بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
♦ وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى دَلْوَهُ قالَ یا بُشْرى هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِما یَعْمَلُونَ (19) وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کانُوا فیهِ مِنَ الزَّاهِدینَ (20) وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمی مَثْواهُ عَسى أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (21) ♦
و کاروانی از راه رسید و آبآورشان را فرستادند، پس او دلو خود را انداخت. گفت: مژده باد! این یک پسربچه است و او را بهعنوان کالایی پنهان داشتند و خدا به آنچه میکردند، آگاه بود و او را به بهای ناچیزی، چند درهمی، فروختند و نسبت به او بیرغبت بودند [و سختگیری نکردند] و آن مرد مصری که او را خریده بود، به همسرش گفت: جایگاه او را گرامی بدار، شاید به حال ما سودمند باشد یا او را به فرزندی اختیار کنیم و بدینگونه ما یوسف را در آن سرزمین تمکن بخشیدیم و تا به او از تعبیر خوابها را بیاموزیم و خدا بر کار خویش غالب است، ولی بیشتر مردم نمیدانند.