قل از ورود به ادامهی بحث، چند سؤال مطرح شده را پاسخ میگوییم.
سؤال اول، رابطهی امر به معروف و تکبر
آیا امر به معروف کردن نشانهی تکبر آمر( امر به معروف کننده ) نیست؟ رابطهی تکبر و امر به معروف را توضیح دهید.
پاسخ
در امر به معروف و نهی از منکر انسان وظیفه دارد جلوی کارهای زشتی که در جامعه انجام میشود را بگیرد. اما تکبر این است که کسی خود را بالاتر از دیگران ببیند. انسان میتواند امر به معروف بکند اما خود را بالاتر از دیگران نداند. آنچه باید مورد دقت انسان قرار گیرد این است که شخص امر کننده کمالاتی داشته باشد که ممکن است به خاطر آن کمالات در دام تکبر بیفتد. این شخص باید بداند که کمالات او اگر چه موجب فضیلتش میشود اما نسبت به افرادی که این فضائل را ندارند وظیفهی سنگینتری دارد و بیشتر باید مراقب خود باشد. در قیامت نیز خدای متعال از او بازخواست بیشتری مینماید.
سؤال دوم، استدلالی بودن دین و بی دلیل بودن بسیاری از احکام
در جلسههای قبل بیان فرمودید که مبنای دین اسلام بر پایهی دلیل استوار است. اما در جلسهی دیروز عنوان شد که بسیاری از علتها در دین اسلام بازگو نشده است! آیا این دو جمله با هم تناقض ندارند؟
پاسخ
خیر. مجموع دین اسلام سه بخش است، عقاید، اخلاق و احکام. در بخش اول تمامی مبانی دینی ما بر دلیل استوار است به طوریکه تقلید در عقاید کافی نیست و انسان باید تمام اصول دین را با دلیل بپذیرد و هیچ عذری از هیچ انسانی در کوتاهی کردن از استدلال پذیرفته نیست. و هر کسی با هر شغل و هر سطح سوادی که دارد اعم از زن و مرد و پیر و جوان، باید و لو با استدلالهای ساده خدا را بشناسد.
در بخش اخلاق نیز همینطور است و اگر دین هم نبود عقل انسان شایستگی صفات خوب و ناپسندی صفات بد را میفهمید. مثلا خوبی عدالت و بدی ظلم را درک میکند. و یا مذموم بودن تکبر و ممدوح بودن تواضع را اذعان دارد و به اصطلاح علمی، عقل عملی انسان این مطالب را درک میکند. و به طور کلی خوب بودن تمام اخلاقهای خوب را میفهمد.
بحث ما در قسمت سوم یعنی احکام شرعی بود. در این بخش تمام انسانها وظیفهی مجتهد شدن در احکام را ندارند تا بخواهند مسائل را از مبانی فقهی استخراج کنند و به دلایل آن پی ببرند. یعنی دین به مردم اجازه میدهد که یا فقیه شده و به درجهی اجتهاد برسند و یا اینکه از یک مجتهد جامع الشرایط تقلید کنند. نفس تقلید نیز از پشتوانهی عقلی برخوردار است و دلیل عقلی تقلید، رجوع غیر متخصص به متخصص است که در تمام موضوعات زندگی جریان دارد. در حالی که این رخصت در بخش عقاید داده نشده و همهی انسانها باید در اعتقادات خویش به سراغ استدلال بروند.
از طرف دیگر اگر تمام مردم وظیفه داشتند در فقه اسلامی مجتهد شوند نظام زندگی به هم میخورد و مردم در برطرف کردن نیازهایشان به بیگانگان وابسته میشدند و دیگر کسی فرصتی نداشت تا به شغل دیگری برای رفع نیازهای دنیوی خویش بپردازد. برای همین دین اسلام به مردم رخصت داده است تا در قسمت احکام شرعی از متخصص دینی تقلید کنند. و دستیابی به اجتهاد را برای بخشی از جامعه واجب دانسته است.
