بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بهداشت جسم؛ جلسۀ 4
تاریخ سخنرانی: 97/10/05
مکان سخنرانی: بیت آیتالله مهدوی
فرمان عقل
در جلسۀ قبل اشاره کردیم که ما آنچه که فرمان عقل است، از جمله فرمان عقل به معالجه را باید عمل بکنیم و اجازه نداریم عقل خود را تعطیل بکنیم. خود عقل، درواقع فرمان پروردگار در وجود هر کسی است؛ یعنی خدای متعال وقتی میخواهد به من یک دستوری بدهد، مستقیم که نمیآید دستور بدهد. دستورش همین است که عقل را در وجود من میگذارد. این عقل به من دستور میدهد که این کار را بکن و این کار را نکن. از جمله در بحث معالجه، عقل است که میگوید به متخصص مراجعه کن. بعد از اینکه متخصص گفت چه کاری انجام بده، باز عقل است که میگوید این کار را بکن، ترک نکن؛ مثلاً گفته دارو بخور عقل میگوید بخور و استفاده کن و لجبازی نکن.
فرمان عقل به مشورت
آنچه فرمان عقل است از جمله فرمان عقل به مشورت است؛ مثلاً چند تا پزشک هستند و اینکه نزد کدامیک از اینها بروی. خب با آنهایی که اهلاند مشورت بکنید. اگر مشورت نکردم خلاف عقل و خلاف فرمان خدای متعال است و نمیتوانم بگویم من مشورت نمیکنم، خودم هرچه به ذهنم رسید انجام میدهم. خب هرچه به ذهنم برسد اگر خلاف عقل باشد خلاف دستور خداوند است. حالا این نکاتی بود که جلسۀ قبل مقداری رویش توضیح دادم.
طبیب؛ از اسامی خدای متعال
در این جلسه میخواهم عرض بکنم خدای متعال یکی از اسامیاش طبیب است. ما در دعای جوشن کبیر داریم: «یَا حَبِیبَنَا یَا طَبِیبَنَا»، به اصطلاح باید بگوییم طبیب بالذات، خدای متعال است. اگر دیگران طبیب هستند، طبیب بودنشان بالعرض است. توضیح این را عرض خواهم کرد. طبیب بالذات خداست، معنایش این است که او طبابت میکند و بیماری من را دفع میکند و کسی این صفت را به او عطا نکرده است. این را بالذات میگوییم؛ یعنی از ذات خود خداست. دیگری اگر طبابت میکند، مثلاً یک انسان وقتی طبابت کرد، طبیب بودنش از ذات خودش نیست و عارضی است. عارضی است یعنی تحصیل کرده و بهدست آورده است و الا آنوقت که به دنیا آمد که ذاتاً این را نداشت. این را میگوییم: بالعرض. مانند رنگ روی دیوار است که دیوار ذاتاً رنگ ندارد و این رنگ را به آن میزنند. اینکه دارم عرض میکنم را حالا شاید ده تا روایت دربارهاش موجود است که ما الآن میتوانیم معنا بکنیم. روایتهای متعددی در این بحثها وجود دارد که بالاخره خدا طبیب هست یا نه؟ حتی روایت داریم که مریضی را چه کسی میدهد؟ آن هم گفته شده: خدا. وقتی من بیمار میشوم، بیماری از جانب خداست. بعد میگوییم شفا را که میدهد؟ باز میگوییم خدا. پس نقش این واسطهها چیست؟ این هم در روایتهای متعدد آمده که حالا چند نمونهاش را خدمتتان عرض میکنم که نقش واسطهها چیست.
