بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بهداشت جسم؛ جلسۀ 14
تاریخ سخنرانی: 1398/02/04
مکان سخنرانی: بیت آیت الله مهدوی
مضر بودن آبگرم دارای گوگرد
در ادامۀ فرمایشاتی که معصومین(علیهمالسلام) برای بهداشت جسم ما دارند، یکی از فرمایشاتشان این است که این آبهایی که گرم است، آبگرم از آن یاد میشود و دارای گوگرد است، به تعبیر عربی کبریت، این را پیامبر نهی کردند؛ چون بعضی استشفای به آن میخواهند بکنند میگویند این گوگردش برای بدن مفید است. نه اینطور نیست، اینها ضرر دارد. یا آبی که تلخ باشد. گاهی در بین افراد مرسوم بوده میگفتند آبی که تلخ است را بروید مدتی در آن بمانید، مفید است. نه، مفید نیست. آب گرم معمولی اشکالی ندارد، آن هم نه حالا خیلی گرم که حالا بخواهید اذیت بشوید؛ اما آبی که گوگرد دارد، دارای کبریت است و یا آب تلخ، این از آن نهی شده است.
امام صادق(علیهالسلام) میفرمایند «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ(صلیاللهعلیهوآله) عَنِ الِاسْتِشْفَاءِ بِالْحُمَّیَاتِ» که یک کسی بخواهد به واسطۀ حمامرفتن شفا بگیرد. بعد معنا میکنند منظور «وَ هِیَ الْعُیُونُ الْحَارَّةُ الَّتِی تَکُونُ فِی الْجِبَالِ» چشمههای گرمی است که در کوهها یافت میشود، «الَّتِی تُوجَدُ فِیهَا رَائِحَةُ الْکِبْرِیتِ»[1] در آن بوی کبریت که همان گوگرد فارسی خودمان است دیده میشود و بوی گوگرد از آن استشمام میشود. این را پیامبر نهی کردند. این برای گوگردش است. در روایت دیگر دارد که حضرت میفرمایند: پدرم امام باقر(علیهالسلام) کراهت داشتند، خوششان نمیآمد؛ «کَانَ أَبِی(علیهالسلام) یَکْرَهُ أَنْ یَتَدَاوَى بِالْمَاءِ الْمُرِّ وَ بِمَاءِ الْکِبْرِیتِ»[2] هم به آبی که تلخ است و هم به آبی که دارای گوگرد است، مایل نبودند.
تعریف و علل بیماریها
مطلب دیگر بحث علل بیماریهاست و تعریف بیماری. تعریف بیماری مشخص است. مرض و بیماری، ناسلامتی را میگویند. وقتی سیستم کل بدن سالم باشد، این را سالم میگویند. اگر یک بخشی از بدن، یک عضوی از بدن کار خودش را نکرد، دیگر نمیتوانیم بگوییم معده و روده اینها مثل هم است، هر کدام یک کار خاصی دارد، قلب یک کار دیگری دارد، چشم یک کار دیگری دارد. هر عضوی، آن وظیفۀ محولۀ بر آن را که اجزایش برای یک کار خاص مهیا شده است؛ مثلاً گوش برای دیدن نیست، برای شنیدن است. هر عضوی که اعضایش هم برای کار خاصی تهیه شده، اگر همان کار را به خوبی انجام بدهد میگوییم سالم است. اگر آن کار را انجام ندهد، حالا یا هیچ چیز یا ناقص، آن موقع میگوییم بیمار است.
اقسام بیماری
بیماریها بر دو قسم هستند: بیماریهایی داریم که قابل معالجه نیست یعنی عضو از بین رفته و تلف شده و بعضی بیماریها هستند که قابل معالجه است. آنکه قابل معالجه است را اهلبیت(علیهمالسلام) تأکید کردند که معالجه بکنید و بدنتان را نگذارید بیماری در آن بماند. همچنین نکتۀ دیگری که غیر این بحث است و تناسب با اینجا دارد، دفع و رفع بیماری است که پزشکان به آن میگویند واکسن زدن. در اصطلاح عربیمان همان دفع است. یعنی کاری بکنید اصلاً بیماری سراغتان نیاید؛ اما رفع این است که بیماری آمده و معالجه بکنید که اینها هم حالا نکاتی دارد که خدمتتان عرض میکنم. فقط یک توصیه به جوانها میکنم که گاهی هنوز افکار پنج سال قبل در ذهنشان است. قبلش کودک بوده، نوجوان بوده و مرتب پدر و مادر به او نصیحت میکردند لباس بپوش، اینجا نخواب، لحاف را اینجا رویت بینداز، صورتت را که میشویی بخشکان. این چیزها را به او میگویند که مریض نشود، این غذا را بخور این غذا را نخور. آنوقت یک کسانی هستند که رشد عقلی دارند از همان نوجوانی یواش یواش خودشان رعایت میکند. به گونهای که دیگر پدر و مادر هرچه به او نگاه میکنند میبینند خودش همه چیز را رعایت میکند. خب معلوم است او دیگر رشد عقلی دارد خوب میفهمد. اما بعضی هستند متأسفانه تا سن جوانی هم آمده، میفهمد اما عادت کرده که همینطور دیگران به او نصیحت بکنند. این جوانی عذرخواهی میکنم از جوانهای جلسه گاهی همراه با جهل هم میشود. یعنی بعضی از جوانها یک حالت تکبرمآبانه هم پیدا میکنند و آن این است که زیر بار سخن پدر و مادرش میخواهد نرود. بعد از اینکه نصیحتش کردند عوض اینکه اطاعت بکند و تشکر بکند تازه میخواهد یکهتازی بکند. نمیدانم حالا بعضیها میگویند، در فارسی میگویند غدند. در عربی ما از آن کلمۀ غرور را یاد میکنیم.
