بسم اللّه الرحمن الرحیم

    موضوع: تشرف قاسم بن علا

     

    سازمان نیابت خاصه

    در زمان غیبت صغرای حضرت صاحب الزمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) که از سال 260 هجری قمری تا سال 329 هجری به مدت حدود 69 سال طول کشید، به ترتیب چهار نمایندۀ خاص برای امام(علیه‌السلام) وجود داشت که وقتی هر یک از آن‌ها فوت می‌کرد، دیگری به جای او برای نیابت خاصه تعیین می‌شد. این چهار نفر که از نظر مقام علمی و معنوی و تقوی، شیعۀ  واقعی معصومین(علیهم‌السلام) بودند، عبارتند از: عثمان بن سعید، محمد بن عثمان، حسین بن روح نوبختی و علی بن محمد سمری. هر کدام از این چهار نفر، نمایندگانی در منطقه‌ها و شهرهای مختلف داشتند که مردم برای سهولت کارشان، به آن نمایندگان در منطقۀ خودشان مراجعه می‌کردند و آن نمایندگان نیز در ارتباط با نواب اربعه در بغداد و اطراف آن بودند. یکی از آن نمایندگان، جناب قاسمبن علا است.

    وی مدتی در شهری در ران، میان مراغه و زنجان، معدن طلا و سرب داشت. قاسم صدوهفده سال عمر کرد. شیخ طوسی داستان زیبا و شنیدنی او را در کتاب «غیبت» از شیخ مفید نقل می‌کنند که محمد بن احمد صفوانی که از افراد مورد اعتماد است، گفته است:

    حزن فراغ

    چند ماهی بود که به جناب قاسم‌بن‌علا از سوی جناب محمد بن عثمان، دومین نایب خاص امام عصر(علیه‌السلام) پیام و توقیعی نرسیده بود. به همین جهت، این مرد نگران و بی قرار به نظر می‌رسید. وی که افتخار دیدار و ارادت خدمت دهمین و یازدهمین امام نور، حضرت امام علی النقی و امام حسن عسکری(علیهماالسلام) و عنایت اهل بیت(علیهم‌السلام) بود و در آن موقع بود که از دو چشم نابینا شد و پس از سالهای طولانی یعنی حدود سی و هفت سال، درست هفت روز پیش از رحلتش بار دیگر بینا شد و خود با آگاهی کامل، روز وفات خویش را که از توقیع مبارک دریافته بود، اعلان کرد، او این پیش بینی چنان دقیق بود که باعث هدایت یکی ا ز دشمنان اهل بیت(علیهم‌السلام) شد.

    پیک محبوب

    محمد بن احمد صفوانی داستان را این‌گونه نقل میکند:

     من در شهر ران آذربایجان نزد قاسم اقامت داشتم، مرتب توقیعاتی از جانب امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) و از سوی محمد بن عثمان و حسین بن روح به وی می‌رسید. ولی قریب دو ماه بود که توقیعی نرسیده بود و از این جهت قاسم بن علاء ناراحت به نظر می‌رسید. روزی از روزها در بین غذاخوردن در خدمت او بودم که ناگهان دربان، خوشحال واردشده و گفت: سفیر و پیام رسانی از عراق آمده است. جناب قاسم شادمان شد و به سجده افتاد و به استقبال او شتافت.

    مرد سالخورده‌ای، کوتاه قد با لباس های قاصدی در حالی که جامۀ دوخته ای به تن و کفش مخصوص سفر به پا و خورجینی بر دوش داشت، وارد شد. قاسم بن علا او را به گرمی در آغوش گرفت، خورجین از دوشش برداشت و طشت آب طلبید تا او دست و صورت بشوید. آنگاه او را در کنار خود جای داده و به خوردن غذا دعوت کرد. غذا صرف شد. در این موقع پیرمرد نامه رسان برخاست و نامه ای که از نیم ورق بزرگتر بود، از خورجین خود بیرون آورده و به قاسم داد.

    خبر از لقاء الله

    قاسم نامه را گرفت و بوسید و چون نابینا بود، به منشی خود پسر ام سلمه داد تا برای او قرائت کند. منشی نامه را گرفت، مهر آن را برداشت و شروع به خواند آن کرد تا به نقطه ای رسید و ساکت شد. قاسم که از لکنت زبان منشی خود احساس اندوه نمود، پرسید: خیر است، چرا نمی‌خوانی؟ گفت مطلب حزن انگیزی است که اگر ناراحت نمی‌شوید، بخوانم. گفت: نه بگو، مگر چیست؟ منشی گفت: مرقوم شده است که تا چهل روز دیگر جهان را بدرود خواهی گفت و هفت قطعه پارچه برای کفن شما ارسال شده است. قاسم گفت: آیا در آن حال دین من سالم است؟ منشی جواب داد: آری! با ایمان سالم و راسخ، جهان را بدرود خواهید گفت. قاسمبن علا تبسم کرد و گفت: دیگر پس از این عمر طولانی و نوید رفتن با ایمان کامل، چه آرزویی می‌توانم داشته باشم؟

    هدیه‌ای از نور

    در این حال پیام رسان برخاست و سه طاقه پارچه و لباس سرخ رنگ یمنی و یک عمامه و دو دست لباس و دستمالی از خورجین خود بیرون آورد و تقدیم به قاسم کرد. جناب قاسم پیش از این، پیراهنی نیز از هشتمین امام علیبن موسی الرضا(علیهماالسلام) دریافت کرده بود که به عنوان خلعت نزد خود داشت، اینها را نیز در کنار آن قرار داد.

