اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلحَمدُ لله رَبِّ العالَمینَ وَ الصلوهُ وَ السَّلامُ عَلی أَشرَفِ الأَنبِیاءِ وَ أَقدَمِهِم، حَبیبِ قُلوبِنا وَ طَبیبِ نُفوسِنا، سَیّدِنا وَ مَولانا أَحمَد، أَبِی القاسِمِ مَحَمَّد. صَلَّی الله عَلَیه وَ عَلی أَهلِ بَیتِه المَعصُومِینَ، وَلا سِیَّما بَقِیَه الله فِی الأَرَضِین، عَجَّلَ اللهُ تَعالی فَرَجَه وَ جَعَلَنا مِن أَعوانِه وَ أَنصارِه وَ مِنَ الطالِبینَ لِثارِ جَدِّهِ وَ جَدَتِه وَ لَعنَهُ اللهِ عَلی أَعدائِهم أَجمَعینَ إِلی قِیامِ یَومِ الدّین
پرسش و پاسخ
سؤال اول، تکبر شیطان و نفاق
گفتهاند نفاق شیطان باعث تکبر او شد. آیا این جمله درست است.
پاسخ
خیر. نفاق علت تکبر نیست. نفاق یعنی اینکه کسی در ظاهر به ایمان تظاهر کند اما در باطن خدا را قبول نداشته باشد. اما تکبر در ارتباط انسان با موجودات دیگر، و احساس برتری نسبت به آنها است. و گاهی هم در مقابل خدای متعال است.
شیطان مبتلا به نفاق بود اما بیماری او تنها مرض نفاق نبود. بلکه بیماریهای مختلفی در وجود او قرار داشت. اما هیچکدام از این مرض ها با هم ارتباطی ندارد و هرکدام علتی برای خود دارد. پس تکبر شخص با نفاق او ارتباطی ندارد.
سؤال دوم، همسانی صفات خدا با اهل بیت علیهم السلام
آیا صفات اهل بیت علیهم السلام هم مانند صفات خدا است؟
پاسخ
صفات اهل بیت علیهم السلام از نظر کمیت مانند صفات خدای متعال هست اما از نظر کیفیت با هم تفاوت میکند.
به این بیان که تمام صفات اهل بیت علیهم السلام ممهور به مهر ممکن الوجود است یعنی از خود هیچ چیزی ندارند. اما صفات خدای متعال از خود او است و ذات و صفاتش واجب است.
سؤال سوم، توقف از حرکت با توجه به عجز و ذلت انسان
وقتی به گناهان خود توجه میکنیم و به عاجز بودن خویش پی میبریم،توان حرکت را از دست خواهیم داد.وظیفهی ما چیست؟
پاسخ
انسان وقتی به ضعف و ذلت خود پی برد باید بر روی واقعیت حرکت کند. یعنی باید وظیفهاش را انجام دهد و خود را واسطه بداند. هنگامی که ما متوجه میشویم که از خود هیچ نداریم همانند کسی خواهیم بود که تازه فهمیده است که برق از جای دیگری در لامپ وارد میشده و او نبوده است که به لامپ برق میداده است این شخص اگر میخواهد لامپ روشن شود باید حرکت کند و کلید را فشار دهد و نقش خود را به عنوان واسطهای در روشن شدن لامپ ایفا کند. چنین شخصی هنگامی که متوجه مستقل نبودن خود میشود، نمیتواند بگوید چون برق از جای دیگر میآید خودش هم لامپ را روشن کند و من کلید را نمیزنم. بنا براین او هم کلید را باید بزند و هم خود را در روشن لامپ واسطه بداند.
مجموع این مباحث در جملهی « بحول الله و قوته أقوم و أقعد » وجود دارد. انسان در این جمله میگوید به حول و قوهی الهی میایستم و مینشینم.