تفاوت غرور و تکبر
غرور یعنی فریب. غرور معنی تکبر نیست. دوباره پریروز یک عزیز که یعنی نویسنده هم هست، یک کتاب به من داده مطالعه بکنم، از خودش بود. من مطالعه کردم دیدم یک جا نوشته تکبر و غرور. اینها فکر میکنند تکبر و غرور یک معنا دارد. در فارسی دنبال هم میگوییم اشتباه است. در تلوزیون هم خیلی شنیدیم. اینهایی که ادعا میکنند که محقق و پژوهشگرند اما اطلاعات اخلاقی زیادی ندارند و غرور و تکبر را دنبال هم ذکر میکنند که شما الان خیلی شنیدید. در کتابها هم سرایت کرده است. تکبر آن است که من خودم را بالاتر از شما میبینم. تکبر در قیاس با دیگران است. غرور اصلاً کاری با دیگران ندارد، فریب میخورم، کار نکرده میخواهم نتیجه بگیرم. این فریب نیست؟! گندم نکاشته میخواهم درو بکنم، درس نخوانده میخواهم بیست بیاورم. از جمله میخواهم مثلاً لباس نپوشم و سرما نخورم. پدرم مدام میگوید بپوش مادر به من میگوید این غذا را نخور، میگویم من جوانم من سرما نمیخورم. این غرور است، یک نوع غرور است که در ضمنش جهل هم هست، نادانی است. باید خیلی مواظب این نکات باشیم. به خصوص شما در این زمینه دقت بکنید. بیماری اگر در وجود کسی آمد این برایش یک نقص است. این نشان میدهد دقت نکرده است دیگر. یک نمرۀ منفی اول برای خودش بگذارد، بعد هم هرکه در آن بماند باز نمرۀ منفی ادامه مییابد. هرچه بیشتر معالجه بکند معلوم است که درکش بالاست. البته بعضی بیماریها هم ناخواسته است. دیگر شخص کاملاً هم که رعایت بکند آخر میکروب ممکن است وارد بدنش بشود. مگر انسان وقتی مواظبت میکند مریض نمیشود؟! در یک روایت دارد حضرت اسم چند تا فلاسفه را آوردند که ببین فلانی و فلانی سه تا از فلاسفه که خیلی وارد بودند حضرت اسم آوردند و گفتند مرگ وقتی آمد سراغشان نتوانستند از خودشان دفع بکنند. حالا همانهایی هم که خیلی متخصصاند اما آخرش پیر میشود و یک روز از دنیا میرود. پس اینکه الآن دارم میگویم مواظب باشید، یعنی مواظب بیماریهای علمی آنهایی که میدانید، آنها را مواظب باشید. در سرما، گرما چیزهایی که الآن داریم میگوییم اینها را رعایت بکنید. اما حالا یک وقت یک شخصی ناخواسته تنفس کرد و یک میکروب از هوا که آن را نمیدید، میکروب در بدن او رفت، خیلی خب ما که نباید مذمتش بکنیم که. یک جوانی در بیمارستان عیادتش رفته بودم، آنوقت میگفت من تا حالا مریض نشده بودم، اولین بار است مریض شدم و در ضمنش میگفت هر کسی هم که مریض میشد من مسخرهاش میکردم و طعنه به او میزدم و به او میگفتم تو مگر سرت نمیشود، خب دقت بکن مریض نشوی، من را ببین دقت میکنم مواظبم. او خیال میکرد وقتی شخص مواظبت بکند دیگر مریض نمیشود. گاهی انسان ناخواسته مریض میشود. غذایی میخورد ناخواسته مناسبش نیست یا غذا ممکن است میکروبی باشد، خودش نفهمد. آبی میخورد همینطور... خلاصه طعنه نباید بزنیم. آن جوان میگفت من اولین بار است مریض شدم اما ظاهراً هم آخرین بارم است. خب دیگر بندۀ خدا داشت فوت میشد. گفت دیگر قابل معالجه نیست. گفت آن موقع حدود سی میلیون به من گفتند باید پول بدهی و به کدام کشور بروی. تازه میگفت معالجه هم بکنم معلوم نیست و دیگر گرفتار شدم دیگر.
