بسم اللّه الرحمن الرحیم

     

    موضوع: تشرف حضرت آیت الله شیخ عبدالنّبی اراکی(رحمه‌الله)

     

    راهکار توفیق تشرف به محضر امام(علیه‌السلام)

    برخی می‌پرسند: آیا عمل و ذکری وجود دارد که با آن شخص توفیق شرف‌یابی خدمت حضرت ولی عصر (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) را پیدا کند؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت: هر چه انسان شناخت خود را نسبت به دین اسلام عمیق تر کند و به دستورات آن بیشتر عمل کند، زمینۀ کسب چنین توفیقی در وجود او زیادتر می‌شود؛ زیرا در اثر شناخت دین و عمل به دستورات آن، سنخیّت روحی و نزدیکی باطنی و تقرّب معنوی به حضرت پیدا می‌کند و به دنبال همین نزدیکی روحی است که امکان تقرّب جسمی به محضر آن عزیز به ظاهر غایب، مجالست و بهره‌مندی از نوارنیّت کلامشان برای شخص میسّر گردد.

    تشرف، لطف است نه لیاقت

    بسیار واضح است که دیدار و تشرّف جز در پرتو لطف و فضل الهی ممکن نمی‌شود. هیچ‌کس لایق درک محضر نورانی آن حضرت نیست؛ چرا که چنین توفیقی، تنها مختّص خود معصومین(علیهم‌السلام) است از آن رو که در رتبه و منزلت و نورانیّت از یک شجرۀ طیبّه اند و تشرّف دیگران تنها به فضل الهی و در اثر حکمت‌ها و مصلحت‌هایی است که وجود دارد.به هر حال یکی از امور مؤثّر در ایجاد زمینۀ ملاقات و تحصیل مصلحت، خواندن بعضی ختم‌ها و ذکرهایی است که بعضا تجربه هم شده است. به خصوص اگر این اذکار و ختومات از طرف کسی که صاحب سلوک عملی و تأثیر نفس باشد، صادر شده باشد.

    حکایت حضرت آیت الله شیخ عبدالنّبی اراکی (رحمه‌الله)

    حکایت تشرّف مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالنّبی اراکی، از همین نمونه‌ها است که حضرت حجّت‌الاسلام و المسلمین سیّد محمّد مهدی مرتضوی لنگرودی عین این قضیه را بدون واسطه از مرحوم آیت‌الله آقا شیخ عبدالنّبی اراکی(رحمه‌الله) شنیده‌اند و آن را به نگارش در آورده، در اختیار خوانندگان و عشّاق امام زمان(علیه‌السلام) قرار داده‌اند.

    نیم نگاهی به ولادت تا وفات

    مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالنبی اراکی(رحمه‌الله) از آیات عظام و فقهای حوزۀ علمیّه نجف و قم بودند. ایشان در روز 27 ماه رجب سال 1308 ه.ق، در اراک متولّد شده و پس از دو سال تحصیل در همدان، تمام سطوح علمی را در اراک به پایان رساند. در سال 1327 ه.ق به نجف مهاجرت کرده و در سال 1368 ه.ق به ایران بازگشته و بنا به تقاضای جمعی از فضلای اراکی رحل اقامت انداخته و به تدریس درس خارج پرداختند. ایشان در سال 1387 ه.ق در سن حدود هشتاد سالگی وفات نمود. جنازۀ ایشان با تجلیل فراوان تشییع شده و در حرم حضرت معصومه(علیهما‌السلام) در مسجد بالاسر و در پایین قبر مرحوم آیت‌الله حائری(رحمه‌الله) به خاک سپرده شد.

    اما آنچه حضرت حجّت‌الاسلام و المسلمین آقای مرتضوی نوشته‌اند، چنین است:

    یک روز آیت‌الله اراکی برای دیدن مرحوم آیت‌الله والد به منزل ایشان رفتند. پس از انجام مراسم دیدار، آیت‌الله اراکی(رحمه‌الله) به آیت‌الله والد گفتند:«شما از برداشت ما در نجف اشرف نسبت به آیت‌الله سیّد ابوالحسن اصفهانی(رحمه‌الله) تا اندازه‌ای با اطّلاع بودید و می دانستید ما مروّج مرجعیّت ایشان نبودیم. بلکه در مجامع علما و فضلا، نسبت به ایشان چنین می گفتیم که ما از آیت‌الله اصفهانی کمتر نیستیم که مرجعیّت ایشان را ترویج کنیم».

