بسم الله الرحمن الرحیم
بهداشت جسم؛ جلسه1
1397/09/14
بیت آیت الله مهدوی
مقدمه
بحث جدیدی را که با حمد و لطف الهی از این جلسه انشاءالله آغاز میکنیم، دربارۀ بهداشت جسم است. بهداشت جسم را هم از نگاه اهلبیت(علیهمالسلام) مایلیم ببینیم آنها چه گفتهاند که گاهی در تفسیر آیات قرآن هم نکاتی را بیان کردند و هم از نظر طب جدید. اگر اینها مقرون به یکدیگر بشود تفسیر بسیار زیادتری دارد. با یکی از پزشکان صحبت کردم که اگر ایشان زحمت بکشند در جلسههای اینجا حضور پیدا بکنند و صحبتی را که ما میکنیم ایشان هم با طب جدید بگویند و اگر نکات و اصطلاحات علمی دارند یا دربارۀ همان موضوعی که صحبت شده اگر علم جدید نسبتبه همان آیات و روایاتی که میخوانیم تأییدی دارد، آنها را هم ایشان ذکر بکنند تا اینطوری بحث یک مقدار با اطمینان بیشتری جلو برود. حالا این آقای پزشک امشب پیغامی داده بودند که جلسهای دارند و الآن نمیتوانند اینجا حضور داشته باشند؛ اما ممکن است از جلسههای دیگر بتوانند حضور پیدا کنند.
در هر صورت من پیشبینیام این بود که فقط از دیدگاه آیات و احادیث جلو نرویم؛ بلکه بیاییم با علم روز هم اینها را منطبق کرده و با هم صحبت کنیم. این خیلی جالبتر است که بدانیم آنچه علم امروز به آن رسیده، صدها سال پیش اهلبیت(علیهمالسلام) یا قبل از آن قرآن کریم این را برای مردم بیان کردهاند؛ اما خب مسلمانها لذت میبردند، بهرهاش را میبردند و استفاده میکردند. یک مقدار هم قدرش را نداشتند، این هم هست. دیگر امروزه به علم جدید رسیدهاند و گاهی بالاخره پیشرفتهایی هم دارند؛ اما خیلی از مواقع مطالبشان جدید نیست. همان مطالبی است که در منابع دینی ما وجود دارد. گاهی هم ما با ایشان جلساتی داریم و خدمتشان میگوییم. چون آنها اطلاع ندارند تعجب میکنند که مگر این بحث در احادیث هم آمده است؟! خب بله این روایاتی است که در حوزهها گفته شده است. خب اینها بیشتر به چشم میخورد بیان میکنند. در این جلسۀ ما تا اندازهای که توفیق الهی باشد ممکن است به همین سبک جلو برویم و حالا با لطف الهی ببینم چه میشود. یک تأییدی هم از ناحیهای شد که باز احساس کردم در این جهت انشاءالله خدای متعال بهتر کمکمان خواهد کرد. حالا در این جلسه میخواهم دو مطلب را عرض بکنم که یکی مقدمهای با چند تا نکته است و بعد چند تا روایت است که خواهم گفت.
هدف انبیا؛ سلامت فکر
یک نکته این است که هدف از آمدن انبیا و حجتهای الهی بحث پزشک جسمی نبوده است. هدف این نبوده که انبیا بیایند و به بیماران دارو بدهند و اینها را معالجه بکنند. اگر صحبت از هدف بشود، هدف سلامت فکر است. انبیا آمدند عقیدۀ صحیح به ما بدهند و معتقد باشیم خدا یکی است. انبیا آمدند بگویند یکوقت مخلوق را خدا ندانید. حضرت عیسی(علیهالسلام) را خدا ندانید، ایشان را فرزندِ خدا و شریک خدا ندانید. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را خدا ندانید. آنها آمدند تا عقیدۀ صحیح را به ما یاد دهند و ما را از غفلت در بیاورند. «وَ هُمْ فی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ»[1] یا «فی غفلة لا یؤمنون» مردم در غفلت، ایمان به قیامت ندارند و نمیآورند. انبیا آمدند این عقیدۀ صحیح را به ما منتقل کنند، ما را متذکر کنند که بعد از این جهان، قیامتی است. فکر نکنید اینجا تمام شد و رفت، لذا برای آیندهتان ذخیرهسازی بکنید. انبیا آمدند راه و روش زندگی سالم را به ما بیاموزند که چطوری با هم زندگی بکنید. در معاشرتها، احکام برای همین است. وقتی میگویند ربا حرام است، برای این است که در معاملات ربا نخوریم و یا به گناه کمک نکنیم. وقتی میگویند با پدر و مادر، با همسر اینطوری زندگی بکنید، آمدند راه و روش یک زندگی آرام و سالم را یاد ما بدهند و یاد دادند. الآن که خدمتتان هستم، حالا را دارم میگویم، نه 50 یا 100 سال پیش را. روانشناسها با اینکه در دانشگاهها و کشورهای خارج رفتند و آمدند؛ چون اطلاعی از مبانی دین ندارند، هنوز نمیتوانند مشکلات خانوادهها را حل بکنند. خب الآن ببینید گاهی بین زن و شوهر اختلافهایی بهوجود میآید و آنها پیش روانشناس میروند. نهایت تلاشی که این روانشناسها دارند و بیشتر از آن هم توانایی ندارند، همین بحث رفق و مدارا است و اینکه بروید و با هم بسازید و همین چیزها!