عوامل مباشرتی یا مستقیم بیماری
یک نکتۀ دیگری که میخواهم عرض بکنم، بیماریها عوامل مباشرتی دارد. مباشر یعنی مستقیم. عامل مباشرش میگویم میکروب، مثلاً میکروب میآید در بدن من و من را مریض میکند. این عامل مباشرش است؛ اما بدانید این میکروب که عامل مباشر است عامل مستقل نیست. ما در دنیا هیچ عامل مستقلی جز خدا نداریم. آنکه از هیچ موجودی اجازه نمیگیرد خداست. یک قدم از خدا پایین بیاییم و بیاییم در این جهان، همۀ موجودات تحت فرمان الهی هستند، تکان نمیتواند بخورد. مثلاً زمین حرکتش بدون اذن خدا نمیتواند باشد. نورافشانی خورشید همینطور است، ماه و سال همینطور، زمستان، تابستان، گیاهان یک گیاه، یک درخت برگش میخواهد بزرگ شود، کوچک شود بخواهد بیفتد، میوه بخواهد بدهد هرچه، اصلاً ما در دنیا هیچ چیز مستقلی نداریم. از جمله من و شما، ما انسانها، پزشکی که میخواهد من را معالجه بکند مستقل نیست. استادی که میخواهد برای من درس بگوید مستقل نیست. رانندهای که میخواهد من را یک جایی ببرد، حالا درست است من سوار ماشینی میشوم پولی به او میدهم؛ اما مستقل نیست. میروم پیش کسی کمکم بکند، مستقل نیست. هیچ موجودی در این دنیا مستقل نیست؛ حتی معصومین(علیهمالسلام). هر لطفی به ما میکنند، از خدا میگیرند و به ما میدهند. اینکه میگوییم «یا وجیهاً عند الله، اشفع لنا عندالله» نزد خدا، تا میگوییم نزد خدا پس... اما خدا از چه کسی کمک میگیرد؟ از هیچکس. البته یک جاهلی گفته بود ابوالفضل یارت، به خدا گفته بود. خیال کرده بود اینطوری است. نه دیگر پروردگار از هیچ موجودی کمک نمیگیرد؛ اما پیامبر ما، ملائکه، آیا ملائکه مستقلاند؟ نه، هیچ موجود مستقلی ما در این دنیا نداریم. مستقل فقط پروردگار.
خب چه نتیجهای میخواهم بگیرم حالا در بحث بهداشت، بحثهای دیگر هم همینطور، بحث دعا، بحث نماز این بحث خیلی مهم است که بدانیم در کل جهان این است. وقتی من به پزشک مراجعه میکنم نه خودم مستقلم، نه او مستقل است. یعنی درست است من نزد پزشک میروم و او میخواهد نسخه بنویسد. او مستقل است؟! کجایش مستقل است. آیا فکرش مستقل است؟ یعنی مستقل از خدا بدون کمک از خدا میتواند حافظهاش کار بکند؟! دستش که میخواهد نسخه را بنویسد مستقل است. اگر خدا بگذارد به حال خودش اشتباه مینویسد. درست بنویسد، میآید داروخانه آن دکتری که میخواهد به من دارو بدهد مستقل است؟! دارو را اشتباه میدهد اصلاً چشمش اشتباه میبیند. فکر میکند فلان دارو، حالا دارو را به شما میدهم. آن کسی که دارو را ساخته و گذاشته در داروخانه فکر میکنید مستقل است؟! انواع و اقسام احتمالات، اگر فکرش را بکنید... . حتی من که دارم پیش دکتر میروم من هم مستقل نیستم. این عقل ناقص من میگوید حالا پیش این دکتر برو. اصلاً یکوقت دارم اشتباه میکنم. باید پیش یک شخص دیگری بروم. نمیفهمم دیگر، و و و. حتی آنوقت که دارو را میخورم خاصیتی که در دارو است فکر میکنید مستقل است؛ یعنی خودش این خاصیت را دارد، چه کسی به او داده است؟ هیچ موجود مستقلی ما در این دنیا نداریم. لذا آنوقت که میخواهم حرکت کنم و پیش دکتر بروم بسم الله بگویم. یعنی از موجود مستقل استعانت بگیرم. میگویم به نام او حرکت میکنم «توکلت علی الحی الذی لا یموت» از او کمک میگیرم. پزشک وقتی میخواهد نسخه را بنویسد «بسم الله الرحمن الرحیم» میگوید. این معلوم میشود خودش را مستقل نمیداند. نسخه را میگیرم و به داروخانه میروم باز بسم الله میگوید. داروخانه وقتی میخواهد نسخۀ من را بپیچد و بدهد، او هم بسم الله میگوید. ببینید این درست است؛ اما هر کسی نفهمید بسم الله نمیگوید. حالا این نفهمیاش یا غرور است، یعنی دارد فریب میخورد، خیال میکند مستقل است. استاد درس میگوید بسم الله نمیگوید، همینطور شروع میکند. وهابیها را من دیدم سخنرانی که میخواهد بگوید بسم الله نمیگوید. تا حالا سخنرانی اینطوری دیدید پشت منبر بنشیند «الحمدلله رب العالمین» اصلاً خیلی هم مسخره است. حتی نماز جمعهاش، در نماز جمعه میخواهد خطبه را شروع بکند اول کلامش پشت بلندگو که میرود میگوید «الحمدلله رب العالمین». بسم الله نمیگوید. این غرور نیست؟! این خیال میکند مستقل است. این خیال میکند نیاز به کمک خدا ندارد. این خیال میکند روی پایش ایستاده است؛ در حالی که خدای متعال خیلی ساده میتواند پیچش را شل بکند، حافظهاش را بگیرد، زبانش اصلاً به لکنت میافتد و یادش میرود چه بوده و و و.