    حرص برای هدایت کردن

    ایشان دوستی به نام عبدالرحمنبن محمد داشت که سنی مذهب بود و از سرسخت ترین دشمنان خاندان وحی و رسالت بود، اما میان قاسم و او ارتباط مالی شدیدی وجود داشت و اتفاقاً همان روز آن مرد برای اصلاح رابطه میان حسن پسر قاسمبن علا و ابو جعفربن حمدون پدرزن حسن، به خانۀ  قاسم آمده بود. قاسم به دو نفر از شیعیان و دوستداران اهل بیت(علیهم‌السلام) به نام های ابو حامد عمران و ابوعلی بن جحدر که نزد وی حضور داشتند، گفت: بیایید این نامه را برای عبدالرحمن سنی بخوانید، چرا که من همواره در اندیشۀ هدایت او بودهام و باز هم بدان امید هستم که خدای متعال به برکت این نامه او را هدایت فرماید. آن دو گفتند: جناب قاسم! از این امید و فکر درگذر، چرا که محتوای نامه برای بسیاری از شیعیان قابل تحمل نیست، چه رسد به عبدالرحمن که به خاندان رسالت و دوازدهمین امام نور(علیه‌السلام) ایمان ندارد. قاسم گفت: من می‌دانم رازی را فاش می‌کنم که نمی‌باید آن را اظهار کنم، اما به خاطر دوستی با او و شور و شوقی که به هدایت او دارم، می‌خواهم نامه را برای او بخوانم. بنابراین نامه را بگیرید و برای او بخوانید. عبدالرحمن نزد قاسم بن علا آمد و پس از سلام و احوال پرسی، قاسم گفت: این نامه را بخوان و در مورد آن خوب و منصفانه بیندیش. عبدالرحمن نامه را گرفت و با دقت خواند و دید که خبر مرگ قاسم در آن آمده است. نامه را پرت کرد و گفت: ابو محمد! از عقیده ای که داری به خدا پناه ببر. چرا که تو مرد سالخورده و دینداری هستی و از نظر تقوی و درایت بر همه برتری داری، این بافته ها چیست؟ خداوند متعال در قرآن میفرماید:  «وَ ما تَدْری نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ»[1] (و هیچ کسی نمی‌داند در چه سرزمینی می‌میرد.) میفرماید: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‌ غَیْبِهِ‌ أَحَداً» (خداوند دانای غیب است و هیچ کس را بر ارار غیبش آگاه نمی‌کند.)

    جناب قاسم تبسم پرمعنایی کرد و گفت: دوست من! چرا بقیۀ آیۀ شریفه را نمیخوانی که میفرماید: «إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‌ مِنْ رَسُولٍ» (مگر پیامبری که او را برگزیده و مورد رضایت او است.)

    مولای من هم از جمله همانهایی است که مورد رضایت خداست. سپس افزود: من می‌دانستم که تو چنین خواهی کرد و دست خوش تعصب خواهی شد اما تاریخ امروز را یادداشت کن اگر من بعد ازتاریخی که در این نامه قید شده، زنده ماندم؛ بدان که اعتقادم ناصحیح است، اما اگر وفات یافتم، بدان که عقیده ی من هیچ و برخاسته از قرآن است و تو در اندیشه ات تجدید نظر کن. عبدالرحمن پذیرفت. تاریخ و روز موردنظر در آن نامه را یادداشت کرد و از هم جدا شدند.

    بیناشدن چشم

    محمد بن احمد صفوانی می‌گوید: پس از هفت روز از تاریخ رسیدن نامه، قاسم بن علاء بیمار شد و در بسترش تکیه داده بود. پسرش حسن که دائم الخمر بود، در آن هنگام عبا به صورت انداخته و در گوشۀ خانه نشسته بود. ابوحامد در گوشۀ دیگر، ابوعلی بن جحدر و من با گروهی از مردم شهر گریه می‌کردیم. قاسم را نظاره می‌کردیم که ناگاه دیدیم قاسم تکیه به دو دست و پشت خود داد و خالصانه و عاشقانه به دعا و نیایش پرداخت، به پیامبر و امامان معصوم(علیهم‌السلام) توسل جست و با این کلمات به نیایش و توسل خود ادامه داد: «یا مُحَمَّدُ یا عُلی یا حَسَنُ و یا حُسَین یا مَوالِیَّ کُونُوا شُفَعایِی إِلَی اللَّه عَزّوَجَل»

    سه بار این کلمات را با سوز و گداز تکرار کرد. گویی سومین مرتبه بود که مژگان دیدگان نابینایش به حرکت درآمد و حدقه ی چشم او به حالت طبیعی بالا آمد، آستین خود را بالا آورد و روی دیدگان کشید و آبی زرد رنگ از دیدگانش فروریخت. رو به پسرش حسن و دوستانش ابوحامد و ابوعلی کرد و آنان را نزد خویش فراخواند. همه به او نزدیک شدیم و با تعجب بسیار دیدیم هر دو چشم او پس از حدود سی و هفت سال نابینایی، آن هم در سن کهولت، بینایی خود را به دست آورده است. ابوحامد پرسید مرا می‌بینی؟ در این موقع بر روی هر کدام از ما دست می‌گذاشت. جریان او در همه ی شهر پیچید. مردم دسته دسته به دیدار او می‌آمدند. ابوسائب، قاضی شهر به دیدار او آمد و ضمن گفت و گوی کوتاهی با او در حالی که انگشتر خویش را در دست گرفته بود، پرسید: قاسم بن علا! این چیست و بر آن چه نوشته شده است؟ او درست مانند دورانی که دیدگانش سالم بود، پاسخ داد. مردم با تعجب بیرون می‌رفتند و جریان را برای دیگران نقل می‌کردند.

