بسم الله الرحمن الرحیم

    موضوع: بهداشت جسم؛ جلسۀ 19
    تاریخ سخنرانی: 98/04/26
    مکان سخنرانی: بیت آیت الله مهدوی

    صحبت دربارۀ بحث سلامت جسم بود، بهداشت تن از دیدگاه اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است.
    ارزش و برکات پرستاری
    یکی از مباحثی که درباره‌اش داریم صحبت می‌کنیم بحث پرستاری است. پرستاری از مریض، دارای ارزشی زیادی است و من در این زمینه حدود پانزده تا نکته است که خدمتتان عرض می‌کنم:
    راجع‌به حضرت یوسف(علیه‌السلام) که می‌فرماید: «إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ»در روایت دارد: «کَانَ یَقُومُ عَلَى الْمَرِیضِ»[1]، محسن بودن یوسف این بود که وقتی یک کسی مریض می‌شد، می‌ایستاد پرستاری‌اش را می‌کرد و هر چه مریض نیاز داشت حالا چه در زندان و چه در جاهای دیگر، هر وقت یک کسی مریض می‌شد او می‌ایستاد و خودش را خدمتگزار او قرار می‌داد.
    1. مبعوث شدن با حضرت ابراهیم و رد شدن به سرعت از روی صراط
    پیامبر می‌فرمایند: کسی که یک شبانه‌روز مریضی را پرستاری کند، «مَنْ قَامَ عَلَى مَرِیضٍ یَوْماً وَ لَیْلَةً بَعَثَهُ اللَّهُ مَعَ إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلِ، فَجَازَ عَلَى الصِّرَاطِ کَالْبَرْقِ اللَّامِعِ»[2] خداوند او را با حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) مبعوثش می‌کند و در قیامت هم از پل صراط همچون برق درخشنده به این شکل و با این سرعت رد می‌شود و عذاب جهنم با آن حرارت هیچ آسیبی به او وارد نمی‌کند.
    2. پاک شدن از گناهان
    همچنین پیامبر فرمودند که اگر کسی دنبال نیاز مریض برود،مریض احتیاجی دارد و آن شخص به دنبال تأمین آن نیاز مریض برود: «مَنْ سَعَى لِمَرِیضٍ فِی حَاجَةٍ» بعد فرمودند: «فَقَضَاهَا» چه به نتیجه برسد و بتواند نیازش را برطرف کند و چه نتواند، به یک مانعی برخورد کند نشود اما بالاخره تلاش را کرد چون می‌خواست خدمتی به آن مریض بکند. می‌فرمایند: این شخص از گناهانش خارج می‌شود مثل روزی که از مادر متولد شده است. یعنی در این حد، یک مرتبه مثل اینکه از همه گناهان پاک می‌شود بعد پیامبر فرمودند: اگر این مریض از اهل‌بیتش باشد؛ یعنی اهل خانه باشد از این اعظم و اجرم است یعنی اجرش باز مضاعف می‌شود.[3]
    پرستار اصطلاحی
    در این‌جا نکاتی در تکمیل فرمایشاتی که این روایات گفته عرض کنم. یک نکته این است که گاهی افراد در بیمارستان‌ها پرستار اصطلاحی هستند. پرستار به دلیل اینکه پول می‌گیرد وظیفه‌اش را دارد انجام می‌دهد. ارزش کار او این نیست که الآن داریم این‌جا می‌خوانیم. یک‌وقت فکر نکنید روایات آن را دارد می‌گوید. این روایات برای کسی است که بدون پول و بدون چشم‌داشت می‌ایستد زحمت می‌کشد. اما همان پرستار هم گاهی اضافه‌تر از وظیفه‌اش کاری را انجام می‌دهد، بالاخره خدمات بیشتری انجام می‌دهد که اگر انجام هم ندهد مسئولیتی ندارد؛ اما خدمت بیشتری به مریض می‌کند. مثلاً احوالش را می‌پرسد سعی می‌کند او را از نگرانی در بیاورد. دیگر این‌ها که جزء وظایفش نبود. آن‌وقت که یک کار اضافه‌ای می‌کند، آن‌ها را می‌تواند پای حساب خدا بگذارد. یا از نظر کمیت، کمیت یعنی مثلاً هشت ساعت باید در بیمارستان می‌ایستاد، او یک ساعت اضافه می‌ایستد. به‌خاطر مریض می‌داند این الآن نیاز دارد، اضافه‌تر می‌ایستد. وقت اضافه‌تر را می‌تواند پای حساب خدا بگذارد. علی‌ای‌حال این را دقت کنیم، خدمت‌رسانی به افراد آن‌وقت که داریم به‌جایش پول می‌گیریم، مثل اینکه بنده دارم این‌جا سخنرانی می‌کنم تا پول بگیرم. خب دارم پولش را می‌گیرم از اول ارزش کارم را دارم پایین می‌آورم؛ یعنی دارم معاوضه می‌کنم. پزشکی است دارد معالجه می‌کند، عمل جراحی می‌کند، دارد پولش را می‌گیرد. این را نمی‌تواند بگوید پای حساب خدا گذاشتم. تا این‌جا پای حساب خدا نیست؛ اما آن وقت که یک خدمت اضافه‌ای می‌کند، حالا یا کیفی یا کمی که مثالش را عرض کردم. این یک بحث است.