معالج یا پزشک
واسطهها را گاهی به آنها معالج میگویند. در روایت دارد، یعنی پزشک را معالج میگویند. طبیب نگویید، طبیب خداست. گاهی معالج میگویند. در یک روایتی رفیق گفته است. یک کسی به پیامبر گفت من طبیب هستم. پیامبر فرمودند: نه، شما رفیق هستید؛ اما طبیب خداست و پیامبر اسمش را رفیق گذاشتند. آن را هم ببینیم یعنی چه و رفیق یعنی دلسوز و ببینیم اینها چه است و چه معنایی دارد. اما الآن داریم این را میگوییم که اگر همان معالج را ما طبیب گفتیم، یادمان باشد که طبیب بالعرض را داریم میگوییم و الا ذاتاً ما یک طبیب بیشتر نداریم و آن هم پروردگار است. دلیل عقلیاش را هم خدمتتان میگویم که دیگر وقتی وارد روایتها شدیم، دیگر راحت بتوانیم حدیث را معنا بکنیم. هم دلیل عقلی و هم دلیل نقلی داریم. آیۀ 80 سورۀ شعرا دلیل نقلیاش است که خیلی زیباست و همۀ ما هم تقریباً حفظیم: «وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ» هرگاه من مریض میشوم اوست که شفایم میدهد. خب این معنا، معنای دقیقی است که در آیۀ شریفۀ قرآن آمده است. از نظر عقلی در کل انحصار طبابت چگونه است؟ اینکه میگوییم فقط و دیگران را میگوییم طبابتشان بالعرض است. دلیل عقلیاش این است که کل جهان مخلوق پروردگار است، کل جهان! از جمله وجود من، شما و حتی وجود میکروب. مگر میشود میکروبی بدون اذن پروردگار زنده باشد؟ امکان ندارد. حیوانات، همه به اذن پروردگار هستند. ما هستی نداریم و هرچه هست به اذن پروردگار است. تصور کنید اگر اذن خدای متعال روی این جهان نبود، الآن هیچ چیز وجود نداشت. نه فقط مریضی نباشد، میکروب نباشد، هیچ چیز نبود، هیچ موجودی نبود. پس هر چه در این جهان است همه سایۀ خداست و همه مخلوق اویند. این را خدای متعال خلق کرده و در این جهان گذاشته است. بعد از اینکه جهان را خلق کرد، به ماها که انسان هستیم یک ارادهای داده که فوق ارادۀ حیوان است. حیوان هم اراده دارد. ما در منطق به ارادۀ حیوان، متحرک بالاراده میگوییم. حیوان اراده دارد؛ مثلاً مرغ و خروس یکمرتبه تصمیم میگیرد این طرف برود، میدود میرود. به این اراده میگوییم؛ مثلاً اراده میکند نوک بزند. مثلاً گربه اراده میکند فرار بکند، یک جا حمله کند، کلاغ پرواز میکند. همه اراده است، منتها در ارادۀ حیوان، حاکمی که روی آن اراده است فقط نفسش است و یک حاکم بیشتر در او نیست که به او حکم میکند: برو، بخواب، فرار کن، اینجا مثلاً نخور. گوسفند را دیدید گاهی پوستههایی را که جلویش میگذارند بو میکند و نمیخورد. نفسش است دیگر، میگوید اینها دستکاری است، مانده است، خیلی حواسش جمع است نمیخورد. ماها اینقدر حواسمان جمع نیست در دهانمان میگذاریم، تا طعمش را نچشیدیم متوجه نیستیم. او خیلی دقیق با بو متوجه میشود. خب نفسش است دیگر. نفسش میگوید دیگر سیر شدی نخور، حالا شما هر کاری با او میکنید میگویید بخور، نمیخورد. یک حاکم به نام نفس در اوست. لذا هیچ گاه نمیتواند خودش را تربیت کرده و رشد معنوی بکند. مثلاً گرگ زمان حضرت یوسف درندگی داشت، هنوز هم دارد. اینکه برادرهایش به دروغ گفتند که گرگ او را خورده است، خب دروغ میگفتند؛ اما اصل قضیه معلوم میشود که پس گرگ در آن زمان هم درنده بوده است. حالا بگوییم گرگها در طول زمان تربیت بشوند و بگویند دیگر زشت است و باید دیگر رشد بکند و حقوق بقیه را رعایت بکند، اینطور نیست. این عقل ندارد. نفسش هرچه دستور بدهد انجام میدهد. لذا درندگی برای گرگ عیب نیست. برای آمریکا عیب است. برای کسی که ادای حیوان را درمیآورد، ماها باید مواظب باشیم.