گاهی دیدم اینها را در روزنامهها بهعنوان کارشناس میبرند. گاهی نظراتشان را در روزنامهها پیگری میکنم که چیز خوبی دارند یا نه، میبینم چیز خاصی ندارند. در تلویزیون گاهی دعوت میکنند؛ چون مدرک دارند. این مدرک گاهی چشمپرکن است. دعوتشان میکنند و بینندهها هم گوش میکنند. ما هم گوش میکنیم ببینیم چیز خاصی دارند یا نه، میبینم نه. واقعیتش بعضی جاها را هم اگر نگویم فریب به مردم میدهند، گولشان میزنند. خب مگر این داماد و عروس سرشان نمیشود که تفاهم داشته باشند؟! دیگر گفتن ندارد که شما بخواهی توصیه بکنی. مگر درک تو بالاتر از این داماد و عروس است؟! خب اینها هم عقل دارند دیوانه که نیستند، خب میفهمد که باید تفاهم داشته باشد. شما باید آنجایی که تفاهم ندارند را حل بکنید. فعلاً تفاهم ندارند. علم امروز به اینجا که میرسد دیگر ساکت است؛ اما ما از روایات نه یکی دو تا، گاهی میگویید پنج تا، نه تا چهارده تایش را من پیدا کردم. راهکارهایی که هر یک دانۀ آنها مشکل زن و شوهر را حل میکند. یعنی یک دانهاش را اگر زن و شوهر عمل بکنند تا آخر عمرشان هیچ اختلافی بینشان بهوجود نمیآید. حالا علم امروز بیاید یکیاش را به ما بگوید. اگر توانست یک دانشمندی بگوید من این را زودتر گفتم یا در فلان کتاب آمده است! اینها را ندارند؛ اما اهلبیت(علیهمالسلام) اینها را تحویل ما دادند و گفتند چطوری زندگی بکنید. این است که میگویم انبیا و امامان ما آمدند راه را یاد ما دادند. حالا یکوقت ما قدر نداریم و دوباره میرویم پیش یک روانشناس تا ببینیم او چه میگوید. میرویم تا ببینیم بالاخره او چه میگوید یا اینکه اصلاً اهمیت نمیدهیم. خود ما روحانیون این روایتها اهمیت نمیدهیم. خب این هم اشتباه است. پس این نکته را توجه داشته باشیم که اولاً هدف انبیا و حجتهای الهی این نبوده که بیایند کسی را که برای مثال سرما خورده یا سرطان دارد یا دلدرد دارد، زخم معده دارد، قلبش مشکل دارد را معالجه بکنند. بیمارستان و مطب که نمیخواستند راه بیندازند! هدف انبیا این بوده مردم را با خدا و قیامت آشنا بکنند، راه و رسم زندگی را یاد بگیرند، بندگی خدا را بکنند و زندگی و آرامشی هم در دنیا داشته باشند که به آن سعادت دنیا و آخرت میگوییم؛ «لا تَنْسَ نَصیبَکَ مِنَ الدُّنْیا»[2] هم دنیایش را آباد بکند و بگوید: «رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» و هم «فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً»[3] این میشود: "سعادت دارَین" این کار انبیاست. کار کسانی است که وصل به وحیاند. علم روز و علم دانشگاه این سعادت را نمیتواند برای ما بیاورد. علم دانشگاه فقط میآید و تکنیک دنیا را یاد ما میدهد که چطوری از معدن استخراج کنید، چطوری خانه بسازید، چطوری جاده بسازید، چطوری ادوات جنگی بسازید، چطوری ماهواره بسازید، چطوری ماشین و ابزار صنعتی و وسایلی مثل یخچال و ماشین ظرفشویی و نمیدانم ماشین لباسشویی بسازید و ... . علم روز اینها را به ما یاد میدهد؛ اما در علم روز ارتباط با خدا جایی ندارد. لذا در این سررسیدهایی که دست ماهاست گاهی من دیدم آن پایینش یک جملۀ خیلی زیبا از دانشمندان خارجی را میخواهند بهعنوان تذکر چاپ کنند. گاهی میبینم نظرات دانشمندان خارجی را آورده است. حالا نگاه میکنم ببینم چیست. درون یکی از آنها توصیه به خدا، قیامت و بندگی خدا نیست؛ حتی یک دانهاش! خب وقتی یک کسی اصلاً عقیدهاش خراب است، حالا پروفسور هم هست یک وقت فکر نکنید بیسواد است نه، از نظر دانشگاهی خیلی بالاست؛ اما الفبای دنیا را هنوز بلد نیست. یعنی در کلاس اول، باید بداند که خدا این جهان را خلق کرده است، این را سرش نمیشود. اهل نماز هم که نیست؛ یعنی پیشانیاش به سجدۀ حق که نمیآید. من سؤالم این است کسی که خودش از نظر درکی اینقدر