اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

اَلحَمدُ لله رَبِّ العالَمینَ وَ الصلوهُ وَ السَّلامُ عَلی أَشرَفِ الأَنبِیاءِ وَ أَقدَمِهِم، حَبیبِ قُلوبِنا وَ طَبیبِ نُفوسِنا، سَیّدِنا وَ مَولانا أَحمَد، أَبِی القاسِمِ مَحَمَّد. صَلَّی الله عَلَیه وَ عَلی أَهلِ بَیتِه المَعصُومِینَ، وَلا سِیَّما بَقِیَه الله فِی الأَرَضِین، عَجَّلَ اللهُ تَعالی فَرَجَه وَ جَعَلَنا مِن أَعوانِه وَ أَنصارِه وَ مِنَ الطالِبینَ لِثارِ جَدِّهِ وَ جَدَتِه وَ لَعنَهُ اللهِ عَلی أَعدائِهم أَجمَعینَ إِلی قِیامِ یَومِ الدّین

پاسخ به سؤالات

در جلسه­ی گذشته به تعدادی از سؤالات مطرح شده پاسخ گفتیم و در این جلسه نیز به پاسخ چند سؤال دیگر می­پردازیم.

سؤال اول، بیان فضائل اهل بیت علیهم السلام و جمع آن با تواضع

اگر اهل بیت علیهم السلام هیچگاه تکبر و تفاخر نداشته­اند پس چرا در بسیاری از روایات به بیان فضائل خود پرداخته­اند؟

پاسخ

همانطور که در جلسه­ی قبل هم اشاره کردم، اگر آنها فضائل خود را بیان     نمی­کردند مردم از معرفت و شناخت آنان محروم می­ماندند.

 نکته­ی دیگر اینکه آنها گاهی به دنبال نقل فضائل خود می­فرمودند: « و لا فَخرَ » یعنی این فضیلت برای ما مایه­ی فخر فروشی نیست.

نکته­ی سوم اینکه صاحب کمالات عالیه بودن غیر از تکبر داشتن است و اینگونه نیست که هر کس کمالاتی دارد حتما خود را هم از دیگران بالاتر بداند. انسان باید در  صف مقدم برای رسیدن به کمالات باشد و در واقع و عمل حرف اول را بزند اما نباید خود را اول بداند.

شخصی به سلمان( یا ابوذر )  با لحن توهین آمیز گفت:" آیا تو بهتری یا دم سگ؟! او در جواب گفت: باید ببینیم در قیامت می­توانم از پل صراط عبور کنم یا خیر؟ اگر توانستم من بهترم وگر نه دم سگ از من بهتر است".

بنابراین استادی که اطلاعات علمی بیشتری نسبت به شاگرد خود دارد هیچ وقت نمی­تواند به خاطر آن نسبت به شاگردش کبر بورزد با اینکه از او بالاتر است.

پس اگر اهل بیت علیهم السلام خود را بالاتر از دیگران می­دانستند ـ با اینکه واقعا بالاتر هم بودند ـ و با نگاه حقارت به دیگران نگاه می­کردند متکبر می­شدند اما   ذره­ای تکبر در وجودشان قرار ندارد. بلکه در معاشرت با مردم همواره با نهایت تواضع و فروتنی برخورد می­کردند که از نشانه­های آن تقدم در سلام کردن بود. و یا اگر کسی به آنها توهین می­کرد هیچ گاه عصبانی نشده بلکه با روی خوش از او استقبال می­کردند.

 سؤال دوم، آیا برتر دانستن شغل تکبر است؟

اگر کسی شغلی را برتر بداند و با صرف نظر از اشخاص بگوید :"فلان شغل بهتر از دیگری است" آیا این حالت تکبر است یا خیر؟

پاسخ

خیر، زیرا تکبر، مقایسه­ی دو نفر با یکدیگر است ولی اگر دو شغل را با هم مقایسه نماید اشکالی ندارد. مثلا بگوید شغل پزشکی از مهندسی بهتر است. اما خود شخص نباید خود را بالاتر از دیگران حساب کند که اگر حساب کرد مشکلات فراوانی برایش ایجاد می­شود. مثلا اگر یکی از زن وشوهر خود را از یکدیگر           بالاتر بدانند، در زندگی با یکدیگر دچار مشکلات زیادی می­شوند. از بی احترامی به یکدیگر گرفته تا سلام نکردن، تا همسر را به استخدام خود گرفتن و حتی برخی از افراد از روی تکبرشان کار کردن در منزل را هم برای خود عار می­دانند. گاهی هم شیطان آنها را فریب داده و برای بر هم زدن زندگی به یکی القا می­کند که" همسرت را آزمایش کن ببین چقدر به تو علاقمند است" غافل از اینکه این دام را شیطان برای او گسترانیده است.

 سؤال سوم، اصرار بر تأثیر گذاری و تکبر

آیا اصرار بر تأثیر گذاری در امر به معروف نشانه­ی تکبر است؟

پاسخ

اصرار در تأثیرگذاری گاهی نشانه­ی تکبر است. طبق مسائل فقهی اگر کسی احتمال می­دهد با تکرار تذکر، فرد مورد نظر را به معروف می­کشاند، و به خاطر اینکه ترک وظیفه نکرده باشد اصرار می­ورزد، این تکبر نیست. اما اگر به خاطر خود برتر بینی دوست دارد حرفش را به کرسی بنشاند در این صورت کبر ورزیده است.

