بسم اللّه الرحمن الرحیم
موضوع: محبت بین انسانها 4
تاریخ: 25شهریور1387؛ 14شعبانالمعظم1429
مکان: اصفهان، حوزهعلمیه ملاعبدالله
موضوع بحث درخصوص عوامل ایجاد محبت در دیگران بود که در جلسۀ گذشته به سیزده مورد از آن اشاره کردیم و در این جلسه به ادامۀ همان بحث میپردازیم.
14. ورع
چهاردهمین عامل ایجاد و تقویت محبت، ورع داشتن است.[1]
ورع که همان تقواست و منظور از آن رعایت حدود الهی است که در حدّ بالای آن، به دوری از شبهات هم سرایت میکند؛ یعنی انسان با اهل ورع شدن، از چیزهایی که نمیداند حلال است یا حرام، هم فاصله میگیرد. همین ورع داشتن، موجب تولید محبّت میشود.
ارتباط ورع با محبت
همانطور که قبلاً اشاره شد، قویترین عامل ایجاد محبّت، دین است. و از آنجا که یکی از برجستهترین مصادیق دینداری، ورع و رعایت حدود الهی است. هرگاه ورع در وجود انسان قرار گرفت، آثار فراوان و مختلفی از آن ظاهر میگردد.
آثار ورع
آثاری که در اثر ورع داشتن نصیب انسان میشود، با محبّت به دیگران نیز ارتباط دارد که به برخی از آن آثار اشاره میکنیم.
1. نفس سالم
یکی از آثار ورع داشتن، نفس سالم و صالح است.[2] انسانی که سلیم النفس است، در روابط اجتماعی خود مراعات انصاف و مساوات را مینماید. و همانطور که بیان شد این دو (انصاف و مساوات) نیز از عوامل مهم و مؤثر برای ایجاد محبّتاند.
2. پرهیز از کارهای پَست
انسان با ورع، از کارهای پست و بچهگانه، و کارهایی که در شأنش نیست، دوری میجوید[3] و در اثر همین وقار و سنگینی محبوب مردم میشود. برای همین وقتی کمی مرتکب اعمال پست و بچهگانه میشود از چشم مردم میافتد.
مصادیق پستی
پستی و سبکی انسانی که به اینگونه کارها مشغول است فقط در اعمال او نیست؛ بلکه در گفتار نیز سرایت کرده و موجب سبک صحبتکردن میشود.
عدهای نیز گمان میکنند که سبک حرفزدن نشانۀ خلوص و یگانگی انسان است، اما نه تنها این چنین نیست، بلکه نشانگر اعتقاد زشت گوینده است؛ یعنی گوینده با کیفیت صحبت کردنش به مخاطب میفهماند که تو در دید من مانند یک کودکی و من همانطور که با کودکان صحبت میکنم با تو صحبت میکنم و از طرفی اگر با احترام و نیکو با کسی سخن گفت نشانگر این است که در فکر خودش او را بزرگ و محترم میشمارد.
سیرۀ اولیای خدا
مرحوم والد(رحمةاللهعلیه) دربارۀ مرحوم حاجآقا رحیم ارباب(رضواناللهتعالی) میفرمودند: «ایشان در هنگام صحبت کردن با کودکان نیز از الفاظ جمع استفاده میکردند و برای مثال وقتی میخواستند حضور کودک و صحبت کردن او را بیان کنند، میفرمودند: «آمدند اینجا و گفتند» به طوری که هرکس نمیدانست گمان میکرد در مورد فرد بزرگ و با شخصیتی سخن میگویند».
وقتی کسی به یک کودک اینگونه احترام میگذارد، ببینید این عمل چه تأثیری در دیگران گذاشته و چه قدر علاقۀ آنها را به ایشان زیاد میکند. گاهی نیز این حالت (سبک صحبتکردن) برای انسان، عادی میشود و این شخص وقتی در حرم اهلبیت(علیهماالسلام) هم حضور پیدا کرد نسبت به امام با بیادبی و سبکی صحبت میکند. درحالیکه اگر کسی اهل معرفت باشد و این گونه با امام صحبت کند، شدیداً سقوط میکند و مانند کسی که کار حرامی مرتکب شده از خداوند دور میشود.
انسان وظیفه دارد به اندازۀ درک و فهمش، با دیگران مؤدبانه و با احترام صحبت کند و اگر کسی با شخصیت بزرگی همچون مرجع تقلید عمداً سبک صحبت کند و به شخصیت او توهین کند، کار حرامی انجام داده و از عدالت ساقط میشود. بنابراین، ورع انسان را از کارهای پست دور میکند و همین موجب جلب محبّت دیگران میشود.