    بازگشت به خدا

    در همان ایام، قاسم بن علا در فکر فرزندش حسن بود که چگونه او را از شرب خمر منصرف نماید. لذا رو به پسر کرده و گفت: فرزندم! خداوند به تو مقام و مرتبه ای عنایت خواهد کرد. با به جا آوردن شکر پروردگار آن را قبول کن. حسن گفت: پدرجان قبول کردم. قاسم پرسید: به چه شرط؟ حسن گفت: هر شرط و دستوری که شما بدهید. قاسم گفت: من از تو می‌خواهم از شراب خواری دست برداری. حسن با کمی ‌تأمل، تصمیم قاطعی گرفت و گفت: پدر جان! به آن کسی که تو نامش را بردی، قسم می‌خورم از خوردن شراب و اعمال ناشایست دیگر، دست بردارم.

    قاسم دست به سوی آسمان بلند کرد. سه بار گفت:

    أَللّهُمَ أَلهِم الحَسَنَ طاعَتَکَ وَ جَنِّبهُ مَعصِیَتَکَ؛

    خدایا حسن را به راه بندگی خود ملهم کن و او را از معصیت خود دور گردان.

    پرواز به دیار باقی

    قاسم بن علا سپس کاغذی طلبید و با دست خود وصیت نامه نوشت پس از چهل روز، همانگونه که در توقیع شریف آمده بود، با طلوع فجر، قاسم بن علا از دنیا رفت. پیکر پاک قاسم را در مغسل نهادند. ابوحامد که یکی از دوستانش بود آب می‌ریخت و ابوعلی او را غسل می‌داد. وی را در پارچه هایی که پیام رسان آورده بود، او را کفن کردند و پیراهن امام رضا(علیه‌السلام) را نیز که به او خلعت داده شده بود بر او پوشانیدند. تشییع جنازه بسیار باشکوهی از وی به عمل آمد. با نفوذ معنوی که در بین مردم منطقه داشت، اجتماع کثیری در تشییع او به وجود آمد. همه نگران و غصه دار و غم دیده، گریان و مصیبت زده بودند. چیزی که برای بسیاری باورنکردنی بود این بود که عبدالرحمن با آن سابقۀ دشمنی با خاندان رسالت و وحی، از راه رسید و با سر و پای برهنه دنبال جنازۀ قاسم حرکت کرد. برخی با کمال تعجب از او می‌پرسیدند: چرا این قدر ناراحتی؟ مگر چه شده است؟ گفت: ساکت باشید. من چیزی از قاسم بن علا دیدم که شما ندیده اید. آنگاه دنبال جنازۀ او فریاد می‌کشید که: وا سیداه! ای آقای من! تو از دنیا رفتی. وی از اندیشه و عقیدۀ خویش بازگشت و شیعه شد و راه خاندان وحی و رسالت را در پیش گرفت و بسیاری از اموال و املاک خود را وقف محبوب دلها حضرت صاحب الزمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)  نمود.

    دعای ولی عصر(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)

    پس از چند روز که قاسم بن علا به خاک سپرده شد، نامه ای که متضمن تسلیت به حسن پسر قاسم بود از ناحیه ی مقدسۀ امام زمان(علیه‌السلام) صادر گشت و در آخر آن، امام عین عبارت پدرش را که در حق فرزند دعا کرده بود، ذکر کرده بودند:

    أَللّهُمَ أَلهِم الحَسَنَ طاعَتَکَ وَ جَنِّبهُ مَعصِیَتَ

    خدایا حسن را به راه بندگی خود ملهم کن و او را از معصیت خود دور گردان.

    امام در آخر نوشته بودند: ما پدرت را برای تو پیشوا و اعمال او را مثال و نمونه قرار دادیم.

    تو یابن العسکری ما را دعا کن

    نصیب ما همه فیض لقا کن

    چو آن‌هایی که رخسار تو بینند

    دو چشم کور ما را نیز واکن

    شبی با من بیا و هم نوا شو

    امیرا همنشین این گدا شو

    اگر راضی نمی‌باشی تو از من

    به جان مادرت از من رضا شو

    پیامها

    1. غیبت صغری؛ آماده شدن برای غیبت کبری

    در زمان غیبت صغرا، چهار نمایندۀ خاص به ترتیب وجود داشتند که به عنوان نواب خاص بدون واسطه با حضرت ولی عصر(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) ارتباط داشتند، آن‌ها به ترتیب عثمان بن سعید و محمد بن عثمان و حسین بن روح نو بختی و علی بن محمد سمری هستند.

