بسم اللّه الرحمن الرحیم

     

    موضوع: تشرف حضرت حجت الاسلام حاج آقا رضا هرندی

     

    جناب فقید سعید، سید مغفور، حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا رضا هرندی(رحمه‌الله) ، از خطبای اصفهان بودند و همۀ کسانی که سالها پای منبر ایشان حضور داشتند، به خلوص، صداقت، ساده زیستی و لحن سادۀ ایشان در موعظه و تمثیل هنگام سخنرانی، اعتراف و آن را یادآوری می‌کنند. حاج آقا رضا هرندی در روز دوازده بهمن ماه سال 1360 ه.ش از دار دنیا رحلت کردند. در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی، یک شب در روضه‌ای که به مناسبتی در منزل آیت الله والد(رحمه‌الله)  واقع در خیابان احمد آباد اصفهان برپا بود، بر فراز منبر، جریان تشرف خویش را با زبان خودشان اینگونه بیان کردند:

    تبلیغ دین در سن جوانی

    من در ایام جوانی که هنوز ازدواج نکرده بودم، در یکی از حجره های مدرسۀ علمیۀ جده کوچک به سر می‌بردم. در همان ایام از من دعوت شد در محله‌ای ده شب منبر بروم. البته به من گفتند در همسایگی همین منزلی که قرار است منبر بروید، چند خانوادۀ بهایی سکونت دارند که باید مواظب آنها باشید و حرفی نزنید که موجب رنجش آنها بشود. با همۀ سفارشات و خیرخواهی های مردم، ضمن قبول این دعوت، به فکر افتادم که این ده شب را پیرامون اثبات دین از دلیل‌های عقلی و نقلی و نیز پوچی دین‌های ساختگی و به‌خصوص بهائیت که به‌وجود آمده از استعمار انگلیس است، صحبت کنم. از همین رو در آن ده شب، دربارۀ پوچ بودن عقاید بهایی گری سخن گفتم و بطلان اساس این فرقۀ ضاله را آشکار و برملا ساختم.

    مادحین دروغین

    بعد از پایان یافتن ده شب، شام مفصلی داده شد و پس از صرف شام، عازم مدرسه شدم. در راه مدرسه، به چند نفر برخورد کردم که به خاطر سخنرانی‌های من تشکر و قدردانی و تجلیل بسیاری از من کردند. یکی دست و صورت من را می‌بوسید و دیگری به عبای من تبرک می‌جست؛ آنها احترام فراوانی به من گذاشتند که آقا شما چشم ما را روشن کردید. بعد پرسیدند: قصد دارید کجا بروید؟ گفتم می‌خواهم به مدرسه بروم.

    آنها گفتند: خواهش می‌کنیم امشب را به منزل ما تشریف بیاورید و مهمان ما باشید! من هم در مقابل آن همه لطف و احترامی که از آنها دیده بودم، به ناچار دعوت آنها را پذیرفتم و راهی منزل آنها شدم.

    مکر شیطانی

     مقداری راه آمدیم[1] تا به در بزرگ و محکمی رسیدیم. در را باز کردند و وارد شدیم. در خانه را از داخل، از پایین و از وسط و از بالا بستند. هنوز نمی‌دانستم که این‌ها بهائی هستند و من با پای خودم دارم وارد قتله‌گاه خود می‌شوم. وارد اتاق که شدیم در اتاق را هم از داخل بستند. در اتاق ناگهان با چند نفر مواجه شدم که دور نشسته و با حالت خشم و ناراحتی، هیچ توجهی به ورود من نشان ندادند و حتی سلام من را هم پاسخ نگفتند.

     من پیش خود فکر کردم شاید بین خودشان نزاعی وجود دارد. وقتی نشستم یکی از آنها با حالت توهین آمیز و با صدای بلند به من خطاب کرد: سید این مزخرفات چیست که بالای منبر می‌گویی؟ بعد هم شروع به تهدید کرد. من که هنوز انتظار چنین سخنانی را نداشتم، رو کردم به یکی از آنها که مرا به آنجا دعوت کرده بود و گفتم: چرا این آقا این گونه حرف می‌زند؟ دیدم آنها هم سخنان او را تأیید کردند و شروع کردند به ناسزا گفتن و توهین کردن. سپس چاقو و دشنه آماده کرده و گفتند: امشب شب آخر عمر تو است و تو را خواهیم کشت. من که تازه متوجه شده بودم که با پای خود به قتلگاه خویش آمده‌ام، شروع کردم به نصیحت کردن آنها تا بلکه بتوانم آنها را از فکر کشتن خود منصرف کنم.