3. دوری از گناه
از دیگر آثار ورع ترک معصیت است[4] که طبیعتاً مردم به انسان با ورعی که گناه از او سر نمیزند، علاقه مند میشوند.
15. کرامت
پانزدهمین عامل ایجاد محبت در دیگران، کریم بودن است. صفت کرم از صفات بسیار با ارزشی که بعضی محبت دیگران را در آن منحصر کردهاند.
آثار کرامت
کرامت آثار با ارزشی را برای انسان به ارمغان میآورد که هر کدام عامل خوبی برای ایجاد محبّت در دیگران است که به بعضی از آنها اشاره میشود:
1. انسان کریم قبل از اینکه کسی از او در خواست کند با نیازمندان کریمانه برخورد میکند و به جای اینکه نیازمند به سراغش بیاید او به سراغ نیازمند میرود تا به آنها اکرام کند و به شایستگی و نیکی به آنها کمک نماید.
اعمالی که انسان انجام می دهد گاهی از جانب دین اسلام به انسان واجب شده است که به آن تکلیف گویند، مانند اعمال واجب دین مثل خمس و... .
گاهی هم الزام وجوبی روی آن عمل نیست و انجام و ترک آن به اختیار مکلف است این قسم را اعمال تبرئی گویند که اعمال مستحبی مانند صدقۀ غیر واجب از این قبیل است.
انسان کریم، تبرء به کارهای معروف دارد یعنی برای کارهای خوب ابتدائاً اقدام می کند.[5]
2. انسان کریم حسن خلق دارد و گشادهرویی و تبسم در چهره اش نمایان است.[6]
3. انسان کریم روحیۀ کظم غیظ دارد و خشم خود را فرو می برد.[7]
4. با حیا است و برای همین چشم در چشم دیگران نمیدوزد و چشمهایش را پایین میاندازد بهخصوص در مواجهۀ با گناه چشمش را فرو میبندد.[8]
5. انسان کریم «حُسن اصطبار» دارد.[9] «اصطبار» از «صبر» است یعنی صبر را به خود تحمیل میکند و اگر چه فشار های روحی فوق العاده ای به او وارد می شود اما شدت صبر را به خودش تحمیل می کند. این صفت علاقۀ اطرافیان را به شدت به انسان جلب می نماید.
6. انسان کریم مالک زبان خویش است[10] و هر حرفی را به زبان جاری نمیکند.
7. انسان کریم بذل احسان دارد.[11]
8 . انسان کریم صاحب طینتی نیکو، سرشتی پاک است.[12]
9. از انسان با کرامت کارهای ناپسند و پایینتر از شأن، دیده نمیشود.
10. نسبت به نفس خویش در کارهای حرام بخیل است یعنی به شدت نفس خود را از کارهای حرام منصرف میکند.[13]
به عبارت دیگر نفس انسان در خواهشهای خویش حد و مرزی ندارد، و هر آنچه را میل داشته باشد ـ چه حلال و چه حرام ـ طلب میکند. اما انسان کریم نفس خویش را به شدت از آلوده شدن به گناه محذور میدارد.
12. شهوت، در وجود انسان کریم بسیار خوار و ذلیل است؛[14] زیرا نفس خود را بسیار بزرگوار میداند و بهخاطر آن بزرگواری، حاضر نیست خود را به شهوت آلوده کند.
13. دنیا در دید انسان کریم بسیار پست و بی ارزش و برای همین حاضر نیست خود را به آن آلوده کند.[15]
اما انسان های تنگ نظر دنیا در دیدشان بسیار ارزشمند است، و در استفادۀ از آن بسیاردقیق و با حساب و کتاب عمل میکنند و حاضرند برای اندکی پول ارزش خود را پایین آورده و ساعتها با مشتری بحث کنند.
برای مثال گاهی افراد تنگ نظر در جلسۀ خواستگاری برای چند سکه ساعتها وقت صرف میکنند تا مقدار مبلغ مهریه را بالا ببرند و یا پایین بیاورند و غافل است از اینکه این یک ساعت عمر، بیش از چند هزار سکه ارزش دارد. انسان کریم در معاشرت خود مراقب حال دوستانش نیز هست و دوستان قدیمی اش را حفظ میکند.
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرمایند: «مِنْ کَرَمِ الْمَرْءِ... حِفْظُهُ قَدِیمَ إِخْوَانِهِ»[16] (از نشانه های کرامت شخص این است که... دوستان قدیمی خود را حفظ کند.)