و سه نکته را یادآور میشود. یکی اینکه نشستن و ایستادن از طرف انسان وجود دارد و اینطور نیست که انسان بدون تلاش و بی حرکت بنشیند. نکتهی دیگر اینکه در کنار این تلاش، خود را هم مستقل نمیداند. یعنی به حول و قوهی الهی حرکت میکند.
نکتهی سوم نیز تقدم جملهی « بحول الله و قوته » بر جملهی« أقوم و أقعد » است. یعنی اینکه با توکل بر خدای متعال میایستم و مینشینم و ریشهی حرکت من ارادهی خداوند است و اگر او نخواهد هیچ کاری از من ساخته نیست. تمام سرمایهی تلاش ما از او است و ما با اختیار خود این سرمایه را در راه صحیح استفاده مینماییم. پس ما مانند اشاعره نیستیم که انسان را مجبور بدانیم، بلکه انسان به ارادهی خدای متعال مختار است.
سؤال چهارم، تکبر و خود خواهی
آیا خود خواهی میتواند از ریشههای تکبر باشد؟
پاسخ
خود خواهی ریشهی تکبر هست اما نامش در علم اخلاق حب نفس است. حب نفس میتواند از ریشههای تکبر باشد اما نه اینکه فقط ریشهی تکبر باشد. حب نفس و حب دنیا از عوامل وسیعی است که نه تنها تکبر بلکه تمام رذایل را در بر میگیرد که تکبر یکی از آنها است.
بنابراین اگر به جای خود خواهی، خدا خواهی شد دیگر هیچ صفت بدی در انسان وجود نخواهد داشت.
سؤال پنجم، واکنش امامعلیه السلام نسبت به حرکت آن نوجوان
در جلسات گذشته فرمودید امام چهارم علیه السلام تا آخر عمرشان با نوجوانی که در راه رفتن به دست پدرش تکیه داده بود صحبت نکردند. آیا عکس العمل امام علیه السلام در قبال کاری که معلوم نیست از روی تکبر بوده یا نه شدید نیست؟
پاسخ
گاهی عمل انسان، عمل بسیار زشتی است اگر چه قصد شخص معلوم نباشد. بنابراین اگر قصد شخص مشخص باشد که مثلا از روی عمد به دیگری توهین میکند، گناهش بسیار سنگینتر و عملش زشتتر است. اما اگر قصد او فهمیده نشود خودِ عمل کار کوچکی نیست. و تکیه به دست پدر در راه رفتن کار خیلی ناپسندی است. برای همین مؤاخذهی امام علیه السلام به خاطر عمل زشت شخص بوده است نه اینکه به خاطر نیتش بوده باشد.
امام خمینی رضوان الله تعالی علیه فرمودند اگر از تمام اشتباهات فلان شخص بگذرم از توهینی که به علامهی مجلسی رضوان الله تعالی علیه نموده است نمیگذرم. این صحبت امام اصلا با نیت توهین کننده کاری ندارد و فقط به عمل زشت و توهین او بر میگردد. برای همین اگر گوینده در گفتار خود قصد توهین هم داشته باشد که بیشتر سزاوار عتاب خواهد بود.
تفاوت سهو و عمد در مسئلهی قتل به خوبی فهمیده میشود و کسی که نیت کشتن کسی را نداشته است اما سهوا مرتکب قتل شده است سزای سنگینی دارد و آن پرداخت دیه است. اما همین شخص اگر قصد قتل هم داشته باشد باید در مقابل قتل دیگران قصاص شود.
سؤال ششم: بدترین جایگاه
فرمودید عدم بدترین چیز است. آیا از خلود در جهنم هم بدتر است؟
پاسخ
خلود در جهنم نصیب کسی میشود که خدای متعال بر او غضب کرده باشد. این شخص در عذاب جهنم آرزوی عدم میکند یعنی میگوید ای کاش خاک بودم (یعنی اصلا به دنیا نیامده بودم) خاک بودن بهتر از این است که انسان در جهنم خلود پیدا کند. بنابریان پستیِ عدم، از نظر ظاهری است یعنی وجود یک شیئ ولو اینکه به صورت نجاست باشد، ارزشمند تر از این است که اصلا وجود نداشته باشد.
