم کردهاند:
1ـ تکبر گاهی در عمل انسان ظهور پیدا میکند. مانند آنکه حین راه رفتن، متکبرانه حرکت میکند.
2ـ گاهی کمالهای دنیوی مانند زیبایی و جمال سبب تکبر میشوند.
3ـ گاهی زور و قدرت و قوت سبب تکبر نسبت به دیگران میشود.
4ـ گاهی مال، سبب تکبر میشود.
5 ـ و گاهی کثرت یاران و انصار سبب تکبر میشود که البته کثرت اولاد را هم به آن اضافه میکنیم. والسلام علیکم و رحمه الله
[1]. عَوَالِی اللآَّلِی، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ مَنْ فِی قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنَ الْکِبْرِ. فَقَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ! إِنَّ أَحَدَنَا یُحِبُّ أَنْ یَکُونَ ثَوْبُهُ حَسَناً وَ فِعْلُهُ حَسَناً. فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الْجَمَالَ وَ لَکِنَّ الْکِبْرَ بَطَرُ الْحَقِّ وَ غَمْضُ النَّاسِ». مستدرکالوسائل/ج12/ص33
[2]. در لسان العرب به چند معنا آمده ، از جمله " مورچه ی بسیار کوچکی که وزن صدتای آن به اندازه ی وزن یک دانه ی جو است " یا " وقتی از درون یک روزنه نور به فضای تاریکی دارد می شود، اشیاء بسیار کوچکی در میان آن ستون نور دیده می شوند و آنقدر ریزند که از فرط کوچکی نزدیک است دیده نشوند. به یک دانه از آنه ذره می گویند" – مثقال یعنی وزن – مثقال ذره یعنی به اندازه ی وزن ذره
[3]. الکافی/ج4 /ص252
[4]. آیات مشابه دیگری نیز در این زمینه وجود دارد. از قبیل آیهی 48 سوره مومنون:« فَکَذَّبُوهُمَا فَکاَنُواْ مِنَ الْمُهْلَکِینَ». آیهی 21 سورهی فرقان:« وَ قالَ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فی أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا کَبیراً». آیهی 186 از سورهی شعراء:« وَ ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبینَ » .
[5]. زمر/ 17 و 18