سؤال چهارم، اهل بیت علیهم السلام و دارا بودن همه­ی صفات الهی از جمله تکبر

اگر اهل بیت علیهم السلام واجد تمام کمالات الهی به غیر از صفت « واجب الوجود بودن » هستند پس صفت تکبر را نیز باید داشته باشند در حالی که فرمودید ذره­ای تکبر در وجودشان نیست؟

پاسخ

در پاسخ به این سؤال لازم است مقدمه­ای را عرض نمایم.

[ منظور از واجب الوجود این است که خدای متعال در ذات خود کاملا مستقل است و در اصل وجود خود، و صفات آن، هیچ نیازی به غیر خود ندارد و بود و نبود ذات و صفات خدا وابسته به بود و نبود عامل دیگری نیست.

منظور از ممکن الوجود نیز این است که تمام مخلوقات خدا در اصل وجودشان به او وابسته­اند و  نمی­توانند بدون اراده­ی خداوند وجود پیدا کرده و خلق شوند و اگر خدای خالق نیز آنها را به وجود آورد نمی­توانند به وجود خود بقا ببخشند و اگر آنی خدای متعال اراده نکند آنها از صفحه­ی روزگار محو خواهند شد. ]

تمامی صفات الهی به غیر از واجب الوجود بودن، از یکدیگر مستقل بوده و ارتباطی با هم ندارند. مثلا علم غیر از قدرت است، حلم غیر از حکمت است، و همینطور بقیه­ی صفات الهی. تنها صفتی که در تمام صفات تأثیر گذار است صفت     « واجبیت » است. یعنی وقتی ذات خداوند واجب الوجود است، این واجبیت در تمامی صفات خدا تأثیر گذاشته و آن صفات نیز واجب می­شوند. نه اینکه واجب الوجود یک صفت مستقلی از صفات دیگر باشد.

تمام مخلوقات ممکن الوجود نیز همینطور­ند.  به این بیان که ممکن بودن ذات انسان­ها، در تمام صفات آنها اثر گذاشته و آن صفات را  نیز ممکن الوجود می­کند.  نه اینکه ممکن الوجود یک صفت مستقلی باشد و صفات دیگر نیز جدا و مستقل از آن باشند.

با توجه به این بیان واضح می­شود که اهل بیت علیهم السلام که مخلوق الهی بوده و همه ممکن الوجودند، هم در ذات خود به اراده­ی خداوند نیازمندند و از خود هیچ استقلالی ندارند و هم در صفات خود، و هر چه دارند در پرتو اراده­ی خالق آنان است. پس کسانی که هیچ چیز از خودشان ندارند و صد در صد به خدای متعال وابسته­اند آیا شایستگی کبر ورزیدن را دارند؟ یا اینکه تکبر فقط برازنده­ی خدایی است که همه­ی کمالاتش از خود اوست و هر مخلوقی غیر از او هم اگر کمالی را دارا باشد از ناحیه­ی اوست؟! 

سؤال پنجم، تفاخر به رذایل

 گاهی بعضی از افراد صفات رذیله­ی خود را دستمایه­ای برای تکبر ورزیدن قرار می­دهند. مثلا شخصی 400 نفر را به قتل رسانده و به این عمل خود افتخار می­کند و آنرا وسیله­ی مباهات بر دیگران قرار می­دهد.آیا     می­توان نام این صفت را تکبر نهاد؟

پاسخ

اینگونه اعمال اگرچه از نظر ما، اعمال زشت و ناپسند می­باشد اما از نظر خودِ شخص، صفات افتخار آمیزی است. انسان­های شرور که عربده کشی کرده، راه را بر دیگران می­بندند و حق دیگران را تضییع می­کنند، در نظر خود اعمال و اوصاف افتخارآمیزی دارند. وچون آن را برای خود کمال می­دانند، خویش را برتر از دیگران دانسته و لذا تکبر دارند.

اما از نظر ما که این گونه اعمال و اوصاف را کمال نمی­دانیم، این کار تکبر نیست. چرا که توهّم کمال است نه آنکه حقیقتا کمالی در بین باشد. و همین نکته سبب می­شود تا آدمی دچار تردید در تشخیص تکبر شود. 

سؤال ششم، تکبر حقیقی یا ظاهری

 آیا می­توان در دو موردی که شخص باید تکبر داشته باشد (یکی تکبر زنان در مقابل نامحرم و دیگری تکبر در مقابل انسانهای متکبر)، این تکبر را تنها در ظاهر بروز دهد و معتقد باشد که آنها فقط باید رفتار متکبرانه داشته باشند نه اینکه روحیه­ی تکبر در وجودشان رسوخ کند. مثلا آیا صحیح است که بگوییم زن باید در مقابل نامحرم رفتار متکبرانه داشته باشد اما نباید کبر در روحش وجود داشته باشد؟

پاسخ

 نیازی به این بیان نیست. اینکه گفته شود زن در مقابل نامحرم رفتار متکبرانه داشته باشد نه روحیه­ی تکبر، اگر چه اشکالی هم ندارد اما اگر فرض شود که او در روحیه­ی ­خود نیز در مقابل نامحرم تکبر داشته باشد، این تکبر امتیازی برای او محسوب می­شود.