16 ـ حلم
شانزدهمین عامل ایجاد و یا ازدیاد محبت حلم است. حلم از ویژگیهای بسیار مهم و با ارزشی است که برکات زیادی را در وجود انسان قرار میدهد.
برکات مهم حلم
حلم در وجود انسان دو برکت را نصیب شخص میکند.
یکی اینکه در هنگام مصیبتها، خیلی خویشتندار است و بلا و مصیبت او را از پا درنمیآورد و از طرف دیگر در معاشرت با دیگران، اگر با بیادبی و اهانت انسانهای جاهل روبرو شد بهخاطر ظرفیت بالایی که در وجودش نهفته است، حلیمانه برخورد میکند و با صبر و بردباری و بدون عکسالعمل منفی از کنار آن میگذرد.
قرآن کریم نیز در این باره میفرماید: «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»[17] (و چون نادانان آنها را [به گفتار ناروا] طرف خطاب قرار دهند آنها سلام [سخنى مسالمتآمیز و دور از خشونت] گویند.) اما انسانهایی که به صفت غضب آلودهاند، در مقابل توهین دیگران آرام ننشسته و سریعاً انتقام میگیرند.
بنابراین کسیکه به صفت حلم آراسته شده است، دیگران نیز به او علاقهمندند و در مقابل، انسان غضبناک و خشم آلود مورد نفرت مردم واقع میشود. به هر حال عامل بسیاری از جداییها بین زن و شوهر و یا بین دوستان، خشم و غضب بیجا است و اگر صفت حلم در زندگی مردم حاکم شد غالب این نزاع ها و کشمکش ها و جدایی ها حل میشود.
منظور از خشم بیجا، خشم و ناراحتی در امور دنیوی است، اگر چه انسان در مورد مسایل دنیوی میتواند احقاق حق کند و حق خود را بگیرد؛ اما اگر عصبانی شد این خشم بیجاست و موجب سقوط او میشود. اما عصبانیت در امور اخروی بجا و پسندیده است.
استناد روایی
1. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرمایند:«بِالْحِلْمِ تَکْثُرُ الْأَنْصَارُ»[18] (یاران انسان به وسیلۀ حلم زیاد میشود.)
2. در روایت دیگری نیز میفرمایند: «وَ بِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِیهِ یُکْثِرُ الْأَنْصَارُ عَلَیْه»[19] (وقتی انسان در مقابل سفیه حلم ورزید، یاران و مدافعان او نیز علیه سفیه زیاد میشوند.)
3. در جای دیگر آمده است «الْحِلْمُ یُطْفِئُ نَارَ الْغَضَبِ»[20] (حلم آتش خشم را خاموش میکند.)
عوامل حلم
آنچه شایسته است در این مقال پیرامونش صحبت کنیم، عوامل حلم است، یعنی چه اموری باعث پدید آمدن صفت ارزشمند حلم میشود:
1. وفور عقل
انسان های حلیم عقل بسیار زیادی دارند.
2. علم[21]
3. علو همت
4. وقار
علو همت
به خاطر اهمیت عامل سوم، یعنی علو همت، در این جا بهاختصار پیرامونش صحبت میکنیم. بلند همتی، نتیجۀ کرامت نفس است یعنی یکی از ویژگیهای انسان هایی که نفس خود را کریم و بزرگوار میدانند همت بلند آنها است و از طرف دیگر خودکرامت نفس هم محصول علو همت است،[22] و این دو در یکدیگر تأثیر متقابل دارند.
به بیان واضح تر ارتباط این دو مانند ارتباط ریشۀ درخت با شاخ و برگ آن است که هر دو در یکدیگر تأثیر گذار هستند یعنی ریشۀ درخت، شاخ و برگ آن را تولید میکند و شاخ و برگ نیز موجب تقویت ریشه میشوند. البتّه تفاوت آنها هم در این است که ریشه تأثیر تولیدی و ایجادی بر روی شاخ و برگ دارد و شاخه و برگ تأثیر تقویتی بر روی ریشه میگذارد.
ایمان و عمل صالح
در مورد انسان نیز همینطور است، یعنی همان طور که ایمان موجب انجام عمل صالح میشود، عمل صالح نیز ایمان انسان را تقویت میکند و برای همین است که اگر کسی گناه کرد و عمل صالح را ترک نمود ضربه به دین خود وارد کرده و ایمانش کم کم ضعیف میشود. انسان گناهکار نمیتواند ادعا کند که من هم گناه میکنم و هم به اعتقاداتم پایبندم؛ زیرا گناه کردن خلاف اعتقاد اوست و با انجام هر گناه ضربه ای به اعتقاد خودش وارد میکند.