    آیت‌الله والد گفتار ایشان را تصدیق کرده و چنین گفتند:آری شما چنین ادعایی می کردید، ولی در واقع به مراتب از ایشان کمتر بودید حتّی می توانم بگویم با ایشان قابل مقایسه نبودید. آیت‌الله اراکی(رحمه‌الله) گفتند:به هر حال امروز می خواهم عظمت و شخصیت آیت‌الله اصفهانی(رحمه‌الله) را برای شما بیان کنم. بعد به سخنان خود چنین ادامه دادند:

    دیدار با مرتاض متشّرع

    زمانی در نجف اشرف مشهور شد که یک مرتاض هندی که از راه حق، ریاضت کشیده و به مقاماتی رسیده، به نجف اشرف آمده است. فضلا و علما و محصلان به دیدار او می رفتند. من نیز به دیدار او رفتم. به مرتاض گفتم: آیا در مدت ریاضت خود ختمی یا ذکری به دست آورده اید که بشود به وسیلۀ آن، خدمت آقا امام زمان(علیه‌السلام) رسید؟! او در جواب گفت: آری، من ختم مجربی دارم. من از وی دستور آن ختم مجرب را گرفتم. دستور ختم چنین بود:

    «باید با طهارت بدن و لباس، به بیابان رفت و نقطه‌ای را انتخاب کرد که محل رفت و آمد نباشد. بعد با حالت وضو رو به قبله نشست و خطی دور خود کشید و مشغول ختمی شد. پس از انجام ختم، هر کس نزد به جا آورنده ختم آمد، همان آقا امام زمان(علیه‌السلام) است».

    انجام دستورات

    آیت الله اراکی(رحمه‌الله) فرمود:«من به بیابان سهله رفتم و طبق دستور، ختم را انجام دادم. همین که ختم تمام شد، سیدی را دیدم که عمامۀ سبزی بر سر داشت. به من فرمودند: چه حاجتی داری؟ من فوراً در جواب گفتم: به شما حاجتی نیست.

    دیدند ولی نشناختند

    سیّد فرمودند: شما ما را خواستید که به اینجا بیاییم. من گفتم: شما اشتباه می کنید، من شما را نخواستم. سید فرمودند: ما هرگز اشتباه نمی کنیم. حتماً شما ما را خواسته‌اید که به اینجا آمده ایم و گرنه ما در اقطار دنیا کسانی را داریم که در انتظار ما به سر می برند. اما چون شما زودتر این درخواست را کرده‌اید، اول به دیدار شما آمده‌ایم تا حاجت شما را برآورده، آنگاه به جای دیگر برویم.

    گفتم: ای آقا سید! من هر چه فکر می کنم با شما کاری ندارم. شما می توانید نزد آن کسانی که شما را می خواهند بروید، من در انتظار شخص بزرگی به سر می برم. سید لبخندی بر لبانش نقش بست و از کنار من دور شد. چند قدمی بیش دور نشده بود که این مطلب در خاطرم خطور کرد که نکند این سید، همان امام زمان(علیه‌السلام) باشند. به خود گفتم: شیخ عبدالنبی! مگر آن مرتاض نگفت جایی را اختیار کن که محل عبور و مرور اشخاص نباشد. اما هر کس را دیدی، همان آقا امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) است. تو بعد از انجام ختم، کسی را غیر از این سید ندیدی. حتماً این سید، امام زمان(علیه‌السلام) است.

    به سرعت به دنبالش رفتم. اما هرچه تلاش می کردم به او نمی رسیدم، به ناچار عبا را تا کردم و زیر بغلم گذاشتم، نعلینم را در دست گرفتم و با پای برهنه، دوان دوان در پی سید به راه افتادم. اما هرچه می‌دویدم به او نمی‌رسیدم، هر چند سید آهسته راه می رفت. یقین کردم این سید بزرگوار، آقا امام زمان(علیه‌السلام) است. چون زیاد دویدم، خسته شدم. کمی استراحت کردم. اما چشم من به سید دوخته شده بود و مراقب بودم که سید به کدام یک از کوخ های عربی وارد می شود تا من هم بعد از کمی استراحت به همان کوخ بروم. از دور دیدم به یکی از کوخ های عربی وارد شدند. بعد از مدت کوتاهی به سمت آن کوخ حرکت کردم. پس از مدتی راه پیمایی، به آن کوخ رسیدم. در کوخ را زدم، شخصی آمد و گفت: چه کار دارید؟ گفتم: سید را می خواهم. گفت: دیدار سید نیاز به اذن دخول دارد، صبر کن بروم و برای شما اذن دخول بگیرم. او رفت و پس از چند لحظه آمد و گفت: آقا اذن دخول دادند. وارد کوخ شدم، دیدم همان سید روی تخت محقری نشسته است، سلام کردم و جواب شنیدم. فرمود: بیایید و روی تخت بنشینید. اطاعت کردم و روی تخت رو به روی سید نشستم . پس از تعارف و احوالپرسی، خواستم مسائل و مشکلاتم را یک به یک از آقا سؤال کنم، اما هرچه فکر کردم حتی یکی از آن مسائل هم به یادم نیامد. پس از گذشت مدتی، سربلند کردم. آقا همچنان منتظر بودند. خجالت کشیدم و با شرمندگی تمام عرض کردم: آقا اجازه مرخصی می‌فرمایید؟ فرمودند: بفرمایید.