پس خلود در جهنم بسیار بدتر از نیستی است.
سوال هفتم: عجب و خدا
آیا میتوان گفت عجب هم مانند تکبر مخصوص خداست؟
پاسخ
زمانی صفت عجب در کسی وجود دارد که او خودش را در داشتن کمالی مستقل ببیند در حالی که حقیقتا مستقل نیست. این تعریف در مورد خداوند متعال صادق نیست. یعنی این چنین نیست که خداوند متعال در داشتن کمالات مستقل نباشد و چون فکر میکند که مستقل است پس عجب داشته باشد. خداوند متعال در کمالات مستقل است اما انسانها وقتی به کمالی دست پیدا میکنند درتحصیل آن کمال مستقل از خداوند متعال نیستند بلکه او منشأ صدور همهی کمالات است. از این رو اگر ما فکر کنیم که در داشتن کمالات مستقل هستیم دچار عجب شدهایم. بنابراین صفت عجب در مورد خداوند اصلا صادق نیست.
به عبارت دیگر، عجب به معنای «إِعجابُ المَرءِ بِنَفسِه» است. یعنی انسان از اینکه فلان کمال را دارد تعجب میکند. این تعجب زمانی است که شخص خودش را مستقل در تحصیل آن کمال بداند. چرا که باور نداشته است که بتواند آن کمال را تحصیل نماید. اما تصمیم گرفته و برای دستیابی به آن موفقیت تلاش نموده و سرانجام آنرا کسب کرده است. پس چون خود را مستقل میداند از رسیدن به این موفقیت نیز تعجب میکند. یعنی گمان میکند که به طور معمول نباید به این موفقیت دست پیدا میکرد اما فوق متعارف تلاش نموده و به این موفقیت رسیده است. اینجاست که شخص دچار عجب شده است.
این بیان نیز در مورد خداوند متعال صادق نیست. یعنی نمیتوان گفت که آن عمل برای خداوند متعال غیر متعارف بوده و به این خاطر هنگامی که آن را به انجام رسانده تعجب کرده است. چرا که خداوند تمام کمالات را در حد کامل دارا است و در همهی آنها نیز مستقل است و هیچ حد متعارفی نوجود ندارد که بخواهد برای بالاتر از آن تعجب کند. و لذا عجب در خداوند متعال راه ندارد.
سؤال هشتم، تعریف اثرگذاری
فرمودید که عجب علت تکبر نیست یعنی بر روی آن اثر گذاری ندارد ولی زمینه ساز و ظرف تکبر هست. اما احساس حقارت علت و تأثیر گذار بر روی تکبر است. منظورتان از اثرگذار بودن چیست؟ و آیا ممکن است انسان احساس حقارت بکند و تکبر هم نداشته باشد و یا اینکه تکبر باشد ولی احساس حقارت وجود نداشته باشد؟
پاسخ
منظور از اثر گذاری این است که ذلت و احساس حقارت دائما اثرگذاری دارد و در ظرف ذلت، افراد دائما با تکبر جلو میروند. اما دائمی بودن به این معنا نیست که هرگاه ذلت بود تکبر هم هست بلکه وجود تکبر نشان از وجود ذلت دارد و تکبر بدون احساس حقارت اصلا وجود پیدا نمیکند. پس اینطور نیست که هر کس احساس حقارت نمود حتما به سراغ تکبر برود اما هر کس تکبر داشت احساس حقارت نیز دارد.
سؤال نهم: غفلت و تکبر
آیا میتوان گفت غفلت، بی خردی و حماقت از عوامل تکبر هستند؟
پاسخ
اینگونه اوصاف مانند همان حب نفس و حب دنیا است که از علل عامهی تکبر است نه از علتهای خاص. به بیان دیگر قصد ما در بیان علل تکبر، علتهایی است که بدون واسطه به تکبر منجر میشوند نه عللی که با چند واسطه به تکبر میرسند. بنابراین عواملی از قبیل غفلت، بی خردی و حماقت از علل عامهی تکبر و از علتهای با واسطهاند که نه تنها باعث تکبر میشود بلکه عامل بسیاری از صفات زشت نیز هست.