    انتظار تشکر نداشتن
    بحث دیگر این است که انسان در خدمتگزاری حتی باید چشمداشت تشکر هم نداشته باشد. ما خیلی از مواقع کاری را که می‌کنیم دنبال این هستیم که طرف متوجه بشود و یک تشکری از ما بکند. من مثال می‌زنم. حالا گاهی مریض بیهوش است آن‌جا خدمتگزاری به مریض خوب خالصانه است چون طرف اصلاً متوجه نیست این پرستار هم بالای سرش ایستاده است. خیلی خوب دارد خدمت به او می‌کند، خیلی مواظب است که یک‌وقت سختی نبیند، مریضی نکشد. این‌ها را باید دقت کنیم؛ یعنی خود پرستار می‌تواند خودش را امتحان کند ببیند آن زمانی که مریض خواب است یا بیهوش است آیا رفتارش با آن وقتی که مریض دارد نگاه می‌کند یکسان است. پس این معلوم است که دارد برای خدا کار می‌کند.
    وظیفۀ تشکر
    نکته دیگر این است که طرف مقابل وظیفه‌اش تشکر است. این‌ها دو تا بحث است. مثلاً کسی که وارد جلسه‌ای می‌شود می‌گویند وارد بر مورود سلام کند اما نگفتند آن‌که نشسته انتظار سلام‌شنیدن داشته باشد. بعضی نشستند مرتب نگاه می‌کنند در چهره این‌که وارد شده و می‌خواهند او را به سلام وادارند. اینکه نبود، اینکه خلاف اخلاق است!
    حالا در بحث ما این است، پرستاری که به مریض خدمت می‌کند نباید انتظار پاداش و حتی تشکر از مریض داشته باشد و لکن مریض وظیفه‌اش هم پاداش و هم تشکر است. او یک وظیفه دیگر دارد. دو تا بحث است احسان‌کننده، تو نیکی می‌کن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز. البته شاعر چیز دیگری دارد می‌گوید و من هم چیز دیگری دارم می‌گویم، شاعر خوشحال نشود. او یک چیز دیگری دارد می‌گوید. او می‌گوید هر کاری می‌کنی حتماً پاداشش را خواهی گرفت. او این را دارد می‌گوید. من دارم شعر را طوری دیگر دارم معنا می‌کنم. می‌گویم تو نیکی می‌کن و در دجله انداز یعنی همین‌طور که آب می‌برد، شما هم نایست در چهره طرف مقابل نگاه کن برو، خدمت کردی نگاهش نکن نایست تا از تو تشکر کند. من شعر را این‌طوری معنا کردم. شاعر دیگر این دقت‌ها را نداشته است. «لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً»[4] این‌ها تربیت‌های قرآنی است که به ما یاد می‌دهند که وقتی خدمتی به یک کسی می‌کنید نایستید، خدمت کن و برو. شما با خدا داری معاوضه می‌کنی. خدای متعال پاداشت را می‌دهد، خوبش را هم می‌دهد، زیادترش هم می‌دهد. دیگر برایت بس است دیگر، دیگر چه می‌خواهی؟! کاملش را هم به تو می‌دهد.