خدا مرحوم آقای پرورش را رحمت کند، خیلی ایشان خدمت کردند. خودشان گفتند، گفتند یک بار من در سخنرانی شروع کردم حمد را بخوانم. جمعیت خیلی زیادی هم پای صحبتم بودند. وسط حمد را یادم رفت. حمدی که مرتب در نماز میخوانم «بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین» یک مرتبه یادم رفت. حالا یادم نیست کدام آیهاش را میگفتند. وسط حمد رسیدم به «مالک یوم الدین، ایاک نعبد...» به یک جا رسیدم هرچه فکر کردم یادم نیامد. دوباره برگشتم از اول خواندم. رسیدم به... باز هم یادم نیامد. بار سوم خواندم یادم نیامد. یک پیرمردی گفت خب «ایاک نعبد» از پایین جلسه گفت «ایاک نعبد» بخوان دیگر. خدای متعال میخواهد به من چیز یاد بدهد. همین هم لطف خداست به ایشان، خدا رحمتشان بکند. اگر خدا نخواهد لطف بکند این کار را نمیکند، میگذارد به حال خودش، خب اینکه بدتر است که. اما خدای متعال فوری بیدارش میکند که یادت باشد بگو «رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» هم ورود من به کار، هم خروج من از کار همه را خدایا کمکم بکن صادقانه باشد، درست باشد، اشتباه نباشد.پس این هم یک نکته بود.
آن وقت نتیجه در بحثهای پزشکی این است که من مرتب از خدا کمک میخواهم. یک نتیجۀ دیگر هم میگیریم و آن این است که دعا اگر کسی کرد هیچ مشکلی ندارد. آقای سروش یک بار دعا را مسخره میکرد. آنوقت که در ایران بود هنوز مردم نمیشناختندش که چه جرثومۀ فسادی است. آنوقت سخنرانی میکرد. آنوقت یکی از مسخرههایش این بود که میگفت چرا در حاشیۀ مفاتیح دعا نوشتید برای دنداندرد. میگفت دنداندرد برای قدیم است که نمیدانستند علتش چه است. حالا که فهمیدند زشت است بروید از داخل مفاتیح جمعش بکنید. اینطوری مسخره میکرد. میگفت صد سال دویست سال پیش نمیدانستند خب مینشستند دعا میخواندند تا دندان خوب بشود؛ اما حالا فهمیدند میکروب است. میکروب را باید رویش دارو بگذارید و آن را بکشید. در دانشگاه این حرفها را، اینهایی که اطلاعی از دین ندارند خیلیها میپسندند که او حرف درستی میزند. من همان موقع جوابش را گفتم. نه در یک سخنرانی شاید ده تا سخنرانی در جاهای مختلف اصفهان داشتم و به مردم گفتم. جوابش این است: من وقتی میخواهم برق اینجا را خاموش بکنم دو تا راهکار دارد: یکی کلید را میزنم دوم میروم کنتور را میزنم. آنهایی که چشمشان در ظاهر است میگویند عقلش را نگاه کن، نمیفهمد. رفته است کنتور را میزند. کلید اینجاست، کلید را بزن خاموش کن دیگر! اینطوری نیست. اتفاقاً کنتور یک قدم عقبتر است، نسبت به این ریشهتر است. من اگر کنتور را بزنم، این کلید دیگر هیچ کاره میشود. از کنتور باز یک قدم میتوانم عقبتر بروم، سر مولد برق بروم ، آنجایی که مثلاً حالا ادارۀ برق است، مثلاً آنجایی که دارد برق وارد اصفهان میشود، آنجا اگر خاموش بکنم آنجا که دیگر ریشهتر است. بعد از آن به سراغ ریشهترش میروم، سر سد میروم. سدی که دارد برق را تولید میکند. اگر آنجا بزنم، یک مرتبه برق کشور را قطع میکند. ما برای اینکه بیماریمان خوب بشود یک راهش این است که کلید را میزنیم. راهش همان دارو است که روی دندان میزنیم، این یک راهش است. یک قدم میرویم عقبتر، به ملائکه میگویم، چون این میکروب به اذن ملک باید کار بکند. ملک میکائیل داریم که موکل تمام رزق بدن است، هرچه. تازه میکائیل خودش نمیآید. فکر نکنید خود میکائیل میآید نه، خود میکائیل میلیاردها ملک دارد. هر ملکش حتی مثلاً در روایت دارد که یک باران که میآید این میکائیل دستور میدهد که هر ملکی یک قطره را پایین بیاورد و به دنبال عبادتش برود. دیگر قطرۀ دوم را نمیآورد. میلیاردها