اینگونه عوامل مانند این است که کسی در معرفی خود بگوید آدم و حوا پدر و مادر من است. این جمله در معرفی صحیح است اما پدر و مادرِ بیواسطه نیستند و نه تنها پدر و مادر او بلکه والدین همهی انسانها هستند.
سؤال دهم: تکبر در مقابل متکبر
آیا در برابر هرگونه متکبری باید تکبر داشته باشیم یا فقط با کسی باید متکبر بود که با خود ما تکبر داشته باشد؟
پاسخ
هدف ما از تکبر در مقابل متکبرین این است که میخواهیم تواضع ما باعث تقویت و یا استمرار تکبر آنها نشود. بنابراین هر کجا که دیدید با تکبر نمودن در برابر انسان متکبر، از تکبر او جلوگیری میکنید و یا اینکه مانع از تقویت تکبر او میشوید این رفتار متکبرانه صحیح است. البته همانطور که بیان شد جواز این عمل از باب دفع افسد به فاسد است نه اینکه تکبر ذاتا در این موقعیت خوب باشد.
معالجهی عملی ان که تمام صفات اهل بیت ست اما از نظر کیفیت با هم تفاوت می است.
در جلسهی گذشته در مورد معالجهی علمی تکبر صحبت نمودیم. منظور از درمان علمی تکبر، آگاهی از ضررهای این صفت رذیله است. دانستن این آثار به انسان کمک مینماید تا بتواند این صفت را از خود دور کند.
در این قسمت از بحث به بیان معالجهی عملی میپردازیم.
اگر کسی با دقت در آثار تکبر، به وجود این صفت رذیله در خودش پی برد و فهمید که خود را نسبت به دیگران بالاتر میداند، کارهایی را باید انجام دهد تا تکبر از وجودش بیرون رود.
ـ حق پذیری
اولین راهکار این است که اگر شخص متکبر دلیلی را شنید در مقابل آن خاضع بوده و آنرا فورا بپذیرد و خود را نوکر دلیل بداند.
فرقی ندارد که این دلیل را کودکی برایش باز گو کند یا نه. و همچنین اگر در رد عقیدهای که سالها به آن پایبند بوده است، دلیلی را شنید باز هم باید بپذیرد. این حق پذیری انسان را از تکبر میاندازد.
کسی که گوشهایش برای شنیدن حق باز باشد و هر کجا و از هر کسی و در هر موضوعی حقی را شنید بپذیرد، انسان متواضعی است.
قرآن کریم در آیهی 18 از سورهی زمر میفرماید:« الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ » یعنی «آنهایى که سخنان را گوش فرا مىدهند و از بهترین آنها پیروى مىکنند، آنها هستند که خدا هدایتشان کرده و آنها هستند که صاحبان خرد نابند».
ـ گوش دادن به سخنان دیگران
از دیگر راههای عملی برای درمان تکبر، گوش سپردن به کلام دیگران است.
به خصوص اینکه به کلام افراد کوچکتر از خودش توجه کند. مثلا با کسی صحبت میکند و کودکی در بین صحبتش شروع به حرف زدن مینماید. این شخص اگر کلام خود را هم قطع نماید و به صحبت کودک گوش دهد بسیار در رفع تکبر از وجودش تأثیر میگذارد.
و یا به سخن کسانی گوش میدهد که از او وجاهت کمتری دارند. مثلا استاد برای اینکه تکبر را از خودش بیرون نماید به کلام شاگردش متواضعانه گوش میسپارد. و اگر خودش هم مشغول صحبت باشد، کلامش را قطع میکند و به سخن شاگردش گوش میدهد.