    خدمت به مریض در خانه، به ویژه خدمت به پدر و مادر
    نکته دیگر در این مباحثی که الآن داشتیم این است که خدمت به مریض را در خانه به‌خصوص به پدر و مادرهایتان را اهمیت بدهید. به خصوص پدر و مادر، من تاکید می‌کنم؛ چون آیۀ قرآن یک اشاره‌ای دارد که می‌گوید اگر یکی از آن‌ها یا هر دوی آن‌ها پیر شدند، قرآن دست می‌گذارد روی حالت پیری پدر و مادر و می‌گوید در آن حالت مواظب باش اف به آن‌ها نگویید. این معنایش این نیست که آن‌وقت که پیر شدند می‌توانید اف به آن‌ها بگویید! بلکه معنایش این است که در آن حالتی که پدر و مادر پیر می‌شوند آن حالت انتظارشان از فرزند بیشتر می‌شود؛ چون نیازشان زیادتر است. اتفاقاً فرزند هم بزرگ شده و کارش در زندگی‌اش بیشتر شده است؛ یعنی مشکل دو جانبه است. به پدر می‌گوید اگر ده سال، بیست سال پیش به من می‌گفتی این کار را بکنم می‌کردم، الآن گرفتارم! خیلی خب بچه از این طرف گرفتار است و پدر و مادر هم از آن طرف پیر شده‌اند و نیازشان هم بیشتر شده است. این‌جا را دارم می‌گویم فرزند مواظب باشد اف نگوید. اف کوچک‌ترین رنجش به پدر و مادر است که کوچک‌ترینش این است که قیافه‌اش را در جلوی پدر و مادر در هم کند؛ یعنی نشان بدهد که من از رفتار شما خوشم نیامد. قرآن این را نهی می‌کند. بالاترش این است که بخواهد توهین به پدر و مادر کند یا بی‌اعتنایی کند. گاهی می‌روند پدر و مادر را در سالمندان صادقیه یا یک جایی می‌گذارند و وضع مالی‌اش هم این بچه خوب باشد می‌گوید من دیگر وظیفه‌ام را انجام دادم. این‌ها را مواظب باشید این‌ها به یک فرد متدین نمی‌خورد و من در اطرافیانم هم گاهی می‌بینم آدم‌های متدین گاهی یک چنین کارهایی می‌کنند. این برای این است که در این جلسات نیستند. این روایات ما را تربیت می‌کند که فرمودند: وقتی که دنبال حاجت مریض می‌روید و می‌خواهید نیازش را برطرف کنید چه بتوانید و چه نتوانید از گناهانتان پاک می‌شود. ببینید یک حاجت مریض، فرض کنید پزشک می‌خواهد دارو می‌خواهد، فلان غذا را می‌خواهد، رفتید ولو موفق هم نشدید سبک می‌شوید و از همه گناهان در می‌آیید. بعد حضرت فرمودند: اگر از اهل خانه باشد یعنی پدر است، مادر است، همسر است، فرزند است این ارزشش باز مضاعف می‌شود. من در این زمینه حرف خیلی دارم اما چون دو تا مطلب دیگر هم دارم  این بحث را دیگر رها می‌کنم.
    فقط یک اشاره می‌کنم به داستان جوانی که از نجف مرتب شب‌های چهارشنبه به مسجد سهله می‌رفت و می‌خواست خدمت امام زمان برسد. این جوان دلاک بود و در حمام به مهمان‌ها کیسه می‌کشید. آن‌ها که وارد می‌شدند. در عین حال پدر پیری داشت که گاهی یک مقدار کار حمامش را رها می‌کرد و در خانه می‌رفت و کارهای پدرش را باید می‌کرد. غذا دهانش می‌گذاشت، اگر نیاز به دستشویی داشت باید بلندش می‌کرد و به دستشویی می‌برد و تمیزش می‌کرد. یک کارهای این‌طوری هم داشت. خب دو سه تا رفیق خوب هم داشت. این جوان شب‌های چهارشنبه که می‌شد کارهای پدرش را می‌کرد و خداحافظی می‌کرد و به مسجد سهله می‌رفت. پیاده می‌رفتند، معمولاً ده، دوازده کیلومتر راه است. پیاده می‌رفتند و بعد اعمال را انجام می‌دادند و باز می‌گشتند. مصادف شد با شب آخر شب چهلم. این جوان از حمام آمد و کارهای پدرش را می‌خواست انجام بدهد که یک مقدار دیر شد. آن دو تا رفیقش هم آمده بودند درب خانه و می‌گفتند زود باش دارد دیر می‌شود، دارد هوا تاریک می‌شود. ما قبل از مغرب می‌خواهیم مسجد سهله باشیم تا از نماز به بعد آن‌جا باشیم. این جوان دید دیر می‌شود به رفقایش گفت: شما بروید من خودم می‌آیم. حالا این‌ها مصلحت بود که از هم جدا بشوند؛ چون بعداً معلوم شد که این می‌خواست خدمت امام برسد ولی آن‌ها مصلحت نبود. حالا گاهی مصلحت چیست؟ من نمی‌دانم. رفقایش زودتر رفتند. این جوان هم کارهای پدرش را کرد و با یک تأخیری راه افتاد. مثلاً یک ربع نیم ساعت دیر شد. خب عجله کرد. می‌دوید بالاخره می‌خواست برسد. نزدیک‌های مسجد سهله دیگر نزدیک اذان داشت می‌شد، یک مرتبه دید یک آقایی از مسجد دارند بیرون می‌آیند و به سمتش آمدند و به او رسیدند و حالا این جوان هم چون عجله کرده بود چیز خوردنی همراه خودش نیاورده بود و خیلی بدنش ضعیف شده بود و خیلی هم به خودش ایراد می‌گرفت که چرا من عجله کردم و یک خوراکی برنداشتم؟! یک نان خشکه اگر برداشته بودم، یک لقمه می‌خوردم و بدنم این‌قدر ضعیف نمی‌شد.  آقا که به او رسیدند با او سلام‌علیک کردند. اول به او گفتند در جیبت یک مقدار کشمش است، این‌ها را بردار بخور! این دست کرد در جیبش دید بله یک مقدار کشمش است. یادش آمد که کشمش‌ها را برای بچه‌هایش خریده بود و یادش رفته بود به بچه‌هایش بدهد. امام این‌طور به همه چیز اشراف داشتند. صریح به او گفتند در جیبت یک مقدار کشمش است بردار و هم خبر داشتند که این یک مقدار ضعف او را گرفته و نیاز به خوراکی دارد و بالاخره می‌گویند کسی که گرسنه است...، آدم گرسنه را می‌گویند ایمان ندارد. اول حضرت می‌خواستند خاطرش را جمع کنند تا یک مقدار آرام بشود. بعد آقا به او فرمودند: «علیک بالعود علیک بالعود علیک بالعود»، «عود» پدر پیر را گویند. سه بار به او گفتند شما وظیفه‌ات رسیدگی به پدر پیرت است نه مسجد سهله، شما برگرد. برو به پدر پیرت برس، برو به پدر پیرت برس. سه بار این را فرمودند و یک مرتبه غائب شدند. تازه این جوان به خود آمد و هیچی دیگر نماز مغرب و عشاء را خواند و دیگر نایستاد گفت من یک وظیفۀ دیگری دارم و زود برگشت. از هفته بعد هم رفقایش هر چه آمدند گفتند بیا برویم مسجد سهله، گفت: عذرخواهی می‌کنم، پدرم نیاز به من دارد، من وظیفۀ دیگر دارم.
    مرحوم آقای مسائلی هم یک قضیه‌ای را برای ما تعریف می‌کردند که یک کسی به حرم امام حسین(علیه‌السلام) در کربلا آمده بود و در خواب دیده بود که حضرت روی قبر مطهر نشستند و بر واردین جواب می‌دهند. حالا بعضی را جواب سلام می‌دهند، بعضی را احترام می‌گذارند، بعضی را جلوی پایشان بلند می‌شوند. بعد در خواب می‌بیند که یک جوانی آمد و دم در حرم ایستاد و امام بلند شدند و به پیشواز او رفتند. تا دم در رفتند جلوی دستش را گرفتند و به اتفاق داخل حرم آمدند. این خیلی تعجب کرد که این جوان کیست که این‌قدر پیش امام مقام دارد؟! بعد صبح بلند شد و به حرم رفت. اتفاقاً دید، صحنه خواب را در بیداری داشت مرتب می‌دید و از جمله همان جوان را دید؛ اما امام را در بیداری نمی‌دید. اما آن جوان را دید که دم در ایستاد تا او را نگاه کرد، در خواب دیده بود، او را شناخت. دید آن جوان ایستاد و بعد هم داخل حرم آمد. دنبال این جوان رفت تا ببیند این چه کار کرده است که پیش امام این‌قدر موقعیت دارد. صبر کرد تا آن جوان اعمالش را انجام داد و بعد رفت به او گفت: شما خیلی به کربلا آمدی؟ گفت: نه! گفت: زیارت عاشورا خیلی می‌خوانی؟ گفت: نه. روضه‌خوانی می‌کنی؟ گفت: نه. آخر آن جوان گفت: چه کار داری؟ گفت: من یک چنین خوابی برایت دیدم و فهمیدم پیش امام حسین(علیه‌السلام) خیلی مقام داری، چه کار کردی؟
    گفت: من منزلم بیرون کربلا است، چند کیلومتری کربلا است و مدت‌های زیادی است که اصلاً نیامدم و علتش هم این است که پدر پیری داشتم و گرفتار بودم و باید مرتب به پدرم رسیدگی می‌کردم. اخیراً چند روز پیش پدرم فوت شد و من دیگر دفنش کردم و مراسم و این‌ها تمام شد و این اولین بار است که دارم می‌آیم. دیده بود امام این‌طور احترام به او گذاشته بودند.