پایین است، جملۀ او چگونه میآید یک جملۀ زیبایی میشود؟! گاهی جملۀ جالب توجه آن چاپخانه که برمیدارد و آن را پایین سررسید مینویسد. این چه میخواهد به ما بگوید؟! این جز عقدۀ حقارت نیست؛ یعنی این چاپخانه خودش را حقیر میداند. میگوید ما چیز نمیفهمیم، باید برویم ببینیم خارجیها چه گفتهاند. هنوز در کشور ما یک آدمهای اینطوری هستند. وقتی هم که زندگیشان را بررسی میکنیم میبینیم یک وقتهایی خارج زندگی کرده یا مدرکی را خارج گرفته است و گاهی هم فرزندانشان الآن در خارجاند. خب یک آدمی که اینطوری است؛ یعنی هنوز باورش نمیآید که اینجا بهتر از خارج میتواند درس بخواند، رها میکند و به آنجا میرود خب دیگر من به این عقیدۀ انحرافی و کمبودی که دارد نمیتوانم اعتماد بکنم. حالا بخواهد بیاید چه چیزی به ما بگوید! لذا گاهی میگویم تا میشود پیش اینهایی که مثلاً از خارج مدرک دارند؛ حتی برای طبابت هم نروید. علتش چیست؟ علتش این است که به اندازهای که اینها تخصص دارند، عذرخواهی میکنم من به همهشان نسبت نمیدهم، میگویم گاهی، دقت کنید، غالب اینها از نظر تعهد ضعیفاند. یعنی آن وقت که از ایران فرار کرده و خارج رفته است، همانجا اولین ایراد به او این است که شما برای چه به خارج رفتی ؟! تو رفتی آنجا درآمد بیشتر داشته باشی یا بخواهم چیزهای دیگر هم ضمیمهاش بکنم بگویم میخواستی آنجا برایت گناه آماده باشد، انواع گناهان را هم بتوانی بکنی، برای چه آنجا رفتی؟! آنجا نماز شب میخواندی یا نه؟! آنجا اذان میگفتی یا نه؟! آنجا زیارت عاشورا میخواندی، چه، کجا، چه داریم میگوییم؟! اصلاً به ماها میخندند.
خیر ندیدن از گناهکار
آن وقت مرحوم پدر ما میگفتند: من از دست کسانی که گناه میکنند، خیری ندیدم. یک دکتری بود همینطور که طبابت میکرد، زنجیر طلایی هم گردنش بود. پدر ما تا دیدند، گفتند: این زنجیر طلاست؟ گفت بله. گفتند: در بیاور و این حرام است. آنوقت چون تربیت نداشت اعتنا نکرد. باورش نمیآمد که پدر ما هم اینطور بگویند. من اول تأمل کردم دیدم مثل اینکه او خیلی از تربیت دور است ،ادعایش هم خیلی زیاد است. آنوقت به او گفتم که شما تخصص در جسم داری، پدر ما پیش شما برای معالجه آمدند. پدر ما هم در روح تخصص دارند، شما باید از ایشان اطاعت کنی. چرا شما اطاعت نمیکنید؟! باز دیدم سکوت کرد و هیچ چیز نگفت. مرحوم پدرم هم داشتند گوش میدادند و صحبت ما را میشنیدند. باز بیتربیتی کرد و زنجیر را درنیاورد. ببینید یک آدم اینطوری که عالمی بزرگ به او دارد میگوید زنجیر طلایت در بیاور. من هم استدلال عقلی را برایش دارم میآورم، آیه که برایش نخواندم. وقتی که از نظر عقلی یک دلیل برایش بیاورم که نتواند جواب دهد، خب باید دربیاورد دیگر، لجبازی میکند در نمیآورد. لجبازی یعنی خلاف عقلش عمل بکند. عقلش میگوید در بیاور، میگوید نمیخواهم دربیاورم. حالا یک چنین کسی میخواهد من را معالجه بکند. این معلوم است درکش درک نفسانی است، درک نفسانی که نمیتواند. آن وقت همان جا دیگر مرحوم پدر ما اجازه ندادند که پزشک معالجه را ادامه دهد. به من گفتند: بیا برویم، من خیری ندیدم از دست کسانی که گناه میکنند. تا آمدند بیایند آن دکتر دست و پایش را گم کرد. نه برای اینکه حالا ایشان حالشان بد میشود. برای خودش که اگر حالا پدرم از بیمارستان بیرون بروند و مشکلی برای جانشان پیش بیاید او را دستگیر و زندانش میکنند. فوری گفت که اگر خواستید بیرون بروید، باید امضا کنید که با ضمانت خودتان دارید میروید. مرحوم پدر ما هم وقتی فهمیدند این اهل گناه است، زمانی که او داشت این حرف را میزد گوش به حرفش ندادند؛ یعنی آنچنان تحقیرش کردند که او داشت مدام میگفت امضا بدهید. حاج آقا دیگر نگاهشان هم نکردند، سر را زیر انداختند و همینطور صاف از بیمارستان بیرون آمدند و به ما گفتند