البته در بعضی از موقعیتها باید به سخنان بالاتر از خودش گوش دهد. مثلا اگر استاد مشغول صحبت کردن است نباید در میان سخن او سؤال کند و انتظار داشته باشد که استاد به صحبتش توجه نماید. این حالت تکبر بزرگی است.
بدتر از این هنگامی است که کتاب خدا تلاوت میشود و شخص به صوت قرآن گوش نمیدهد. تکبر این شخص بسیار بیشتر از کسی است که به کلام استادش توجه نمیکند.
در حالی که قرآن کریم دستور به سکوت و گوش سپردن به آیات الهی میدهد و میفرماید:«وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»[1] پس انسان در هنگام تلاوت قرآن باید برای کلام الهی عظمت قائل بوده و دهانش را ببندد.
ـ صلهی رحم
از دیگر عوامل برطرف کنندهی تکبر صلهی رحم است.
حضرت علی علیه السلام میفرمایند بدترین تکبر ها این است که انسان در اقوام خودش تکبر داشته باشد،[2] تکبر با همسالان و هم ردیفان نیز از همین قبیل است.
ـ حضور در درس دیگران
حاضر شدن در جلسات و درس دیگران و شنیدن سخنان آنان نیز از عوامل برطرف کنندهی تکبر است. البته ممکن است کسی در درس دیگران شرکت نماید اما با حالت تکبر به گوشهای رفته و با اعمال متکبرانه خود را بزرگتر جلوه میدهد. پس صِرف شرکت در جلسات دیگران مؤثر نیست بلکه باید به آداب جلسه نیز ملتزم باشد. مثلا نفسش به او میگوید در قسمت عقب جلسه بنشین که کسی تو را نبیند. و یا میگوید مطالب سخنران را ننویس تو که به آنها نیازی نداری. در اینصورت این شخص باید در قسمت جلوی جلسه بنشیند و سخنان گوینده را نیز بنویسد. و به چهرهی استاد هم نگاه نماید.
ـ دعا نمودن در حق دیگران
از دیگر عوامل ترک تکبر، دعا کردن در حق دیگران است. او در دعا کردن کسانی را که کوچکتر از خود میداند، دعا میکند. به خصوص اینکه از آنان التماس دعا هم داشته باشد. حتی از افراد کوچکتر از خود هم التماس دعا داشته باشد. چه بسا دعای آنان به اجابت نزدیکتر باشد.
و یا بر مزار والدین خود حاضر میشود و ملتمسانه از آنها میخواهد که برایش دعا کنند.
ـ تعریف فضائل دیگران
هنگامی که شخص متکبر فضائل دیگران را تعریف نماید، تکبر در وجودش از بین میرود. البته در تعریف کردن از دیگران، باید جوانب کار سنجیده شود تا خدایی نکرده مشکل جدیدی پیش نیاید.
داستانی از مبارزهی بانفس
یکی از آقایان که هم بحثی مرحوم شهید بهشتی بود نقل میکرد که ما با ایشان هم درس بودیم. اما مرحوم بهشتی هوش عجیبی داشت و درسها را خوب میفهمید. من هم ناراحت بودم که چرا ایشان همه چیز را میفهمد اما من نمیفهمم. بعد از پیروزی انقلاب وقتی دیدم ایشان موقعیت بالای اجتماعی پیدا کرد آتش وجودم بیشتر شد و دیگر توان تحمل آنرا نداشتم.
با شعلهور شدن این آتش فهمیدم که عیبی در وجودم قرار دارد. مگر ایشان چه ظلمی به من نموده است که من اینقدر ناراحتم.
بالاخره به فکر درمان خود افتادم اما با این سن و سال خجالت میکشیدم از کسی سؤال کنم و راه چاره بخواهم. بنابراین به سراغ یکی از کتابهای اخلاقی رفتم تا راه معالجه را بیابم. در آن کتاب نوشته بود برای رفع این رذالت باید تا میتوانی از طرف مقابلت تعریف نمایی.