    این چهار نماینده نیز به نوبۀ خود، نمایندگانی در گوشه و کنار بلاد و شهر ها داشتند که به واسطۀ یکی از این چهار نمایندۀ خاص با حضرت در ارتباط بودند و از جملۀ آن‌ها قاسم بن علا بود. مدت زمان غیبت صغری از سال 260 هجری که امام عسگری(علیه‌السلام) به شهادت رسیدند تا نیمۀ  شعبان سال 329 هجری قمری که آخرین نمایندۀ حضرت فوت نمود، یعنی شصت و نه سال طول کشید. شاید حکمت غیبت صغری این بود که مردم آمادگی برای غیبت کلی و قطع ارتباط حتی با واسطه، نداشتند، از این جهت نزدیک به هفتاد سال یعنی حدود یک نسل، دیدار مستقیم قطع و مردم فقط از طریق نمایندگان امام(علیه‌السلام) می‌توانستند ارتباط برقرار کنند و در این سالها بود که آهسته آهسته مراجعه به عالم و مجتهد جامع الشرایط و جایگاه ولی فقیه برای مردم روشن و معلوم گشت و مردم کم کم برای غیبت کبری آماده  شدند و حذف نمایندگان خاص، و مراجعه به نمایندگان عام یعنی مراجع را پذیرفتند.

    گرچه در زمان حضور معصومین(علیهم‌السلام) هم فقیه جامع الشرایط به اذن معصوم(علیه‌السلام) دارای ولایت بود اما مردم کمتر توجه و احساس نیاز می‌کردند و به خاطر همین عدم آمادگی و باور نداشتن غیبت امام(علیه‌السلام) ، در زمان غیبت صغری و اوایل غیبت کبری جدیت زیادی برای دیدار امام(علیه‌السلام) در بین مؤمنین بود. افرادی مثل زهری، ابن بابویه، علی بن مهزیار، داستانهای شیرین از این‌گونه تلاشها دارند. اما پس از آن با گذشت قرنهای زیادی از غیبت حضرت، گویا کم کم مردم عادت به دوری از امام خویش پیدا کرده اند به گونه ای که ظهور آقا برای بعضی دیر باور کردنی است. همانطور که در اوایل غیبت، غائب بودن امام(علیه‌السلام) برای مردم باور کردنی نبود. اما مؤمنین در این زمان وظیفه دارند که غیبت امام(علیه‌السلام) از میام مردم منجر به غیبت آن حضرت از افکار آن‌ها نشود و دائماً متذکر آن بزرگوار و دعا برای تعجیل ظهورشان بکنند، و به عبارت دیگر عدم ظهور امام نباید منتهی به احساس عدم حضور امام(علیه‌السلام) شود.

    در دعای ندبه به مولایمان این‌گونه خطاب می‌کنیم: «بِنَفْسِی‌ أَنْتَ‌ مِنْ‌ مُغَیَّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنَّا» (جانم فدای شما، شما غایبی هستید که از ما بی‌خبر نیستید.)

    امام هفتم(علیه‌السلام) فرمودند: «یَغِیبُ عَنْ أَبْصَارِ النَّاسِ شَخْصُهُ وَ لَا یَغِیبُ عَن‌ قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ‌ ذِکْرُهُ»[2] (شخص آن حضرت از بین مردم غائبند ولی یادشان هیچگاه از دلهای مؤمنین غائب نمی‌شود.)  

    2. نگرانی مؤمن از بد عاقبتی

    مؤمن همیشه باید از سوء عاقبت خویش نگران باشد، حتی اگر عمر خود را به خوبی طی کرده باشد. همچون راننده‌ای که در مسافرت طولانی خود، با اینکه بیشتر راه را به سلامتی طی کرده، اما نگران بقیۀ راه است تا سالم به مقصد برسد. در حدیثی منسوب به رسول گرامی‌ اسلام(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) آمده است: «الْمُؤْمِنُ بَیْنَ خَوْفَیْنِ‌ خَوْفِ مَا مَضَى وَ خَوْفِ مَا بَقِی‌»[3] (مؤمن همیشه بین دو خوف و ترس است؛ ترس از گذشتۀ عمر خویش و ترس از آیندۀ خویش.)

    مرحوم آیت الله سید اسماعیل هاشمی(رحمةالله) می‌فرمودند: «عدّه ای از طلاب برای ملبس شدن به لباس روحانیت خدمت حضرت امام(قدس‌سره) رسیدند.

    حضرت امام(قدس‌سره) از ایشان پرسیدند: اگر خدمت امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)  برسید، چه درخواستی از ایشان می‌نمایید؟ هر کسی پاسخی داد. تا اینکه یکی از طلاب از حضرت امام(قدس‌سره) پرسید: شما خودتان اگر خدمت حضرت برسید، چه درخواستی از ایشان می‌کنید. ایشان فرمودند: حسن عاقبت.

    شیطان عدیله

    شیطانی وجود دارد به نام عدیله که کارش این است هنگام قبض روح انسان، سعی می‌کند ایمان افراد را به کفر عدول دهد. کسانی که در زمان حیاتشان ایمان به پروردگار و قرآن و معصومین(علیهم‌السلام) در وجودشان قوی نشده و دچار شک و تردیدند، خطر کفر برای آن‌ها هنگام مردن زیاد است. یکی از برکات نماز اول وقت هم این است که آن کسانی که مقید به رعایت اول وقت نماز های واجب خود هستند هنگام قبض روح وقتی شیطان عدیله به سراغ آن‌ها می‌آید، ملک الموت او را رد می‌کند، و در نتیجه مؤمن با سلامتی ایمان از دنیا می‌رود. در مفاتیح الجنان دعایی به نام عدیله وجود دارد.