عقل و نفس؛ اراده و انتخاب
در مورد انسان، اراده تحت دو تا حاکم است: یک حاکم عقل و دیگری حاکم نفس است. مثلاً شما اینجا نشستید دو تا حاکم الآن در وجودتان است. یکی میگوید که دقت بکن، یکی هم میگوید نه، جلسه را به هم بریز. هر دویش در ذهنتان میآید. مثلاً یک حاکم به من میگوید که در صحبتکردن دروغ بگو، یکی میگوید نه. این بگو و نگو ضد همدیگر هستند. دو تا حاکم است. این دو تا حاکم با ارادۀ من با خصوصیت چهارمی بهنام اختیار همراه میشود. حیوان گفتیم یک حاکم و یک اراده دارد. دو تا است. آنجا دیگر اختیار ندارد که برود یا نرود. تا نفسش میگوید برو، میرود. تا نفسش میگوید فرار کن، فرار میکند. لذا نمیتواند خودش را تربیت بکند. در وجود ما دو تا حاکم است: یکی عقل و دیگری نفس است. مثلاً پولی را در کوچه میبینم، عقل من میگوید بردار و به صاحبش برسان؛ اما نفسم میگوید برای خودت بردار. حالا من اراده دارم. حالا که برداشتم این ارادۀ من با خصوصیت چهارمی به نام اختیار همراه میشود. یعنی من انتخابگرم، میتوانم فرمان نفس را جلو بیندازم، میتوانم فرمان عقل را جلو بیندازم. اینکه انسان مسئولیت دارد، بهخاطر همین است. حیوان مسئولیت ندارد. اما انسان مسئولیت دارد. اجنه هم مسئولیت دارند. اینکه در آیۀ 56 ذاریات انسان و جن را کنار هم ذکر میکند و میفرماید: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ» ما جن و انس را فقط برای عبادت آفریدیم. این برای این است که جن و انس هر دو هم عقل و هم نفس دارند. هر دویشان اراده دارند. ارادهای که همراه با انتخاب است. میتواند تصمیم بگیرد و این یا آن را آنتخاب نماید.
حالا میخواهم این را عرض بکنم: خدای متعال این جهان و این همه را خلق کرده است و ما انسانها را در این محدودۀ عقل و نفس و انتخاب و اراده قرار داده است، حالا ما با انتخاب خودمان گاهی به همدیگر خدمت کرده و گاهی هم ظلم میکنیم. این خدمت و ظلمی که به هم میکنیم را میشود به خدا و هم به من انسان نسبت دهید. مثلاً تا یک کسی یک خدمتی به شما میکند، میگویید: خدا. چرا نسبتبه خدا دادید؟ بهخاطر اینکه خدای متعال اگر این جهان را نیافریده بود، کجا این مسائل بود؟! اگر خلق کرده بود و این شخص را نیافریده بود، حالا شخص چهکار میتوانست بکند؟ هر کسی باید خودش، خودش را بیافریند؟ حتی اگر شخص را آفریده بود ولی عقل را به او نداده بود و فقط نفس را به او داده بود خوب نمیآمد به شما خدمت بکند. پس ببینید هرچه هست با ارادۀ الهی است. حتی اگر عقل هم داشت؛ اما مثلاً امکانات نداشت به شما کمک بکند، باز کاری نمیتوانست بکند. اینها را دارم عرض میکنم تا ببینید هم میتوانید به خدا نسبت بدهید و هم میتوانید به شخص نسبت بدهید. منتها دو شکل نسبت میدهید، اینها با هم فرق میکند. آنوقت که نسبت به خدا میدهید، میگویید سرمایه را او داده است و آنوقت که به شخص مخاطبتان نسبت میدهید، میگویید این شخص اراده کرد و این لطف را به من کرد. ما اصطلاحاً میگوییم اعطای اراده از خداست و اعمالش از شما است، از انسان است.
اعمال اراده و اعطا
اعطا یعنی اینکه خداوند متعال من را موجودی دارای اراده خلق کرده است. این اراده را که خود من به خودم ندادم و خداوند به من اراده داد. پس اعطا در منزلۀ تنزیل، یعنی یکوقت میخواهد پایین بیاید که چه چیزی را اراده کرد خلق بکند؟ یک انسان با اراده خلق کرد؛ اما اعمال اراده یعنی بهکارگیری. الآن شما آمدید اینجا مینشینید، نمیدانم هر کاری انجام میدهید این اعمال است. اعمال با شماست میتوانید این کار را نکنید، این دیگر جبر نیست. میتوانید کار خوب یا کار بد بکنید. هر کاری کردید مسئولیتش با خودتان است. اگر افراد بهشت و جهنم هم میروند، بهخاطر همین اعمال اراده است، نه اعطا. اعطا را که خدا داد. اگر نداده بود که ما اینجا نبودیم و یا اگر بودیم اراده نداشتیم. اگر من را مثل حیوان خلق کرده بود، خب مسئولیت نداشتم؛ چون نمیتوانستم انتخاب بکنم و یک حاکم در وجود من بود. الآن ملائکه هم یک حاکم به نام عقل بیشتر در درونشان نیست. آنها عکس حیواناند. یعنی ملائکه اراده دارند، با اراده نماز میخوانند، رکوع، سجود میکنند؛ اما ارادهشان فقط تحت ارادۀ عقل است. نفس درونشان نیست که شیطانی بخواهند بکنند، معصیت بخواهند بکنند. معذرت میخواهم قرآن میگوید: «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ»[1] اصلاً معصیت در وجود آنها نیست. ما انسانها هستیم که هم عقل و هم نفس داریم. بعد اراده داریم، در کنار اراده، انتخاب اختیاری داریم.