پس بنابر آنچه گفته شد تمام مجموعهی دین عقلی است؛ هم عقاید، هم اخلاق و هم احکام شرعی، که در مراجعه به مرجع تقلید باز هم به دلیل عقلیِ رجوع به متخصص اعتماد مینماید و تقلید نمودن او، عین رفتار به حکم عقل است.
مانند بیماری که به حکم عقل برای درمان خویش به متخصص مراجعه مینماید و پس از مراجعه از از او تقلید نموده و تمام دستوراتش را اطاعت میکند.
نکنهی مهم دیگری که باید در پاسخ به این سؤال مورد توجه قرار گیرد این است که دلیل بسیاری از احکام شرعی در مجموعهی دین بیان نشده است اما بیان نشدن دلیل دلالتی بر بیدلیل بودن آن ندارد. اگر پیامبر اسلام در صدر اسلام به دلیل بسیاری از احکام اشاره ننمودهاند به این خاطر بوده است که مردم صدر اسلام توان فهم بسیاری از آنها را نداشتهاند. برای همین در برخی از موارد امیر المومنین علیه السلام پس از چند سال بعضی از دلایل احکام را باز گو کرده و امامان بعدی نیز هرکدام به اندازهی فهم مردم به بعضی از دلایل اشاره مینمودند.
پس اگر دلیل بعضی ار احکام گفته نشده است، یا کسی سؤال نکرده و یا توانایی فهمش نبوده است.
مثلا حرام بودن طلا برای مردان از مواردی است که اگر در صدر اسلام به حکمت آنهم اشاره میکردند کسی متوجه نمیشد و در زمان ما عقل و علم بشری رشد نموده است، مردم معنای سرطان و تاثیر گذاری طلا بر حرکت خون در بدن مرد را متوجه میشوند.
باز گو کردن دلیل برای کسانی که توانایی فهم آن را ندارند مانند این است که پدری با این که میداند فرزندش توان فهمش را ندارد بخشی از معارف دین را برای او باز گو نماید. این پدر یقینا کار لغو و بیهودهای انجام داده است.
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند که ما انبیاء الهی مأموریم که با مردم به اندازهی عقولشان سخن بگوییم. و به اندازهای که میفهمند با آنان سخن بگوییم.[1]
برای همین است که بسیاری از معارف همچون زیارت جامعهی کبیره توسط امامان بعدی وارد شده است چرا که در زمان امیر المومنین علیه السلام فقط چند نفر بودن که امام علیه السلام را به نورانیت میشناختند. اما وقتی امام هادی علیه السلام در حدود دویست سال بعد موقعیت را آماده دیدند به بیان زیارت پر معنای جامعهی کبیره مبادرت فرمودند تا شناسنامهای از اهل بیت علیهم السلام برجا گذارند.
پس تنها در دین اسلام است که اگر دلیلی برای یک مطلب اعتقادی نیافتید میتوانید آنرا نپذیرید. و یا اینکه اگر شبههای پیش آمد از عالمان دین سؤال کنید و به نتیجه برسید. هیچ دین و آیین دیگری اینگونه پیروان خود را به استدلال و تحقیق سوق نمیدهد و حتی بزرگان برخی از مذاهب هم پیروان خود را از تحقیق و بررسی
مطالب اعتقادی نهی میکنند. اهل تسنن نیز از جملهی کسانی هستند که اعتقادات بسیاری را بدون دلیل و برهان وارد دین خود کرده اند، اعتقادات باطلی همچون دیده شدن خدا در قیامت. و خود نیز میدانند که اعتقاداتشان بر پایه دلیل خاصی نبوده است. برای همین است که هیچگاه ادعا نمیکنند که دین ما ( اهل تسنن ) یک دین استدلالی است و هر کس مایل است میتواند با ما بحث کند. این تحدی فقط مخصوص دین تشیع است که همیشه و به همه کس میگوید اگر کسی دلیلی دارد میتواند با ما وارد بحث شود. و اگر کسی توانست دلیلی بیاورد ما حاضریم اعتقاد اشتباه خود را تغییر دهیم.