ملک تحت فرمانش هستند. میلیارد میلیارد مدام باید ضرب در هم بکنیم، به توان باید بگوییم که این همه قطره...! این فقط قطرۀ بارانش است. حالا در برگهای درختش بروید ، ویتامینی که باید به من تغذیه بدهد در همۀ این چیزها. حالا اگر من از آن ملک خواستم که جلوی این میکروب را بگیر، دیگر رفتم سراغ ریشه، رفتم سراغ کنتور. یک قدم بروم عقبتر میروم به امام زمان میگویم، به امام هشتم میگویم، رفتم در حرم امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به ایشان میگویم: آقا این دندان من درد میکند شما واسطه شوید «یا وجیهاً عند الله اشفع لنا عندالله». یک قدم میروم عقبتر و میگویم خدایا، دعا میکنم. همین دعایی که در حاشیۀ مفاتیح است این است. به خدا میگویم خدایا تویی که درد را آفریدی، این درد را از من تسکین بده، خاموش بکن. من رفتم سراغ اصل ریشه. آنوقت آنکه اصل ریشه را سرش نمیشود، چشمش در ظاهر است. میگوید رفته است کنتور را بزند بیا این کلید اینجاست. حالا اینهایی که خیال میکنند بیماری فقط با دارو خوب میشود اینها آدمهای سادهای هستند که اصلاً طبیعت جهان را هنوز نشناختند. این خیال میکند همین با دارو فقط خوب میشود. نه، یک قدم عقبتر برو. ما الآن چند سال است که با آب تربت تا حالا چقدر افراد شفا پیدا کردند و خوب شدند. در همین جلسه الآن خیلیها هستند که شفا گرفتند و خوب هم شدند. کلیۀ از کار افتاده، چیزهایی که اصلاً دکتر میگوید من در عمرم یک بار هم این اتفاق نیفتاده است؛ یعنی فکر نکنید عادی است. معجزه است. پزشک میگوید امکان ندارد. صریح میگفت امکان ندارد. گفتم حالا تو بگو امکان دارد. امکان دارد، بگو واقع نشده تا به حال. جفت کلیهای که از کار افتاده بود با آب تربت به راهش انداختیم. دیگر این هست، جفت کلیه الآن کار میکند. آنوقت خیلی بیماریهای دیگر، تودۀ سرطانی که در رحم بود، در رحم مادر در سر بچه بود، همین که تربت را میخواستم بدهم به مادرش دیگر گفتیم این تربت را مادرش باید بخورد، مادر میخورد. گفتم بعد یک هفته شما آزمایش بده ببین این تودۀ سرطانی هنوز در سر بچه هست یا نه. بعد یک هفته همین که آزمایش دادند دیدند نیست. دکتر آنقدر تعجب کرده بود، گفته بود امکان ندارد. گفته بود دستگاه دارد اشتباه نشان میدهد بیمارستان را عوض کرد. گفت بروید این بیمارستان دستگاهش دقیقتر است. آنجا آزمایش نشان داد دیدند نیست. یعنی این آبی که این مادر خورده بود و در خون رفته بود و این خون وارد سر بچه شده بود؛ اما چطور تودۀ سرطان را بیرون کرده بود؟! دارو نخورده بود. توده را بیرون کرده بود، الآن هم بچه به دنیا آمده است. بچه را آوردندش ما دیدیم، سالهاست و خیلی موردهای دیگر، من دهها مورد... . حالا مدام میآیند به ما میگویند بعد که شفا پیدا میکنند بعضی هم نمیآیند به ما بگویند. اکثرشان نمیآیند بگویند. حالا این را کاری ندارم؛ اما میخواهم این را بگویم که یکوقت کسی اینها را رد نکند، مسخره نکند. ما دارو را رد نمیکنیم. میگوییم دارو را استفاده کن؛ اما میگویم یک قدم عقبتر ارادۀ الهی است. خدای متعال شفا را در این تربت گذاشته است، در خاک امام حسین(علیهالسلام) گذاشته است. این است، حالا میخواهد باور بکند میخواهد باور نکند ما که داریم انجام میدهیم و خیلی هم ناراحتم که چرا زودتر این کار را نمیکردیم! غافل بودیم، درکمان کم بود حالا در روایت خیلی میخواندیم اما حواسمان نبود. از ده سال بیست سال پیش این کار را شروع کردیم. قاعدتاً صدها نفر حالا نمرده بودند، اگر زودتر شروع کرده بودیم. اما دیگر حالا لطف الهی است. پس این را هم توجه بکنیم که میکروب در طول ارادۀ خداست.