من نیز با اینکه بسیار برایم مشکل بود شروع به سخنرانی نمودم و تا میتوانستم از ایشان تعریف کردم. با اینکه دفعات اول برایم خیلی سخت بود اما تصمیمم را گرفته بودم تا اینکه آرام آرام دلم سبک شد و مشکلم برطرف گردید.
ـ رعایت ادب در گفتار
رعایت کردن ادب در گفتار نیز تکبر را از انسان میگیرد. رعایت ادب در تمام اعمال و رفتاری که انسان انجام میدهد. رعایت ادب در نشستن، در راه رفتن، در دعا خواندن، در نماز خواندن، در خوابیدن و در دیگر اعمالی که از انسان بروز پیدا میکند. افراد متکبر میگویند تا دلیل اینگونه نکات را متوجه نشویم عمل نمیکنیم. برخی از آنها اگر دلایل احکام را هم بفهمند باز هم حاضر به تبعیت نیستند. اما بعضی دیگر که فقط خودشان را قبول دارند بعد از فهمیدن دلیل به عمل نمودن روی میآورند.
ـ کمک به دیگران
کمک نمودن به دیگران از دیگر عواملی است که تکبر را از انسان دور میکند.
حالات گوناگونی میتوان برای اشخاص در کمک کردن به دیگران تصور نمود.
ـ گاهی بدون هیچ دلیلی به درخواست کمک دیگران پاسخ رد میدهد.
ـ گاهی به درخواست آنان توجه میکند، اما باز هم کمک نمیکند.
ـ گاهی به آنان کمک میکند ولی منت میگذارد.
ـ گاهی هم بدون منت از دیگران دستگیری میکند.
ـ برخی از اشخاص هم بدون اینکه دیگران از آنها درخواستی کنند خودشان داوطلبانه به خدمت رسانی میپردازند. و تا میتوانند به دیگران احسان مینمایند. اما احسان داوطلبانه و بدون اینکه افراد از ایشان درخواستی داشته باشند.
کیفیات احسان به دیگران با هم تفاوت دارد.
گاهی انسان به پدر و مادرش احسان میکند. اما گاهی به زیردستان و به کسانی که رتبهی پایین تری دارند احسان مینماید. در اینصورت بیشتر تکبرش شکسته میشود.
ـ رعایت قانون
از دیگر راههای دفع تکبر، رعایت قوانین است. انسان متکبر خود را مافوق قانون میداند و برای همین به قانون شکنی روی میآورد. و لذا باید به رعایت قانون مبادرت ورزد. به قوانین اجتماعی مانند قانون راهنمایی و رانندگی پایبند باشد. در هنگام ایستادن در صف رعایت نوبت را بنماید.
ـ مشورت خواستن از دیگران
انسان متکبر برای بیرون راندن این صفت باید به مشورت کردن با دیگران روی بیاورد. زیرا به خاطر تکبری که دارد آنها را از خود پایین تر میداند و عقل و درکشان را ناقص میداند و برای همین باید به مشورت بپردازد.
انسان در هر رتبهای که باشد وظیفه دارد برای حل مشکلاتش با دیگران مشورت کند و گمان نکند که کلید حل مشکلات فقط به دست او است.
ـ ابتدا به سلام کردن با صدای بلند
از دیگر راههای درمان تکبر ابتدا کردن در سلام است. انسان متکبر باید در سلام کردن بر دیگران سبقت بگیرد و به همهی مردم سلام کند و بین آنها فرق نگذارد و حتی کوچکترها را نیز استثنا نکند و با صدای بلند به دیگران سلام کند. اما انسان متکبر یا اصلا سلام نمیکند و یا زیر زبانی سلام میکند.
به هر حال در معنای افشاء سلام که در برخی از روایات اشاره شده است دو احتمال وجود دارد. یکی اینکه انسان باید با صدای بلند سلام نماید که جنبهی کیفی سلام کردن است. دوم اینکه به همه سلام کند که جنبهی کمی سلام است.