سؤال سوم، دین اسلام و راز بودن دلایل آن
چرا بسیاری از دلیلهای دین اسلام به صورت سرّ و راز است؟
فهم مطالب مهم علمی در زمان صدر اسلام برای بسیاری از مسلمانان مقدور نبوده است.
مثلا در ذیل آیهی شریفهی « الله الصمد» از امام علیه السلام روایت شده است که چون خداوند میدانست که در آخر الزمان کسانی میآیند که در دین عمیق میشوند و انسانهای فکوری هستند، این آیه را نازل نمود. معنای این روایت این است که فهم این آیه در زمانهای سابق مشکل بوده است.
در روایت دیگری امام باقر علیه السلام فرمودند: اگر تا روز قیامت بخواهیم این آیه را تفسیر نماییم نمیتوانیم. یعنی قرنها باید بگذرد تا این آیه را بشود معنا کرد.
در روایت دیگری امام سجاد علیه السلام میفرمایند:« الصَّمَدُ الَّذی لَا جَوفَ لَه »[2] یعنی:« صمد آن چیزی است که درون آن خالی نیست.» در زمان صدر اسلام معنای همین روایت را هم نمیفهمیدند. اما علم امروز به این نتیجه رسیده است که اجسام مرکب از اجزاء ریزی به نام مولکول هستند که داخل آن خالی است. با این بیان وقتی میگوییم خدای متعال تو خالی نیست یعنی جسم نیست زیرا تمام اجسام تو خالیاند.
به عبارت دیگر خدای صمد، یعنی خدایی که در نهایت سیادت جلو رفته است و نهایتِ تمام بزرگیها را داراست و هیچ نیازی به کمال دیگری ندارد که فاقد آن باشد. خدای صمد نمیخوابد و به فرزند و پدر و مادر هم نیازی ندارد. تمام اینها مطالبی است که نمیتوانستند به صورت واضح وصریح در مورد کلمهی صمد بیان نمایند.
پس بخش زیادی از دین در قالب اسرار باقی مانده و گاهی اهلبیت علیهم السلام نیز برخی از اسرار دین را به یک نفر از اصحاب خود میفرمودند و از او التزام میگرفتند که آن مطالب را برای کسی بازگو نکند. و یا هنگامی که از امام علیه السلام در مورد بازگو کردن آن مطالب سوال میکردند حضرات معصومین علیهم السلام اجازه نمیفرمودند. نمونه این جریان در مباحثی مثل ارادهی الهی، علم خداو علم امام علیه السلام وجود دارد.
به عنوان مثال مسائلی از قبیل اینکه آیا خداوند متعال قبل از خلقت جهان علم داشته؟ در حالی که معلومی در کار نبوده است. و یا اینکه آیا قادر بوده در حالی که مقدوری[ کسی یا چیزی که قدرت به آن تعلق میگیرد] موجود نبوده است. سَمع داشته در حالی که مسموعی خلق نشده بود (یعنی هنور جهان آفریده نشده بود تا صدایی باشد و خداوند آن صدا را بشنود). بصر داشته و حال آنکه مبصَری [چیزی که دیده شود]موجود نبوده است.(چرا که بعد از خلقت جهان، علم خداوند و قدرت و سمع و بصر او بر روی جهان هستی فرود آمد[3] با تفکیک و بررسیِ امروزِ فلاسفه و پیشرفت علم فلسفه مشخص شده است که خداوند متعال قبل از خلقت جهان نیز علم داشته، اما علم او کلی بوده است. یعنی میدانسته که بعد از خلقت جهان چه خواهد شد و بعد از خلقت جهان، علم او لحظه به لحظه به تمام جزئیات تعلق میگیرد و دیگر کلی نخواهد بود.
امروز به پیشرفت علم فلسفه و تبیین فلاسفه این مطالب قابل فهم است اما در زمان گذشته قدرت بررسی این مفاهیم را نداشتند. گاهی که روایتی نزد اهل بیت علیهم السلام پیرامون بحث علم مطرح میشد و ابابصیر از حضرت در مورد بازگو کردن آن مطالب سوال میکرد حضرت به او اجازه نمیدادند.