قرآن کریم در این رابطه میفرماید: «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ»[23] (سپس عاقبت کسانى که کارهاى زشت انجام دادند این شد که آیات خدا را تکذیب کردند و آنها را مسخره مىکردند». به عبارت دیگر اعمال زشت و گناه، آهسته آهسته از عمل به فکر سرایت میکند و فکر را نیز آلوده و ظلمانی میکند.
در ریشه و شاخ و برگ نیز این چنین است که اگر کسی دائماً شاخ و برگ را اذیت کرد و هر چه آن شاخه سبز شد، آن را برید، بالاخره به جایی میرسد که ریشه خشک میشود و دست از تولید میکشد.
کَرم و علوّ همت
ارتباط کَرم با علو همت نیز همینطور است که وقتی کرامت نفس آمد، علو همت نیز به دنبال آن به وجود میآید. و دوباره همین علو همت موجب ازدیاد کرامت نفس میشود و این دو در یکدیگر تأثیر متقابل دارند.
تأثیر علوّ همت
انسانهایی که صاحب همتهای بلندند دنیا در نظرشان کوچک است و چون برای نفس خود ارزش قائلند از کارهای پست و بچه گانه دست میکشند، و در کنار آن به صفت وقار دست پیدا میکنند.
گمان باطل
بعضی از افراد نیز گمان میکنند که لازمۀ باوقار بودن، تکبر است و وقتی میخواهند انسان با هیبتی را توصیف کنند، متکبرانه توصیف میکنند و خود را بالاتر از دیگران میبینند. اما در اثر همین تکبر است که به جای جلب محبّت، نفرت دیگران را برمیانگیزد.
اما بالعکس انسان های با وقار بسیار هم متواضعند اگر چه مرز بین این دو (وقار و تکبر) بسیار دقیق است. برای همین است که انسان بهراحتی جرأت صحبت کردن با انسان باوقار و با هیبت را ندارد، در حالی که آن شخص با وقار متواضعانه برخورد کند. پس وقار تکبر نیست بلکه نتیجۀ حفظ نفس است؛ یعنی هرگاه انسان حفظ نفس نمود و کارهای پست و بچگانه را ترک کرد و از شوخی و مزاح بیجا خودداری نمود، وقار پیدا میکند و با هیبت میشود. این شخص با این که کارهای پست و بچگانه انجام نمیدهد اما خودش را نیز کوچکتر از دیگران میبیند، و در اعمال و رفتارش تواضع حاکم است.
اگر میبینید خبرنگاری که قصد داشت از حضرت امام (رحمةاللهعلیه) مصاحبه کند وقتی امام(رحمةاللهعلیه) به او نگاه میکردند زبانش بند میآمد و از هیبت امام(رحمةاللهعلیه) نمیتوانست سؤالش را بپرسد، به خاطر متکبر بودن امام نیست بلکه عوامل دیگری دارد. امام(رحمةاللهعلیه) با تمام هیبت و وقاری که داشتند باز هم انسان بسیار متواضعی بودند، حتی نسبت به کودکان، و به خصوص نسبت به فرزندان شهدا. بنابراین علوّ همت، از موضوعات بسیار مهم است، که انسانها در زندگی به آن نیاز دارند.
مراد از بلند همّتی
اما آنچه باید به آن پرداخت، توضیح مصداق همت بلند است. همت بلند این است که انسان حد بالای کمال را در نظر گرفته و همواره برای رسیدن به آن حرکت و تلاش کند و به کمتر از آن هم راضی نباشد.
تطبیق عمل با فکر
البتّه فکر و عمل باید توأم با یکدیگر باشند و انسان با دیدن قلۀ کمال باید به راه بیافتد و تا میتواند به سمت جلو حرکت کند.
معلوم است در این راه هرکس مقداری میتواند پیشرفت کند و همۀ انسانها به نتیجه نمیرسند اما هدف و نیت انسان باید فتح قلۀ کمال باشد. پس عمل انسان باید با فکر او تطبیق داشته باشد و اگر طالب دسترسی به جاهای بلند است، بیشتر هم باید تلاش کند. کم اتفاق میافتد که کسی بگوید هدف من کسب نمرۀ بیست است و در عمل هم به آن برسد. معمول انسان ها، همّت و تلاششان کمتر از هدفی است که در قصد ونیتشان، آرزو کرده اند.