    از کوخ خارج شدم. همین که چند قدم راه رفتم، یک به یک مسائل به یادم آمد. گفتم من این همه زحمت کشیدم تا به اینجا برسم اما نتوانستم از وجود آقا استفاده کنم، باید دوباره در کوخ را بزنم و به خدمت آقا رسیده و مسائل خود را از ایشان بپرسم.

    در کوخ را زدم، دوباره همان شخص آمد. به او گفتم: می‌خواهم دوباره خدمت آقا برسم. وی گفت: آقا نیستند. گفتم: دروغ نگو! من برای کلاشی نیامده‌ام. مسائل و مشکلاتی دارم، می‌خواهم از آقا بپرسم.

    او گفت: چرا به من نسبت دروغ می‌دهی؟ استغفار کن! من حتی اگر قصد دروغ کنم، هرگز جایم اینجا نخواهد بود. اما بدان این آقا مانند آقایان دیگر نیست؛ این امام والامقام دراین مدت بیست سال که افتخار نوکری او را دارم، برای یک مرتبه زحمت در بازکردن هم به من نداده است. گاهی از در بسته وارد می‌شوند. گاهی از دیوار وارد می‌شوند. گاهی سقف شکافته می‌شود. گاهی مشاهده می‌کنم روی تخت نشسته و مشغول عبادت یا ذکر گفتن هستند. گاهی مشاهده می‌کنم تشریف ندارند اما صدای مبارکشان به گوشم می‌رسد، گاهی پس از گذشت چند لحظه باز مشاهده می‌کنم که روی تخت نشسته‌اند، گاهی سه روز طول می‌کشد و تشریف فرما نمی‌شوند. گاهی چهل روز، گاهی ده روز، گاهی چند روز پی در پی در این کوخ تشریف دارند. کار این آقای بزرگوار، با دیگران متفاوت است.

    گفتم: معذرت می‌خواهم. از این نسبتی که دادم استغفار می‌کنم. امید است مرا ببخشید. گفت: بخشیدم. گفتم: آیا راهی برای حل مشکل من دارید؟ گفت: بله. هر وقت آقا امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در اینجا تشریف ندارند، نایب خاصشان در جای ایشان ظاهر می‌گردد. ایشان برای حل جمیع مشکلات آمادگی دارد. گفتم: می‌شود به خدمت نایب خاصش رسید؟ گفت: بله. وارد کوخ شدم، دیدم جای آقا امام زمان(علیه‌السلام) حضرت آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی(رحمه‌الله) نشسته است. سلام کردم، جواب شنیدم. بعد با لبخند و لهجۀ اصفهانی فرمودند: حالت چطور است؟ گفتم: الحمدلله. مسائل خود را یکی پس از دیگری مطرح کردم. همین که مسئله‌ای را مطرح می‌کردم، بدون تأمل مسئله را به نشانه پاسخ می‌داد و می‌گفت: جواب این مسئله را صاحب جواهر در فلان صفحه، صاحب حدائق در فلان کتاب، صاحب ریاض در فلان صفحه از ریاض و ... داده است. جوابها کاملاً محققانه و قانع کننده بود.

    پس از حل جمیع مسائل مشکل، دستشان را بوسیدم و از خدمتشان مرخص شدم. همین که بیرون آمدم با خود گفتم: آیا این آقا سید ابوالحسن اصفهانی(رحمه‌الله) بود یا شخص دیگری به شکل و قیافه ایشان درآمده بود؟ مردد بودم. با خود گفتم: تردید تو وقتی برطرف می‌شود که به نجف بروی و به خانۀ سید وارد شوی و همان مسائل را مطرح کنی. اگر همان جوابها را بدون کم و کاست شنیدی، در این صورت یقین خواهی کرد که آن سید، همان آقا سید ابوالحسن اصفهانی(رحمه‌الله) بوده است و اگر به آن نحو جواب نشنیدی و یا جوابها را طور دیگر شنیدی، آن سید، شخصی غیر از آیت الله سید ابوالحسن است.