    امام هفتم حضرت کاظم(علیه‌السلام) در  فرازی از دعایی طولانی، این‌گونه از شیطان عدیله به خداوند سبحان پناه می‌برند: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْعَدِیلَةِ عِنْدَ الْمَوْتِ»[4] (پروردگارا، من از شیطان عدیله در هنگام مرگ به تو پناه میبرم.)                       

     خداوند سبحان عاقبت عمر همه را به خیر و سعادت ختم فرماید.

    3. امامان(علیهم‌السلام) ؛ عالمان به غیب

    از تناقضات ظاهری بین بعضی آیات قرآن این است که در برخی آیات علم غیب را منحصر به خداوند متعال می‌داند و در برخی دیگر، دیگران را نیز در این علم غیب شریک می‌کند. مثلاً در آیۀ 59 سورۀ انعام می‌فرماید: «وَ عِنْدَهُ‌ مَفاتِحُ‌ الْغَیْبِ‌ لا یَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ» (کلید های غیب، تنها نزد اوست و جز او کسی آن‌ها را نمی‌داند).

    یا در آخرین آیۀ سورۀ لقمان، آگاهی و اطلاع از زمان برپایی قیامت و از آنچه در رحم های مادران است، را به خود نسبت می‌دهد و علم و آگاهی انسان ها به اینکه فردا چه چیزی به دست میآورند و یا در چه سرزمینی میمیرند را از همه سلب می‌نماید. قرآن کریم می‌فرماید: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‌ غَیْبِهِ‌ أَحَداً»[5] (خداوند دانای غیب است و هیچ کس را بر غیب خود آگاه نمی‌کند.)

     اما در مقابل این آیات، آگاهی و اطلاع از انواع علوم غیب مثل اطلاع داشتن و بلکه دیدن همۀ اعمال انسان ها را به رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و اهل بیت او(علیهم‌السلام) نسبت میدهد: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ‌ وَ رَسُولُهُ‌ وَ الْمُؤْمِنُونَ»[6] (بگو: عمل کنید، خداوند و فرستادۀ او و مؤمنان، اعمال شما را مى‌بینند).

    همچنین در آیۀ آخر سورۀ رعد کسی که نزد او ام الکتاب است یعنی امام(علیه‌السلام) را به عنوان شاهد بیان می‌کند: «قُلْ کفَى‌ بِاللَّهِ شَهِیدَا بَیْنی‌ وَ بَیْنَکمْ وَ مَنْ عِندَهُ أم الکِتابِ‌»[7] (بگو: کافى است که خداوند، و کسى که علم کتاب نزد اوست، میان من و شما گواه باشند.)                          

    یا در آیۀ دوازده سورۀ یس همۀ علمالکتاب را که منظور از آن دانستن همه چیز است، در وجود مبارک امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) جمع می‌داند:«وَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ أَحْصَیْناهُ‌ فی‌ إِمامٍ‌ مُبینٍ»[8]  (و همه چیز را در امام مبین جمع کرده‌ایم.)         

    حل تناقض

    در جواب این تناقض ظاهری بین بعضی آیات، باید گفت که نه تنها تناقض وجود ندارد بلکه امکان تناقض هم نیست؛ زیرا آیه‌ای که علم غیب را فقط مخصوص خداوند می‌داند، مرادش علم غیب ذاتی است، یعنی تنها موجودی که علم غیب ذاتی دارد و این علم غیب از ذات اوست و موجود دیگری آن را به او عطا نکرده است، فقط منحصر به ذات خدا است و هیچ موجودی غیر او، علم غیب ذاتی که از خودش باشد و دیگری به او نداده باشد، ندارد.

    اما آیاتی که دیگران را نیز در علم غیب شریک می‌داند، مراد علم غیب غیر ذاتی است یعنی هر کسی غیر از خدای متعال علم غیب دارد، به اذن خداوند و به اعطاء اوست.

    گفتنی است بسیارند کسانی که خداوند به آن‌ها علم غیب نا محدود یا محدود عطا کرده است. از اینرو  است که در سوره یس می‌فرماید: ما همه چیز را در امام مبین احصاء و جمع آوری کرده ایم. در همین آیه ملاحظه می‌فرمایید که صدور علم را از خدای متعال و ظهورش را در وجود مبارک امام (علیه‌السلام) ، بیان فرموده است.

    پس اگر در آخر سورۀ لقمان فرمود کسی نمی‌داند در چه زمینی می‌میرد یا در رحم ها چیست یا فردا چه چیزی بدست می‌آورد همه اینها، بدون اذن پروردگار متعال است اما با اذن او بسیارند کسانی که همین علوم را و بسیاری علوم دیگر را می‌دانند.

    نظیر آیۀ 26سورۀ جن که پس از آنکه می‌فرماید خداوند عالم به غیب است و هیچ کس را بر اسرار غیبش آشکار نمی‌سازد، رسولان برگزیده خویش را استثناء کرده و می‌فرماید ایشان را بر علم غیب خویش آگاه می‌سازد.

    4. دلایل نگرانی از مرگ

    عوامل نگرانی انسان از مرگ چند چیز می‌تواند باشد:

    4.1. مرگ یعنی نابودی

    برخی به اشتباه گمان می‌کنند که مرگ نوعی نابودی و نیست‌شدن است و به معاد و زندگی جاودانه آخرت عقیده ندارند. قرآن کریم می‌فرماید:

     «قالُوا ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّونَ»[9]

    گفتند: جز زندگى دنیوى ما هیچ نیست مى‌میریم و زنده مى‌شویم و ما را جز طبیعت هلاک نمى‌کند.