     در ابتدا بین آنها بگو مگو بود و نمی‌خواستند به من مهلت سخن گفتن بدهند. ولی وقتی به آنها گفتم که من در دست شما اسیرم و شب هم طولانی است، اجازه بدهید سخنی با شما بگویم، به من مهلت دادند که صحبت کنم. گفتم: من پدر و مادر پیری از روستای هرند (در اطراف اصفهان) دارم که مرا به زحمت به شهر فرستاده‌اند که درس بخوانم و به مقامی برسم و خدمتی بکنم. اکنون اگر خبر مرگ مرا بشنوند، برای آنها بسیار سخت است و چه بسا سکته می‌کنند و می‌میرند. شما بیایید به خاطر آنها دست از کشتن من بردارید. دیدم در جواب با تندی و اهانت گفتند: زود کار را تمام کنید و اصلاً اعتنایی به سخن من نکردند.

    دوباره من گفتم: شب طولانی است و عجله‌ای نیست اما حرف دیگری هم دارم. گفتند: بگو اما حرف آخری باشد که میزنی. گفتم: شما با این کارتان امام زاده‌ای واجب التعظیم پدید می‌آورید! مردم برای مرقد من، ضریحی خواهند ساخت و سالهای سال به زیارت من خواهند آمد و برای من طلب رحمت و ادای احترام و قاتلان من را نفرین و لعن خواهند کرد. پس بیایید و به خاطر خودتان هم که شده، از این کار منصرف شوید! باز دیدم سر و صدا بلند شد که او را زود بکشید، خلاصش کنید، اینها چه حرفهایی است که می‌زند؟

    استعانت از نماز

    من که دیگر ناامید از موعظه شده بودم، دست از حیات خود کشیده و آمادۀ مرگ شدم. پس گفتم: اکنون که شما تصمیم به کشتن من دارید، اجازه دهید که دم مرگ دو رکعت نماز بخوانم و بعد هرچه می‌خواهید، بکنید! باز سر و صدا بلند شد. بعضی مخالف بودند و بعضی موافق و بالاخره راضی شدند که به اندازه دو رکعت نماز به من مهلت بدهند. وقتی فهمیدند می‌خواهم وضو بگیرم، بعضی گفتند: وضو گرفتن را بهانه ساخته تا بیرون اتاق برود و فریاد بزند. گفتم: شما همراه من بیایید، اگر فریادی زدم همان جا کار من را تمام کنید! من اصلاً در این فکرها نیستم. بالاخره با اصرار پیشنهاد من را قبول کردند و چند نفر خنجر به دست همراه من از اتاق بیرون آمدند که مبادا فریاد بزنم و به همسایه ها خبر دهم.

    وضو گرفته و به اتاق برگشتم و به نماز ایستادم. چون احساس می‌کردم آخرین نمازی است که اقامه می‌کنم، باحال توجه و حضور قلبی زیاد نماز را خواندم. در سجدۀ آخر نماز بود که قصد کردم هفت مرتبه بگویم: «المستغاث بک یا صاحب الزمان» و در ذهنم این گونه خطور کرد که یا بقیةالله(عجل‌الله تعالی‌فرجه‌الشریف) ! من برای دفاع از دین شما و آباء و اجدادتان اینجا گرفتار شده‌ام، هرگز برای تبلیغ از شخص خودم، مطلبی علیه بهاییت را روی منبر نگفتم. اکنون اگر مصلحت می‌دانید به هر طریقی که می‌دانید، مرا از دست اینها نجات دهید که شما هم می‌دانید من اینجا گرفتار شده‌ام و هم می‌توانید مرا نجات دهید.

    دادرسی فریادرس

    هنوز در سجدۀ آخر نماز بودم که شنیدم در اتاق با اینکه از داخل بسته شده بود، باز شد. سپس آقایی وارد شدند و کنار من ایستادند. من سر از سجده برداشتم و تشهد و سلام نماز را خواندم. آقا منتظر بودند تا نماز من تمام شود، آنگاه به من اشاره کردند که بلند شو تا برویم! دست مرا گرفتند و به قصد بیرون آمدن از خانه، راه افتادیم.

    این بیست نفری که لحظه‌ای پیش دست به چاقو بودند تا مرا بکشند، گویی همه مجسمه شده بودند که بر دیوار نصب شده‌‌اند، چشم‌های آنها می‌دید و گوش‌هایشان می‌شنید، اما آن چنان تصرفی در آنها شده بود که از جای خود نمی‌توانستند تکان بخورند و یا کلمه‌ای حرف بزنند. همراه آقا از اتاق بیرون آمدم. درِ خانه هم در حالی که قبلاً چندین قفل بر آن زده بودند، باز بود. از خانه بیرون آمدیم. شب بود. در فکر من هم تصرفی شده بود به همین دلیل توجهی نداشتم به اینکه ایشان چه کسی هستند و من به چه کسی در نماز استغاثه کردم؛ بلکه در این فکر بودم که حالا وقتی نیمه‌شب به در مدرسه جده کوچک می‌رسم، خادم مدرسه در را بسته و من چگونه باید وارد مدرسه شوم. وقتی به در مدرسه رسیدیم، دیدم در باز است و ما داخل مدرسه شدیم. من به آن آقای بزرگوار تعارف کرده، گفتم: بفرمایید داخل حجره! در خدمتتان باشیم. در جواب جمله‌ای به این مضمون فرمودند که من باید بروم و افرادی نظیر شما هستند که باید به فریادشان برسم.