    به نجف که رسیدیم، یکسره به منزل آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی(رحمه‌الله) رفتم و به اتاق مخصوص ایشان وارد شدم. سلام کردم، جواب شنیدم. با همان حالت تبسم، که در کوخ دیده بودم با لهجۀ اصفهانی فرمودند: حالت چطور است؟ من هم جواب دادم. بعد مسائل را به همان نحو مطرح کردم و سید نیز به همان صورت جواب دادند، بدون کم و کاست!

    بعد فرمودند: حالا به یقین رسیدی و از حالت تردید بیرون آمدی؟ گفتم ای آقای بزرگوار! بله. بعد دست مبارکش را بوسیدم و همین که خواستم از خدمتش مرخص شوم، به من فرمود: راضی نیستم در دوران زندگیم این جریان را برای کسی نقل کنی. بعد از مرگم مانعی ندارد.

    ولی عالم امکان کجایی

    به رضوی یا که اندر ذی طوایی

    ز خورشید جمالت پرده بردار

    برون کن ز آستین دست خدایی [1]

    پیام ها و برداشت ها

    1. دیده می‌شوند ولی شناخته، نه

    شخصیت هیچ کس را دست کم نگیرید. شاید او یکی از اولیا و مقربین درگاه الهی باشد. حتی ممکن است آن شخص، مولای انس و جان حضرت صاحب الزمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) باشند. چه بسا بعد از ظهور حضرت، وقتی مردم چشمانشان به جمال آقا روشن میشود، می فهمند بارها این آقا را دیده بودند و نمی‌شناختند.

    امام صادق(علیه‌السلام) در بیان سنت‌های مولایمان حضرت بقیة الله(علیه‌السلام) و آنکه از هر پیامبری سنتی را به یادگار برده اند، می‌فرمایند:

    أَمَّا سُنَّتُهُ مِنْ یُوسُفَ فَالسِّتْرُ یَجْعَلُ اللَّهُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْخَلْقِ حِجَاباً یَرَوْنَهُ وَ لَا یَعْرِفُونَهُ؛

    اما سنتی که از حضرت یوسف(علیه‌السلام) به ارث برده‌اند مخفی بودن است، پس خداوند بین ایشان و سایر مخلوقات پرده ای قرار داده است که مردم او را میبینند.

    بنابراین همیشه باید مراقب بود تا مبادا محضر حضرت را درک کینم ولی به خاطر نشناختنشان به دید حقارت به وجود مبارکشان بنگریم.

    2. رجوع به متخصص در هر کاری 

    رجوع ما به دیگرن باید بر اساس نیاز ما و تخصص آنها باشد؛ یعنی اگر بیماریم و به طبیب نیازمندیم، به پزشک رجوع کنیم. اگر به کار فنی کسی نیاز داریم به متخصصش مراجعه کنیم. در خصوص دین نیز اگر سؤالات دینی داریم به متخصص دین یعنی علما مراجعه کنیم. طبیعی است که هر سؤالی را هم باید از متخصص همان رشته پرسش کرد و استفاده از وجود هر کس باید با حرفه و تخصص او متناسب باشد. بهترین استفاده از محضر امام(علیه‌السلام )و حجت خداوند نیز همین استفاده‌های دینی مربوط به قرآن و حدیث، برای رشد روحی و معنوی است.

    3. حیای مذموم و مطلوب

     اگر انسان دربارۀ مسائل دینی و اعتقادات و احکام فقهی پرسش علمی داشته باشد نباید حیا کند؛ چرا که خجالت و شرم در پرسیدن باعث می‌شود که اطلاعات علمی شخص رشد نکند و در جهل و ضلالت باقی بماند. در این صورت یا عمل را اشتباه انجام می‌دهد و بعدا باید آن را دوباره به طور صحیح انجام دهد و یا آنکه به نظر خود در هنگام عمل احتیاط می‌کند که این احتیاطِ جاهلانه به وسواس در عمل منجر خواهد شد.

    امام صادق(علیه‌السلام) فرمودند: «مَنْ رَقَّ وَجْهُهُ رَقَّ عِلْمُهُ» [2] (هرکس شرمگین و کم‌رو باشد، علم او ضعیف و کم‌مایه و سست می‌شود). پس حیا در مباحث دینی و عملی مذموم است. در مقابل آن حیایی داریم که بسیار پسندیده و مطلوب است. حیا و شرم مطلوب و صحیح همان حیا کردن از خداوند متعال است هنگام گناه کردن در خلوت و تنهایی؛ یعنی همانگونه که شخص در حضور مردم، از عمل خلاف حیا می‌کند باید در پیدا و پنهان از خالق خویش شرم.