    4‌.2. حب دنیا

    علاقهداشتن به دنیا انسان را از مرگ متنفر می‌کند زیرا مرگ باعث جدایی انسان از دنیاست. شخصی از پیامبر گرامی اسلام(صلی‌الله‌علیه وآله‌وسلم) پرسید:

    مَا لِی لَا أُحِبُّ الْمَوْتَ فَقَالَ لَهُ أَ لَکَ‌ مَالٌ‌ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَقَدَّمْتَهُ قَالَ لَا قَالَ فَمِنْ ثَمَّ لَا تُحِبُّ الْمَوْتَ؛[10]

     چرا از مرگ می‌ترسیم؟ حضرت فرمودند: آیا مال داری؟ گفت: بله. فرمودند: در راه خدا داده‌ای؟ گفت: نه. فرمودند: به همین خاطر می‌ترسی.

     نظیر همین سؤال نیز از امام مجتبی(علیه‌السلام) شد:

    مَا بَالُنَا نَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ لَا نُحِبُّهُ قَالَ فَقَالَ الْحَسَنُ ع إِنَّکُمْ‌ أَخْرَبْتُمْ‌ آخِرَتَکُمْ‌ وَ عَمَّرْتُمْ دُنْیَاکُمْ فَأَنْتُمْ تَکْرَهُونَ النُّقْلَةَ مِنَ الْعُمْرَانِ إِلَى الْخَرَابِ [11]

    چرا از مرگ می‌ترسیم و آنرا دوست نداریم؟ امام مجتبی(علیه‌السلام) فرمودند: شما آخرت خود را خراب و دنیای خودتان را آباد نموده اید. به همین خاطر از مرگ بیم دارید که از جای آباد به جای خراب منتقل شوید.

    4.3. نشناختن مرگ

     گاهی ترس از مرگ به علّت آگاهی نداشتن از مرگ و نشناختن حقیقت آن است؛ همچون راننده ای که برای اولّین بار، جاده ای را طی می‌نماید و از پیچ و خم آن آگاهی ندارد. امام هادی(علیه‌السلام) به عیادت یکی از یاران خود که بیمار بود رفتند، دیدند آن مریض گریه می‌کند و از مرگ می‌ترسد. فرمودند: «یَا عَبْدَ اللَّهِ تَخَافُ‌ مِنَ‌ الْمَوْتِ‌ لِأَنَّکَ‌ لَا تَعْرِفُهُ»[12] (ای عبد الله، به این دلیل از مرگ می‌ترسی که آن را نمی‌شناسی.)    

    4.4. کم زاد و توشه‌بودن

    گاه نگرانی از مردن به خاطر کمی ‌زاد و توشۀ ایمان و اخلاق و عمل صالح است که شخص نمی‌داند سرانجام کارش به کجا منتهی می‌شود. امام سیدالساجدین زینالعابدین(علیه‌السلام) در دل سحر ماه مبارک رمضان در دعای ابوحمزه، چنین با محبوب خویش مناجات می‌کردند:

    فَمَنْ یَکُونُ أَسْوَءَ حَالًا مِنِّی إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلَى مِثْلِ حَالِی إِلَى قَبْرِی لَمْ أُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتِی وَ لَمْ أَفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصَّالِحِ لِضَجْعَتِی وَ مَا لِی لَا أَبْکِی وَ مَا أَدْرِی إِلَى مَا یَکُونُ مَصِیرِی وَ أَرَى نَفْسِی تُخَادِعُنِی وَ أَیَّامِی تُخَاتِلُنِی؛

    پس بدحال‌تر از من کیست؟اگر من با چنین حالى به قبرم‌ وارد شوم، قبرى که آن را براى خواب آماده نساخته‌ام و براى آرمیدن به کار نیک فرش ننموده‌ام، و مرا چه شده که گریه نکنم،و حال‌ آنکه نمی دانم بازگشت من به جانب چه خواهد بود.

    حضرت علی(علیه‌السلام) میفرمایند: «آهِ‌ مِنْ‌ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِد»[13] (آه از کمی توشه و طولانی بودن راه، و دور بودن  سفر و مقصدی بس بزرگ.)

    4.5. زیادبودن گناهان

    گاهی هم نگرانی از معاصی و گناهانی است که انجام گرفته و فرد توبۀ جدی ننموده است. قرآن کریم در اینباره می‌فرماید:«وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ‌ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدیهِمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِالظَّالِمینَ» [14] (ولى به سبب آنچه از پیش فرستاده‌اند هرگز آرزوی مرگ نخواهند کرد.)