ـ پوشیدن لباس کهنه
لباس و کفش کهنه پوشیدن نیز از دیگر عوامل ترک تکبر است. و یا ماشین ارزان قیمت سوار شدن، پایین بودن سطح زندگی، و یا مسائلی از این قبیل تکبر انسان را از بین میبرد.
البته باید شئونات انسانها در اینگونه مسائل رعایت شود.
اگر پوشیدن لباس وصله دارد در شأن کسی باشد، میتواند با پوشیدن لباس وصله دار تکبر را از خودش دور کند و ایرادی به آن نیست. اما اگر شأن او این چنین نباشد جایز نیست که لباس وصله دار بپوشد.
چرا که از بین بردن آبرو حرام است. از قول آیت الله العظمی بروجردی نقل شده که ایشان نصیحت میکردند و میفرمودند: تحصیل آبرو واجب نیست اما از بین بردن آبرویی که اکنون برای انسان حاصل شده حرام است.
اگر شخصی با پوشیدن لباس کهنه و وصله دارد آبرویش کم و زیاد میشود چنین کاری برای او جایز نیست. اما اگر با انجام چنین کارهایی به وجهه و آبرویش ضربهای وارد نمیشود، میتوان با استفاده از این روش تکبر را از خود دور کرد.
ابن عباس میگوید: بعد از خلافت امیر المومنین علیه السلام زمانی که عدهای از بزرگان و فرمانده هان برای دیدار حضرت آمده بودند به خیمهی ایشان وارد شدم تا خبر آمدن آنها را به ایشان بدهم. در آن حال دیدم که حضرت مشغول وصله زدن به کفش خود هستنند و با دیدن این صحنه تعجب کردم. هنگامی که به حضرت آن خبر را دادم و ایشان از آنچه که مرا به تعجب وا داشته مطلع شدند. آن یک لنگه کفش را نشان من دادند و فرمودند: ابن عباس این کفش وصله دار چه مقدار قیمت دارد؟ گفتم: هیچ. حضرت فرمودند: به خدا قسم این حکومت که دست من است و این تسلطی که بر مردم پیدا کردم ارزشش نزد من از این یک لنگه کفش نیز پایینتر است. مگر اینکه در این حکوت حقی را زنده کنم و یا مظلومی را از زیر بار ظلم نجات دهم.
بنابراین باید انسان مراقب شئونات خود باشد و این در مورد مسئولین ما هم صادق است. از این رو کسی نباید به مسئولین ایراد بگیرد که چرا آنان این چنین نیستند چرا که ممکن است شئوناتشان این گونه باشد.
در روایت نیز آمده است که بهترین لباس، لباس اهل هر زمانی است که البته یک مورد از آن استثناء شده و آن وجود نازنین و مبارک حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه میباشد. یعنی در زمانی که لباس متعارف مردم، لباس خوبی است حضرت به خاطر رعایت مصالحی لباس کهنه بر تن میکنند خلاف آنچه که مردم در ذهن خود دارند.
ـ آوردن نام دیگران از روی ادب
از چیزهایی که میتوان بوسیلهی آن تکبر را از خود دور کرد رعایت احترام در به کار بردن نام دیگران است. به خصوص در زمانی که آنها حضور ندارند. در این مواقع انسان باید دقت کند تا نام دیگران را با رعایت آداب و با استفاده از القاب به کار ببرد. البته این طور نیست که اگر کسی نام دیگری را بدون القاب به کار برد حتما تکبر دارد اما گاهی هم نشانهی تکبر است. یعنی چون خود را بالاتر میبیند و دیگران را کوچکتر میداند نام آنها را با القاب بهکار نمیبرد.