  وظیفه­ او این است که در مقابل نامحرم تکبر بورزد حال اگر این تکبر ناشی از تکبری باشد که به روحش سرایت کرده  و با روحیه­ای متکبرانه تکبر بورزد بهتر است از زمانی که این روحیه را نداشته باشد. روحیه­ی زن باید تکبر در مقابل نامحرم باشد تا هر زمانی که با نامحرم برخورد کرد تکبر بورزد. در مواجه­ی با افراد متکبر نیز شایسته است که روحیه­ی تکبر در شخص وجود داشته باشد نه آنکه فقط بخواهد در مقام عمل تکبر از او صادر شود.

بازگشت این مطلب به آن دو نکته­ای است که جلسه­ی گذشته به آن دو اشاره شد:

  1. دفع افسد به فاسد سبب شده است تا این دو نوع تکبر جایز شمرده شود. چنانچه در موضوعات دیگر نیز این چنین است. مثلا دروغ گویی بد است. اما اگر حفظ جان یک مومن متوقف بر گفتن دروغ بود، دیگر دروغ، نیکو شمرده می­شود و باید آنجا دروغ گفت.

اما آیا باید بگوییم که او فقط به زبان دروغ بگوید و این روحیه در وجودش نباید باشد؟ خیر. این مطلوب است که روحیه­ی شخصی این گونه باشد که هر زمانی دید حفظ جان یک نفر متوقف بر دروغ گفتن است، دروغ بگوید.و چون این عمل به از باب دفع افسد به فاسد است، از موارد استثناء به حساب می­آید که نبایست حکم آن را به اصل دروغ سرایت داد و گفت که دروغ خوب است.

اصل دروغگویی همیشه بد است اما در این مورد نه تنها بد نیست بلکه مطلوب نیز هست.

  1. زن در مقابل نامحرم خودش را بالاتر نمی­بیند چرا که کمالی نسبت به نامحرم ندارد بلکه او بایدرفتار متکبرانه نسبت به نامحرم داشته باشد.آنچه که مذموم است این مطلب است که زنی کمالی در خود ببیند که دیگران ندارند و به خاطر وجود این کمال خودش را بالاتر از دیگران ببیند و دیگران را حقیر بشمارد. در حالی که این برخورد را از زن نخواسته اند. از زن خواسته شده تا رفتار متکبرانه داشته باشد یعنی نخواهد حالت انقیاد به خود بگیرد، صدایش را نازک کند و ... .

چنانچه در قالب مثال عرض شد که استاد اگرچه بر شاگرد فضیلتی دارد اما نباید این فضیلت را دستمایه­ی برتری  خودش نسبت به شاگردان قرار دهد و دیگران را پایین تر از خود بداند. چه بسا کسانی که گمان می کند که از آنها برتر است، در واقع از او جلوتر باشند.

درجات تکبر

تقسیم دیگری نیز در رابطه­ی با درجات مختلف تکبر انجام شده که اشاره­ای به آن خواهیم داشت:

 

الف ـ درجه­ی اول، ضعیف ترین درجه از تکبر

گاهی انسان روحیه­ی تکبر دارد و در باطنش  تکبر وجود دارد اما در مقام عمل به هیچ وجه کار متکبرانه انجام نمی­دهد. نه سخن متکبرانه­ای به زبان می­آورد و نه در رفتارش عمل متکبرانه ­ای از او صادر می­شود. مثلا مواظبت می­کند که در بالای جلسه نشیند تا دیگران به او احترام بگذارند. یا دیگران بخواهند در سلام کردن بر او پیشی گیرند. نه تنها رفتار خاضعانه­ای دارد بلکه در زبان نیز کمالات خود را به رخ دیگران نمی­کشد.

این درجه، ضعیف ترین مرحله­ی تکبر است که باید با آن مبارزه شود. او وقتی به درون خودش مراجعه می­کند خود را بالاتر از دیگران می داند و دیگران را پایین­تر می­بیند اگرچه که در رفتار و گفتار او اثری از تکبر مشاهده نمی­شود.

 ب ـ درجه­ی دوم،قوی­تر از مرحله­­ی اول

در این درجه، تکبر نه تنها به قلب شخص رسوخ کرده است، بلکه در گفتار او نیز ظاهر می­گردد. افتخارات و سوابق علمی، مکان­هایی را که در آنجا بوده را بیان می­کند و به رخ دیگران می­کشد. 

 

 

ج ـ درجه­ی سوم، قوی­ترین مرحله­

تکبر نه تنها در دل او رسوخ کرده است بلکه هم در زبان و هم در عمل او جاری است. خودش را برتر از دیگران می­داند و آنها را کوچک        می­پندارد. نه تنها به دیگران احترام نمی­گذارد بلکه آنها را نیز وادار می­کند که به او احترام گذارند.

البته بعضی از بزرگان اخلاق مرحله­ی سوم را قبل از مرحله­ی دوم بیای برای تکبر ورزیدن قرار مییلهن کرده­اند یعنی این مرحله را ضعیف­تر از مرحله­ی قبل می­­پندارند و مرحله­ی سوم را تکبری دانسته­اند که بر زبان جاری شود. اما به عقیده­ی بنده این چنین نیست و آنچه در عمل می­آید سخت­تر شده و تاثیر آن در روحیه بیشتر از سخن می­باشد و عمل متکبرانه­ی انسان  مفاسد بیشتری را به دنبال دارد.

آثار و مفاسد تکبر

 مقدمه­ای پیرامون آثار تکبر

قبل از آنکه به روانکاوی این صفت اخلاقی بپردازیم و آثار مترتب برآن را بیان کنیم شایسته است متذکر چند نکته شویم:

نکته­ی اول: عنوانی که برای این قسمت گفته شد:«آثار و مفاسد تکبر» است. یعنی به طور مشخص آثار و بعد از آن مفاسد را بیان نمی کنیم.