خب چند تا روایت بخوانم. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرمایند: «الْمَرَضُ حَبْسُ الْبَدَنِ»[3] مرض حبس بدن است. خدا وقتی میخواهد بدن را زندانیاش بکند مریضش میکند. این حبس است. بالاخره من خودم را میگویم، گاهی شیطانی میکنم، زیاد جست و خیز میکنم؛ یعنی گناه میکنم، میروم در حدود الهی، میروم گناه میکنم، ظلم به یک کسی میکنم، اذیتش میکنم. خدای متعال چه کار میکند؟ در زندان من را میاندازد. زندان خدا چه است؟ بیماری است. زندانهای کشور ما همان زندانهایی است که در و دیوار دارد و درش قفل دارد. نه این زندان اینطوری است خدا من را بیمار میکند و روی تخت میافتم. در خانه میافتم و دیگر نمیتوانم بلند شوم. «الْمَرَضُ حَبْسُ الْبَدَنِ» اما همهاش هم گناه نیست. اینها مثال بود زدم. یکوقت نگویید هر کسی روی تخت خوابیده گناه کرده است. این را آینده انشاءالله خواهیم گفت. انواع مصلحتها وجود دارد. ما حق نداریم قضاوت بکنیم که این بیماری فلانی از گناهش است. این سیل به خاطر گناهش است. چنین حقی نداریم. گاهی ارتقای درجه است. اصلاً هیچ گناهی هم ندارد. یا گناه داشته همین دیروز توبه کرده است، پاک شده است. وقتی پاک شده هیچ چیز... . پس اگر بلا به یک کسی رسید این ممکن است که دارد مقامش بالا میرود و گاهی ارتقای درجه است، گاهی امتحان است و و و... انواع و اقسام چیزهاست که نمونهاش خود اهلبیت(علیهمالسلام) است که آنها هیچ گناهی نکرده بودند؛ اما مرتب مشکلاتی برایشان پیش میآمد، از جمله اینکه گاهی مریض میشدند. سرما میخوردند، مریضی داشتند، تب میکردند، انواع بیماریها را ما برای ائمه در روایات داریم. در هر صورت این مریضی حبس بدن است؛ یعنی بدن را از فعالیت باز میدارد. مرحوم آیت الله بهاءالدینی فرموده بودند که من مریض شدم، چند روز روی تخت خوابیده بودم. فهمیدم که مصلحت این است که چند روز بخوابم. گاهی این است. آخر زیاد هم بیرون باشد چشم و نظر هم هست. بعضیها نمیتوانند ببینند که آقای بهاءالدینی اینقدر دارند برایشان خدمت میکنند. نمیدانم، حالا بعضیها اینطوریاند.