شفا از طبیب یا از خداوند
حالا بحث ما الآن در طبابت است. اگر طبیبی آمد و من که مریض بودم را معالجه کرد و شفا داد، اینجا من میتوانم بگویم خدا من را شفا داد، هم میتوانم بگویم طبیب شفا داد. آنوقت که میگویم خدا شفا داد، منظورم این است که خدای متعال خلق کرد، هم جهان را خلق کرد، هم من را خلق کرد، هم طبیب را خلق کرد، هم دارو را خلق کرد و هم تخصص را خلق کرد. اگر مثلاً این طبیب عقل نداشت که کاری نمیتوانست بکند یا اگر عقل داشت و همه چیز داشت اما گیاهش را خدا در این دنیا نیافریده بود، خب طبیب چهکار میتوانسته بکند؟! یک قطره آبش را هم نمیتواند خلق بکند. از تبدیل عدم به هستیاش را دارم میگویم. حالا مولکولهایش را میگویم. گاهی بعضیها مولکولها را با هم ترکیب میکنند و یک چیز جدیدی به وجود میآید. خود مولکول را دارم میگویم. آن خلق با خدا است؛ یعنی از نیستی پا به هستی بگذارد. این را هیچکس غیر خدا نمیتواند انجام بدهد و اهلبیت(علیهمالسلام) اگر انجام میدهند به اذن پروردگار است. پس من گاهی میگویم خدا شفایم داد گاهی هم میگویم طبیب. طبیب را اگر میگویم منظورم واسطه بودنش است. پس خدا و طبیب اینها در عرض هم نیستند. من به زبان گفتم خدا شفا داد، طبیب هم شفا داد؛ اما شما که دارید میشنوید فکر نکنید که من اینها را کنار هم گذاشتم، نخیر. بلکه طبابت از جانب پروردگار بالاصاله است. از جانب این شخص طبیب بالعرض است. به عبارت دیگر صدور و ظهور است. طبابت از جانب خدا صدوری و از جانب طبیب ظهوری است؛ یعنی در دستش ظاهر شد. اینها با هم خیلی فرق میکند و اصل میدانید صدور است. صدور مثل، من حالا تشبیه میخواهم بکنم. پدری یک مبلغ درشتی را به بچهاش میدهد و میگوید اینجا در خانه به من بده. ببینید من نگاه که میکنم، هم از واسطه تشکر میکنم، بالاخره این را آورد هم اصل را. اصل صدور است. اگر او نداده بود این بچه آنجا هیچکاره بود. حالا این مثال است من دارم میزنم و الا آن پدر که باز خودش پول را خلق نکرده است. مثال ما این است که یادمان نرود، هروقت هر کس به ما لطفی کرد دو تا تشکر باید بکنی: یکی تشکر از آن شخص میکنیم و یک تشکر هم از خدایی است که خالق جهان میباشد. یادمان هم باشد تشکر از مخلوق بالعرض است. تشکر اصلی را باید از خدا بکنیم که اگر نیافریده بود هیچ چیز نبود. اصلاً بعد هم فقط آفرینش اصل نیست. دیگر من وقتی اینها را میگویم، ادامهاش را بدهید که مثلاً عقل را باید بیافریند، دارو باید بیافریند، بعد مثلاً این طبیب اشتباه نکند، بعد دوباره آن داروخانه اشتباه نکند، یکمرتبه ممکن است دارو را اشتباه بدهد یا مثلاً در آنجایی که دارو میسازند دارو را درست رویش اعمال نکرده باشند، اصلاً ممکن است این دارو تقلبی باشد. دهها مشکل هست. حتی آن وقتی که هیچ چیز اینها مشکل نباشد آخرش من میخورم، در کنارش یک