چرا که بعضی از آثار آن به وضوح روشن است که مفسده هم می­باشد اما مفسده بودن بعض دیگر دقیقا معلوم نیست. به عنوان مثال راه رفتن متکبرانه از آثار تکبر است اما اینکه آیا این راه رفتن مفسده هم هست یا نه؟ معلوم نیست. در مقابل بی اعتنایی به شخصی که در حال تکلم می­باشد از آثاری است که به طور حتم مفسده نیز هست.

نکته­ی دیگر اینکه فایده­ی مهم دانستن آثار، این است که افراد بتوانند خود را آزمایش و ارزیابی کنند نه اینکه به دنبال کشف تکبر در دیگران باشند. البته با فهم این آثار می­توانند در معاشرت با دیگران نیز از تکبر آنها آگاهی پیدا کنند ولی  عمده­ی توجه شخص باید به خودش باشد.

نکته­ی دیگری که در جلسه­ی گذشته هم اشاره شد این است که این آثار همیشه دلالت بر متکبر بودن شخص ندارد. مثلا سکوت در برابر سؤال دیگران همیشه  نشانه­ی تکبر نیست بلکه انسان باید خود را ارزیابی کند که آیا به این خاطر جواب سؤال کننده را نداده که او را حقیر دانسته و ( داخل آدم حسابش نکرده ) که در این صورت دچار تکبر شده است و یا اینکه الان موقعیت و مصلحت پاسخگویی به او نیست. 

گاهی نیز استاد مصلحت نمی­داند به یکی از سؤالات شاگردش جواب دهد ولی همین استاد دیگر سؤالات او را جواب می­دهدو در این صورت واضح است که به تکبر مبتلا نیست.

اما گاهی شاگرد را آنقدر حقیر می­داند که پاسخ گفتن به او را شایسته­ی خود نمی­داند.

     بنابراین آثاری که بیان می­شود آثار دائمی تکبر نیست و نمی­توان گفت که اگر این آثار از کسی ظاهر شد حتما از متکبر بودن او حکایت می­کند.

به عبارت علمی­تر، این صفات و آثار اعم از موصوف­اند یعنی همیشه دیدن لوازم دلالتی بر ملزوم ندارد. مثلا می­گوییم لازمه­ی آتش حرارت است. معنای این جمله این نیست که هرکجا حرارتی یافتید حتما از آتش ناشی شده است بلکه ممکن است از عامل دیگری همچون اصطکاک ایجاد شده باشد. پس حرارت مساوی با آتش نیست بلکه یکی از نشانه­های آتش است. آثار تکبر نیز اینچنین­اند. 

 با تحقیق و تدبری که در منابع قرآنی و روائی داشتم تا به حال به حدود صد اثر برای تکبر برخورد کرده­ام که یکی یکی به بیان آنها مبادرت می­نماییم. آنچه را باید قبل از ورود به بحث مورد توجه قرار داد بازگشت همه­ی این آثار به یک روحیه و خُلق درونی است که به آن تکبر گویند و انسان متکبر در اثر این روحیه خودش را دارای کمالات، و بالاتر از دیگران می­بیند و گمان می­کند که دیگران فاقد این کمالات هستند. پس در واقع یک صفت رذیله­ی اخلاقی بیشتر وجود ندارد که آن یک صفت اثرات گوناگونی را در جای جای زندگی به دنبال دارد نه اینکه به تعداد  آن اثرات، صفت داشته باشیم.

نکته­ی ویژه

کسی که به این آثار عالم باشد باید در آنها دقت کند و ببیند که آیا این اثر از آن روحیه­ی خود برتربینی نشأت گرفته است که نشانه­ی تکبر باشد و یا اینکه دلیل و حکمت دیگری دارد. و نمی­تواند به صِرف وجود اثر، به وجود تکبر حکم نماید. با توجه به این نکته قضاوت در مورد متکبر بودن دیگران بسیار مشکل است چرا که انسان نمی­داند عامل ایجاد کننده­ی این اثر چیست اما درمورد خودش کمی راحت تر می­تواند قضاوت کند.

تکبر در آیات و روایات

لفظ تکبر و مشتقاتش در 161 آیه از قرآن کریم آمده است که تمام آنها را مورد بررسی قرار دادم و روایات بسیاری نیز در این باب وجود دارد که غالبا در جلد  73 و 78 و 79 بحار الانوار ذکر شده است.   

آثار تکبر

  دوری از صراط مستقیم

یکی از آثار مهم و زیانبار تکبر، دوری شخص متکبر از راه مستقیم است. این شخص در مقابل خدای متعال تکبر می­ورزد و دین را نمی­پذیرد و حتی ممکن است به جایی برسد که خود خداوند متعال را هم قبول نکند. او آیات و معجزات الهی را می­بیند و تکذیب می­کند.

 

شخص متکبر در مرحله­ی ضعیف تکبر، روی خود را از حق برمی­گرداند. اما مقداری که جلوتر رفت می­گوید: "من اصلا اینهارا قبول ندارم". در مرحله­ی بعدی به تبلیغ انکار خود می­پردازد و دیگران را بر آن مطلع می­سازد. و حتی گاهی به جایی می­رسد که می­گوید:« أَنا ربکم الأعلی» یعنی« منم خدای بزرگ شما». 