از آداب دیگری که در بکار بردن نام دیگران باید رعایت شود استفادهی از صیغهی جمع است. مثلا اگر زن و شوهر متعهد شوند که تا آخر عمر نام یکدیگر را با صیغهی جمع بکار ببرند، هیچگاه بین آنها دعوایی رخ نخواهد داد. نه تنها در میان مسلمانان بلکه در هر جای از دنیا این چنین است. اگر زن و شوهر در هنگام اختلاف، نام یکدیگر را با احترام و صیغهی جمع بکار ببرند، از توهین به یکدیگر و ضرب و شتم خبری نخواهد بود. معنای چنین برخوردی آن است که شما انسان خوبی هستید اما عمل شما بد است یعنی بین حسن فاعلی و سوء فعلی تفاوت میگذاریم.
در امر به معروف و نهی از منکر نیز اگر این نکته را رعایت کنیم همیشه موفق خواهیم بود. یعنی به طرف مقابل احترام گذاریم و به او شخصیت بدهیم و بعد با احترام از او خواهش کنیم که منکر را کنار گذارد.
در احوالات مرحوم آیت الله ارباب رحمه الله نقل میکنند که ایشان در هنگام صحبت کردن با دیگران از صیغهی جمع استفاده میکردند. اگرچه که مخاطب ایشان یک بچه بود. معنای این برخورد آن است که آن بچه بزرگ است و آن متکلم، شخصیت بسیار بزرگی دارد و آنقدر نفس خود را ذلیل کرده و مهار آن را در دست گرفته که حاضر نیست و لو نام یک کودک را به صورت مفرد بکار ببرد تا مبادا بوی تحقیر از آن به مشام رسد.
نوشتن نام اهل بیت علیهم السلام هم این چنین است. کسانی که تکبر دارند حاضر نیستند که الفاظ و کلمات را کامل بنویسند و لذا از «ع» و «ص» و این قبیل علایم استفاده میکنند. در حالی که ما لیاقت نداریم که حتی نام این بزرگواران را بر زبان آوریم. و لذا یا نباید نام ایشان را اصلا به زبان بیاوریم و یا اگر بکار بردیم، آداب آن را هم رعایت نماییم. اگر قرار بود برای یک مرجع تقلید نامهای بنویسیم سعی میکردیم تا ادب و احترام را رعایت کنیم اما به خاطر ضعفی که در ولایت داریم جرأت میکنیم و نام اهل بیت علیهم السلام را بدون رعایت احترام بر زبان میآوریم.
ـ تصمیم برای معالجهی نواقص نفس
در جلسهی گذشته در مورد معالجهی علمی صحبت نمودیم.
انسان وقتی متوجه شد که دارای اشتباهات و عیوب زیادی است و سر تا پای او نقص است باید به دنبال آن به اقدام عملی پرداخته و با رذایل خود مبارزه نماید.
اگر چه انسان متکبر نفس خود را از عیوب مبرا میداند اما انسان با توجه به عیوب و نواقص خویش و با دقت در اینکه در ابتدای خلقت نطفهای بیش نبوده، باید تکبر را از خود دور نماید.
قرآن کریم نیز به همین مطلب اشاره مینماید و میفرماید انسانی که در ابتدای امر نطفهای بیش نبوده است چگونه کبر ورزیده و در مقابل خداوند و قرآن کریم موضع گیری مینماید[3].
در سورهی عبس آیهی 17 تا 19میفرماید: « قُتِلَ الْانسَانُ مَا أَکْفَرَهُ * مِنْ أَىِّ شىَْءٍ خَلَقَهُ * مِن نُّطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ*» کشته باد انسان که چقدر کافر و ناسپاس است! ( در واقع تکبر شخص موجب میشود تا طغیان نموده و حرف حق را قبول نکند وکفران ورزیده و ناسپاسی نماید). اگر بیندیشد که خداوند او را از چه چیزى آفریده؟
اگر بداند که او را از نطفهاى بی ارزش آفرید و به ضعف و ناتوانی خود پی ببرد به کبر ورزی روی نمیآورد.
والسلام علیکم و رحمه الله
[2]..«من أقبح الکبر تکبر الرجل على ذوی رحمه و أبناء جنسه» غررالحکم/310/ 7135
[3].« أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبینٌ » یس/ 77