هدف «مهدیگونه» شدن
به عبارت دیگر هدف انسان مهدیگونهشدن و آیینۀ تمام نمای امام شدن است و انسان آفریده شده است تا به امام زمان(علیهالسلام) برسد.
استناد قرآنی
در آیۀ 119 از سورۀ توبه میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ» (اى کسانى که ایمان آوردهاید، از خدا پروا کنید و با راستگویان باشید [که مصداق اتم آنها اهل بیت معصوم و پیامبرند.]»
دستور خداوند در این آیۀ شریفه، معیّت دائمی با امام زمان(علیهالسلام) است. یعنی در تمام کارها و حرکات و سکنات و اخلاقها و فکرها در تمام لحظههای زندگی با امامت باش، و کارهایت را طوری انجام بده که رضایت امام(علیهالسلام) را به خود جلب کنی.
مراد از «معیّت» و همنشینی با امام زمان(علیهالسلام)، همنشینی های جسمی و ظاهری نیست چرا که همنشینی با جسم امام زمان(علیهالسلام) در اختیار انسان نیست بلکه به توفیق خدا انجام میشود و خداوند متعال هم انسان را به امر غیر اختیاری تکلیف نمیکند.
معیّت یعنی ایجاد سنخیت روحی با امام زمان(علیهالسلام)، بهوسیلۀ اشتراک در صفت، یعنی انسان تمام اوصافی که امام زمان(علیهالسلام) دارند را در وجود خود به وجود آورد و اعمال و رفتارش را شبیه امام(علیهالسلام)ی کند.
به عبارت دیگر مثل امام(علیه السلام) حرف بزند، راه برود، فکر کند، ایمان داشته باشد، نماز بخواند، مؤدب باشد و ... و بالاخره در تمام کارهایش، هر چه قدر تشابه انسان با امام(علیهالسلام) بیشتر شود، به کمال هم نزدیکتر است. مانند شاگردی که برای یادگیری خط میگویند به دست استادت خوب نگاه کن و همانطور که او مینویسد تو هم حروف را بنویس. این شاگرد هر قدر شباهت خط خود را به استاد زیادتر کند بیشتر به او نزدیک میشود.
پس مهم سنخیت روحی و معنوی است نه همنشینی جسمی. و چه بسا کسانی که در زمان اهل بیت(علیهمالسلام) با آنها همنشین بودند اما چون سنخیت روحی با امام پیدا نکرده بودند از این همنشینی جسمی هیچ سودی عائدشان نشد.
خداوند متعال در قسمت اول این آیه، انسان های با ایمان را به تقوا دعوت میکند و سپس میفرماید: همواره با صادقین همراه باشید. یعنی اگر کسی ایمان به خدا و تقوای الهی داشت، به امام نزدیک میشود و بیشتر در معیّت او قرار میگیرد.
آیۀ شریفه، نصب العین انسان
بنابراین مناسب است انسان این آیۀ شریفه را بنویسید و نصب العین خود قرار دهد تا بتواند در تمام کارهایی که میخواهد انجام دهد یا ترک کند خود را شبیه امام قرار دهد.
چنین شخصی اگر فکر گناه در وجودش آمد، وقتی میفهمد با این فکرِ آلوده، از امام(علیهالسلام) دور میشود سریعاً آن فکر را از خودش دور میکند و دائماً با امام خود مناجات میکند. چنین انسانی سراپای وجودش نور میشود، نگاه او، کلام او، اعمال او، معاملات او و...
عوامل ایجاد علوّ همت
1 ـ کرامت
همان طور که اشاره شد بهترین عامل ایجاد علو همت، کرامت است.
یعنی هر کس فهمید که کرامت نفس دارد، نه در حالت ثبوت بلکه در حالت اثبات معتقد شد که نفس کریمانه دارد مواظبت و دقّت خود را افزایش میدهد تا به مقصد برسد.
مانند انسان سفید پوشی که به سفید بودن لباسش دقّت دارد. این فرد اگر درگِل بخواهد حرکت کند خیلی در نظافت شلوار و لباسش دقّت مینماید و آهسته آهسته حرکت میکند که مبادا لباسش آلوده شود.
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرمایند: «مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیْهِ شَهْوَتُهُ»[24] (کسیکه نفسش را گرامی میدارد، شهوات برایش پست میشود.)
انسان صاحب همت بالا، همواره برای نفس خود آنقدر ارزش قائل است که آن را شایستۀ دخول در بهشت میداند، شایستۀ لقاء امام زمان(علیهالسلام) و معیّت روحی با آقا میداند. و چون پایینتر از آن را خسارت میداند، به کمترش راضی نمیشود.