تمام این موارد از مصادیق تکبری است که انسان را از دین خدا دور می­نماید.

 استناد قرآنی

برای این مورد آیات زیادی وجود دارد که برخی از آنها اشاره می­کنم.

 آیه­ی 23و 24 از سوره­ی مدثر، آیه­ی 87 از  سوره­ی بقره، آیه­ی22 از  سوره­ی نحل.

روایت امام صادق علیه السلام در درجات تکبر

حکیم از امام صادق علیه السلام سؤال می­کند « أدنی الإلحاد » ( یعنی پایین ترین درجه­ی تمایل و انحراف از حق ) چیست؟ امام علیه السلام فرمودند:« إِنَّ الْکِبْرَ أَدْنَاهُ » یعنی پایین ترین درجه­ی آن تکبر است. [1]

 

 

دوری از مقام ربوبیت

از دیگر آثار تکبر دوری از مقام ربوبیت و دوری از بهشت است و حجابی بین او وبهشت حائل می­شود.

حضرت آدم وقتی در بهشت تکبر ورزید و مرتکب ترک اولی شد خدای متعال او را از بهشت بیرون نمود. شیطان نیز وقتی به خاطر تکبرش از سجده کردن به حضرت آدم سر باز زد خدای متعال به او فرمود:« فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فیها فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرینَ»[2] یعنی« پس از بهشت بیرون رو! زیرا که تو در جایگاهی نیستی که بخواهی در بهشت تکبر بورزی، مسلّما تو از زبونان و خوارشدگانى.»

ورود یا خلود در جهنم

تکبر باعث ورود انسان به جهنم می­شود و حتی گاهی انسان را به خلود ( توقف ابدی در جهنم ) می­کشاند.

قرآن کریم در آیه­ی 36 از  سوره­ی اعراف می­فرماید:« وَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ » یعنی « و کسانى که آیات ما را تکذیب کنند و از پذیرش آنها تکبر ورزند، آنان اهل آتشند که در آن جاودان خواهند بود ». در واقع علت اینکه ایشان آیات الهی را تکذیب کردند روحیه­ی کبری بود که در وجودشان حاکم بود.

 در ادامه­ی همین آیه می­فرماید: درهای آسمان هیچگاه به روی آنان گشوده نمی­شود آنان وارد بهشت نمی­شوند مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن عبور کند» یعنی محال است وارد بهشت شوند همانطور که محال است شتر از سوراخ سوزن عبور کند.[3]

 

کلام نورانی امام صادق علیه السلام

امام ششم علیه السلام می­فرمایند:« در جهنم یک وادی وجود دارد به نام سَقَر، که از شدت حرارت، به خدای متعال شکایت می­کند. خداوند نیز به او اذن نفس کشیدن می­دهد. وقتی آن وادی نفس می­کشد تمام جهنم از از نفس او شعله ور می­شود. این وادی ازآنِ متکبرین است».[4]

 

 

 

وقوع در ضلالت و غضب الهی

از دیگر آثار تکبر این است که انسان متکبر هم از گروه « مغضوب علیهم »  به حساب می­آید و هم از « ضالّین ».

دوری از حقایق

انسان متکبر از حقایق این عالم نیز محروم می­شود. زیرا حاضر نیست از دیگران بهره برده و از دانش آنان استفاده کند. مثلا مطلبی را فقط می­تواند از یک استاد کافر بیاموزد اما به خاطر تکبرش، زیر بار او نمی­رود.

البته بر توده­های مردم که نمی­توانند حق را از ناحق تشخیص دهند و عالِم به مبانی دینی نیستند حرام است که به کتاب­های گمراه کننده مراجعه کنند تا بخواهند از مطالب حقش استفاده کرده و مطالب ناحق را رها کنند؛ زیرا ممکن است از راه راست منحرف شده و در گمراهی و ضلالت قرار گیرند. بلکه باید با مراجعه به عالم و متخصص دین به کتاب های مشکوک رجوع نماید.

این شخص چه بسا می­تواند مطلبی را از شاگرد خود بیاموزد اما کبر می­ورزد و چون خود را از او بالاتر می­بیند و از آن علوم دور می­ماند.

داستانی شگفت از شیخ اعظم انصاری رحمه الله

مرحوم شیخ انصاری رضوان الله تعالی علیه هفته­ای یک نوبت به درس شاگرد خودشان مرحوم سید احمد کربلایی می­رفتند و از او در علم اخلاق استفاده        می­نمودند با اینکه مرحوم کربلایی از شاگردان فقه و اصول خودِ ایشان بود.

بحمد الله در حوزه­های علمیه این روحیه­ی تواضع و فروتنی هنوز هم وجود دارد و چه بسا افراد مسنّی که برای تحصیل علم در درس اساتید جوان­تر از خود شرکت می­جویند. مرحوم آقای شیخ زین الدین سلماسی رحمه الله یکی از این شخصیت­ها بودند که در درس سید بحر العلوم  شرکت می­نمودند با اینکه سید از ایشان کوچکتر بودند.

 متکبر محبوب خدا نیست

از آثار دیگر تکبر این است که فرد متکبر محبوب خدای متعال نیست.