قدردانستن سلامتی
نکتۀ دیگر این است که بدانید وقتی سالمید قدر بدانید، در سلامتی تا میتوانید بندگی خدا را بکنید. بندگی هم فقط نماز نیست. بندگی یعنی تا میتوانید هرچه خدا راضی است را انجام بدهید. بهترین بندگی هم خدمت به دیگران است. تا میتوانید خدمت بکنید. به پدر و مادر، برادر و خواهر، اقوام، همسایهها، با مردم شهر، حتی همین استانهای سیلزده، هرچه میتوانید خدمت بکنید. آنوقت یکی از فایدههایش این است: وقتی شخص مریض میشود و دیگر نمیتواند خدمت کند آن پروندۀ عمل خیرش ادامه دارد. یعنی خدای متعال میگوید اگر شما سالم بودید چه میکردید؟ دلت میخواست خدمت بکنی، خیلی خب میگذارد به... . آنوقت که سالم بود نمازش را اول وقت میخواند؛ اما مریض شد دیگر. خب آن ثواب نماز اول وقت را تا مدت مریضی همینطور به او میدهد. آنوقت که سالم بود نماز شب هم میخواند، احیا میگرفت. حالا مریض شده همینطور آه میکشد و میگوید ای کاش روی تخت بیمارستان نبودم و میرفتم. دیگر این آه کشیدن ندارد. آنوقت که پول داشت زیارت میرفت الآن ندارد، خدا به او میدهد. این را دقت داشته باشید، خدای متعال اینطوری با شما برخورد میکند. اینکه میگویند: «نِیَّةُ الْمُؤْمِنِ خَیْرٌ مِنْ عَمَلِهِ»[4] است، یکی از معانیاش این است. پیامبر میفرمایند: «لیس من عمل یوم الا و هو یختم علیه» تمام کارهایی که ما روز انجام میدهیم مهر بر آن زده میشود، یعنی مهر پایانی. مثلاً نماز خواندید تمام شد، مهر زده شد، انفاق کردید همینطور، قرآن خواندید همینطور، پایان هر عملی یک مهر میزنند. «فاذا مرض المومن» بعد وقتی مؤمن مریض میشود «قالت الملائکه ربنا عبدک فلان قد حبسته» ملائکه میگویند خدایا فلان مؤمن این را حبسش کردی مریض شده و دیگر نمیتواند برای نماز به مسجد بیاید و نمیدانم فلان کار خیر را بکند «فیقول الرب عز و جل اختموا له مثل عمله حتی یبرا او یموت»[5] خدای متعال به ملائکه میفرماید: مهر همان عمل خیر را مرتب برایش بزنید تا یا خوب بشود یا از دنیا برود. اگر آن مریضیاش خوب بشود که بعد که خوب شد دوباره انجام میدهد. اگر هم به فوتش منجر شد تا آن روز آخر که میخواهد فوت شود این عمل خیر را همینطور برایش مینویسند.
دوام بیماری
نکتۀ دیگری که میخواهم عرض بکنم دوام بیماری است. بعد از اینکه شخص مریض شد باید مواظب باشد دوام پیدا نکند. این هم در احادیث آمده است که میگوید هرچه دوام پیدا بکند مثل اینکه بدن به این بیماری عادت پیدا میکند. روزهای اول زود میتوانید خودتان را معالجه بکنید. اگر گذاشتید ماندگار شد ما در فارسی میگوییم بیماری آن شخص کهنه شده است. اگر کهنه شد معالجهاش سختتر میشود. کمکم میرسد به جایی که دیگر نمیتوان معالجهاش کرد. لذا بیماریها را به آن اهمیت بدهید.
من خاطرهای دارم از یکی از رفقای خودمان که بیماری ریه پیدا کرد، خیلی ساده اهمیت نداد. چند وقت بعدش سرطان شد. من رفتم عیادتش، گفت دیگر نمیتوانم. هرچه رفت معالجه کرد، دیگر خوب نشد. چند وقت بعدش هم فوت شد. جوان بود. از یک بیماری ریه که سرماخوردگی بود و سرفه و اینها. اینها را ساده نگاه نکنید نگویید من صد بار دیگر هم مریض شدم، سرما خوردم، نه اینطوری نیست. صد بار دیگر هم اگر مریض شدید لطف خدا بوده است. از حالا به بعد عقلتان این اقتضا را میکند که همان روز اول که به سرفه میافتید فوری اقدام بکنید. حالا راهش را الآن نمیخواهم بگویم. فعلاً میگویم جلوی دوام را بگیرید. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرمایند: «لَا رَزِیَّةَ أَعْظَمُ مِنْ دَوَامِ سُقْمِ الْجَسَدِ»[6] مصیبتی بالاتر از این نیست که بیماری جسد دوام پیدا بکند.
بزرگترین بلاها
در یک حدیث دیگر دارد سه چیز را میگویند بزرگترین بلاهاست. یکی کثرت عائله. عائلهمندی یعنی کسانی که تحت تکفلشاند. فقط عائله بچۀ شخص نیست. یک نمونهاش ده تا بیست تا بچه دارد؛ اما عائله تمام کسان تحت تکفلش هستند. شامل بچهها میشود، خانمش میشود، گاهی برادر و خواهرهایش، بچهاند آنها را هم تحت تکفل باید بگیرد. گاهی پدر و مادرش پیر شدند، آنها هم تحت تکفلش هستند و عائلهاش هستند. گاهی اقوامش هستند. آقای بهلول میگفتند من چند تا بچه را سر راهی پیدا کردم که بچه از راه نامشروع مثلاً به دنیا آمده بود. بچه که به دنیا آمده بود گذاشته بودند کنار کوچه و رفته بودند که مثلاً آبرویشان نرود. گفتند به خودم گفتم ا بچۀ نوزاد، با خودم برداشتم و به خانه آوردم. حالا چیزی هم نداشتم که به پایش بپیچم، عمامۀ خودم را برداشتم تکه تکه کردم، چند تکه و دور بچه پیچیدم و تر و خشکش کردم تا چند ماه تا این بزرگ شد و برایش شیر و اینها مدام میرفتیم تهیه میکردیم و خدا رحمتشان کند میگفتند چند تا بچۀ اینطوری...، آن موقع بهزیستی و اینها نبوده است، زمان صد سال صد و پنجاه سال پیش، اینطوری بود دیگر همین بچههای اینطوری سر راهی بودند.