    4.6. به کمال نرسیدن

    گاهی هم نگرانی صاحبان عقل و خرد به خاطر نرسیدن به مقصد از خلقتشان یعنی دوری از کمال معنوی و جامع صفات ربوبی نشدن است. داستان شنیدنی حضرت آیت الله حائری یزدی(قدس سره) یکی از این نمونه ها است:

     ایشان در شب سه‌شنبه ای در کربلا خواب می‌بینند که فردی می‌گوید: شیخ عبدالکریم کارهایت را ردیف کن که تا سه روز دیگر از دنیا خواهی رفت. از خواب که بیدار می‌شوند، توجه زیادی به خواب نمی‌کنند تا روز پنج شنبه که با رفقا به باغ سید جواد کلید دار رفته، پس از صرف نهار به استراحت می‌پردازند. ولی هنوز خواب نرفته، تب و لرز شدیدی پیدا کرده و هر چه دوستان رو انداز به رویشان می‌اندازند، فایده ای نمی‌بخشد. کم کم تب سوزانی وجودشان را گرفته و به حالت احتضار می‌افتند. دوستان، بلافاصله ایشان را به منزل منتقل می‌کنند. حواس ظاهری رو به خاموشی می‌رود و تازه به یاد خواب شب سه شنبه می‌افتند. در آن حال می‌بینند دو نفر وارد اتاق شده و به یکدیگر گفتند: پایان زندگی اوست و باید او را قبض روح کرد. ایشان در همان حال با قلبی سوخته و توجه کامل به ساحت مقدس سیدالشهداء(علیه‌السلام) توسل جسته، عرض می‌کنند: آقای من! من از مرگ نمی‌هراسم، از دست خالی و نرسیدن به کمال و نداشتن زاد و توشۀ آخرت، بسیار نگرانم. شما را به حرمت مادرتان فاطمه(علیهما‌السلام) مرا شفاعت کنید. ناگهان می‌بینند فردی وارد شد و به آن دو فرشته گفت: حضرت سیدالشهداء(علیه‌السلام) می‌فرمایند: شیخ به ما توسل جسته و ما شفاعت او را نزد خدای متعال نمودهایم تا عمرش طولانی شود، او را رها کنید. آن دو فرشته پذیرفته و هر سه با هم صعود نمودند. آنگاه حال ایشان رو به بهبودی رفته، اطرافیان که چشمان و پاهای ایشان را بسته و از ایشان قطع امید کرده بودند ناگهان می‌بینند دست های ایشان به حرکت در آمد. روپوش را بر می‌دارند و آب به دهانشان ریخته تا به تدریج به بهبودی کامل دست می‌یابند.

    5. مرگ‌آور نبودن یاد مرگ

    توجه به مرگ، داشتن کفن و نگاه به آن، نوشتن وصیت، حضور در قبرستان، هیچ گاه مرگ انسان را جلو یا عقب نمی‌اندازد. برخی از افراد از ترس اینکه مبادا با یاد مرگ، مردنشان به جو بیفتد از این کار خودداری می‌کنند.قرآن کریم می‌فرماید:«وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ‌ لا یَسْتَأْخِرُونَ‌ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ»[15]  (و براى هر امتى دوره و مدتى است، پس چون مدتشان به سر آید لحظه‌اى پس و پیش نمى‌افتند.)

    مقدار عمر انسان حتی تعداد نفسهای آن و لحظههای آن دقیق و معلوم است و زمانی که مرگ فرا رسد لحظهای جلو و عقب نمیافتد. فواید توجه به مرگ این است که انسان را از غفلت درآورده و به فکر فراهم کردن توشه و رسیدن به کمال انسانیت می‌اندازد. عاقل کسی است که قبل از سفر، توجه به نیازهای خود در مقصد دارد و آن‌ها را فراهم می‌کند؛ نه آنکه خود را به غفلت بزند تا زمان مسافرت فرا رسد.

    پس توجه و یاد مرگ سازنده انسان و آماده کننده اوست.

    6. هدایت روحی یا زنده‌کردن انسان‌ها

    ثواب هدایت یک انسان گمراه به صراط مستقیم به اندازه زنده کردن همه انسانها است. خدای متعال می‌فرماید: «وَ مَنْ‌ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعاً»[16] ( و هر که شخصى را از مرگ نجات دهد گویى همه مردم را زنده کرده است.)

    در احادیث متعدّدی این آیۀ شریفه، به زنده کردن روحی و هدایت افراد تأویل شده است. سماعه از امام صادق(علیه‌السلام) در مورد معنای این آیۀ شریفه این‌گونه پرسید:

     قلت له: قول اللّه عزّوجلّ: مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ (أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ) فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً منْ أَخْرَجَهَا مِنْ ضَلَالٍ إِلَى هُدًى فَکَأَنَّمَا أَحْیَاهَا وَ مَنْ‌ أَخْرَجَهَا مِنْ‌ هُدًى‌ إِلَى‌ ضَلَالٍ‌ فَقَدْ قَتَلَهَا؛[17]

    از امام (علیه‌السلام) در مورد معنای این آیه پرسیدم که فرمود: «هر کسى دیگرى را جز به انتقام قتل یا فساد در روى زمین بکشد، مانند آن است که همه مردم را کشته باشد، و هر که شخصى را از مرگ نجات دهد گویى همه مردم را زنده کرده است؟ حضرت فرمودند: کسیکه دیگری را از گمراهی به سوی هدایت دعوت کند گویا او را زنده کرده است و کسی که دیگری را از راه راست گمراه کند همانا او را کشته است.

    بسیاری از ما این جمله معروف حضرت رسول(صلی‌الله‌علیه وآله‌وسلم) را شنیدهایم که وقتی امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) را به یمن فرستادند به ایشان فرمودند:

    یَا عَلِیُّ لَا تُقَاتِلَنَّ أَحَداً حَتَّى تَدْعُوَهُ وَ ایْمُ اللَّهِ لَأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ عَلَى یَدَیْکَ رَجُلًا خَیْرٌ لَکَ‌ مِمَّا طَلَعَتْ‌ عَلَیْهِ‌ الشَّمْسُ‌ وَ غَرَبَتْ وَ لَکَ وَلَاؤُهُ یَا عَلِیُّ؛[18]

    اگر خداوند به دست شما یک مرد را هدایت کند، برای شما بهتر است از دارا بودن آنچه خورشید بر آن طلوع و غروب می‌نماید.                     