قرآن کریم در آیه­ی23 از سوره­ی نحل می­فرماید: « إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرینَ» یعنی خداوند مستکبرین را دوست ندارد». [5]

همچنین در آیه­ی 27از سوره­ی مومنون می­فرماید: « انسان متکبر به یک عظمتی در روح خود معتقد است که هیچگاه به آن نمی­رسد». در واقع دچار تخیل شده است و خیال می­کند که به کمال نزدیک می­شود در حالی که واقعا از کمال محروم می­ماند. محرومیت او به خاطر همین بزرگی و عظمتی است که در وجود خود احساس     می­کند.[6]

 ترک صله­ی رحم

انسان متکبر ارتباط خویش را با اقوام خود قطع می­نماید و چون خود را بزرگ می­داند معتقد است که دیگران باید به دیدار او بیایند.

انکار فضیلت دیگران

شخص متکبر فضائلی را که از دیگران سراغ دارد انکار می­کند. مثلا اگر تقوا و علمی در کسی دید در ابتدای امر آنرا مخفی می­کند اما اگر آن برتری علنی شد آنرا انکار می­نماید. گاهی به جایی می­رسد که علم خود را در برابر علم او مقایسه می­کند و خود را بالاتر جلوه می­دهد. مثلا می­گوید : "من چند پیراهن بیشتر از او پاره کردم".

انسان متکبر ممکن است در زنده بودن کسی از او تعریف نکند اما بعد از مرگ او به تعریف و تمجیدش بپردازد زیرا گمان می­کند که اگر در حیات او تعریف کرد موقعیت او بالا می­رود و عزت او زیاد­تر می­شود.

البته همانطور که گفتم این آثارهمیشه حاکی از تکبر نیست بلکه اگر از روحیه­ی خود بزرگ بینی نشأت بگیرد تکبر است. چه بسا ممکن است کسی از دیگری تعریف نکند چون احتمال می­دهد در آینده منحرف شود. و یا اینکه می­داند فلانی در کنار خوبی­هایی که دارد بدی­هایی هم دارد و اگر از او تعریف کرد شنونده مرید او      می­شود.

 

رویگرداندن از مردم به خاطر کوچک شمردن آنها

 انسان متکبر گاهی به خاطر اینکه مردم را کوچک می­شمارد از آنها روی­گردان می­شود. این روی گردانی حالت­های گوناگونی دارد. به عنوان مثال گاهی فقط صورتش را برمی­گرداند. گاهی به سخنانش گوش نمی­دهد. در برخی موارد به سؤال دیگران پاسخ نمی­دهد. و یا خواهش دیگران را رد می­کندو یا اگر چیزی به او تعارف کنند بر نمی­دارد. در حالی که دستور اخلاقی دین این است که احسان دیگران را رد نکنید مگر اینکه عذر موجهی داشته باشید مانند اینکه از اسراف شدن آن نگرانید. و حتی در هنگامی که می­خواهید چیزی از کسی بگیرید دستتان را در زیر دستان او قرار دهید و اگر خواستید چیزی را به کسی بدهید دستتان را در زیر دستان او قرار دهید تا دست گیرنده بالاتر از دست شما باشد. به خصوص اینکه اگر آن شخص فقیر هم باشد چرا که دستان فقیر دستان خدا است و اهل بیت علیهم السلام دستان فقیر را می­بوسیدند.

قرآن کریم می­فرماید:« وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ »[7] یعنی چهره­ات را از مردم برنگردان که این علامت تکبر است.

 برخی از افراد متکبر نیز چهره­ی خود را در هم کشیده و با حالت عصبانیت و با نگاهی خشمناک به مردم می­نگرند.

راه رفتن متکبرانه

از دیگر نشانه­های تکبر این است که انسان با تکبر راه برود.[8] یعنی پاها را محکم به زمین می­زند و با قدم­های کشیده، گردنش را بالا بگیرد و راه برود. خدای متعال به چنین بنده­ای خطاب می­کند :« إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً» تو نمی­توانی زمین را بشکافی و هیچگاه قد تو از کوه­ها بالاتر نمی­رود. الإسراء : 37

کسانی که به خانه­ی خدا مشرف می­شوند در یک قسمت از صفا و مروه هروله می­کنند. هروله کردن تکبر انسان را خوب می­ریزد؛ زیرا در هروله  کردن حاجی نه آهسته راه می­رود و نه به حالت دویدن در می­آید و هر کس با هر شخصیت و مقامی که باشد باید به این عمل را انجام دهد.

هنگامی که پادشاهان دنیا به جایی وارد می­شوند از آنجا که عده­ی اطراف آنها حرکت کرده و در حال محافظت از آنان هستند، پاهایشان را محکم روی زمین می­گذارند و راه می­روند. اما چون صفا و مروه جای تکبر نیست خداوند متعال دستور می­دهد که هروله کنید! مقداری تند بروید و... چرا که با این گونه کارها تمام وجهه­ای که انسان در مقابل محافظ­ها و دوستان و دیگران برای خود درست کرده بود از بین می­رود. از طرفی چون دویدن خلاف طمأنینه است و باعث می­شود تا حضور قلب انسان از بین رود، دستور به دویدن نکرده اند بلکه از ما خواسته­اند تا آرام آرام حرکت کنیم اما بالا و پایین پریده و هروله کنیم. این حالتِ هروله خوب تکبر را از انسان می­گیرد و از طرفی طمأنینه و حضور قلب او نیز حفظ می­شود. و برای همین است که خداوند متعال این تکه زمین را خیلی دوست دارد چرا که هر متکبری در آن ذلیل می­شود. نه آنکه خداوند متعال ذلت ما را دوست داشته باشد. او طالب کمال انسان­ها است و می­خواهد که آدمی با این واقعیت آشنا شود که هیچ نیست. و ما خوب بفهمیم که هیچ نیستیم. و بدین ترتیب با این هروله­ای که انجام می­دهیم تشخّصات و تعلقاتی که برای خود درست کرده­ایم از بین رفته و حالت تواضع و افتادگی پیدا می­کنیم.