بیا برویم و اصلاً نایستادیم. همینطور اینجا در منزل آمدند و دوباره با پزشکان دیگر تماس گرفتیم و بعد که پزشکان متوجه بیتربیتی این دکتر شدند؛ حتی رئیس بیمارستان آمدند و از ما عذرخواهی کردند. گفتم عذرخواهی که ندارد، شما پزشکان را تربیت بکنید. پزشک جلوی مریض ولو عقیدهاش هم نباشد با مریض نباید مخالفت بکند. باید همراهی بکند تا مریض زودتر خوب شود. اینها را که شما میدانید. میگفت بله اینها را ما میدانیم. گفتم پس چرا اینها را یاد این پزشکها نمیدهید؟! حالا فرض کنید دین هم ندارد. اگرهم دین دارد که عالم دارد به او میگوید در بیاور و از این چیزها. دیگر حالا اینها یک نمونه است عرض میکنم؛ اما مرتب ما با اینها برخورد میکنیم و یکی دو تا هم نیستند، مرتب برخورد میکنیم.
اما میخواهم کلیاتش را عرض بکنم. انبیا برای معالجۀ جسم نیامدند. دین و قرآن و کتب آسمانی برای اصلاح فکر آمدهاند، برای همین که لجبازی نکنیم، برای اینکه شهوترانی نکنیم. اینها آمدند برای اینکه غضب را در ما معالجه کنند. آمدند عقل ما را رشد بدهند. آمدند تا ما مطابق با استدلال عقلی عمل بکنیم. انبیا کارشان این بوده است. آمدند ما را صدیق بکنند، راستگو باشیم، دروغ نگوییم، اینها را آمدند یاد ما دادند. آمدند که با همه مهربان باشیم. حالا بعضیها ادعا میکنند اینها از خودشان است. خیر، اینها از اهلبیت(علیهمالسلام) است که حالا مثلاً به دروغ آمریکاییها میگویند: حقوق حیوانات؛ اما اینها را دروغ میگویند. حقوق حیوانات اینها سرشان میشود؟! او که دارد بهطور رسمی از عربستان حمایت میکند. هر چه دارند میگویند بمبهایی که به او میدهی را دارد بر سر مردم یمن میریزد، میگویند بگذار ما پولش را بگیریم. اینها کجا سرشان میشود، مهربانند اینها؟! اینها از یک حیوان خونخوارترند. واقعیت اینها را را باید بدانیم و یکوقت فریب اینها را نخوریم و فکر کنیم که دلسوزند. بیش از یک میلیون نفر را همین آمریکاییها در عراق کشتند و در ایران خودمان زمان طاغوت همینطور. از همین منافقین که هنوز دارند از آنها دفاع میکنند و نمیتوانند انکار بکنند. این منافقین هفدههزار نفر را در ایران ما کشتند که یک نمونهاش حزب جمهوری است و اینهاست که همۀ شما اطلاع دارید. چه افراد خوبی را این منافقین کشتند. همینطور که در خیابانها میرفتند اسلحه داشتند و ترور میکردند. آن وقت که در ایران بودند، اصلاً ناامنی ایجاد کرده بودند و همینطور میکشتند. الآن بعضی از شهدای گلستان شهدا از ترورهای منافقیناند که کشته شدند. بعد دیگر خدا خواست که اینها از ایران بیرون رفتند و این لطف الهی بود و الا اگر اینجا بودند هزاران نفر دیگر در این چند سال شهید شده بودند. میخواهم بگویم حقوق حیوان و حقوق بشر را دین اسلام آورده است. اینها را انبیا آمدند و یاد ما دادند. یادمان نرود.
دلیل توجه انبیا و اهلبیت(علیهمالسلام) به سلامتی جسم
در حالی که مدام تکرار میکنم آنها برای سلامتی جسم نیامدند. این نکته را هم توجه کنیم که سلامتی جسم هم مورد توجهشان بوده است. دلیلش چیست؟ من یک مثال ساده میزنم. مثلاً شما یک خودرو دارید. هدفتان این است که با این خودرو میخواهید مثلاً به قم یا مشهد برای زیارت بروید. خب حالا چه کار میکنید؟ میآیید خودرو را نشان مکانیک میدهید. این سلامتی خودرو هدف شما نیست؛ ولیکن مگر میشود با خودروی معیوب هم به مقصد برسید؟! خب نمیشود. کافی است این خودرو پنچر شود. با پنچری میتوانید راه بروید؟! نمیشود، دیگر مجبورید بایستید و تعمیرش بکنید. تعمیر میکنید؛ اما هدفتان تعمیر نیست که وقتی تعمیر شد دیگر بنشینید، نه. میگویید من تازه باید راه بیفتم، حرکت کنم وبروم. هدف یک چیز دیگر بود. منتها این هم هست که گاهی بدن مثل همین ماشینی که الآن مثال زدیم است. این را هم توجه بکنید.