غذایی میخورم که اثرش را خنثی میکند. یعنی ارادۀ الهی نباشد «کُلُّ شَیْءٍ خَاضِعٌ لَکَ»[2] کل جهان خاضع در مقابل پروردگار است؛ یعنی هیچ علت مستقلی ما در دنیا نداریم. اینها را هم اگر خوب فکرش را بکنید آنوقت جلوی خدا رکوع و سجدهمان را یکطور دیگر میکنیم؛ یعنی میفهمیم که باید اینجا... . ببینید إنشاءالله امام زمان(علیهالسلام) که همهکارۀ خدا هستند را خدمتشان برسیم و از نزدیک میبینید آقا رکوع و سجده میکنند. این را دیگر برای چه کسی دارند سجده میکنند؟ میگویید برای آن خدایی که خود امام را خلق کرد. اگر خلق نکرده بود هیچ چیز نبود. همه «کُلُّ شَیْءٍ خَاضِعٌ لَکَ» همه در مقابل پروردگار خاضعاند. خب اینها را دقت کردید پس یکی از اسماء حسنای پروردگار در دعای جوشن کبیر «یا طبیبنا» است. یادمان باشد طبیب اصطلاح خیلی بزرگی است. او طبیب ما است. چنانچه بیماری ما هم از ناحیۀ خدا است، به این معنا که سرمایه را، اصلاً جهان را او خلق کرده است. میکروب هم از جمله همینها است؛ اما وقتی میگوییم بیماری از جانب خدا است، نگویید که پس این شخصی که میکروب را در بدن من کرد هیچکاره است، نه. اینها را گفتند که بدانید واسطهها را ما قبول داریم؛ اما خدا را بالاصاله میدانیم. حالا این بحث مثلاً در باران، همۀ مباحث باران میآید. ما که میگوییم خدا باران میآورد، نمیخواهیم بگوییم بدون ابر است، نه بلکه میگوییم خدا ابر را آفریده است، آب دریا را آفریده است که از همان آب تبخیر بشود، ابر بشود. خورشید را، خدا اگر هیچ چیز نیافریده بود یا یکیاش را نیافریده بود نمیشد. حتی باد اگر نبود این ابرها روی دریا بالا میرفت اما ابرها حرکت نمیکرد. خب چطوری اینها را راهشان بیندازند بیاید بالای سر اصفهان یا جاهای دیگر؟! ببینید یکی از اینها نباشد کار لنگ است. آنکه خدا را قبول ندارد میگوید همین ظاهر را من دارم نگاه میکنم. آنکه خدا را قبول دارد ظاهر را قبول دارد؛ اما یک چیز بالاترش را میبیند. به عبارت دیگر میگویم، حالا دیگر عبارت علمیاش را بگویم. آنکه خدا را قبول ندارد سبب را در ظاهر میبیند. آنکه خدا را قبول دارد سبب را میبیند، مسببالاسباب را هم میبیند. یعنی میگوید یک علت داریم، یک علتالعلل داریم. علت ظاهری همین عقل است. علتالعلل میگویید خدا است. همان صدور و ظهوری که گفتم صدورش از خدا است. ظهورش بهدست یک انسان است یا مثلاً در قالب جهان، زمین است، کوه است، اینها ظهورش است. خب حالا اینها را دقت کردیم.
خداوند؛ طبیب اصلی
راجع به طبیب نکته این میشود که خداوند طبیب اصلی ما است؛ اما اگر پزشکی را ما طبیب میگوییم اولاً بالعرض میگوییم. این را یادمان باشد. گاهی هم اسمهای دیگر رویش گذاشتند، برای اینکه با خدا قاطی نکنیم. گفتیم خدا طبیب است و پزشک را دیگر طبیب نمیگوییم. اسمش را معالج گذاشتند، اسمش را رفیق گذاشتند.