اهل بیت علیهم السلام هم که حجت خداوند می­باشند آنجا هروله می­کنند. انسان کاملی که تا کنون کسی خلاف ادبی از او ندیده، آنجا هروله می­کند و بدین ترتیب دستور خداوند متعال را جامه­ی عمل می­پوشاند.

ذلیل کردن مردم

انسان متکبر مردم را ذلیل کرده و در حالی که می­تواند به مردم  خدمت کند به خاطر تکبری که دارد از کمک به مردم سرباز می­زند. او می­تواند در حق آنها دعا کند تا بواسطه­ی دعای او آنان نیز عزتی پیدا کنند اما تکبر مانع از دعا کردنش می­شود. هنگامی که دیگران با او مشورت می­کنند از ترس اینکه شخص مقابل با مشورت او موفق شود و به کمالی برسد که او ندارد، او را  درست راهنمایی نمی­کند. او برای حرف دیگران ارزش قائل نیست و نمی­خواهد تا مشکلات آنها برطرف شود.

تکبر، مانع از تفکر

  ذهن انسان متکبر آلوده می­شود و این آلودگی سبب می­شود تا فکر او درست کار نکند. این آلودگی مانع تعلّم و یادگیری هم می­شود. حتی گاهی به جایی می­رسد که مثلا به بهانه­ی اینکه بعضی از ادعیه­ی مفاتیح سند معتبری ندارد، حاضر نیست که کتاب مفاتیح را به دست بگیرد و شأن خود را بالا تر از آن می­داند. و یا اینکه مثلا طلبه­ای کتاب دعایی نوشته و انسان متکبر چون خودش را بالاتر از آن طلبه می­داند حاضر نمی­شود کتاب او را به دست بگیرد. لذا به کتاب مفاتیح مراجعه می­کند و یا از حفظ دعا می­خواند و یا با کاغذی جلد کتاب را می­پوشاند تا مشخص نشود که مال چه کسی است.

کمیِ مجالست با مردم

انسان متکبر اهل مجالست با مردم نیست چرا که آنها را کوچکتر از خود می­پندارد. فقط با عده­ای از خواص همنشین می­شود.

در روایتی آمده که امام سجاد علیه السلام در حال عبور از راهی بودند. ساکنینی که در آن راه بسر می­بردند و خانه­ای هم نداشتند، در کنار کوچه مشغول خوردن غذا بودند.

 آنها به امام علیه السلام گفتند:« هلم یابن رسول الله » بفرمایید بیایید کنار ما!.حضرت با اینکه سوار بر مرکب بودند پیاده شدند و در کنار کوچه نزدآنها نشستند و همراه آنها غذا میل نمودند و در ضمنش این آیه را تلاوت فرمودند:« لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرینَ» [9]

اما ما تعجب می­کنیم اگر چنین کاری را از یک مرجع تقلید بشنویم. مرجع تقلید اگر چه در حالت ابتدایی ممکن است این کار را نکند اما اگر مومنی از او درخواست نماید، به خاطر اهمیت درخواست مومن اجابت می­کند.  

 اما انسان متکبر تلاش می­کند تا با دیگران هم غذا نشود. چنانچه بعضی حاضر نیستند تا با خدمتکار خود بر سر یک سفره غذا بخورندو معتقدند او باید بر سر سفره­­ی دیگری غذا بخورد. اما گاهی در روایات آمده است که  امام هشتم علیه السلام هنگامی که بر سر سفره­ی غذا می­نشستند شروع به خوردن غذا نمی­کردند تا اینکه همه­ی غلامان بیایند. ای کاش ما هم یکی از غلامان حضرت بودیم.

به استخدام درآوردن دیگران

عقیده­ی انسان متکبر آن است که باید دیگران خدمتگذار او باشند.  مثلا در زندگی مشترک، همسر (مرد یا زن) خود را طلبکار از طرف مقابل می­داند و می­­گوید که این کار وظیفه­ی او می­باشد. این علامت تکبر او است. هیچگاه خود را بدهکار او نمی­داند که بخواهد کاری برای او انجام دهد. مثلا مرد حاضر به انجام کاری برای همسر خود نیست اگر چه خودش هم کاری ندارد که بخواهد انجام دهد. بعضی از آنها فریب شیطان را خورده و به  بهانه­ی آنکه باید گربه را از اول ذبح کرد کاری را برای همسر خود انجام نمی­دهد. تا او بفهمد که کارهای خانه با اوست و ادب شود.

البته این سخن تا اندازه­ای درست است. اگر زنی باشد که تربیت نیافته و با خدمت کردن شوهر به سمت سستی و طلبکاری برود این برخود وجهی پیدا می­کند.

اما اگر مرد و زن هر دو تربیت دینی شده باشند وهنگامی که مردی برای انجام کاری حرکت می­کند همسرش از او سبقت گرفته و مانع ­شود تا او آن کار را انجام دهد دیگر تکبری در کار نخواهد بود و نزاعی هم بین آن پیش نمی­آید. به همین خاطر باید مراقب بود تا به بهانه­ی اینکه کسی کاری را یاد بگیرد تکبر در ما رشد نکند. چرا که گاهی این گونه برخورد­ها نشانه­ی تکبر شخص است.