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمودند: «أَلَا إِنَّهُ لَیْسَ لِأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ فَلَا تَبِیعُوهَا إِلَّا بِهَا»[25] (آگاه باشید ثمن جان شما بهشت است پس آنرا به کمتر از بهشت نفروشید.)
2. خودداری از آنچه در دست مردم است.
انسان وقتی از داراییها و ویژگیهای مردم اعراض کرد، همتش بلند میشود.[26] اما وقتی فکرش متوجّه اموال مردم شد، چشم به آن میدوزد و مدام در فکر این است که چگونه این اموال را از دست مردم بگیرد و اگر مقداری جلوتر رفت کم کم آرزوی زوال نعمتهای دیگران را میکند و یا به جایی میرسد که در حق مردم نفرین میکنند و گاهی به اقدام عملی دست زده آبروی مردم را میبرد. همۀ این آلودگی ها به خاطر چشم داشت به مال مردم است.
3. قناعت
کسی که در زندگی اهل ریخت و پاش است نمیتواند به همت عالی دست پیدا کند. زیرا لازمۀ علو همت، صرف نظر کردن از دنیاست و این شخص چون علاقهمند به دنیا است نمیتواند اهل قناعت باشد. بنابراین عمرش را در راه رسیدن به دنیا از بین میبرد و خودش را فدای دنیا میکند.
اگر همت بلند در این شخص وجود داشت چون دنیا را کوچک میدید بهراحتی از آن چشمپوشی کرده و خود را برای هم جواری امام(علیهالسلام) و ورود در بهشت آماده میکرد.
4 ـ بذل احسان
انسان بلند همت، به دیگران زیاد احسان میکند.[27] در مقابل انسان بیهمت از موفقیت دیگران ناراحت است تا چه رسد به یاری کردن آنها.
5 ـ شجاعت
شجاعت انسانها به اندازۀ همت آنها است[28] و هر کس هر مقداری همت دارد همان قدر هم شجاعت به خرج میدهد.
بلند همتی و لقای امام(علیهالسلام)
در اصول کافی نقل شده است که همیشه 30 نفر با امام زمان(علیهالسلام) در ارتباط اند. و هر کس از آنها از دنیا برود فرد دیگری جایگزینش میشود.[29] سرّ این مطلب کمکردن غربت امام(علیهالسلام) است.
پوشیده نیست که این انسانها (30 نفر) افراد معمولی و عادی نیستند و در پاکی و طهارت نفس به مقامات مهمی دست یافتهاند. این افراد از طرف امام(علیهالسلام) مأمور انجام بعضی از امور مردم هستند. انسان بلند همت هواره باید در پی نیل به این مقام باشد و تلاش کند تا روزی در جملۀ این 30 نفر قرار گیرد.
کرامت انسانی اقتضا میکند انسان در راه تحصیل معیّت اهل بیت(علیهمالسلام) و دست یافتن به مقام لقاء خداوند تلاش و کوششی بیدریغ داشته باشد و همانطور که اهل بیت(علیهم السلام) به کمال رسیدند او هم خود را به مقام کمال نزدیک کند. اگر کسی در بیهمتی خود فرو رفت از مقامات با ارزش روحی عقب میماند و همیشه در خسارت به سر میبرد مگر اینکه با ایمان و عمل صالح خود را به سر منزل مقصود نزدیک نماید.
خدای متعال نیز میفرماید: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»[30] (مسلّما انسان در زیان است، مگر کسانى که ایمان آورده و عملهاى شایسته کردهاند.)
«دانشمندی که در یکی از شهرهای ایران زندگی میکرد زمینی را که در حقیقت وقف امام حسین(علیهالسلام) بود در اثر جهل و صحنه سازی دروغین، به ملک شخص حیلهگری در آورد. بعد از آن یکی از یاران امام زمان(علیهالسلام) او را بیدار کرده و وقفی بودن زمین را آشکار میسازد.
آن پیرمرد این دانشمند را توبیخ میکند که چرا بدون اطلاع چنین عملی را مرتکب شدهای؟! و بعد میگوید: باید این اشتباه را جبران کنید به این صورت که فردا به اتفاق حاکم به خانۀ آن شخص حیلهگر رفته و وارد خانه شوید. او وقف نامۀ اصلی زمین را در فلان مکان مخفی کرده است آن را پیدا کنید و زمین را به حالت وقف بازگردانید.