    لذا عزیزان دقت کنید این‌ها را اهمیت بدهید. اهمیت بدهید، یعنی یک‌وقت می‌بینید پدرتان، مادرتان یک نیازی دارند به‌خصوص اگر مریض شدند این را جزء برکات عمرتان بدانید و بایستید خدمتگزاری کنید. تقرب هر کسی به حسب خودش است، هر کسی وظیفه‌ای دارد. کاری کنید که امام زمان بگویند: «إنَّا لنراکَ مِنَ الْمُحْسِنِین‏» کاری که گفتم یوسف کرد و ما خیال می‌کنیم یوسف کارهای دیگری می‌کرد. در فیلم این‌ها را نمی‌توانند نشان بدهند و علتش هم این است که این‌ها از این احادیث اطلاع ندارند که چه کار می‌کرد. باید در فیلم یوسف این را پررنگ نشان می‌داد که مرتب از مریض‌ها پرستاری می‌کرد، از این مریض و از آن مریض و بعد آیۀ قرآن را نشان بدهد که محسن بودن این است که انسان یک خدمتی به یک کسی بکند. به خصوص کسی که عاجز است و نمی‌تواند حرکت کند. به خصوص اینکه از اهل خانه‌اش باشد، پدرش یا مادرش باشد که مرتب حق این‌ها مضاعف می‌شود.
    نقش زنان در صدر اسلام به خصوص در میدان جنگ
    بحث دیگری که داریم بحث زن‌ها است که این‌ها هم از بیماران به‌خصوص در میدان جنگ پرستاری می‌کردند. این را چون روایتش را معمولاً نشنیدید حالا چند تا روایتش را برایتان می‌خوانم. بحث جدیدی است. ماها روی منبر زیاد نمی‌گوییم؛ چون زیاد فایده‌ای ندارد اما اطلاعش خوب است که بدانید در میدان جنگ در صدر اسلام مرتب زنان حضور داشتند و کار اصلی‌شان حمایت در تدارکات و هم امکانات بود. امکانات عمدتاً آب بود. آن موقع خیلی سخت بود در جبهه آب نبود، آب می‌آوردند. بعد هم که بعضی سربازان مجروح می‌شدند یا بعضی شهید می‌شدند پرستاری از این‌ها باز با زنان بود. یک بخش دیگر مواظبت از اموال بود. بالاخره گاهی سرقت می‌کردند و می‌آمدند اموال طرف مقابل را می‌دزدیدند گاو، گوسفند و... . یک گاو که می‌بردند خیلی این‌ها برایشان مهم بود. زن‌ها یکی دیگر از کارهایشان نگهبانی هم بود و به‌ندرت اتفاق افتاده زنانی که جنگ کردند. ام عماره کسی است که در یکی از جنگ‌ها 12 زخم برداشت و یک دستش هم قطع شد و داستانی هم دارد. به خودش وقتی می‌نشستند می‌گفتند چه شد؟ می‌گفت علتش چه بود و در نهایت بالاخره شمشیر و نیزه، هر چه دستش بود برداشت و حمله کرد و دشمن هم بی‌رحم، دیگر دست او را قطع کرد تا مدتی هم دستش مشکل داشت، خونریزی داشت. وقتی به مدینه برگشت پانسمان کرده بود اما بعد دیگر دستش خوب شد.
    حالا من چند تا روایت در این زمینه می‌خوانم. فقط معانی و ترجمه‌اش را می‌خوانم که زیاد وقت گرفته نشود و یک نکته مهم پزشکی را می‌خواهم بعد خدمتتان عرض کنم.
    در روایت دارد که حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) وظیفۀ پرستاری پدرشان را داشتند. در یکی از جنگ‌ها کلاهی که سر پیامبر بود شکسته شد و سر و صورتشان هم خونی شد، دندان رباعیشان هم شکسته شد. امیرالمومنین(علیه‌السلام) می‌رفتند آب می‌آوردند که سر و صورت پیغمبر را شست‌وشو بدهند. ظرف آب نبود با مجن که همان سپر هست سپرشان را که یک مقدار کج بود و وسطش گود بود این را آب می‌کردند و می‌آوردند. آن‌وقت دارد که حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) می‌آمدند صورت پدرشان را با آب شست‌وشو می‌دادند، اما خون بند نمی‌آمد. خون بیشتر بود و  روی آب‌ها می‌آمد. در نهایت یک حصیری را برداشتند سوزاندند و آن را چسباندند به جراحت پیامبر تا جراحت یک مقدار تسکین پیدا کرد و خون فرو نشست. ام سلمه که یکی از زنان پیامبر است، از پیامبر پرسید که اجازه می‌دهید که همراهتان به جنگ بیایم؟ پیامبر فرمودند: خداوند جهاد را بر زنان واجب نکرده است. ام سلمه گفت: ما برای جنگ کردن نمی‌خواهیم بیاییم، می‌خواهیم بیاییم مجروحین را مداوا کنیم و چشم را من خوب بلد هستم معالجه کنم. یک‌وقت چشم کسی زخم باشد. یکی هم آب بیاورید بالاخره زنان می‌توانند برای رزمندگان آب بیاورند. حضرت فرمودند: «فنعم اذن» گفتند خوب است می‌خواهید بیایید اشکالی ندارد.
    در حدیث دیگر دارد ام سلیم بود که او هم با تعدادی از زنان در بعضی جنگ‌ها آمده بودند شرکت کرده بودند و مداوا می‌کردند.