    امام کاظم(علیه‌السلام) فرمودند:

    فَاسْتَحْیُوا مِنَ اللَّهِ فِی سَرَائِرِکُمْ کَمَا تَسْتَحْیُونَ مِنَ النَّاسِ فِی عَلَانِیَتِکُم‌؛[3]

    از خدای خود در مواقعی که تنها هستید حیا کنید، آنگونه که از مردم حیا می‌کنید وقتی که در حضور آنها هستید.

    4. قصاص قبل از جنایت

    هر فرد باید مراقب باشد از نسبت دادن کار ناشایست مثل دروغ و غیبت و... به افراد بدون دلیل قطعی خودداری کند. به خصوص هنگام عصبانیت در خانه و میان خانواده مراقبت بیشتری احتیاج است؛ از طرفی چنانچه خدای ناکرده انسان نسبت زشت به کسی داد، بلافاصله باید جبران کرده و عذرخواهی کند. پس باید از حدس زدن در مورد دیگران و بیان حدس و گمان خود به شکل یقینی و قطعی اجتناب کرد. اعتقاد به قیامت و بلکه احتمال اینکه روزی در پیشگاه عدل الهی باید دربارۀ گفتار و کردار اعمال خود پاسخگو باشیم، کافی است برای جدیت و محافظت و مراقبت از همه اعمالمان و به خصوص گفتارمان.

    امام صادق(علیه‌السلام) فرمودند:

    إِذَا اتَّهَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ انْمَاثَ الْإِیمَانُ مِنْ قَلْبِهِ کَمَا یَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ؛[4]                        

    هرگاه مؤمنی برادر دینی اش را متهم کند ایمان در قلبش از بین می‌رود همانطور که نمک در آب از بین میرود.

    انسانی که از خود مراقبت نمی‌کند و از سخنان بی جا و بی دلیل خودداری نمی‌کند، رفته رفته نسبت به دروغ پردازی و تهمت زدن به دیگران هم بی تفاوت میشود و کارش به جایی میرسد که به آسانی دیگران را به کارهای ناشایست متهم میکند. امام صادق(علیه‌السلام) در مورد کسانی که زشتیهای یقینی را در جامعه منتشر میکنند بیان نگران کننده ای دارند که از شدت آن می‌شود ناشایست بودن نشر زشتیهای حدس و گمانی را به خوبی فهمید:

    مَنْ قَالَ فِی أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ مَا رَأَتْهُ عَیْنَاهُ وَ سَمِعَتْهُ أُذُنَاهُ فَهُوَ مِمَّنْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ؛[5]                       

    هرکه در بارۀ مؤمنى بگوید آنچه دو چشمش دیده و دو گوشش شنیده است پس او از کسانى است که خداى عز و جل در بارۀ آنها فرموده: «کسانى که دوست دارند زشتکارى در حق مؤمنان شایع شود، براى آنها در دنیا و آخرت عذابى پردرد خواهد بود.[6]

    بسیاری از شایعاتی که در جامعه پخش می‌شود و بازار برخی را داغ می‌کند از همین گمان های بیجا آغاز میشود.؛ یعنی در ابتدا شخصی بدون آگاهی دقیق از چیزی، کاری را به دیگری نسبت میدهد و این حرف در جامعه انتشار می یابد. از سوی از دیگر شنوندگان نیز به جای اینکه تا از صحت خبر اطمینان پیدا نکرده اند به آن گوش ندهند تا چه رسد به نشر آن، جاهلانه آنرا می‌پذیرند و منتشر میکنند؛ در حالی که شنوندۀ غیبت وظیفه دارد از غیبت شونده دفاع کند. امام باقر(علیه‌السلام) فرمودند:

    مَنِ اغْتِیبَ عِنْدَهُ أَخُوهُ الْمُؤْمِنُ فَنَصَرَهُ وَ أَعَانَهُ نَصَرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ مَنِ اغْتِیبَ عِنْدَهُ أَخُوهُ الْمُؤْمِنُ فَلَمْ یَنْصُرْهُ وَ لَمْ یَدْفَعْ عَنْهُ وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَى نُصْرَتِهِ وَ عَوْنِهِ خَفَضَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ؛[7]

    نزد هر کس از برادر مؤمنش غیبت شود و او را یارى و کمک دهد خدا او را در دنیا و آخرت یارى کند و اگر او را یارى نکند در حالی که توان دفاع از غیبت شونده را دارد، خداوند در دنیا و آخرت او را پست خواهد کرد.