فردای آن روز این عالم، داستان را برای حاکم بازگوکرده و به همراه او به منزل آن فرد حیلهگر میروند. حاکم نیز که از شنیدن این جریان تعجب میکند برای حل این معما اشتیاق بیشتری پیدا کرده و او را در این کار حمایت میکند.
آن فرد حیلهگر وقتی شخص عالم را به همراه حاکم پشت درب منزل خود میبیند اظهار ارادت کرده و آنها را به داخل تعارف میکند. دانشمند نیز مستقیم به طرف همان مکانی میرود که از طرف امام(علیهالسلام) به او نشان داده بودند و وقف نامۀ اصلی را از زیر زمین استخراج کرده و به دست حاکم میدهد حاکم نیز وقتی به صحت گفتار آن عالم، اطمینان حاصل پیدا میکند قبالۀ جعلی را گرفته و پاره میکند.
بعد از این داستان ارادت حاکم به این دانشمند بیشتر شده و کسانی را برای مواظبت از جان او میگمارد. شخص عالم برای دیدار آن پیرمرد اشتیاق زیادی داشت و دوست داشت دوباره او را ملاقات کند. مدتی بعد برای بار دوم پیرمرد به خدمت عالم آمده و به او میگوید دیگر مصلحت نیست در این شهر بمانید. خانۀ خود را بفروشید و تا آخر عمر در شهر نجف ساکن شوید. وقتی به نجف رسیدید من در روز جمعه در قبرستان وادی السلام منتظر شما هستم.
این عالم دستورات او را اطاعت کرده و علیرغم ممانعت حاکم، بعد از فروش خانه به شهر نجف عزیمت میکند. صبح جمعه در زمان مقرر برای دیدار آن پیرمرد به وادی السلام میرود. که ناگهان او در کنارش ظاهر میشود و میگوید:
من از یاران امام زمان(علیهالسلام) هستم و جریان زمین را نیز به دستور ایشان به شما گفتم. حضرت فرمودند: شما را مطلع کنم که به خاطر صفای طینت و پاکی درونتان شما را به جای من انتخاب کرده اند. پس آمده باش که وقتی از دنیا رفتم جایگاه مرا نزد امام(علیهالسلام) پیدا میکنید و حل کردن بعضی از مشکلات مردم، به شما حواله داده میشود».
بههرحال همۀ ما انسان ها باید پاک شده و سعی کنیم همراه دائمی امام زمان(علیهالسلام) شویم که در غیر این صورت خسارت غیرقابل جبرانی خواهیم کرد.
انشاءالله این فراز از زیارت عاشورا در حق همۀ ما مستجاب شود تا همراه همیشگی و دائمی امام(علیهالسلام) باشیم:
«اَللّهُمَ اجعَلنی عِندَکَ وَجیهاً بِالحُسَینِ عَلَیهِ السلامُ فِی الدُنیا وَ الآخِرَةِ»
«الحمدلله رب العالمین»
[1]. قالَ [ابومحمد العسکری] (علیهالسلام): «مَنْ کَانَ الْوَرَعُ سَجِیَّتَهُ وَ الْکَرَمُ طَبِیعَتَهُ وَ الْحِلْمُ خَلَّتَهُ کَثُرَ صَدِیقُهُ وَ الثَّنَاءُ عَلَیْهِ وَ انْتَصَرَ مِنْ أَعْدَائِهِ بِحُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَیْهِ» بحار الانوار، ج75، بیروت، ص379.
[2]. قال علیٌ(علیهالسلام): «ثَمَرَةُ الْوَرَعِ صَلَاحُ النَّفْسِ وَ الدِّینِ» غرر الحکم و دررالکلم، 328.
[3]. قال علیٌ(علیهالسلام): «بِالْوَرَعِ یَکُونُ التَّنَزُّهُ عَنِ الدَّنَایَا» غرر الحکم و دررالکلم، ص301.
[4]. قال علیٌ(علیهالسلام): «مَنْ زَادَ وَرَعُهُ نَقَصَ إِثْمُهُ» غرر الحکم و دررالکلم، ص610.
[5]. سَأَلَ مُعَاوِیَةُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهماالسّلام عَنِ الْکَرَمِ وَ النَّجْدَةِ وَ الْمُرُوَّةِ فَقَالَ علیهالسّلام: «أَمَّا الْکَرَمُ فَالتَّبَرُّعُ بِالْمَعْرُوفِ وَ الْإِعْطَاءُ قَبْلَ السُّؤَالِ وَ الْإِطْعَامُ فِی الْمَحَلِّ الْخبر» مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج12، ص342.