جابر بن یزید جعفی میگوید من 50 هزار روایت (20تا30 برابر قرآن )در سینه از حفظ دارم که امام باقر علیه السلام اجازهی نقل یکی از آنها را ندادهاند. چرا که مردم ظرفیت و تحمل آن مطالب را نداشتند. و به همین خاطر ما نیز نباید انتظار داشته باشیم که همهی اسرار برایمان گفته شود.
نکته دیگر اینکه اهل بیت علیهم السلام در زمانی زندگی میکردند که قدرت و سلطه به دست مخالفین بود. و اگر دشمنان به اسرار اهل بیت علیهم السلام علم پیدا میکردند به سرعت آنها را نابود مینمودند. از این رو است که گاهی حضرات معصومین علیهم السلام مجبور به مخفی کردن اسرار الهی بودند. و به همین دلیل است که در روایت آمده است که مَثَل شیعه مَثَل زنبور عسل است که شیرینیِ آن در باطن او است. زنبور عسلی که
در روایت آمده است اگر حیوانات بدانند در نهان زنبور عسل چیست آن را نابود میکنند و یک زنبور هم باقی نمیگذارند. اما هنگامی که به ظاهر آن نگاه میکنند نه تنها اثری از شیرینی در ظاهرش نیست بلکه یک نیش هم دارد.
اهل بیتعلیهم السلام با اینگونه روایات به شیعیان خود یاد میدادند که مانند زنبور عسل باشید و از اسرار درونتان مراقبت کنید و ولایت را در درونتان حفظ نمایید.
رَجعت از اسرار الهی
از موضوعاتی که از جملهی اسرار بوده است و گاهی که اهل تسنن به آن دست پیدا میکردند و متوجه آن میشدند، توهین و ظلم زیادی نسبت به شیعیان روا میداشتند بحث رَجعَت بود.
نقل شده که روزی ابوحنیفه برای مسخره کردن جابر بن یزید جعفی، در جلسهی او شرکت کرد. در اثناء جلسه ناگهان از جا بلند شد و به یارانش گفت:" برخیزید تا این جا را ترک کنیم. این شخص معتقد به رجعت است و میترسم به خاطر این اعتقاد کثیف، عذاب الهی نازل شده و تاق فرو ریزد و ما را هم گرفتار کند". و این چنین شیعیان را مسخره میکردند.
بنابراین نه مردم کشش فهم این گونه مطالب را داشتهاند و نه مصلحت بود که برای شیعیان گفته شود و نه مصلحت بود که مخالفین از این اسرار اطلاع پیدا کنند.
سؤال چهارم، تکبر انسان در بوسیدن دست والدین
اگر کسی خجالت میکشد که دست پدر و مادر خود را ببوسد چگونه باید خود را درمان کند؟
پاسخ
راه حل سادهی آن این است ابتدا در مورد شایسته بودن این کار فکر کند تا انگیزهاش قوی شود و سپس این عمل را به خودش تحمیل نماید و اقدام عملی انجام دهد. چرا که در غیر این صورت این حالت در او باقی خواهد ماند. البته در دفعات اول نیاز به فرصتهای خاصی است. مثلا هنگامی که والدین از سفر برگشته و یا قصد سفر دارند موقعیت مناسبی است. اما باید شخص خودش را آرام آرام عادت دهد تا در مواقع دیگر نیز عادت به انجام این کار پیدا کند.
سؤال پنجم، تفاوت تکبر و عزت
تفاوت تکبر و عزت چیست؟موارد آن را مثال بزنید.
پاسخ
برای آنکه بتوانیم تفاوت میان این دو را درک کنیم ضد هر کدام از آنهارا بررسی مینماییم.
عزت در مقابل ذلت و تکبر در مقابل تواضع است. به عبارت دیگر به خواری و بی شخصیتی انسان ذلت میگویند. هنگامی که انسانی شخصیت خود را لکه دار کند و مقابل کسی شرافت خود را از بین ببرد خود را در مقابل او ذلیل کرده است. و اما هنگامی که شخصی سعی کند شرافت داشته باشد و از شخصیت و وجههی اجتماعی برخوردار باشد از تعبییر عزت استفاده میشود.
