بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مال و ثروت؛ جلسۀ 11
تاریخ سخنرانی: 97/09/24
مکان سخنرانی: ادارۀ کل هلال احمر استان اصفهان
غنیترین مردم
میگویند غنیترین مردم کسی است که دارای ثروت است. پیامبر میفرمایند: غنیترین مردم کسی است که اعتماد به پروردگار خودش دارد. دلیل عقلیاش هم این است که اگر کل دنیا در زیر مجموعۀ ارادۀ خدا باشد؛ پس کسی که وصل به خدا میشود، مسلط به کل دنیاست. آنوقت غنیترین میشود. یک موقعی حضرت امام(رضواناللهتعالیعلیه) در جلسۀ شورای عالی امنیت بودند، خب دیگر کسانی که تصمیمگیر بالای کشور هستند در آن جلسه حضور داشتند. امام کف دستشان را رو به آسمان گرفتند و بعد فرمودند: جهان اینطوری در اختیار من است، اگر بخواهیم اینچنین میکنیم و دست را برگرداندند. گفتند: اگر بخواهیم، اینطوری میکنیم؛ یعنی بخواهم اراده کنم دوباره صاف زیر و رویش میکنیم. میگویند: در اختیار من است، میتوانم این کار را بکنم. منتها اینها که ظرفیتشان کم است، میگویند خب بکن ببینم. اینها که بچه هستند به خود پیغمبرش هم میگفتند: خب این کار را بکن. بعد هم که انجام میدادند دوباره ایمان نمیآوردند. آن کسی که میگوید دنیا اینچنین در اختیار من است، ارادهاش هم مثل ارادۀ خداست؛ یعنی قبل از اینکه بخواهد اراده کند، نگاه میکند ببیند خدا چه میخواهد. اگر خدا ارادهاش این باشد که بخواهد آمریکا هنوز ادامه دهد، آنها هم همین را میخواهند؛ یعنی در حین اینکه قدرت دارد از قدرتش استفاده نمیکند. مثل کبوتری است که طناب به پایش بستهاید و در اختیار شماست. گربه میآید او را بگیرد، شما میتوانید طناب را بگیرید؛ اما نمیکنید. میگویید گذاشتم به حال خودش، یک موقع دیگر هم میکشید. فقط نکتهاش این است که حضرت امام کسانی که سنی ازتان گذشته یادتان هست که چه میگویم. امام با این روحیهای که داشتند هیچ ترسی در وجودشان نبود، دیگر از آمریکا نمیترسیدند. ترسی که بعضی دارند و نمود هم دارد. مثلاً همین 13 آبان گذشته مثل بعضیها میگفتند چه میشود. الان یک ماه و نیم گذشته است. چه شد؟! هیچ چیز نشد. خیلیاش جنگ روانی است، اما خودمان و آنهایی که ایمانشان قوی است هیچ نگران نیستند. نگران دینشان هستند که چرا دینمان اینطوری است؛ اما نگران دشمن نیستند. یک مقدار ایمان ضعیف باشد، مشکل مال خودمان است. ایمانمان را تقویت کنیم. حالا در این روایت هم دارد که غنیترین مردم کسی است که به آنچه در دست خداست بیشتر اطمینان دارد تا آنچه که دست مردم است. هر چه دست مردم است، اینها همه زیرمجموعۀ خداست. یکی از علما، حالا فوت شده است گفت: من وقتی امام گفتند آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند، گفتم حتماً امام با شوروی قراردادی بستهاند که اگر آمریکا جلو آمد، شوروی از این طرف بیاید و از ما دفاع کند؛ اما به کسی حرف نزدم. حتی در دلم این بود: گفتم عالم سیاست است دیگر، در عالم سیاست کشورها خودشان را به یک جایی وصل میکنند و بعد هم میایستند حرف میزنند و الا کشورهایی که وصل نیستند دیدهاید دیگر، مثل عربستان ذلیلشدهاند و ببینید چقدر ذلت دارد. وقتی به جای خاصی وصل نباشند، دیگر میبینید که میترسند. اما اگر کسی خواست جلوی آمریکا بایستد، یک جا پشتوانۀ قوی میخواهد. تنها کشوری که هیچ پشتوانهای ندارد، ایران است. یکی از شعارهای ما «نه شرقی نه غربی بود» دیگر از همان اول میگفتند. حالا این عالم میگفت من عقیدهام این بود که امام با یک جایی مثل شوروی قرارداد بستهاند. حالا آن موقع هنوز شوروی نپاشیده بود و تمام کشورهای شمالی جزء شوروی بودند. یک شب خواب امام را دیدم امام بین زمین و آسمان ایستاده بودند. نه روی زمین بودند، نه در آسمان و تکیه هم به جایی نداده بودند. همینطور وسط آسمان ایستاده بودند و با دستشان اشاره کردند به من گفتند: تا چه موقعی میخواهی در این فکر غلط خودت باقی بمانی؟! من که به جایی تکیه ندادم و نگاه کردم دیدم درست است، به جایی تکیه نداده بودند. بعد فرمودند: تکیهگاه من این است. تا این را گفتند دستشان را اشاره به بالای سرشان کردند. یک دفعه دیدم بالای سرشان امام زمان(علیهالسلام) ظاهر شدند و فرمودند: تکیهگاه من این است که نمیترسم. این است!