واسطهبودن؛ نقش پزشک
حالا روایتش را دقت کنید. من دو تا روایتش را بخوانم. حضرت ابراهیم(علیهالسلام) عرض کرد: «یَا رَبِّ مِمَّنِ الدَّاءُ» خدایا بیماری از ناحیۀ چه کسی است؟ «قَالَ: مِنِّی» خدا گفت: من. «قَالَ فَمِمَّنِ الدَّوَاءُ» گفت: پس دوا از ناحیۀ چه کسی است؟ «قَالَ مِنِّی» پروردگار فرمود: آن هم از ناحیۀ من است. هم بیماری و هم شفا هردویش را خدای متعال گفت از ناحیۀ من است. بعد حضرت ابراهیم(علیهالسلام) گفت: پس نقش طبیب چیست، اینکه همهاش خدا شد؟! «قال: فَما بالُ الطَّبیبِ؟» پس طبیب چهکاره است؟ خداوند فرمود: «قال: رَجُلٌ اُرسِلَ الدَّواءُ عَلی یَدِهِ.»[3] گفت او واسطهای است که دوا به دستش فرستاده میشود. آن دوا را میفرستد و به شما میدهد و شما میخورید. ببینید نقش وساطت را که اسمش را عرض کردیم: طبابت بالعرض. آن بچهای که پول را از پدرش میگیرد، میگوید در به او خانه امانت بدهد. طبیب نقش واسطه را دارد.
امام صادق(علیهالسلام) باز فرمودند که در گذشته اسم طبیب را معالج میگذاشتند؛ «کَانَ یُسَمَّى الطَّبِیبُ الْمُعَالِجَ» برای اینکه یکوقت اسمش با پروردگار مشترک نشود. میگفتند پروردگار طبیب است؛ اما این پزشک معالج است. موسیبن عمران(علیهالسلام) گفت: «یَا رَبِّ مِمَّنِ الدَّاءُ؟» خداوند گفت: درد از من است. پرسید: «فَمِمَّنِ الدَّوَاءُ؟» دوا را چه کسی درست میکند؟ خداوند فرمود: من. حضرت موسی گفت: «فَمَا یَصْنَعُ النَّاسُ بِالْمُعَالِجِ» پس مردم با معالج چه میکنند؟ «قَالَ یَطِیبُ بِذَلِکَ أَنْفُسُهُمْ فَسُمِّیَ الطَّبِیبَ لِذَلِکَ»[4] خداوند فرمود: طبیب به واسطۀ دارویی که میدهد دلهای مردم را شاد میکند. یعنی معالجه میکند. لذا غصهها را از دل اینها برطرف میکند. بهخاطر همین طبیب را طبیب نامیدند.
حالا در روایتی دیگر مرحومفیض کاشانی در محجةالبیضاء میفرمایند خداوند فرمود: «یأکلون أرزاقکم و یطیبون نفوس إلی البادی» خداوند فرمود این پزشکهایی که میبینید، اینها با معالجهای که میکنند رزقشان را میخورند و بالاخره یک درآمدی برایشان است و از طرفی غصههای دل مریضها را برطرف میکنند؛ چون معالجهشان میکنند. «حتی یعطی شفائی أو قضایی» تا برسد به جایی که یا کاملاً خوب بشوند یا اینکه فوت بکنند. بالاخره یکی از این دو است. از این طرفی یا از آن طرفی میشود. اما علیأیحال نقش واسطه را پروردگار میفرمایند این است. به حضرت موسی میگوید. میگوید طبیبها رزقشان را دارند میخورند و دل مردم را شاد میکنند.
مرحومعلامه مجلسی(رضواناللهتعالیعلیه) در مرآةالعقولشان یک نکتۀ دقیقی را بیان میکنند. میگویند اینکه فرمود: «طبیب، یطیب» یک مرتبه فکر نکنید طبیب از ریشۀ یطیب است، نخیر. طبیب از ریشۀ طب است. یطیب از ریشۀ طیب است؛ لذا با هم متفاوت است. امام نمیخواستند بگویند طبیب از ریشۀ طیب است؛ بلکه دارند ترجمه میکنند که طبیب چه میکند. گفتند «یطیب». «یطیب لذلک أنفسهم» دلهای مردم را شاد میکند؛ البته ما یک چیز به فرمایش علامه اضافه میکنیم و آن اشتراک در اشتقاق اکبر است. ما در صرف و نحو این را داریم. دو کلمه حروف اصلیاش که مثلاً سه تا حرف است دوتایش با هم مشترک باشد و یکیاش با هم فرق بکند، مثل طبیب که از طب است، طبب است دو تا ب دارد؛ اما طیب یک دانه (ب) آن نیست و به جایش یکی است؛ اما بقیهاش مثل هم است. (ط) و (ب) آن مشترک است. ما در علم صرف و نحو ادبیات عربی داریم که وقتی لفظ، اکثر حروفش مشترک است، در معنایش اینها به هم نزدیک هستند و حالا گاهی حروف اصلیاش اصلاً یکی است و جابهجا میشود؛ مثل مدح و حمد که اینها اصلاً حروفش یکی است و جابهجا شده است. علم و عمل، اینها همۀ حروفشان یکی است و جابهجایی شده است. اینهایی که اینطور است معنایشان نزدیک به هم است. مثلاً علم و عمل اینها علت و معلول هم هستند. علم علت عمل است. حمد و مدح اینها اصلاً از یک خانوادهاند و هردو معنایشان ستایش است. آنوقت گاهی هم میشود که یک حرفش با هم فرق میکند، معنایش همسایۀ هم است؛ چون حروفش شبیه به هم است و معنا را نزدیک به هم میکند.