     من از ایشان جدا شده و داخل حجره رفتم. دنبال پیدا کردن کبریت بودم که چراغ را روشن کنم. ناگهان به خود آمدم که من کجا بودم؟ بهایی‌ها چه قصدی داشتند؟ من چگونه متوسل شدم و از دست آنها رهایی یافتم؟ و اکنون چگونه آمده و کجا هستم؟ به دنبال این فکرها، در پی آن بزرگوار بیرون دویدم، اما هرچه جستجو کردم، اثری از آقا نیافتم. فردا صبح شنیدم خادم مدرسه با طلبه‌ها بر سر اینکه چرا در مدرسه را باز گذاشته‌اند و چرا دیروقت به مدرسه آمده‌اند، بحث و منازعه می‌کند. اینجا بود که فهمیدم شب گذشته قبل از آمدن ما خادم در مدرسه را هم بسته بوده و به برکت آقا، هنگام ورودمان باز شده است. طلاب اظهار بی‌اطلاعی می‌کردند. سراغ من آمدند که چه کسی برای شما در را باز کرد، من هم حقیقت را گفتم: ما که آمدیم در مدرسه باز بود و جریان خود را کتمان کردم.

    شیعهشدن بهاییها

    صبح همان شب، همان بیست نفر آمدند و سراغ ما را گرفتند و به حجره ما وارد شدند و همگی اظهار داشتند که شما را قسم می‌دهیم به جان همان کسی که دیشب شما را از مرگ و ما را از گمراهی و ضلالت نجات داد، راز ما را فاش نکنید. بعد هم همگی شهادتین گفتند و اسلام آوردند.

    من همچنان این راز را در دل داشتم و به احدی نمی‌گفتم تا مدتی بعد، اشخاصی از تهران به اصفهان آمده و به نزد من آمدند و گفتند: جریان آن شب را بازگو کنید. معلوم شد که آن بیست نفر به بهائیان در تهران جریان را گفته بودند و آنها هم مسلمان شده بودند.

    من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

    لطف‌ها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم

    کاش راهی به سر کوی تو می‌داشتمی

    تا به سر سوی تو می‌آمدم از هر گذرم

    نتوان قطع بیابان فراق تو نمود

    مگر آگه کنی از رسم و ره این سفرم

    راه منزلگه خویشم بنما تا پس از این

    پیش گیرم ره آن کوی و به سر می‌سپرم

    همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس

    که دراز است ره مقصد و من نو سفرم

    خرم آن روز کزین مرحله بربندم رخت

    وز سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم

    ای نسیم سحری بندگی ما برسان

    گو فراموش مکن وقت دعای سحرم

    شاید ای فیض! اگر در طلب گوهر وصل

    دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم[2]

    پیام ها و برداشتها

    1. لزوم استدلالی بودن عقاید

    هر کسی برای مذهب خویش و پذیرفتن آن لازم است استدلال کند تا آنکه هم برای عقاید خویش و هم برای نپذیرفتن عقاید فرقه‌های دیگر دلیل داشته باشد. اگر تحقیق و استدلال نداشته باشیم، چه بسا ناخواسته به دام انسان‌های خیانت‌گر و جاسوسان داخلی یا خارجی به خصوص انگلیسی‌ها بیفتیم؛ چرا که دولت انگلستان در این خیانت سابقۀ زیادی در کشورهای اسلامی از حدود سیصد سال پیش دارد. برای نمونه می‌توانید خاطرات سیاسی و تاریخی مستر همفر، یکی از جاسوسان انگلیسی را مطالعه کنید. او در خاطرات خود اعتراف می‌کند که دولت انگلیس چگونه و با چه شیوه‌هایی توانست پس از سال‌هایی که تمام تلاش خود را صرف تعلیم و تربیت محمد بن عبدالوهاب کرد، در سال 1143 هجری، مذهب استعماری محمدبن عبدالوهاب را اعلام کند. همچنین ریشۀ بهائیت در ایران و خیانتهایی که این گروه به ایران و اسلام کردند و از جمله اینکه انگلستان برای ترویج بی حجابی در زمان رضاخان از همین فرقۀ بهائیت استفاده کرده و آنان را آلت دست خود قرار داده و ضربه و خیانتی را به ایران زدند که تا امروز هنوز آثار آن را در جوامع خودمان شاهدیم و مردم ناخواسته دست به گریبان آثار شوم آنها هستند.