اگر کسی عزت را دستمایهی برتری خود نسبت به دیگران قرار دهد، مصداقی برای تکبر میشود. و این مضمون همان روایتی است که در جلسات قبل خدمت عزیزان عرض شد.َ قَالَ رَجُلٌ لِلْحَسَنِعلیه السلام إِنَّ فِیکَ کِبْراً؟ فَقَالَ: کَلَّا! الْکِبْرُ لِلَّهِ وَحْدَهُ وَ لَکِنْ فِیَّ عِزَّةٌ ،قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ». [4]یعنی: کسی به امام حسن علیه السلام گفت: آیا در شما کبر وجود دارد؟ حضرت در پاسخ فرمودند: کبر فقط از آنِ خداست. در وجود من یک ذره هم کبر وجود ندارد. و لکن در وجود من عزت وجود دارد. و بعد آیهی 28 سورهی منافقون را تلاوت فرمودند. البته این روایت با مختصر تفاوتی در جلد 43 بحارالأنوار در صفحهی 338 نیز آمده است. در آن روایت به جای واژهی کبر از لفظ عظمه استفاده میکند که عظمت در آنجا به معنای کبر است. [5]
عزت صفت خدا است
عزت (شخصیت) نیز از آنِ خداوند متعال است و در قرآن آیات مختلفی راجع به عزت وجود دارد. به عنوان نمونه میتوان به آیهی10 از سورهی مبارکهی فاطر اشاره کرد که می فرماید: « مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمیعاً» ،همچنین آیهی 26 از سورهی مبارکهی آلعمران که میفرماید:« قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ» یعنی عزت به دست خداست و هر کس را که بخواهد عزیز میکند.
پس عزت به معنای وجیه بودن و شخصیت داشتن است.
همچنین در آیهی 14 از سورهی مبارکهی یس میفرماید: « إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ» یعنی« آن گاه که دو نفر به سوى آنها فرستادیم، پس آنها را تکذیب کردند و ما (آنها را) با فرستاده سومى عزیز نمودیم، پس همگى گفتند: ما به سوى شما فرستاده شدهایم.» یعنی با آمدن آن شخص سوم آنها روحیه گرفتند و تقویت شدند نه آنکه آن رسولان نسبت به مردم آن روستا تکبر داشتند و خود را بالاتر میدیدند.
تفاوت تکبر با هیبت
اما تفاوت میان تکبر و هیبت چیست؟ چراکه گاهی بعضی از افراد هیبت دارند اما ما آنها را انسانهای متکبری میپنداریم و یا برعکس. گاهی هم بعضی به دنبال آنند که هیبت پیدا کنند اما به تکبر روی میآورند. بنابراین شایسته است تا تفاوت میان این دو را بررسی نماییم.
تعریف هیبت
هیبت، یک نوع بزرگ بودن شخص در دل دیگران است. نه آنکه شخص خودش را بزرگتر از دیگران بداند.
عامل به وجود آورندهی این بزرگی در دل دیگران این نیست که انسان خود را بالا تر از دیگران بداند. و از آن طرف خود برتر بینی، نه تنها در دل کسی هیبت ایجاد نمیکند بلکه او را کوچکتر میگرداند و دیگران از او ناراحت میشوند.
اما راه اینکه انسان در دل دیگران بزرگی ایجاد کند این است که از کارهای بچه گانه صرف نظر کند. اگر انسان از کارهای لهو و لغو دوری کند خود به خود هیبت پیدا میکند. اما اگر بخواهد برای ایجاد هیبت در دل دیگران تکبر بورزد، نتیجهی معکوس گذاشته و دیگران از او نفرت پیدا میکنند.