    5. پاکی از گناه؛ شرط تقرّب

    انسان های وارسته و پاک به خصوص کسانی که با سرور عالم، حضرت حجت ابن الحسن(علیه‌السلام) انس و ارتباط دارند، نه تنها از گناه کردن پاک و منزه‌اند، بلکه خود را از فکر گناه هم منقطع کرده و از گناه و معصیت متنفرند.

    6. تشرف؛ احسان پروردگار

    دیدار و مجالست با حضرت مهدی(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)  ، بر اثر فضل و رحمت الهی ممکن می‌شود. گرچه با تلاش و اهتمام و مجاهدت تقرب روحی پیدا شده و زمینۀ بیشتری برای ملاقات فراهم می‌گردد زیرا همیشه شخصیت روحی می‌تواند عاملی برای تقرب جسمی و دیدار ظاهری باشد، باید همچون سلمان فارسی، «مِنّا أَهلِ البَیتِ» شد تا تفضل الهی توأم با حکمت او قرار گیرد و توفیق شرفیابی نصیب شود. وگرنه کسی لیاقت دیدار امام و حجت خدای متعال را هرچند با تحمل سختی‌های فراوان و اعمال صالح بسیار پیدا نمی‌کند؛ زیرا هیچ کس در حد منزلت و رتبۀ آن بزرگوار نمی باشد تا لایق دیدار گردد.

    در کتاب «جزیره خضراء» آمده است که علی بن فاضل مازندرانی از جناب شمس الدین که با پنج واسطه از اولاد حضرت صاحب الزمان(علیه‌السلام) و نائب خاص حضرت است و در همان جزیره به امری که از ناحیه مقدسه صادر شده، اقامه نماز جمعه می‌کند. پرسید: آیا اذن امام(علیه‌السلام) برای اقامه نماز جمعه دارید؟ گفت: بله، من از طرف آن حضرت مأموریت و نیابت دارم که نماز جمعه را برپا دارم. پرسیدم: آیا شما خدمت امام(علیه‌السلام) رسیده‌ای؟ فرمود: نه ولی پدرم می‌گفت: صدای آن حضرت را شنیده بدون آنکه ایشان را دیده باشد. اما جدم هم حضرت را دیده و هم صدایش را شنیده بود.

    پرسیدم: چگونه است که کسی این افتخار را پیدا می‌کند، اما نصیب دیگری نمی‌شود؟ فرمود: برادر! خداوند تبارک و تعالی، هرکه را بخواهد مشمول الطاف خود می‌گرداند و این آیه را تلاوت کرد: «ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ»[8] (این از فضل خدا است که به هرکس بخواهد می‌دهد.)[9] البته این که می فرماید به هرکس که بخواهد، می‌دهد گزافی نیست و طبق مصلحت و براساس حکمت الهی است.

    7. ریاضت شرعی و غیر شرعی

    ریاضت به معنای عمل کردن برخلاف خواهش های نفس است و چنانچه کسی مدتی به انجام آن موفق شود، قدرت روحی او زیاد گشته و می‌تواند تصرفاتی در جهان هستی کند که فوق قدرت و توانایی متعارف مردم است. مثلا چنین فردی می‌تواند طی الارض کند یا علم کیمیا داشته باشد و یا اینکه از آینده و حتی از فکر مردم اطلاع پیدا کند.

    ریاضت گاهی باطل و حرام است و گاه صحیح و شرعی؛ آنجا که ریاضت ضرری به جسم وارد می‌کند یا باعث ترک واجبی مثل نماز یا انجام کار حرامی می‌شود، جایز نیست. در اینگونه ریاضتها علاوه بر آنکه فرد با انجام آن مرتکب کار حرامی می‌شود، دامنۀ قوت و قدرت روحی او بسیار محدود است؛ برای مثال این شخص فقط می‌تواند در امور دنیایی تصرفاتی انجام دهد، اما در محدودۀ کارهای دینی نمی‌تواند وارد شود؛ مثلاً نمی‌تواند ادعا کند که پیغمبر است یا از اولیای خداست.

    اما ریاضت به معنای مخالفت با نفس، که در مسیر انجام واجبات و ترک محرمات است به خصوص محرماتی که نفس انسان تمایل زیادی به انجام آن دارد، صحیح و گاه واجب است. مثلاً مخالفت با هوای نفس در نگاه حرام یا غیبت کردن یا ربا خوردن یا شنیدن موسیقی و یا تمایل برای انجام عمل واجب و یا مستحب مثل نماز شب.

    خدای متعال به حضرت موسی(علیه‌السلام) خطاب فرمود:

    مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ الْمُتَقَرِّبُونَ بِمِثْلِ الْوَرَعِ عَنْ مَحَارِمِی؛[10]

    نزدیک شوندگان به من به هیچ چیز ماننددوری از گناه به من نزدیک نمی‌شوند.                       