    بنابراین انسان مؤمن همواره برای عقاید خود دلیل دارد و با پشتوانۀ محکم استدلال، در راه دینداری خود ثابت قدم می‌ایستد. اگر به حجاب اعتقاد دارد، اعتقادش محکم است،اگر دین تشیع را پذیرفته است، از نظر فکری صددرصد قانع است و در آن‌صورت است که هیچ گزندی چنین انسانی را تهدید نمی‌کند. البته لازمۀ استدلالی بودن عقاید، ارتباط با عالمان دین و پرسیدن شبهات اعتقادی از محضر آنان است. نباید شبهۀ اعتقادی را در ذهن باقی گذارد؛ زیرا شبهه ای که در ذهن میماند، رفته رفته ریشۀ اعتقادات فرد را سست میکند و شک را در تمام عقایدش سرایت میدهد.

    2. مخالفان تهی فکر

    مخالفان شیعه، چون اهل منطق و استدلال نبوده‌اند، همیشه به تهمت و افترا و فحاشی و در نهایت کشتن افراد، روی آورده‌اند. گذشت قرن‌ها از سابقۀ پر افتخار شیعه از صدر اسلام تا کنون شاهد این مدعاست. آری کسی که دلیل کافی برای مدعای خود ندارد، ناچار است به تهمت زدن و کشتن روی آورد تا خود را حفظ کند. از شهادت اهل بیت(علیهم‌السلام) گرفته تا یارانشان و حتی کسانی که به جرم سید بودن یا نقل احادیث اهل‌بیت(علیهم‌السلام) شهید شدند و این جنایات از زمان معاویه سرعت بیشتری گرفت و هزاران محب اهل‌بیت(علیهم‌السلام) به دستور او در شهرهای مختلف به شهادت رسیدند و سپس بنی‌امیه و بنی‌العباس همان راه را ادامه دادند.

     در دوران های مختلف علمای بزرگ مورد ظلم بیگانگان قرار داشتند و بسیاری از آنها جانشان را در این راه فدای دین کردند. در حدود هزار سال گذشته به منزل شیخ‌الطائفه الطوسی(رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) در بغداد حمله کردند و خانۀ ایشان را آتش زدند و کتابخانۀ بسیار با ارزشی را که داشتند همه را سوزاندند؛ کتابهایی که در بین آن کتب ارزشمند اصول اربع مأة که اصحاب اهل بیت(علیهم‌السلام) آن ها را نوشته بودند، وجود داشت و این روش ادامه داشته تا به زمان خودمان در قبل از انقلاب و بعد از آن چه بسیار بزرگانی که در ایران، عراق، لبنان، افغانستان و... به دست مزدوران کور دل بیگانه به شهادت رسیدند.

     اما دستور قرآن و اسلام این است که همیشه برخورد زشت مخالفان را به خوبی جواب دهید. اگر آنها فحاشی می‌کنند، شما با کلام متین و صحیح جواب دهید. اگر آنها متعصبانه سخن می‌گویند، شما مستدَل صحبت کنید. اگر آنها با تندی و فریاد حرف می‌زنند، شما با طمأنینه و آهسته صحبت کنید. اگر آنها با بی احترامی و توهین حرف می‌زنند، شما با احترام و ادب با آنها سخن گویید. اگر آنها بی‌دلیل ادعایی می‌کنند، شما حتماً با دلیل و برهان صحبت کنید:

    «لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَلا السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ»؛[3]

    و نیکى با بدى یکسان نیست. [بدى را] با آنچه نیکوتر است دفع کن که ناگاه [خواهى دید] همان کسى که میان تو و او دشمنى بود، چون دوستى صمیمى گشته است.

    3. دین اسلام، دین رأفت و رحمت

    پیروان ادیان الهی بر خلاف مخالفینشان، دارای صفت ترحم هستند. قرآن کریم اینگونه پیروان حضرت عیسی(علیه‌السلام) را توصیف می‌کند:

    «جَعَلْنا فی‌ قُلُوبِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً»[4] (و در دل‌هاى کسانى که از حضرت عیسی(علیه‌السلام) پیروى کردند رأفت و رحمت نهادیم.)

    و اگر امروز ازطرف مدعیان مسیحیت، شدیدترین خشونت‌ها و افتراءها و قتل‌ها نسبت به مسلمانان شاهد هستیم به‌دلیل آن است که آن‌ها از آیین واقعی حضرت مسیح(علیه‌السلام) فاصله گرفته‌اند.

    قرآن در توصیف پیامبر اسلام(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) نیز می‌فرماید:

    مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ؛[5]

    حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) فرستادۀ خداست و کسانى که با او هستند، بر کافران سختگیر [و] با همدیگر مهربانند.

    مؤمنان علاوه بر اینکه خود صفت ترحم دارند آن را به دیگران هم توصیه میکنند: «تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ»[6] (و به ترحّم سفارش کردند.) و حضرت رسول(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) می‌فرمایند:«مَنْ لَا یَرْحَمْ لَا یُرْحَمْ.» (کسی که رحم نمی‌کند، به او رحم نمی‌شود.)[7]

    پس در مواجهه با مخالفین، باید نگران و ناراحت انحراف آنها باشیم، و در عمل نیز شفیق و دلسوز آنها و در فکر هدایت آنها باشیم تا با روش عاقلانه و مستدلانه بتوانیم از آنان دستگیری کنیم.