مداراکردن با بیماری ساده
گاهی بدن بیمار میشود؛ اما نه مریضی سخت، یک بیماری ساده است. مریضی ساده را روایت دارد با آن بساز، تا او با تو میسازد تو هم با او بساز. تا او با شما مدارا میکند، شما هم با او مدارا کن. یعنی چه؟ یعنی در خانه ننشین و حرکت کن. روایت میگوید ننشین. پس برای یک سری از بیماریهای جزئی نباید استراحت بکنید؛ چون حالتان بدتر میشود. باید حرکت کنید و بیرون بیایید. سیستم بدنتان در فعالیتهای اجتماعی طوری است که سلامتیاش را آرامآرام بهدست میآورد و الا در خانه بنشینید مریضیتان کند میشود و من این را از پزشکان پرسیدم و علم روز هم همین را تأیید میکند. این در روایت آمده است. حالا این نظیر چیست؟ مثلاً ماشینی که من دارم با آن به مشهد میروم یک عیب جزئی پیدا کند. یک جایش حالا سر و صدا پیدا کرده است، مثلاً شیشهاش بالا نمیرود، پایین نمیآید، گاهی عیبهای اینطوری است که اثری در راهرفتن ندارد. خب من نمیایستم میگویم بگذار برویم به مقصد که رسیدیم، شیشهاش را هم درست میکنیم. این همین است که میگوییم تا این خودرو با من مدارا میکند من هم با آن مدارا میکنم و میروم. حالا یک وقت پنچر میشود. خب با ماشین پنچر که دیگر نمیتوانم بروم. یکوقت موتورش خاموش میشود، با ماشین خاموش که نمیتوانم راه بروم.
پس برای جسم دو نوع بیماری است. یکی بیماریهایی که ما را میاندازد. اگر من را روی زمین انداخت، دیگر نمیتوانم عبادت خدا را بکنم. خب نظیر رمیله میشوم.
ماجرای بیماری رمیله
رمیله بدنش یک هفته تب و لرز داشت. داستان خیلی زیبایی دارد. بدنش تب و لرز داشت و بههیچ عنوان نمیتوانست بلند شود. این ماجرا در زمان امیرالمؤمنین(علیهالسلام) است. رمیله خیلی دلش میخواست بلند شود و بیاید آقا را ببیند؛ اما یک هفتهای بود که از خانه نمیتوانست بیرون بیاید. تا اینکه روز جمعه شد. او میدانست امروز امام خطبه و نماز جمعه را میخوانند. مدام خدا خدا میکرد، خدایا حالم یک مقدار بهتر شود! از خدا تقاضا کرد و مقداری حالش بهتر شد. خوشحال شد که حالش بهتر شده است و زود بلند شد رفت یک غسل جمعه کرد و وضو گرفت و به نماز جمعه رفت.و در اثنای خطبه دوباره بدنش شروع به لرزیدن کرد و حالش دوباره بد شد. امام(علیهالسلام) متوجه رمیله بودند که این با سختی آمده است. بعد از نماز احوالش را پرسیدند. او گفت آقا من یک هفتهای حالم بد بوده است و امروز را هم به عشق دیدار شما دلم میخواست بیایم و از خطبههایتان استفاده کنم؛ اما دوباره حالم بد شد. حضرت فرمودند: هیچ مؤمنی نیست که مریض شود؛ مگر اینکه ما هم به مریضی او مریض میشویم. هیچ مؤمنی نیست که محزون بشود؛ مگر اینکه ما هم به حزن او محزون میشویم. هیچ مؤمنی نیست که دعا بکند، مگر اینکه ما آمینش را بگوییم. رمیله این را نفهمید. فکر کرد که حضرت اینها را برای اطرافیانشان میگویند. گفت خب این برای کسانی است که در خانۀ شما هستند و موقع بیماری وقتی میبینید دعا میکند آمین میگویید. ما که در اطراف شما و در منزلتان نیستیم ما چه کار کنیم؟ امام فرمودند: در شرق و غرب عالم را دارم میگویم. در شرق و غرب، همهجا، هر کسی که مریض بشود ما هم به مرض او مریض میشویم و به حزن او محزون میشویم. میفهمیم و میدانیم، همۀ اینها را اطلاع داریم که یکیاش رمیله است. فکر نکن که ما خبر نداریم، ریز و درشت اینها را میدانیم. پس اهلبیت(علیهمالسلام) هدف اصلیشان اصلاح فکر ماهاست؛ منتها بهتبع این اصلاح فکر گاهی دیدند که یک کسی جسمش مریض است، آمدند یادش دادند چه کار بکن که حالت خوب بشود. وقتی میآیند یادش میدهند شما نگویید پس انبیا برای طبابت آمدند نه، این مقدمه برای آن کار است. دیدند اگر او جسمش سالم نشود نمیتواند نماز بخواند و روزه بگیرد. باز مقدمۀ آن بوده است. خب گفتم گاهی هدف این است که ما با یک خودرو برویم و به مقصد برسیم؛ اما خب گاهی خودرو خراب است. خب راه معالجهاش را میگویم، میگویم شما برو کاربراتورش را اینطور کن. این برای این است که ماشین سالم بشود، بعد بتوانی راه بیفتی و بروی. پس اهلبیت(علیهمالسلام) گاهی معالجه کردهاند، قرآن همینطور معالجه کرده است، اهلبیت و انبیا هم همینطور. این مواردش اندک است. اگر اندک است بهخاطر این است که آنها برای این نیامدند که بیمار شفا دهند و خواص داروها را بگویند که چیست. هدف این نبوده است. امروزه هم حوزهها را میبینید همینطور است.