    در خیبر نیز چند تا روایت داریم. در تاریخ دارد در خیبر شش تا زن حضور پیدا کرده بودند. حالا یکی ام‌سنان هست که ام‌سنان آمد از پیامبر اجازه گرفت و پیامبر اول مایل نبودند و بعد که گفت می‌خواهیم خدمت به مجروحین داشته باشیم، فرمودند: «فکونی مع ام سلمه زوجتی» حضرت فرمودند: پس با همسر من با هم باشید، با ام‌سلمه.
    یک کسی از ابن‌عباس پرسید که آیا پیامبر زنان را در میدان جنگ می‌بردند یا نه؟ گفت: بله، پیامبر همیشه از زن‌ها برای پشتوانۀ جنگ برای مداواکردن می‌بردند و از غنایم جنگی هم به آن‌ها می‌دادند که حالا یکی از این نوه‌ها که بعد از حالا ده‌ها سال بود داشت داستان را می‌شنید از مادربزرگش پرسید بالاخره پیغمبر چه غنایم جنگی می‌دادند؟ در این روایت دارد میوه که یک سری میوه‌هایی گرفته بودند و این‌ها را تقسیم کردند، به همین زن‌ها هم دادند.
    ام عطیه کسی است که می‌گوید من در هفت جنگ همراه پیامبر شرکت کردم. سمیه بنت ابی صلت می‌گوید در خیبر من حضور داشتم، ام ابیه همین‌طور که گفتم شش تا زن در خیبر بودند. ام ایمن در احد و خیبر حضور داشت و ام عماره هم که عرض کردم در جنگ‌های متعددی حضور داشت و در جنگ یمانه دستش قطع شد.
    میل داشتن بیمار به چیزی که مداوای اوست
    و اما یکی از نکات مهم پزشکی این است که وقتی شخص مریض می‌شود خداوند متعال به طور طبیعی در طبیعت شخص میلش را به چیزی که مداوای اوست قرار می‌دهد. یعنی یک مرتبه احساس می‌کند که به یک چیزی میل پیدا کرد و یا اگر چیزی به ضررش باشد می‌بیند میل ندارد. این را من هنوز در بین پزشکان امروز ندیدم که این بحث‌ها را بکنند. اگر هم باشد بالاخره ما ده‌ها سال است که با این‌ها سر و کله می‌زنیم، من یک مورد هم ندیدم. اما این‌ها در روایات ما آمده است و خانواده‌ها هم هنوز روایت را خبر ندارند. این دیگر حالا خیلی واضح است که کسی اطلاع ندارد و آن این است که وقتی شخص مریض است مرتب می‌آیند اصرار می‌کنند که بخور. اتفاقاً عکسش است. وقتی اشتها ندارد این نباید بخورد. گاهی اصلاً با امساک شخص خوب می‌شود. باید یک شبانه‌روز هیچ‌چیزی نخورد تا آن غذایی که خورده حالا روده‌اش سنگین شده، گرفتار شده، یبوست حالا هر چه بوده این باید هیچ‌چیزی نخورد تا رد بشود و الا اگر غذایی دنبالش بخورد کار خراب می‌شود. و خداوند متعال در طبیعت بدن این را گذاشته است. مثل اینکه انسان وقتی تشنه می‌شود میل به آب پیدا می‌کند. این هم در طبیعت انسان گذاشته است که یک مرتبه میل پیدا می‌کند بدون اینکه تخصص داشته باشد. می‌بیند یک چیزی را اشتها دارد، اتفاقاً این همان چیزی است که اگر میل کند شفا پیدا می‌کند و یا اگر مریض باشد میل ندارد. لذا اطرافیان نباید سفارش کنند. گاهی پدر و مادر از روی دلسوزی اما خب خبر از این حدیث ندارند؛ یعنی اطلاع از سلامتی بدن ندارند. این چند تا روایت داریم در این زمینه من این را عرض کنم که ببینید چه‌قدر زیباست. پیامبر فرمودند: «لَا تُکْرِهُوا مَرْضَاکُمْ عَلَى الطَّعَامِ فَإِنَّ اللَّهَ یُطْعِمُهُمْ وَ یَسْقِیهِمْ.»[5] این را به اطرافیان می‌گویند. می‌گویند به هیچ‌وجه مریضتان را نه بر آشامیدن آب و نه بر خوردن غذا وادار نکنید. خداوند آن‌ها را هم اطعام می‌کند و هم آبشان می‌دهد؛ یعنی آن چیزی که نیاز بدنشان است تامین می‌شود. شما نمی‌خواهد اصرار کنید. چه‌طوری خدا این کار را می‌کند؟ میلی که در بدن خود مریض می‌گذارد وقتی که نیاز دارد اشتها پیدا می‌کند. من الآن عذرخواهی می‌کنم از پزشکانی که در جلسه هستند. عرض شود که می‌بینم، می‌گویند روزی هشت تا لیوان باید آب بخورند. این‌ها اشتباه است. این‌ قواعد پزشکی را عزیزان باید خوب توجه کنند. بدن انسان که به هشت تا لیوان در شبانه‌روز نیاز ندارد، چنین قانونی ما نداریم. من چند تا مورد نقضش را می‌گویم. هوا گرم باشد یا گرم نباشد بدن عرق کند یا نکند، غذای چرب خورده باشی یا نخورده باشی، قبلش آب خورده باشی یا نخورده باشی، این‌ها تمام روی آب بدن تاثیر می‌گذارد. لذا باید بگوییم آن‌وقت که میل به آب دارید امساک نکنید. خداوند متعال به طور طبیعی در وجودتان گذاشته است. از طرف دیگر اگر میل ندارید آب بخورید، عذرخواهی می‌کنم انسان کودن می‌شود. فرمود: درخت نیاز به آب دارد؛ اما اگر آب خیلی به آن دادید از بین می‌رود. درست است نیاز هست اما انسان هم همین‌طور است. این‌ها باید در مسائل پزشکی گفته بشود که حالا در روایات آمده است. از جمله این روایت از امام هشتم(علیه‌السلام) را دقت کنید. حضرت می‌فرمایند: «أَنَّ الصِّحَّةَ وَ الْعِلَّةَ یَقْتَتِلَانِ فِی الْجَسَدِ» بیماری و سلامتی این‌ها با یکدیگر می‌جنگند گاهی سلامتی غلبه پیدا می‌کند، گاهی بیماری غلبه پیدا می‌کند. فرمود: اگر بیماری غلبه پیدا کرد شخص «اسْتَیْقَظَ الْمَرِیض‏» که هم به معنای بیدار شدن است، هم به معنای بلند شدن است. یعنی شخص احساس می‌کند که باید بلند بشود. قبلاً حدیثش را خواندم که وقتی مریض شدید زود در بستر نخوابید. تا وقتی مریضی با شما مدارا می‌کند شما هم با او مدارا کنید بلند شوید و حرکت کنید. آن حرکت در تحصیل سلامتی شما مؤثر است. حالا این بخش دومش مورد بحث ماست. امام هشتم(علیه‌السلام) می‌فرمایند: اگر مریضی بر صحت غلبه پیدا کرد «اشْتَهَى الطَّعَامَ» خوب دقت کنید مریض یک مرتبه می‌بیند یک طعامی را اشتها دارد، به یک غذایی میل دارد «إِذَا اشْتَهَى الطَّعَامَ فَأَطْعِمُوهُ» وقتی دیدید مریض به یک چیزی میل دارد زود به او بدهید، آن غذا را به او برسانید، چرا؟ «فَلَرُبَّمَا فِیهِ الشِّفَاءُ»[6] چه بسا شفای او در همین است، همین چیزی که میل او به آن کشیده شده است.
    مطالب دیگر هم خیلی هست. یک داستانی از ملاذبن‌حکیم دارد. می‌گوید من با ابن‌مصادف همسفر بودم. به مدینه رفتیم من آن‌جا مریض شدم در خانه خوابیدم؛ اما رفیقم محمدبن مصادف این مرتب به مسجد می‌رفت صبح و ظهر و شب می‌رفت و خب بالاخره به عبادت و این‌ها و ما هم گرفتار شده بودیم. زمان امام صادق(علیه‌السلام) است. آن‌وقت ابن‌حکیم خبر خودش را به امام صادق(علیه‌السلام) رساند که من این‌جا آمدم اما مریض شدم افتادم. حضرت وقتی فهمیدند که این با ابن‌مصادف آمده دنبالش فرستادند. وقتی ابن‌مصادف به آن‌جا رفت حضرت فرمودند: «قُعُودُکَ عِنْدَهُ أَفْضَلُ مِنْ صَلَاتِکَ فِی الْمَسْجِدِ»[7] گفتند کنار مریض بنشینی ثوابش بیشتر از این است که در مسجد بیایی و نماز بخوانی. ببینید این روایات است که فکر انسان را تعدیل می‌کند. یعنی من می‌بینم گاهی جوان می‌خواهد اعتکاف برود، خانمش می‌ترسد. می‌آید از ما سوال می‌کند. ببینید این‌ها در روایات آمده می‌گوید نه اعتکاف نرو، خانمت الآن تنهاست به هر دلیلی حالا مریض است یا می‌ترسد. شما اجازه نداری این کار را بکنی، کسی را اذیت کنی و به اعتکاف بروی. این دستورات است که گفتند. اما اشتها چیز خیلی مهمی است.