    4. باقیات الصالحات: به فکرِ فکر مردم

    کسی که بینان‌گذار کار نیکی بشود، تا قیام قیامت ثواب آن در نامۀ عملش نوشته میشود. و همچنین است پایه گذاری کار ناشایست.

    امام باقر(علیه‌السلام) می‌فرمایند:

    أَیُّمَا عَبْدٍ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ سَنَّ سُنَّةَ هُدًى کَانَ لَهُ أَجْرٌ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِذَلِکَ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَیْ‌ءٌ أَیُّمَا عَبْدٍ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ سَنَّ سُنَّةَ ضَلَالَةٍ کَانَ عَلَیْهِ مِثْلُ وِزْرِ مَنْ فَعَلَ ذَلِکَ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَنْقُصَ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَیْ‌ءٌ؛[8]

    هر بنده‌ای سنت هدایتی را پایه‌ریزی کند، پاداش تمام کسانی را که به آن هدایت عمل کنند، در نامۀ عملش ثبت و ضبط میشود؛ بدون آنکه از پاداش آنها چیزی کاسته شود. هر انسانی هم که یک روش گمراهی را بنیان بگذارد، گناه هر کسی را که به آن عمل کند، در نامه‌اش نوشته میشود، بدون آنکه از گناهِ گناهکار چیزی کم شود.

    یادآوری این نکته خالی از لطف نیست که سنت حسنه‌ای که باعث تحکیم ایمان و عقاید افراد و تهذیب اخلاق و تعلیم عمل صالح به آنها باشد، بسیار ارزش بیشتری نسبت به سنت‌های حسنه‌ای دارد که نیاز دنیایی مردم را برطرف میکند. سنت‌های نیکوی فکری مانند:  برپایی جلسات دائمی دینی؛ هدیه دادن کتاب‌‌های مفید دینی در مراسم اعیاد و مجالس سوگواری و نیز اهدای آن‌ها در عیادت از بیمار و صلۀ رحم؛ نصب تابلوهایی با جملات اخلاقی و عملی در مکان های مختلف؛ تزئین مجالس عقد و عروسی و همچنین پارک‌ها به جملاتی از معارف دین.  به هر حال ای کاش به اندازه ای که به فکر شکم مردم و دنیای آنها هستیم، به فکرِ فکر آن‌ها تغذیۀ اندیشه و نیازهای معنوی آنان نیز بودیم.

    5. دست‌آویختن به آستانۀ امامزادگان

    امام‌زاده‌ها در گوشه و کنار شهرها، واجب التعظیم هستند. گاهی حاجتی را که از امام معصوم(علیه‌السلام) تقاضا شده است، به یک امام‌زاده ارجاع می‌دهند که قدر و منزلت آنها برای مردم تا اندازه‌ای معلوم گردد. معجزات و کرامات فراوانی هم تا به حال از آنها دیده شده است. یکی از علمای معاصر می‌فرمودند:

    ماه رمضان همراه با یک نفر دیگر به اصفهان آمده بودیم و برای اذان مغرب به امام‌زاده هارونیه واقع در میدان امام علی(علیه‌السلام) که آن زمان به نام دیگری بود، رفتیم. من نمی‌دانستم چه کسی در آنجا دفن شده است. در حیاط بیرون امام‌زاده، نماز مغرب و عشا را همراه دوستم خواندم. پس از نماز، در فکر این بودم که این بنا متعلق به کیست؟ ناگاه حالت مکاشفه‌ای پیش آمد که در آن حالت نام امام‌زاده و آبا و اجداد او را تا امام معصوم(علیه‌السلام) با چشم خود دیدم، در حالی که دوستم نیز آن صحنه را می‌دید.

    لکن ایشان توضیح ندادند که چه صحنه‌ای بود. اما فرمودند: به رفیقم گفتم آنچه را دیدی کتمان کن! اگر افشا کنی، دچار مشکل می‌شوی! اما او در یک جا این قضیه را بیان کرده بود و مشکلی هم به این دلیل برایش پیش آمده بود و من به او متذکر شدم که نباید این جریان را می‌گفتی. از همین رو خود آن عالم هم برای ما توضیح ندادند که چه چیزی دیده بودند.

    یکی دیگر از علمای معاصر می‌فرمودند: پسری بود در محله درب امام، خیابان عبدالرزاق اصفهان که سال‌ها فلج بود. گاهی هم بچه‌ها او را اذیت می‌کردند.