    از طرفی لازم است بدانیم اگرچه افراد بسیاری، تلاش و کوشش و تمایل فراوانی برای انجام کارهای خارق‌العاده دارند، اما چنین اموری هیچ گاه به خودی خود برای انسان ارزش و به شمار نمی‌آید. زیرا نزدیکی و تقرب را به خدای متعال و به انسان کامل حضرت صاحب الزمان(علیه‌السلام ) به همراه نمی آورد. به همین دلیل در دین اسلام هیچگاه برای رسیدن به آن تشویق نشده و برای داشتن آن ثوابی در نظر گرفته نشده است. پوشیده نیست که این نوع کارها بیشتر با نیت جلب توجه مردم به شخص انجام می‌گیرد و در نهایت به خودنمایی و شهرت می‌انجامد.

    توجه داشته باشید که سرمایۀ حقیقی هر انسانی، در پیدا کردن علم توحید و یقین به آن است که این یقین، انسان را بر دنیا مسلط می‌کند و دنیا را به خدمت او در می‌آورد، گرچه او به دنیا هیچ توجهی ندارد.

    پیرمردی که عمر خود را سپری کرده و مایل بود قبل از آنکه بمیرد، نتیجۀ تلاش عمر خویش را که طی‌الارض و علم کیمیا بود، به آیت الله انصاری همدانی(رحمة‌الله)تعلیم دهد، با کمال تعجب به بی اعتنایی و امتناع ایشان مواجه شد. پیرمرد از ایشان سؤال کرد که چرا خودداری می‌کنید، مگر شما چه چیزی دارید که احتیاج به این دو ندارید؟ آیت الله انصاری همدانی(رحمه‌الله) در پاسخ فرمودند: «علم توحید دارم». در حقیقت علم توحید بالاتر از همۀ دنیاست؛ کسی که خدای سبحان را دارد همه چیز دارد، هرگاه به امور دنیایی هم نیاز داشته باشد آن را از خالق خود می‌خواهد و خداوند قادر بهترینش را در اختیار او قرار می‌دهد.

    8. هدایتشدن حتمی مشتاقان

    گاهی ادعای انسانها در داشتن کمالات، به ویژه در مسائل علمی غیر واقعی است. عامل این ادعا، همان حب نفس است که باعث می‌گردد شخص همیشه مقام خود را بالاتر از آنچه هست، بپندارد؛ به خصوص اگر تعریف و تشویق اطرافیان و مریدان خود را ببیند. چنانچه گاه موجب تکبر و خود برتربینی نیز می‌شود. اما چنانچه شخص، منصف و خواهان حق و آمادۀ پذیرش آن باشد خداوند متعال به لطف خویش او را هدایت می‌کند و از جهل مرکبی که باعث ادعای غیر واقعی او شده، خارج می‌سازد. همچون ادعایی که آیت الله حاج شیخ عبدالنبی اراکی(رحمه‌الله) مبنی بر اعلم بودن داشتند که به لطف خداوند با حقیقت که برتری آیت الله اصفهانی(رحمه‌الله) بود، جایگزین کرد.

    این ضمانت الهی است که انسان‌هایی که خالصانه در تلاش برای فهم حقایق‌اند به آنها دسترسی پیدا می‌کنند:

    وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ؛[11]

    و کسانى که در راه ما مجاهدت کنند، به یقین آنها را به راه‌هاى خود هدایت مى‌کنیم.

    و این وعده الهی در مورد تشنگان روحی و معنوی است که چنانچه بخواهند به دین حق یا واقعیتی برسند و خواهان آن بوده و آماده پذیرش باشند به سرعت به آن حقایق دست می‌یابند. این در حالی است که پروردگار تشنگان جسمی را ضمانت سیراب کردن نکرده و ممکن است ایشان در بیابان از تشنگی بمیرند و دسترسی به آب پیدا نکنند.

    بنابراین ما همیشه باید خود را آماده شنیدن حق و پذیرش آن کنیم؛ چه بسا از طریق یک بچه یا یک حیوان یا درخت و گیاهی در طبیعت، حقیقت بزرگی به ما منتقل شود و تحولی را در زندگی‌مان ایجاد می‌کند. همانطور که ادب را از بی ادبان هم می‌توان آموخت.