در سفر و در برخورد با همسفران نیز این چنین است. گاهی که شخص خود را از همسفران بالاتر بببیند می­گوید:" من چرا کار کنم، این همسفران من هستند که باید کار ها را انجام بدهند". در حالی که روزی عده­ای از اصحاب در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند و هر کدام برای پختن غذا کاری را بر عهده گرفتند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:"  من هیزم را جمع می­کنم". اطرافیان گفتند:" نه یا رسول الله. شما بنشینید ما همه­ی کارها را انجام می­دهیم". ایشان در جواب فرمودند:" نه، خدا دوست ندارد که کسی بنشیند و بقیه به او خدمت کنند".

اگر تکبر در وجود شخصی بالاتر برود، کار به آنجا می­رسد که مانع از به خدمت گرفتن دیگران می­شود و دیگران را آنقدر پست می­بیند که حتی حاضر نمی­شود آنها به خدمتگذاری قبول کند. آنها را به خانه­ی خود راه نمی­دهد و می­گوید کسانی باید بیایند و خدمتگذاری مرا بکنند که مثلا وضع ظاهری بهتری داشته باشند یا شأن بالاتری داشته باشند و یا از سواد بالاتری برخوردار باشند.

مقدم بودن بر دیگران

 انسان متکبر در راه­های تنگ مرتب خودش را از دیگران جلو می­اندازد و می­خواهد دیگران بعد از او حرکت کنند.

 

 تشکر نکردن از دیگران

انسان متکبر از زحمات دیگران استفاده می­کند اما از آنها تشکر نمی­کند. بلکه زحمت دیگران را وظیفه­ی آنها می­داند.

انسان متکبر در بالای جلسه می­نشیند

نقل شده روزی شخصی، بزرگی را دعوت کرده بود و به تبع او چند نفر دیگر را هم دعوت نموده بود. هنگامی که آن افراد آمدند در بالای مجلس نشستند و وقتی آن شخص بزرگ وارد شد جایی برای خود نیافت و از روی تواضعی که داشت همان اول مجلس نشست. صاحبخانه نیز که از این کار آنها ناراحت شده بود با خود گفت چقدر این افراد بی انصاف هستند! که خودشان بخاطر یک نفر دیگر دعوت شده بودند ولی او پایین مجلس نشست و آن افراد بالا نشسته­اند. مرحوم ابوی این داستان را نقل می­کردند و بعد می­فرمودند: صاحبخانه که ظاهرا منزلش دو درب داشت، کفشهای آنها را برداشت و به کنار درب دیگر منتقل کرد و درب آن اتاق را بست که جای بالا و پایین مجلس عوض شود.

 

عدم سبقت به سلام

 شخص متکبر نه تنها ابتدای به سلام نمی­کند بلکه انتظار دارد دیگران به او سلام کنند.

عذر خواهی نکردن و عدم قبول عذر دیگران

شخص متکبر نه هنگام اشتباه از کسی عذر خواهی می­کند و نه اگر کسی از او عذر خواهی کند، عذر او را قبول می­کند.

عدم پذیرش حق

انسان متکبر در مجادله زیر بار حق نمی­رود. هنگامی که در اثنای بحث متوجه می­شود که حق با طرف مقابل اوست حاضر نمی­شود تا از موضع خود کوتاه بیاید. و یا ممکن است غیر از دلیل­هایی که برای خود می­آورد، متوجه وجود ادله­ای که به نفع طرف مقابل است شود اما به خاطر ترس از پیروزی مخاطب آنها را مطرح نمی­کند.

عدم پذیرش موعظه

انسان متکبر موعظه­ی دیگران را قبول نمی­کند و از طرفی با اسرار سعی دارد تا موعظه­ی خود را به آنها تحمیل کند.  



[1].« عَنْ حُکَیْمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ أَدْنَى الْإِلْحَادِ فَقَالَ إِنَّ الْکِبْرَ أَدْنَاهُ »  کافی/ج2 /ص309 / باب الکبر

[2]. (13) اعراف

[3]. آیات دیگری که در این مورد وجود دارد عبارت­اند از آیه­ی 21  سوره­ی ابراهیم،  آیه­ی29 از سوره­ی نحل،  آیه­ی 60 از  سوره­ی زمر،  آیه­ی 48 از سوره­ی مومنون

[4]. [الکافی‏] عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام  قَالَ إِنَّ فِی جَهَنَّمَ لَوَادِیاً لِلْمُتَکَبِّرِینَ یُقَالُ لَهُ سَقَرُ شَکَا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شِدَّةَ حَرِّهِ وَ سَأَلَهُ أَنْ یَأْذَنَ لَهُ أَنْ یَتَنَفَّسَ فَتَنَفَّسَ فَأَحْرَقَ جَهَنَّمَ /بحارالأنوار/ج70 /ص 179

 

[5]. آیه­ی مشابه،  سوره­ی لقمان  آیه­ی 18

[6].«  إِنَّ الَّذینَ یُجادِلُونَ فی‏ آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ إِنْ فی‏ صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغیهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ »  سوره­ی غافر /آیه­ی 56

 

[7]. لقمان : 18  

[8].لقمان : 18   وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ

[9]. نحل/23.

 

گروه بندی
کانال تلگرام - دروس کانال تلگرام - بیانات و اخبار