    یک روز با چشم خود دیدم که در هنگام بازی، بچه‌ها او را مسخره کردند. او با حالتی دل شکسته به امام‌زاده واقع در همان محله درب امام رفت و با پای سالم از آنجا بیرون آمد. بحمد الله وقایع در این زمینه زیاد است، به همین دو جریان در اینجا اکتفا کرده و سخن امام صادق(علیه‌السلام) را یادآور می‌شویم که می‌فرمایند:

    مَنْ لَمْ یَقْدِرْ عَلَى زِیَارَتِنَا فَلْیَزُرْ صَالِحِی مَوَالِینَا یُکْتَبْ لَهُ ثَوَابُ زِیَارَتِنَا؛[9]

    کسیکه قادر به زیارت ما اهل بیت(علیهم‌السلام) نیست، باید موالیان شایسته و صالح ما را زیارت کند تا ثواب زیارت ما برای او نوشته شود.

    در گذشته، مردم توجه بیشتری به امام‌زاده‌ها داشتند و با توسل و نذرکردن در آن مکان‌های مقدس بسیاری از مشکلات خود را حل کرده و حوائج فراوانی می‌گرفتند؛ اما متأسفانه امروزه این توجه و توسل کم‌رنگ شده است.

    6. تمسک به نماز

    کمک گرفتن از نماز برای حل گرفتاری‌ها و مشکلات، یکی از دستوراتی است که در قرآن کریم آمده است:

    «و اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلا عَلَى الْخَاشِعِینَ»[10]) و از صبر و نماز یارى بگیرید و البتّه نماز جز بر خاشعان بسى سنگین است.)

    در نماز امام زمان(علیه‌السلام) که همراه با صد مرتبه «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینَ»[11] ([بارالها،] تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم.) است، نمونۀ دیگری از استعانت از پروردگار در امورات زندگی است.

    برای آنکه انسان در نماز کمال اتصال و تقرب را به خداوند متعال پیدا کند، دستور داده شده به گونه‌ای نماز بخوانید که گویا آخرین نمازتان است و دارید با نماز وداع می‌کنید.

    پیامبر خدا(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) فرمودند:

    صَلِّ صَلَاةَ مُوَدِّعٍ فَإِنَّ فِیهَا الْوُصْلَةَ وَ الْقُرْبَى؛‌[12]

    طوری نماز بخوان که گویا آخرین نمازت را می‌خوانی، همانا در اینگونه نماز اتصال به خدا و نزدیکی به او نهفته شده است.     

       مرحوم والد روایتی را برای گرفتن حاجت با توسل به نماز این چنین نقل میکردند که خدای متعال می فرماید:

     مَنْ أَحْدَثَ وَ لَمْ یَتَوَضَّأْ فَقَدْ جَفَانِی وَ مَنْ أَحْدَثَ وَ تَوَضَّأَ وَ لَمْ یُصَلِّ رَکْعَتَیْنِ فَقَدْ جَفَانِی وَ مَنْ أَحْدَثَ وَ تَوَضَّأَ وَ صَلَّى رَکْعَتَیْنِ وَ دَعَانِی‌ وَ لَمْ أُجِبْهُ فِیمَا سَأَلَنِی مِنْ أُمُورِ دِینِهِ وَ دُنْیَاهُ فَقَدْ جَفَوْتُهُ وَ لَسْتُ بِرَبٍّ جَاف؛[13]

    کسى که حدثى از او سر بزند و وضو نگیرد به من جفا کرده. و کسى که حدثى از او سر زند و وضو بگیرد و دو رکعت نماز به جا نیاورد و مرا نخواند و دعا نکند، پس حقیقتاً به من جفا کرده است. و کسى که حدثى از او سر زند و وضو تجدید کند و دو رکعت نماز به جا آورد و دعا کند و مرا بخواند پس من او را در آنچه از امر دین و دنیا سؤال مى‌کند اجابت نکنم حقیقتاً من به او جفا کرده‌ام و من خداى جفا کار و ظالم نیستم.

    7. تمسک به حضرت صاحب الزمان(عجل‌الله تعالی‌فرجه‌الشریف)

    استغاثه به حضرات معصومین(علیهم‌السلام) و به خصوص امام حی زمان، حضرت بقیةالله(عجل‌الله تعالی‌فرجه‌الشریف) ، در احادیث فراوانی تأکید شده است. در میان اذکار، ذکر «یا صَاحِبَ الزَمان أَغِثنِی یَا صَاحِبَ الزَمان أَدرِکنِی» که منسوب به رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) است[14] تأثیر بسیار زیادی در روا شدن حاجات دارد. مرحوم آیت‌الله حاج‌سیدمرتضی کشمیری این ذکر را اسم اعظم خدای متعال می‌دانستند. همچنین ذکر «یا مُحَمَّدُ یَا عَلِی یَا فَاطِمَةُ یَا صَاحِبَ الزَمانِ أَدرِکنِی وَ لاتُهلِکنِی» که در جریان تشرف عالم رشتی در تخت فولاد اصفهان، از سوی آن حضرت به خواندن آن دستور داده شد و اینکه این ذکر بهتر از علم کیمیا است، از جمله ذکرهای استغاثه است.