ماجرای شیخ عباس قمی
حالا این روایت هم این را میگوید. آقای شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح موقعی که که سن جوانی داشتند و سنشان کم بود با استادشان مرحوم آقای محدث نوری دو نفری از مسجد سهله به طرف مسجد کوفه میآمدند. آنوقت نزدیک اذان مغرب بود، همینطور که میآمدند در راه اذان شد. استادشان آقای نوری گفتند: اینجا بایست نماز مغرب را بخوانیم؛ در حالیکه اگر مسجد کوفه میرفتند ده دقیقه، یک ربع دیگر میرسیدند. اصلاً کل راه نیم ساعت بیشتر نیست، دو کیلومتر است. شاگردشان که همین صاحب مفاتیح هستند را میگویم. حالا سن پیریشان را بهذهن نیاورید که چرا ایشان چنین کردند. سن جوانی بود، جوانها این اقتضا را دارند. گفتند به استاد گفتم اینجا شیر درنده دیده شده است و در مسجد سهله زائرها داشتند به یکدیگر میگفتند. شیر را دیده بودند و میگفتند تنها نروید و الآن هم هوا دارد تاریک میشود و خواهش میکنم یک ربع دیگر را زود برویم تا از اینجا رد شویم و به مسجد کوفه برویم تا هم از شیر در امان بمانیم و هم در مسجد کوفه که بهترین مسجد دنیاست، نماز بخوانیم. منتها عالم را ببینید، استادشان میگویند نه، نماز اول وقت اولی است از اینکه ما در مسجد برویم. دستور خدا این است. میگوید اول وقت بایست نماز بخوان ولو حالا یک ربع بعد به مسجد کوفه برسیم. همان یک ربع که عقب میافتد، کار خراب میشود. اینها را بدانید و در زندگیتان فریب این چیزها را نخورید. تا اذان را میگویند بایستید فوری نماز را بخوانید. اتفاقاً به نماز ایستادند و در نماز صدای شیر آمد. شیر هم وقتی حمله میکند فریاد میزند. از دور نعره میزد و حمله کرد و دید طعمۀ خوبی پیدا کرده است، حمله کرد و جلو آمد. حالا اینها نماز جماعتشان دو نفری بوده است. آقای نوری جلو و شیخ عباس قمی طرف راست یک مقدار عقبتر ایستاده بودند. از ترسشان همینطور در دل استادشان میروند. استاد نماز را رها نمیکند و شیر همینطور با سرعت میآید و به نزدیک سجاده که میرسد میایستد. چند لحظه میایستد، اینها را نگاه میکرده که اینها چه میکنند. اینها هم به رکوع و سجده میرفتند. حالا شیخ عباس میترسیدند که در سجده شیر روی سرشان بپرد. خب خفهشان میکرد و آنها را میکشت. میگوید طوری نماز را خواندیم که اصلاً من نفهمیدم از استادمان جلوتر بودم یا نه. آخر در جماعت باید عقبتر باشیم. از بس در دل ایشان رفتم دیگر حواسم نبود، فکرم کار نمیکرد و شیر چند لحظه که ایستاد، یکمرتبه روی زمین نشست و همینطور نگاه میکرد. نماز که تمام شد آقای نوری به شیر گفتند: اینجا آمدی چه کار بلند شو برو! همین یک جمله را که به او گفتند شیر بلند شد برگشت و رفت.
ببینید این اعتمادی که شخصیتها به خداوند متعال دارند یک اعتماد بینظیری است. بخواهم بگویم کمنظیر، اصلاً نظیر ندارد. اگر کسی که وصل به خدا شد، آرام میشود. از خدا که مقداری فاصله میگیریم، مرتب میگوییم چه میشود، چه میشود. دشمن یک تهدید کند، دوستان یک چیزی میگوید او یک چیز دیگر میگوید بالاخره. حتی انسان مریض میشود. آنکه وصل به خداست آرام است؛ اما اگر وصل به خدا نباشد دست و پایش را گم میکند و فقیر میشود همینطور. او که وصل به خداست آرام است. اصلاً میگوید چیزی نیست همه اینها را دارند.
«و صلی الله علی محمد و آل محمد»