[6]. من مواعظ الصادق جعفربنمحمد(علیهماالسلام): «... ثَلَاثَةٌ تَدُلُّ عَلَى کَرَمِ الْمَرْءِ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ کَظْمُ الْغَیْظِ وَ غَضُّ الطَّرْفِ الحدیث» بحار الانوار، ج75، بیروت، ص232.
[7]. همان.
[8]. همان.
[9]. قال علیٌ(علیهالسلام): «الْکَرَمُ حُسْنُ الِاصْطِبَارِ» غرر الحکم و دررالکلم، ص59.
[10]. قال علیٌ(علیهالسلام): «الْکَرَمُ مِلْکُ اللِّسَانِ وَ بَذْلُ الْإِحْسَانِ» غرر الحکم و دررالکلم، ص77.
[11]. همان.
[12]. قال علیٌ(علیهالسلام): «الْکَرَمُ حُسْنُ السَّجِیَّةِ وَ اجْتِنَابُ الدَّنِیَّةِ» غرر الحکم و دررالکلم، ص87.
[13]. قال علیٌ(علیهالسلام): «امْلِکْ عَلَیْکَ هَوَاکَ وَ شُحَّ بِنَفْسِکَ عَمَّا لَا یَحِلُّ لَکَ فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ حَقِیقَةُ الْکَرَم» غرر الحکم و دررالکلم، ص138.
[14]. قال علیٌ(علیهالسلام): «مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیْهِ شَهْوَتُهُ» غرر الحکم و دررالکلم، ص637.
[15]. قال علیٌ(علیهالسلام): «مَنْ کَرُمَتْ نَفْسُهُ صَغُرَتِ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ» غرر الحکم و دررالکلم، ص663.
[16]. بحار الانوار، ج71، بیروت، ص264.
[17]. فرقان، 63.
[18]. غرر الحکم و درر الکلم، ص296.
[19]. بحار الانوار، ج66، بیروت، ص410.
[20]. غرر الحکم و درر الکلم، ص116.
[21]. قال علیٌ علیهالسّلام: «الْحِلْمُ ثَمَرَةُ الْعِلْمِ» غرر الحکم و دررالکلم، ص48؛ خداوند متعال در قرآن کریم لفظ حلیم را بعد از علیم آورده است. آوردن این وصف بعد از صفت علم اشاره به علتبودن عمل برای حلم است یعنی هرچه انسان علم و آگاهیاش بیشتر شود حلمش زیادتر میشود و درمقابل هرچه جهل انسان بیشتر شود و نادانتر شود حلم او کمتر شده و شتاب و عجله و غضبش بیشتر میشود و درنتیجه بیشتر هم پشیمان میشود.
[22]. قال علیٌ علیهالسّلام: «الْکَرَمُ نَتِیجَةُ عُلُوِّ الْهِمَّةِ» غرر الحکم و دررالکلم، ص79.
[23]. روم، 10.
[24]. غرر الحکم و درر الکلم، ص637.
[25]. غرر الحکم و درر الکلم، ص177.
[26]. قال علیٌ (علیهالسلام): «الْکَفُّ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ عِفَّةٌ وَ کِبَرُ هِمَّةٍ» غرر الحکم و دررالکلم، ص86.
[27]. قال علیٌ(علیهالسلام): «مِنْ شَرَفِ الْهِمَّةِ بَذْلُ الْإِحْسَانِ» غرر الحکم و دررالکلم، ص673.
[28]. قال علیٌ(علیهالسلام): «شَجَاعَةُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ الحدیث» غرر الحکم و دررالکلم، ص413.
[29]. عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیهالسّلام قَالَ: «لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَیْبَةٍ وَ لَا بُدَّ لَهُ فِی غَیْبَتِهِ مِنْ عُزْلَةٍ وَ نِعْمَ الْمَنْزِلُ طَیْبَةُ وَ مَا بِثَلَاثِینَ مِنْ وَحْشَةٍ» (بناچار صاحب الامر غیبت کند و بناچار در زمان غیبتش گوشهگیرى کند، چه خوب منزلیست مدینه [گویا آن حضرت در ایام غیبت غالبا در مدینه و اطراف آن باشد] و در سى وحشتى نیست [یعنى آن حضرت همراه 30 یا 29 نفر از اصحاب و موالیان خود میباشد و این عده اگر چه گوشهگیرند ولى وحشت و ترسى ندارند.) اصول کافی، ج1، الاسلامیة، ص340.
[30]. عصر، 2و3.