سؤال ششم، بی تمایلی به دیگران و ارتباط آن با تکبر
اگر کسی به هر دلیلی تمایل قلبی به شخص یا گروهی ندارد او متکبر است؟
پاسخ
جواب خیر. صِرف اینکه کسی تمایل به همنشینی با افرادی نداشته باشد تکبر نیست. تکبر آنست که انسان خودش را بالاتر از دیگران ببیند و دیگران را کوچکتر از خود به حساب آورد.
آثار تکبر
در ادامهی بحث جلسهی گذشته به بیان دیگر آثار تکبر میپردازیم.
ـ تکبر، عامل دوری از علم و تعلّم
علم همانطور که نوری در وجود انسان است اما گاهی برای عالم حجاب میشود. یعنی به جای اینکه علمِ عالم تواضع او را زیاد کند بر تکبرش میافزاید.
برخی از بزرگان آب باران را مثال زدهاند که یک آب با یک طعم بر درختان میوه میبارد و همین آب در درختی که میوهی ترش دارد مانند لیموی ترش، موجب ترشتر شدن آن شده و در درختانی که میوههای شیرین دارند بر شیرینی آنها میافزاید. علم نیز چنین است که اگر بر سینهی انسان متواضعی وارد شود تواضع او را بیشتر میکند و اگر بر سینهی انسان متکبری وارد شد احساس تکبر او را بالاتر میبرد.
خودِ قرآن کریم نیز اینچنین است. خدای متعال در آیهی 82 از سورهی اسرا میفرماید:« وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً » یعنی قرآن برای مومنین موجب شفا است. اما همین قرآن موجب میشود بر خسارت و زیان ظالمین افزوده شود.
داستان تکان دهندهی خلیع
در زمان بنی اسرائیل شخصی به نام خلیع وجود داشت که انسان فاسدی بود. روزی نزد عابدِ بنی اسرائیل آمد و به او نگاهی نمود و با خود گفت:"من شایسته نیستم در کنار این عابد بنشینم" ( یعنی از بدی خود شرمنده و خجل زده بود و خود را بسیار پایین تر از او میدانست ). آن عابد هم گفت: شایسته نیست خلیع( با این سوابق بدی که دارد ) در کنار من بنشیند ( زیرا شأن خود را بسیار از او بالاتر میدید). خدای متعال به پیغمبرِ آن زمان وحی نمود که نزد آنها برو و به هر دو بگو عملهایتان را از سر بگیرید. من خلیع را آمرزیدم و تمام عبادات عابد را حبط نمودم. ( زیرا خلیع خود را انسان پستی میدانست و آن عابد بر اعمال خود متکبر بود[6]
ـ ذکر سوابق نیکو
از دیگر نشانههای تکبر این است که انسان سوابق خوب خود را ذکر نموده و به رخ دیگران بکشد.
مثلا سالهای تحصیل خود و یا مدارکی که از دانشگاه گرفته است را به رخ میکشد. گاهی تعداد زیارتهایی را که تا به حال مشرف شده به زبان میآورد و قصد دارد خود را خوب و بالاتر از دیگران جلوه دهد. یا میگوید من از دوازده سالگی زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام میخواندم. یا بیست سال است که روضهی سالیانه در این منزل بر پاست و جملات دیگری از این قبیل.
تفاخر به جمال و زیبایی ظاهری،
تفاخر به جمال و زیبایی ظاهری گاهی نشانهی تکبر است. یعنی شخص میگوید:" چهرهی من زیباتر از فلانی است".
معمولا خانمها بیشتر باید به این نکته توجه داشته باشند زیرا زیبایی های بیشتری دارند. گاهی زیبایی زن او را نسبت به شوهرش به تکبر میکشاند و زن شوهرش را با دید حقارت نگاه میکند. و یا مردی ممکن است چهرهی زنی را نپسندد و او را برای ازدواج انتخاب نکند.
تفاخر به مال نشانهی تکبر
از دیگر آثار تکبر تفاخر به مال است. معمولا افراد ثروتمند به این حالت دچار میشوند. پادشاهان و کسانی که اموال بیت المال در دست آنان است نیز گاهی به همین خاطر کبر میورزند. گاهی هم تجّار نسبت به افراد عادی جامعه، و دهقانانی که مزرعه دارند نسبت به زارعان تکبر دارند و خود را بالاتر میدانند.