    من یادم آمد مرحوم آقای مسائلی سال آخر حیاتشان شد، دیدیم مریضی سختی پیدا کردند. حالا آن‌ها که ایشان را می‌شناختید، حالا اکثراً چون نمی‌شناسید یک جمله بگویم که ایشان مریضی‌شان طوری بود که در همین هوای گرم تابستان از اتاق بیرون می‌آمدند سرما می‌خوردند. مریضی این‌طوری داشتند، بدنشان خیلی ضعیف بود. لذا تابستان در اتاق بودند و بیرون که می‌آمدند، همین باد معمولی هوا گرم بود؛ اما سرما می‌خوردند. یک بخش روده‌شان را در جوانی عمل کرده بودند و خیلی بدنشان ضعیف بود. دیگر حالا ما خدمتشان یک سفر عمره رفتیم. خیلی سفر جالبی بود، سفر خاصی بود. اما این نکته که حالا می‌خواهم عرض کنم این است که ایشان مریض شدند و بالاخره ایشان را به بیمارستان منتقل کردند. یک چند روز هم بیمارستان بودند. بیمارستان هم نتوانست کاری کند. حال ایشان خوب نشد و بعد دکترها که دیده بودند ایشان دارد فوت می‌شود به بچه‌شان گفته بودند که ایشان را در خانه ببرید تا در خانه فوت بشوند. ایشان را به منزل آوردند. بعد خودشان برای من تعریف کردند گفتند من در اتاق بودم، صدای بچه‌ام را شنیدم که داشت به خانمم می‌گفت بابا را به یک بیمارستان دیگری ببریم؛ چون این‌جا دیگر قبول نمی‌کنند و آن‌ها ردمان کردند، برویم یک جای دیگر و من وقتی شنیدم که بچه‌ام دوباره می‌خواهد یک چنین خدمتی به من کند من هم از محیط بیمارستان سیر شدم همان جا متوسل به امام زمان شدم و گفتم آقا دیگر من طاقت بیمارستان ندارم یا من را از این طرف ببرید یا از آن طرف خوبم کنید. همین که متوسل شدم یک مرتبه آقا جلویم تجسم پیدا کردند و یک مرتبه دیدم امام جلویم ظاهر شدند و عجیب بود حالات ایشان با تشرفاتی که داشتند. بالاخره با مرحوم پدر خیلی ارتباط داشتند و خیلی چیزها از ایشان دیده بودند. حالا جوان‌های امروز زیاد باورشان نمی‌آید که قصه چه بود؛ اما شخصیت‌های بزرگی مثل مرحوم آیت‌الله صافی می‌گفتند چرا آقای مسائلی را به ما معرفی نکردید که ما هم از ایشان استفاده کنیم. بالاخره اولیای خدا دنبال یک چنین افرادی بودند. حالا با پدر ما سال‌ها از جوانی‌شان ارتباط داشتند و دیگر به دنبالش ما هم از بچگی دیگر با ایشان ارتباط داشتیم. گفتند یک لحظه حضرت جلویم ظاهر شدند و یک تبسمی در چهرۀ من کردند که کاشف از رضایتشان بود. دو مرتبه آقا غائب شدند. حرفی نزدند، همین فقط تبسم کردند و غائب شدند. همین که غائب شدند من یک مرتبه احساس کردم که اشتها دارم. بچه‌ام را صدا زدم گفتم غذایم را بیاور. گفت: بابا من دو روز است غذا صبح می‌آورم تا ظهر سینی این‌جا است هیچ‌چیزی نمی‌خوری، دوباره ظهر ناهار می‌آورم شام دو روز است... اصلاً هیچ چیزی نمی‌خوری. گفتم الآن میل دارم و روزهای گذشته میل نداشتم. ناشتایی را خوردم دیدم باز هم میل دارم. حالا کسی که اصلاً غذا نمی‌خورد گفتم یک غذای دیگر برایم بیاور و هیچ‌چیز همان تمام شد. دیگر گفتند یک مرتبه میل به غذا پیدا کردم و به دنبالش هم شفا پیدا کردم. این‌طوری است خدا ان‌شاءالله همۀ شما را سالم نگه دارد همیشه محفوظ باشید و مشمول دعای امام زمان(علیه‌السلام) باشید ان‌شاءالله.

    «اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»


    [1] . تفسیر قمی، ج1، ص344.

    [2] . بحار الانوار، ج73، ص368.

    [3] . بحار الانوار، ج73، ص368

    [4] . انسان، 9.

    [5] . بحار الانوار، ج59، ص142.

    [6] . مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج2، ص155.

    [7] . الکافی، ج4، ص545.

     

    گروه بندی
    کانال تلگرام - دروس کانال تلگرام - بیانات و اخبار