هدف روحانیها در حوزه
هدف اصلیشان روحانیها در حوزه همان اصلاح فکر افراد جامعه است نه طبابت. طبابت را دیگران میکنند؛ اما همان روحانیها گاهی طبابت هم میکنند. بالاخره گاهی بهندرت میبیند کسی یک بیماری دارد. به او میگوید شما این کار را انجام بده. او انجام میدهد، خوب هم میشود و مشکلی هم ندارد؛ اما نگویید این روحانی برای طبابت آمده است. روحانی در اصل شغلش روحانی است نه جسمانی. این معلوم است دیگر، اسمش هم همین است.
شفاهای اهلبیت(علیهمالسلام)
اهلبیت(علیهمالسلام) شفاهایی که دارند به دو شکل است: یک سری شفاهایی معجزهوار دارند؛ یعنی به کسی دارو ندادند، بلکه خواستند با معجزه یک کسی را شفا بدهند. از اینها ما داریم. هم در آیۀ قرآن داریم، در روایات داریم، اینها هست. مثلاً حضرت عیسی(علیهالسلام) میگوید: «أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ»[4]؛ یعنی کسی که از بدو تولد کور بوده، اصلاً چشم نداشته و همینطور به دنیا آمده است و یکی هم ابرص یعنی کسی که بیماری پیسی دارد، میگوید من اینها را شفا میدهم و یکی هم میگوید «أحْیِ الْمَوْتى» من مرده را زنده میکنم که طب امروز دیگر مرده را که نمیتواند زنده بکند! اما گاهی انبیا و امامان بیماریهای اینطوری را شفا میدادند حالا اگر یک مرض پیسی را آمدند شفا دادند، این معنایش این نیست که هدفشان همین بوده است نه، بحث معجزه است.
شفایافتن با تربت امامحسین(علیهالسلام)
الآن تربت یک نمونهاش است. با تربت امامحسین(علیهالسلام) افراد چقدر شفا میگیرند! مدام شفا میگیرند. اینکه با تربت شفا دارد پیدا میکند این معنایش این نیست که این داروی خاصی است و خواص این دارو دارد اثر میگذارد و میکروب بیماری را برطرف میکند، نه. در این خاک یک معجزهای است که در خاکهای دیگر نیست، در هیچ خاکی نیست و فقط خاک کربلا این معجزه را دارد. موقعی من دیدم با تربت که روی گوشیهای موبایل میزد، البته روی صفحه این گوشیهای لمسیها را با تربت که میزد جلو میرفت و با آن مهرهایی که از غیر تربت است وقتی میزد جلو نمیرفت. من تعجب کردم، خودش هم تعجب میکرد. میگفت این چیست؟! با مهر کربلا روی گوشی میزد جلو میرفت و با تربتهایی که از جاهای دیگر بود؛ مثلاً از مشهد یا قم و بود هرچه میزد جلو نمیرفت. حالا این چیزهای حسی است که افراد حس میکنند؛ اما مهمتر از آن بیماریهایی مثل سرطان و نمیدانم بیماری نخاعی و فلج و انواع بیماریهاست که ما در این چند ساله تربت به آنها دادیم و شفا پیدا کردند. حالا این معجزۀ تربت غیر از آن شفایی است که ما داریم دربارهاش صحبت میکنیم. این را رویش توجه داشته باشید.