تجمل در امکانات، نشانهی تکبر
از نشانههای دیگر تکبر، تجمّل در امکانات است. یعنی کسی به خاطر لباس، خودرو، مسکن و دیگر امکانات زندگی، خود را از دیگران بالاتر بداند.
مثلا آمریکا از نظر امکانات جنگی و نظامی نسبت به کشورهای دیگر تکبر دارد.
تکبر به خاطر اَتباع و انصار
انسان متکبر به کبر ورزی در انصار و یاران میپردازد. مثلا میگوید: شاگردان من بیشتر است. یا علاقمندان من بیشتر از فلانی است. یا خاندان و اقوام ما بیشتز از فلان خاندان است.
متکبر از خدا عذر خواهی نمیکند.
از دیگر نشانههای تکبر، عذر خواهی نکردن او از خدای متعال است. یعنی وقتی مرتکب گناه میشود حاضر نیست با زبان پشیمانی با خدای خود سخن بگوید.
اگر به دیگران خیانتی کرد از آنها عذر خواهی نمیکند. و از طرف دیگر اگر مورد لطف و عنایت مردم قرار گرفت، حاضر به تشکر نیست.
امام سجاد علیه السلام در فراز زیبایی میفرمایند: کسی که بگوید:« أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ» مستکبر نیست ( چون به گناه خود اعتراف نموده است ) مستکبر کسی است که بر گناه اصرار میورزد، گناهی که هوای نفسش او را فریب داده و دنیا را برآخرتش مقدم انداخته است[7]
تکبر و پوشیدن لباس نو و گران قیمت
انسان متکبر معمولا مایل است که لباس نو و گران قیمت بپوشد. اگر کسی لباس نویی را که پوشیده است باعث برتری بر دیگران بداند دچار تکبر شده است.
امام صادق علیه السلام میفرمایند: « وقتی در وادی مکه فرود آمدید لباسهای کهنه و یا خشن خود را بپوشید زیرا هر انسانی که در وادی مکه فرود آید و یک ذره تکبر نداشته باشد خداوند او را میبخشد».
عبد الله بن ابی در ادامهی روایت از امام علیه السلام سؤال نمود که حد تکبر چیست؟ امام صادق علیه السلام در پاسخ فرمودند: انسان باید به خودش نگاه کند و با توجه به باطن خود ببیند اگر زمانی که لباس خوبی پوشیده است دوست دارد مردم با آن لباس او را ببینند دچار تکبر شده است. سپس امام آیهی 14 از سورهی قیامت را تلاوت فرمودند که:« بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ» یعنی انسان به باطن خود آگاه است.( و میتواند با رجوع به باطن خویش دریابد که خود را بالاتر از دیگران میبیند یا خیر؟ ) [8]« از این روایت استفاده میشود که گاهی زیبایی و نرمی و نو بودن لباس موجب تکبر انسان میشود و در برخی از افراد طرح و دوخت لباس موجب کبرورزی میشود.
انسان متکبر و شهرت طلبی
از دیگر نشانههای تکبر این است که انسان متکبر به دنبال شهرت طلبی است تا بتواند بوسیلهی آن کمالات خود را به دیگران برساند. و دیگران را تحقیر نماید. مثلا داروخانهای تأسیس نموده و نام خود را بر روی تابلوی آن مینویسد. البته همانطور که گفتیم این نشانهها گاهی ناشی از تکبر شخص میشود نه در همهی موارد.
داستان بهلول
در زمان بهلول شخصی در حال ساختن مسجد بود. بهلول از او سؤال نمود که آیا این مسجد را برای خدا میسازی؟ او جواب داد: آری. بهلول هم نام خود را بر سنگی نوشت و آنرا نزد سازنده آورد و گفت: اگر برای خدا مسجد میسازی نام مرا بالای آن نصب کن! آن مرد هم که از این کار بهلول بسیار ناراحت شده بود آن سنگ را گرفت و شکست. بهلول با این کارِ خود به او فهماند که برای خدا مسجد نمیسازد و به دنبال شهرت خویش است.