    در مکاشفه‌ای که برای یکی از روحانیون در مدینه اتفاق افتاده بود دیده بود بر تابلوی بالای درب خانه حضرت نوشته شده است:«منزل المهدی، الغوث» به این شکل که لفظ «منزل» بالا نوشته شده بود و در خط پایین «المهدی، الغوث» بوده است.

    8. استجابت دعا؛ پیچیده به مصلحت

    گاهی دعایی به دلیل مصلحت‌هایی که دارد، بلافاصله مستجاب میشود. امام باقر(علیه‌السلام) می‌فرمایند:

    یَنْبَغِی لِلْمُؤْمِنِ أَنْ یَکُونَ دُعَاؤُهُ فِی الرَّخَاءِ نَحْواً مِنْ دُعَائِهِ فِی الشِّدَّةِ لَیْسَ إِذَا أُعْطِیَ فَتَر؛َ[15]

    شایسته است همانطوری که در شدت و سختی دعا میکند، در راحتی و گشایش نیز دعا کند و اینطور نباشد که وقتی حاجتش داده شد، سست شود.  

    گاهی نیز مصلحت در تأخیر استجابت دعاست و این تأخیر تا چندین سال ممکن است به طول بیانجامد. بیست سال[16] و گاه تا 40 سال[17] و نیز تا روز قیامت امکان دارد. شخصی از امام صادق(علیه‌السلام) پرسید: «یُسْتَجَابُ لِلرَّجُلِ الدُّعَاءُ ثُمَّ یُؤَخَّرُ قَالَ نَعَمْ عِشْرِینَ سَنَةً»[18] (آیا دعای انسان مستجاب میشود و سپس تأخیر می افتد؟ حضرت فرمودند: بله تا بیست سال ممکن است به تأخیر بیانجامد.)

    همچنین هشام بن سالم از امام صادق(علیه‌السلام) نقل میکند که فرمودند:

    کَانَ بَیْنَ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- قَدْ أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُما- وَ بَیْنَ أَخْذِ فِرْعَوْنَ أَرْبَعِینَ عَاماً؛[19]

    بین استجابت دعای حضرت موسی(علیه‌السلام) برای نابودی فرعون تا زمانی که فرعون به هلاکت رسید چهل سال طول کشید.

    9. امام صاحب اختیار همه چیز و همه کس

    اهل بیت(علیهم‌السلام) به اذن الهی می‌توانند در وجود افراد یا اشیاء تصرف کنند. تصرف در شمشیرهایی که خلیفۀ عباسی می‌خواست با آنها امام زمان(علیه‌السلام) را شهید کند، و دشمنان هر چه سعی کردند شمشیرهایشان از غلاف در نیامد، یکی از این نمونه‌ها است.

    شاید قیام و ظهور امام عصر(علیه‌السلام) با شمشیر که در روایات آمده است به همین معنی باشد؛ یعنی حضرت بدون استفاده از ادوات جنگی و اسلحه‌های مدرن و پیشرفتۀ در عصر ظهور، قیام می‌کنند و همۀ آنها را از کار می‌اندازند.

    می‌گویند طلبه‌ای از مرحوم حاج شیخ حسن علی اصفهانی(رحمه‌الله)  در شهر مشهد از کیفیت قیام حضرت با شمشیر در مقابل این همه وسایل جنگی سؤال کرد. هرچه شیخ می‌خواست او را قانع کند، او نمی پذیرفت، بالاخره شیخ برای اقناع او، با اشاره‌ای همۀ ماشین‌هایی را که در یک میدان در حال حرکت بودند از حرکت بازداشت و سپس با اشاره دیگر آنها را به حرکت درآورد. سپس گفت: امام زمان(علیه‌السلام) این گونه همه اسلحه‌ها را از کار انداخته و با شمشیر قیام می‌کنند.

    در داستان تشرف مرد  ی از محله بنی راشد همدان نیز آمده است که امام(علیه‌السلام) با اشاره به شمشیری که بالای سرشان آویزان بود، فرمودند: من با این شمشیر قیام خواهم کرد. البته بعضی هم احتمال داده‌اند که منظور از شمشیر، همان قیام با اسلحه است و شمشیر نمادی از جنگ است؛ همان گونه که ترازو در دادگستری نشان عدالت است.

    10.  معجزه یکی از راه‌های هدایت انسان

     معجزات فراوانی در هر زمان و مکان مرتب به وقوع میپیوندد تا افراد بهایی، مسیحی، یهودی یا مخالف نظام، البته آن کسانیکه روحیۀ انصاف دارند و همیشه خواهان دلیل عقلی‌اند و بادیدن این معجزات حق را شناخته و اهل حق میگردند. گاهی دیدارهای اشخاصی از مذاهب و فرقه‌های مختلف با حضرت ولی عصر(علیه‌السلام) بر اساس همین مصلحت بوده است؛ زیرا زمینۀ هدایت در آنها موجود بوده و پس از دیدار و تشرف، هدایت یافتند.