تفاوت معجزه با طبابت
اهلبیت(علیهمالسلام) گاهی تنها یک دعا میکردند و طرف حالش خوب میشد؛ اما یک جاهایی هم داریم که دارو میدادند. اینها با هم فرق میکند. مثل یکی از صحابی که مریض شده بود و نمیتوانست از خانه بیرون بیاید. امام یک شربتی را درست کردند. به یکی از صحابیشان گفتند ببر به فلانی بده بخورد تا حالش خوب شود. وقتی رفت و شربت را به او داد فوری خوب شد. طوری که بلند شد و خدمت امام آمد. خب این با آن فرق میکند. مثلاً آن کسی که بچهدار نمیشد به امامرضا(علیهالسلام) گفت من بچهدار نمیشوم و مریضی لاعلاجی هم دارم. حضرت گفتند در خانۀ خودت با صدای بلند اذان بگو هم شفا پیدا میکنی هم بچهدار میشوی. خب این به حالت معجزه و غیر عادی اگر جلو رفت این بحث، بحث پزشکی امروز نیست. اینها را توجه بکنید. در حالی که انبیا اصلاً برای این منظور نیامدند و آن نکتۀ اول را یادمان نرود. اما آن وقت هم که شفا دادند دو شکل شفا دادند. گاهی از طریق غیر عادی میخواستند معجزه بیاورند، با معجزه مرده را زنده کردند به او که دارو ندادند! آن وقت که معجزه است کار خود انبیاست، کار خودشان است؛ اما یک وقت است که آمدند یک گیاهی را گفتند. گفتند شما باید این گیاه را میل بکنید، این کار را باید انجام بدهید. خیلی خوب، آن را میخواهیم رویش یک مقدار صحبت بکنیم و علم امروز هم همینها را غالباً تأیید میکند. لذا این بحثها را از هم تفکیک میکنیم و انشاءالله وارد بحث میشویم.
دو نوع علم؛ علم دین و علم بدن
من حالا میخواهم کلیاتش را خدمتتان عرض بکنم. اینها چند تا روایت است و مخصوص بیماری خاصی نیست، یک چیزهای کلی است. پیامبر«صلیاللهعلیهوآلهه» فرمودند: «الْعِلْمُ عِلْمَانِ: عِلْمُ الْأَدْیَانِ وَ عِلْمُ الْأَبْدَانِ»[5] ما دو تا علم داریم: یکی علم دین و یکی علم بدن است. علم دین مربوط به فکر است. فکر را میآید اصلاح میکند. اخلاق را میآید خوب میکند. اما علم بدن چیست؟ علمی است که میگوید بیماریهای بدن را چگونه معالجه کن تا خوب شوی و سالم باشی.
انواع علم از دیدگاه امیرالمؤمنین(علیهالسلام)
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) یک چیزی اضافه کردند. فرمودند: «الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ: الْفِقْهُ لِلْأَدْیَانِ وَ الطِّبُّ لِلْأَبْدَانِ وَ النَّحْوُ لِلِّسَانِ»[6] علم سه تاست: یکی علم فقه که همان احکام و اینهاست که این جزء ادیان است؛ دوم اینکه علم طب داریم که برای سلامتی بدن است؛ سوم فرمودند علم نحو است که برای زبان است. ما عضو سومی به نام زبان داریم که میخواهیم با آن حرف بزنیم. برای اینکه اشتباه حرف نزنیم، علمی به نام ادبیات درست شده است. در هر زبانی هم وجود دارد. در فارسی علم ادبیات داریم، ادبیات عربی هم همان علم نحو است که چطوری صحبت بکنیم و حرکات اَ ، اِ ، اُ را را بگوییم. برای مثال چطوری کلمات را منظم قرار بدهیم. مبتدا، خبر، اسم، فعل، حرف و...، اینها را یاد ما میدهد. این میشود: علم لسان.
برترین علم از دیدگاه امام باقر(علیهالسلام)
امام باقر(علیهالسلام) به جابر جعفی فرمودند: «وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا عِلْمَ کَطَلَبِ السَّلَامَةِ»[7] برترین علم، علم طلب سلامت است؛ یعنی یاد میدهد شما چگونه سلامتی خود را بهدست آورید. بعد فرمودند: «وَ لَا سَلَامَةَ کَسَلَامَةِ الْقَلْبِ»[8] الآن این را هم به تو بگویم: سلامتی بالا، سلامتی جسم نیست؛ بلکه سلامتی فکر است. یعنی همان چیزی که انبیا دنبالش آمدند و دین برای همین آمده است. لذا ما هم به علم دین و هم به علم طب نیاز داریم. علم دین، فکر ما را سالم کرده و علم طب جسم را سالم میکند. حالا اگر من دین داشته باشم و طب نداشته باشم چه میشود؟ یک بدنی پیدا میکنم که به مرور زمان مدام مریض است. اگر سراغ پزشک نروم، انواع بیماریها را پیدا میکنم؛ اما فکرم خوب است، فکرم درست کار میکند. آخرش هم مشکل پیدا میکنم. بالاخره بدن وقتی مریض شد و درد پیدا کرد که دیگر نمیتواند به مسجد برود. کمکم از دینش کاسته میشود. نمیتواند روزه بگیرد، از دینش هم کاسته میشود. اینطور نیست که فقط بگوییم دینش را انجام میدهد نه. بدن وقتی معیوب شد مثل همان خودرویی است که پنچر میشود و دیگر نمیتواند با آن حرکت کند. حالا عکسش، اگر کسی دین نداشته باشد، اما با پزشک در ارتباط داشته باشد چه میشود؟ یک بدن سالم از لحاظ بدنی پیدا میکند؛ اما از نظر فکری انواع مشکلات و شبهات را دارد، انواع توهینها را میکند و انواع بیتربیتیها را دارد. دیگر از چیزهای جزئی گرفته که من در کوچه و خیابان میبینم. همین امروز هم چند نمونهاش را دیدم که خودرو میآید مزاحم ماشینهای دیگر میشود، راه را بند میآورد. جلویشان دور میزند و چند ثانیه، چند دقیقه بقیه معطل میکند. بعد یک عذرخواهی نمیکند. خب این در زندگی خیر میبیند؟! اینها همانهایی هستند که تربیت ندارند دیگر. تعدادشان هم خیلی زیاد است. من میفهمم که این با عالم ارتباط ندارد. اگر با عالم ارتباط داشت و مسجد میرفت، عالم یادش داده بود که شما حق ندارید جلوی ماشینها را بگیری و دور بزنی! بندۀ خدا، چنین حقی که نداشتی! حالا چنین کاری را کردی، یک سلام و علیکی کن، یک عذرخواهی کن، نمیکند. حتی برای ردشدن از خیابان میگویند طوری بروید تا ماشینی که دارد میآید، برای شما ترمز نگیرد. ببینید عالم اینها را دقت دارد. خب بعضیها تند میروند و میگویند او باید ترمز بگیرد، نه. همین حقش را ضایع کردی. اگر میتوانی طوری بروی که او ترمز نگیرد خیلی خب برو؛ اما اگر ترمز گرفت باید از او عذرخواهی کنی. حالا یک موقعی در همین کوچه یک ماشینی آمده بود. حالا اثاث یک خانه را میخواست بردارد. وسط کوچه هم ایستاده بود و اثاث را برمیداشت. ما هم همینطور چند دقیقه در ماشین نشسته بودیم، خدایا چه کار کنیم؟! گفتیم حالا چیزی به او نمیگوییم. بعضی هستند مدام بوق میزنند. گفتم نه بگذار حالا، یک ده دقیقه، چند دقیقه ایستادیم. بعد آمدش، فکر کردم آمده است عذرخواهی بکند. یکمرتبه برگشت به ما که چرا اینجا ایستادهای، برگرد برو، چرا اینجا ایستادهای؟! گفتم دست شما درد نکند. ببینید این بیتربیتیها در جامعه زیاد است و یکی دو تا هم نیست همۀ شما اگر دقت بکنید هر روز میبینید. این فرهنگ جامعه است.
در غرب بدتر از این است و حالا فکر نکنید آنجا بهتر است. آنجا که دین نیست بدتر از آن است. راحت حق همدیگر را ضایع میکنند و کسی به کسی نیست. این دقتهایی که ما داریم را فقط در دین به ما میگویند و مدام میگویند مواظب باش حق کسی را ضایع نکنی.
سلامتی فکر؛ مهمترین سلامتی
لذا فرمود: هم سلامتی جسم مهم است و هم سلامتی فکر؛ اما بدان سلامتی فکر مهمتر است «وَ لَا سَلَامَةَ کَسَلَامَةِ الْقَلْبِ». امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در نهج البلاغه میفرمایند: «إِنَّ مِنَ النِّعَمِ سَعَةَ الْمَالِ» یکی از نعمتها این است که انسان مالش وسیع باشد. مال وسیع از حلال باشد نه از حرام. این مال زیاد داشتن از حلال، نعمتی است. اگر کسی دارد، الحمدلله بگوید و شکرش را به جا آورد و وظیفهاش را هم انجام بدهد. بعد فرمودند: «وَ أَفْضَلُ مِنْ سَعَةِ الْمَالِ صِحَّةُ الْبَدَنِ» فکر نکنید فقط ثروت خوب است نه. بالاتر از ثروت، نعمت بالاتری است که خدا به ما داده و آن سلامتی بدن است. بعد فرمودند: «وَ أَفْضَلُ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ»[9] بالاتر از سلامتی جسم، سلامتی قلب است؛ یعنی فکر و آن دین است که میآید و به ما فکر سالم میدهد. میگوید اینطوری فکر کن، اینطوری با خانمت، با پدر و مادرت و با همسایهات رفتار کن. اینها را دین به ما یاد میدهد. خدا ان شاء الله به همۀ ما لطف و کمک بفرماید.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[1] . انبیا، 1.
[2] . قصص، 7.
[3] . بقره، 201.
[4] . آل عمران، 49.
[5] . بحار الانوار، ج1، ص220.
[6] . بحار الانوار، ج75، ص45.
[7] . بحار الانوار، ج75، ص164.
[8] . بحار الانوار، ج75، ص164.
[9] . نهجالبلاغه، ص545.