پیامبر اسلام و مرد دیوانه
پیامبر مردم را دیدند که گرداگرد شخصی جمع شدهاند. پرسیدند چه خبر است؟ مردم جواب دادند که دیوانهای در میان مردم است. پیامبر فرمودند: نگویید دیوانه است بلکه او مبتلی است. دیوانهی حقیقی کسی است که تکبر دارد.
[1]. قال رسول الله صلی الله علیه و آله :« إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُکَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ » الکافی/ج1 / ص10
[2]. تفسیر الصافی/ ج5/ ص391
.[3])[با خلق جهان چیز های موجود شدند که قدرت خداوند روی آنها واقع شد و خدا آنها را دید و صدایشان را شنید و به آنها علم پیدا کرد. اما قبل از خلق جهان این صفات الهی چگونه بوده است؟]
[4] بحارالأنوار/ج 24/ص 325
[5][المناقب لابن شهرآشوب] قِیلَ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ع إِنَّ فِیکَ عَظَمَةً قَالَ بَلْ فِیَّ عِزَّةٌ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِین
[6] .) « وَ رُوِیَ أَنَّ رَجُلًا فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ یُقَالُ لَهُ خَلِیعُ بَنِی إِسْرَائِیلَ لِکَثْرَةِ فَسَادِهِ مَرَّ بِرَجُلٍ یُقَالُ لَهُ عَابِدُ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ کَانَتْ عَلَى رَأْسِ الْعَابِدِ غَمَامَةٌ تُظِلُّهُ لَمَّا مَرَّ الْخَلِیعُ بِهِ فَقَالَ الْخَلِیعُ فِی نَفْسِهِ أَنَا خَلِیعُ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَیْفَ أَجْلِسُ بِجَنْبِهِ وَ قَالَ الْعَابِدُ هُوَ خَلِیعُ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَیْفَ یَجْلِسُ إِلَیَّ فَأَنِفَ مِنْهُ وَ قَالَ لَهُ قُمْ عَنِّی فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى نَبِیِّ ذَلِکَ الزَّمَانِ مُرْهُمَا فَلْیَسْتَأْنِفَا الْعَمَلَ فَقَدْ غَفَرْتُ لِلْخَلِیعِ وَ أَحْبَطْتُ عَمَلَ الْعَابِدِ» بحارالأنوار/ج70 / ص179
[7] . مَنْ قَالَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ فَلَیْسَ بِمُسْتَکْبِرٍ وَ لَا جَبَّارٍ إِنَّ الْمُسْتَکْبِرَ مَنْ یُصِرُّ عَلَى الذَّنْبِ الَّذِی قَدْ غَلَبَهُ هَوَاهُ وَ آثَرَ دُنْیَاهُ عَلَى آخِرَتِهِ وَ مَنْ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَقَدْ أَدَّى شُکْرَ کُلِّ نِعْمَةٍ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ » مستدرکالوسائل/ج5 /ص402»
[8] إِذَا هَبَطْتُمْ وَادِیَ مَکَّةَ فَالْبَسُوا خُلْقَانَ ثِیَابِکُمْ أَوْ سَمَلَ ثِیَابِکُمْ أَوْ خَشِنَ ثِیَابِکُمْ فَإِنَّهُ لَنْ یَهْبِطَ وَادِیَ مَکَّةَ أَحَدٌ لَیْسَ فِی قَلْبِهِ شَیْءٌ مِنَ الْکِبْرِ إِلَّا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِی یَعْفُورٍ مَا حَدُّ الْکِبْرِ قَالَ الرَّجُلُ یَنْظُرُ إِلَى نَفْسِهِ إِذَا لَبِسَ الثَّوْبَ الْحَسَنَ یَشْتَهِی أَنْ یُرَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ » بحارالأنوار/ج76 /ص312 / باب 109