    اگر انسان وجود خود را از حب و بغض بیجا و از ذهنیت‌های منفی و خیالبافی‌های غیر واقعی، خالی و تهی کند و خود را آماده کند که هرگاه حق را در هر کجا و هر زمان و از هرکس شنید، فوری بپذیرد، خدای متعال ضمانت فرموده که او را از راههای مختلف هدایت کرده و به مقصد حقیقی برساند و از گمراهی نجات داده و او را در صراط مستقیم قرار دهد:

    «الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»[20]

    و کسانى که خالصانه در راه ما مجاهدت کنند، به یقین آنها را به راه‌هاى خود هدایت مى‌کنیم، و بى‌تردید خدا با نیکوکاران است.

    شاید عبارت آخر آیه که می‌فرماید: «پروردگار با محسنین است» اشاره به شرط ضمن عقد است که شخص باید محسن و درستکار و درست کردار باشد تا با معیت پروردگار که در آیه آمده است، هدایت یافته و از ضلالت نجات پیدا کند.

    اگر انسان مهیای پذیرش حق باشد و در این راه انصاف به خرج دهد، در طول عمر معجزات فراوانی را مشاهده خواهد کرد و خوارق عاداتی را خواهد دید که در نتیجۀ آن معصومین(علیهم‌السلام) و قرآن کریم و صراط مستقیم را باور میکند.

    در انقلاب اسلامی ایران هم و بهخصوص در مدت هشت سال دفاع مقدس، معجزات زیادی اتفاق افتاد که مؤمنین را به اطمینان و مخالفین را به اذعان و هدایت می‌رساند. در تشرفی که یکی از فضلای مرحوم، در حالت مکاشفه در شهر مدینه خدمت حضرت ولی عصر(علیه‌السلام) رسیده بود، چندین سؤال از حضرت(علیه‌السلام) پرسیده بود به این شکل که هرگاه سؤال به ذهنش می‌رسید بدون آنکه بپرسد امام(علیه‌السلام) جواب می‌فرمودند؛ زیرا زبان این شخص از هیبت حضرت بند آمده بود. از جمله سؤال کرده بود آیا همه کارهای حضرت امام قدس‌السره و انقلاب ایشان، زیر نظر شما و عنایت شما هست؟ در جواب فرموده بودند: مگر شما عقل ندارید که آنچه را آقا روح الله انجام می‌دهد از خودش نیست. (یعنی وجود عقل و تعقل منصفانه برای قضاوت و فهمیدن کافی است و نیازی به سؤال کردن نیست.)

    الغیاث ای غوث امکان الغیاث

    الغیاث ای سِرّ یزدان الغیاث

    الغیاث ای علت ایجاد کون

    قبلگاه اهل ایمان الغیاث

    الغیاث ای دادخواه بی‌کسان

    وی پناه مستمندان الغیاث

    الغیاث ای بی‌پناهان را پناه

    فیض بخش بینوایان الغیاث

    الغیاث ای معدن جود و سخا

    اصل خیر و اهل احسان الغیاث

    الغیاث ای اهل ایمان را تو یار

    وی مبیر اهل طغیان الغیاث

    الغیاث ای قاطع جور و فساد

    قاطع احزاب شیطان الغیاث

    الغیاث ای پادشاه عدل و داد

    فتنه‌ها را خیز و بنشان الغیاث

    دست قدرت آر بیرون ز آستین

    کن ز جا بنیان عدوان الغیاث

    دین حق را تو حیاتی تازه ده

    زنده کن احکام قرآن الغیاث

    پرچم عزت پیام کعبه زن

    قدرت حق کن نمایان الغیاث

    هست حیران در رهت چشم انتظار

    تا به کی در پرده پنهان الغیاث[21]

    «الحمد‌لله رب العالمین»


    [1].  از آقازادۀ ایشان نشانی آن منزل را پرسیدم، گفتند در خیابان ابن‌سینای اصفهان کوچۀ جوی باریکه.

    [2] . فیض کاشانی.

    [3] . فصلت، 34.

    [4] . حدید، 27.

    [5] . فتح، 29.

    [6] . بلد،17.

    [7] . بحارالانوار، ج 79،ص76.

    [8] . بحارالانوار، ج 68، ص258.

    [9] . بحارالانوار، ج71، ص354.

    [10] .  بقره، 45.

    [11]. حمد، 5.

    [12] . بحارالانوار، ج 75، ص200بحارالانوار، ص.

    [13]بحار الأنوار، ج‌77، ص308.

    [14]. بحار الأنوار، ج‌99، ص250.

    [15]. الکافی، ج‌2، ص488.

    [16]الکافی، ج 4، ص245.

    [17]الکافی، ج 4، ص245.

    [18] الکافی، ج‌2، ص489.

    [19] الکافی، ج‌2، ص489.

    [20] . عنکبوت، 69.

    [21]. مرحوم آیت‌الله میرجهانی.

     

    گروه بندی
    کانال تلگرام - دروس کانال تلگرام - بیانات و اخبار