بالاخره امام صادق(علیهالسلام) دارند بیان میکنند که طبیب «یَطِیبُ بِذَلِکَ أَنْفُسُهُمْ» دلهای مردم را به واسطۀ طبابتی که میکند شاد میکند. طبیبی خدمت پیغمبر آمد و کمر مبارک پیامبر را دید که یک بیماری در کمرشان بود. گفت اجازه بدهید، اجازه بدهید من معالجهتان بکنم. «فإنی طبیبٌ» پیامبر فرمود: «أنت رفیقٌ و الله طبیبٌ» گفتند شما رفیق من هستید، دلسوز من هستید اما یادت باشد طبیب خدا است. این ظاهراً حواسش نبود که طبیب بالعرض است. گاهی این را اهلبیت(علیهمالسلام) یادشان میدادند. گاهی که میدانستند، دیگر میگفتند طبیب بالعرض هستید.
خب ما در بحثمان کمکم در نکات دقیقی که طبیب باید رعایت بکند وارد میشویم. هنوز وارد مباحث ریز نشدیم. روایاتی در این زمینه هست؛ اما ما یک سری اصولی را داریم که طبیب باید دقت بکند. یک مقدارش هم بحثهای فقهی آن مشکلساز است. یعنی از نظر فتاوا با هم فرق میکند. دیگر ناچاریم آنها را هم اشاره بکنیم که آخرین فتاوایی که امروز هست و بالاخره حکم تکلیفی و حکم وضعی پزشکها چه میشود. اینها خیلی به دردشان میخورد. اینکه باید یک دورهای اینها را از نظر فقهی بررسی بکنیم و اینها را ببینیم چیست، گرچه نمیشود.
ضامنبودن طبیب
و حالا اشارۀ سادهای بکنم که اگر یکوقت مثلاً طبیبی عمداً کوتاهی کرد و مریض حالش بدتر شد و عضوی در بدنش از کار افتاد یا حتی مرد، آیا ضامن است یا نه؟ این را قطعاً همه میگویند ضامن است؛ اما اگر سهواً بود که این خیلی اتفاق میافتد. دکترها دارو را مینویسند. بالاخره میخواهیم ببینیم او ضامن است یا نه. اگر سهوی باشد که خیلی هم اتفاق میافتد و حالا آن شوخی میکرد میگفت که باید به عدد موهای سر کشته باشد تا اسم افراد را بتوان طبیب گذاشت. و حالا اگر واقعاً کسی را فرض بفرماید سهواً، عمداً که خیلی کم میشود. حالا این عمدیاش مال این صهیونیستها است که هیچ بویی از انسانیت نبردهاند و میبینید مرتب همه را اذیت میکنند و مردم را میکشند. حالا اگر سهوی بود، آیا تکلیفیاش چیست؟ وضعیاش چه است؟ تکلیفیاش یعنی آیا گناه کرده یا نه، وضعیاش یعنی حالا فرض کنید گناه نکرده است، آیا ضامن این مریض هست یا نه؟ به هر حال یک خسارتی به پایش وارد کرد، نمیدانم ولو سهوی کجش کرد، حالا ضامن است یا نه؟ اینها یک بحثهای مهمی است که باید رویش یک مقدار صحبت بکنیم.
«اللهم صل علی محمدٍ و آل محمد و عجل فرجهم»
[1] . تحریم، 6.
[2] . مفاتیح الجنان، فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی.
[3] . طب النبوی، ص17.
[4] . بحار الانوار، ج59، ص62.