    9. نواب عام؛ مرکز فرود الطاف خاص

    مراجع تقلیدی که در زمان غیبت ولی عصر(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)  به عنوان نواب عام آن حضرت محسوب می‌شوند، گاهی دارای ارتباطاتی مستحکم و عنایات ویژه و رحمت رحیمی آن حضرت هستند. چنانچه ایشان در توقیع شریف به شیخ مفید(رحمه‌الله) فرمودند:

    إِنَّا غَیْرُ مُهْمِلِینَ لِمُرَاعَاتِکُمْ وَ لَا نَاسِینَ لِذِکْرِکُمْ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللَّأْوَاءُ وَ اصْطَلَمَکُمُ الْأَعْدَاء؛[12]                       

    من یاد شما را فراموش نکرده و رعایت حال شما را می‌کنم وگرنه بلا بر شما نازل می‌شد و دشمنان، شما را از بیخ و بن پر می‌کندند.

    به هر حال بیشترین محل فرود لطف و عنایت امام(علیه‌السلام) به شیعیان خود، قطعاً به نائب ایشان یعنی مجتهد جامع الشرایط و ولیّ فقیه است، تا این لطف از طریق این مرکز به همۀ جهان اسلام و به خصوص شیعیان برسد.

    10. جایگاه تحقیق و تقلید

     لازم است در مسائل اعتقادی و اصول دین که جهان بینی انسان را تشکیل می‌دهد؛ تحقیق کرد، به عالم مراجعه کرده و از او دلیل بخواهیم. پس مراجعه به عالم و متخصص برای تحقیق کردن از اوست نه تقلید کردن از او.

    همچنین باید در مسائل اخلاقی به استاد اخلاق مراجعه کرده تا کیفیت تهذیب اخلاق را یاد گرفته و عمل کنیم. اما در مسائل  فقهی و احکام شرعی باید توجه داشت بعد از آنکه اَعلم در فقه را از سوی اهل خبره تشخیص دادیم، به او مراجعه کرده و از او تقلید کنیم. همچون بیماری که برای مراجعه به طبیب، ابتدا از اهل فن آن رشته، پزشک داناتر را پیدا می‌کند و سپس با مراجعه به او، فرمان طبابت او را شنیده و تقلید می‌کند؛ بدون آنکه از علت فرمان او سؤالی بپرسد. زیرا فهم دلیل و علت این گونه مسائل، مختص به خود متخصص است و اگر کسی بخواهد از آن اطلاع پیدا کند، لازم است همان راهی را که سالها متخصصین رفته‌اند، طی کند. پس در مسائل فنی و تخصصی قبل از آنکه از اهل فن و متخصص تقلید کنیم، از تخصص او تحقیق کرده و بعد از حصول اطمینان، از او تقلید و تبعیت کنیم.

    امام عسگری(علیه‌السلام) در بیان جایگاه نواب عامه و مجتهدین جامع الشرایط فرمودند:

    أَمَّا مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ یُقَلِّدُوهُ؛[13]                       

     اما در میان فقیهان، کسی که از نفس خود صیانت کرده باشد، محافظ دینش بوده، با هوای نفس مخالفت کرده، اطاعت از دستورات مولا کند، بر دیگران واجب است از او تقلید کنند.

    دلم قرار نمی‌گیرد از فغان بی ‌تو

    سپند وار زکف داده‌ام عنان بی تو

    ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ

    ز جام عشق لبی تر نکرد جان بی تو

    چو آسمان مه آلوده‌ام ز تنگ دلی

    پر است سینه‌ام از اندوه گران بی تو

    نسم صبح نمی‌آورد ترانۀ عشق

    سر بهار ندارند بلبلان بی تو

    لب از حکایت شب های تار می‌بندم

    اگر امان دهدم چشم خون فشان بی تو

    چو شمع کشته ندارم شراره‌ای به زبان

    نمی‌زند سخنم آتشی به جان بی تو

    ز بی دلی خموش چو نقش تصویرم

    نمی‌گشایدم از  بی‌خودی زبان بی تو

    گزارش غم دل را مگر کنم چو امین

    جدا ز خلق به محراب جمکران بی تو

    «الحمد‌لله رب العالمین»


    [1] آیت الله میرجهانی رحمةالله.

    [2] . بحار الأنوار، ج‌68، ص330.

    [3] . بحار الأنوار، ج 35، ص309.

    [4] . الکافی، ج‌2، ص361.

    [5] . الکافی، ج‌2، ص357.

    [6]. نور، 18

    [7].بحار الأنوار، ج‌72، ص255.

    [8] . جمعه، 4.

    [9] . جزیره خضراء، ص173.

    [10] . الکافی، ج‌2، ص80.

    [11] . عنکبوت، 69.

    [12] بحار الأنوار، ج‌53، ص175.

    [13] بحار الأنوار، ج‌2، ص88.

     

    گروه بندی
    کانال تلگرام - دروس کانال تلگرام - بیانات و اخبار