حالا یک شوخی هم بکنم ایام عید هم هست. یک جوانی رفته بود به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میخواسته بود بگوید من زن میخواهم رویش نمیشد که بگوید من زن میخواهم. گفته بود من بچه میخواهم. بیرون آمده بود، یک خانمی به او رسیده بود و گفته بود میشود این بچه را بگیرید تا من به دستشویی بروم و بیایم؟ بچه را به او داده بود و رفته بود که رفته بود. هرچه ایستاده بود... فهمیده بود این بچه را به او داده که بزرگش بکند. برگشته بود به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) گفته بود یا علی من گفته بودم بچه میخواهم، شما معانی بیان خواندید فصاحت و بلاغت خواندید، من مادر بچه را گفتم. حالا در این روایت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرمایند سه چیز اعظم بلاهاست: یکی کثرت عائله، یکی هم غلبۀ دِین یعنی بدهکاریها سراسر وجودش را گرفته که نمیتواند ادا بکند که این هم خیلی سختی میکشد و سوم دوام بیماری. خدا برای هر سهاش، هر کسی گرفتارش است لطف بکند و یک طوری اگر عائلۀ زیادی دارد، لطف به او بکند که بتواند به عائلهاش رسیدگی بکند، اگر دین زیاد دارد کمکش بکند دینش ادا بشود و اگر دوام بیماری، آن را برطرف بکند.
کثرت بیماری
و آخرین نکتهای که امشب میخواهم عرض بکنم کثرت بیماری است. عزیزان این را هم دقت بکنید. یک بیماری را راحت میتوانید معالجهاش بکنید. بعد دو تا بیماری که شد بله تصاعدی بالا میرود. این را هنوز پزشکان نمیگویند. من از هیچ پزشکی هنوز این بحث را نشنیدم. اینها بحث نوعی است که در روایتها آمده است. یک به یک بالا نمیرود. میگویند یک بیماری خب یک معالجه، دو تا بیماری نه، اگر دو تا شد سختتر میشود، سه تا اگر شد سختتر میشود. کمکم میرسد به جایی که میگوید دیگر نمیتوانم. لذا مواظب باشید. از همان اول میگویند بیماری را محکم جلویش را بگیرید که دو تا فایده دارد: یکی اینکه آن بیماری دوام پیدا نکند، طولانی نشود؛ یعنی یک روزه تمام بشود، یک ماه طول نکشد کمکم یک سال، پنج سال یک مرتبه تا آخر عمر طول بکشد؛ دوم اینکه این بیماری کثرت پیدا نکند. آن کثرت اولی که کثرت طولی بود، طولی زمانی، این کثرت ارضی است. یعنی اگر این بیماری ماند کمکم یک بیماری دومی هم کنارش میآید. سوم و چهارم و اینها میآید. یعنی بیماری معده روی روده اثر میگذارد. اگر به آن نرسیدیم کمکم اثنی عشر هم میشود، روده هم میشود و اینها. کمکم روی قلب اثر میگذارد؛ چون اینها اعضای بدن وصل به هم است. ببینید امیرالمؤمنین(علیهالسلام) چه به اصحابشان یاد دادند: «کثرة الدواء لم یعرف شفائه» اگر با طلا این را مینوشتند باز هم کم بود. ببینید چقدر این احادیث ارزشمند است. چیزی که میگویم علم روز هنوز به آن نمیرسد؛ اما هر کسی که میشنود تأیید میکند. هر متخصصی الآن بیاید این حدیث را بشنود میگوید درست است. نمیتواند رد بکند؛ اما فوق عقلش هم هست. پس چرا دانشگاههای امروز نفهمیدند؟! چرا بیمارستانها اینها را نمیگویند. پس معلوم میشود آنکه این را گفته امروز نگفته، هزار و چهارصد سال پیش گفته است. معلوم میشود بشر معمولی نیست. میفرمایند کسی که بیماریهای او زیاد شد شفای او دیگر شناخته نمیشود. یعنی دیگر کمکم قابل معالجه نیست همان تصاعدی که گفتیم بالا میرود.
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته
[1] . الکافی، ج6، ص389.
[2] . الکافی، ج6، ص390.
[3] . غررالحکم و درر الکلم، ص31.
[4] . بحار الانوار، ج67، ص210.
[5] . الجامع الصغیر، ج2، ص464.
[6] . غرر الحکم و درر الکلم، ص780.