    ـ البته گاهی انسان اطلاعات کافی و تخصص دینی برای هدایتکردن دیگران ندارد؛ اما میتواند واسطه برای این کار شود و انسانهای گمراه را بعد از خالی کردن آن‌ها از تعصّب و آمادهنمودن آن‌ها برای شنیدن استدلال و پذیرش حق، آن‌ها را با علماء دین و کتب آن‌ها آشنا و مرتبط سازد. در مرحلۀ اول هنگام مواجهه با انسان گمراه نباید بیتفاوت باشیم بلکه باید  احساس وظیفه کنیم و در فکر هدایت او باشیم و از خدای متعال هم کمک بگیریم تا انشاءالله به لطف او موفق شویم.

    7. تعصبات جاهلانه؛ مانع هدایت‌پذیری

    غالباً افراد منحرف به خاطر نداشتن دلیل عقلی و نقلی برای عقاید خود، دارای تعصبات جاهلانه، تقلیدهای کورکورانه و بینش غیر مستدلانه هستند. مثل عبدالرحمن با اینکه نامه امام(علیه‌السلام) را می‌دید با تندی مسخره می‌کرد. و یا وقتی به معجزه حضرت، دید که چشمان قاسم شفا پیدا کرد، باز هم سکوت کرد و چیزی نگفت. شیطان هم وقتی می‌خواهد انسان را فریب دهد، فکر انحراف و خلاف را بدون ذکر دلیل در ذهن انسان القا می‌کند؛ زیرا اگر بخواهد دلیلش را بگوید، دیگر نمی‌تواند مطلب انحرافی را بیان کند چرا که باطل هیچگاه دلیل ندارد. استدلال و فکر باطل مثل باد و پشه است که با هم جمع نمی‌شوند. لذا باطل را آنچنان زیبا زینت می‌دهد که هر کسی بشنود آن را باور کند. خدای متعال میفرماید: «وَ إِذْ زَیَّنَ‌ لَهُمُ‌ الشَّیْطانُ‌ أَعْمالَهُم»[19] ([یاد کن‌] هنگامى را که شیطان اعمال آن‌ها را برایشان بیاراست.)

    البته عده کمی هم هستند که در نفهمیدن راه صحیح، جاهل قاصر هستند و دستشان از حق کوتاه است. لازم است مؤمنین در هنگام برخورد با افراد منحرف از روش عقلی و استدلال منطقی استفاده کرده و سعی در بیرون کردن تعصّب از آن‌ها کرده و سپس آن‌ها را دعوت به دین حق نمایند. این دستور قرآن کریم است که:

    وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتی‌ هِیَ‌ أَحْسَنُ‌ فَإِذَا الَّذی‌ بَیْنَکَ‌ وَ بَیْنَهُ‌ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمیمٌ؛[20]

    نیکى با بدى یکسان نیست. [بدى را] با آنچه نیکوتر است دفع کن که ناگاه [خواهى دید] همان کسى که میان تو و او دشمنى بود، چون دوستى صمیمى گشته است.

    8.معجزه؛ بصیرت بخش به  انسان‌ها

     معجزات اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم‌السلام) هم در بخش اعطای بَصَر و بینایی ظاهری به اشخاص نابینا است و هم در بخش بصیرت دادن و بینایی باطنی، که به یقین دومی بسیار مهم تر از اولی است و کوری دل با کوری چشم قابل مقایسه نیست. اما چون با چشم ظاهری دیده نمی‌شود، توجه و عنایت کمتری به آن است.  لکن هر دو نوع معجزه، همیشه با وجود حکمت و مصلحت انجام می‌گیرد. چنانچه باید بدانیم که این معجزه ها به اذن و اراده الهی صورت می‌گیرد پس صدور معجزه از ناحیه خدای عزوجل و ظهور آن در دست مبارک امام(علیه‌السلام) است که یدالله و مظهر اراده الهی در سیر نزولی و مظهر آن در سیر صعودی هستند.

    9. عوامل سعادت یا شقاوت

    واملی که از خارج و بیرون انسان بر اراده و تصمیم او در انتخاب ضلالت و گمراهی یا در انتخاب هدایت و نجات او تأثیر می‌گذارد، به طور عمده در شش چیز خلاصه می‌شود: 1. نطفۀ؛  2. محیط ؛ 3. پدر و مادر؛ 4. غذا؛ 5. استاد و 6. رفیق.

    علمای اخلاق تأثیر رفیق را بیشتر از دیگر عوامل بیرونی می‌دانند و ظاهراً حسن پسر قاسم هم با داشتن چنین پدر پاکی، در اثر رفاقت با اشخاص بد، به معصیت آلوده شده بود.

    البته توجه داشته باشید که اگر همۀ عوامل شش گانه مثبت باشد، تأثیر زیادی در هدایت انسان دارد. ولی هیچ گاه این عوامل باعث جبر و سلب اختیار در گمراهی یا هدایت نمی‌شود، بلکه این انسان است که همیشه با ارادۀ خویش، مقصد خود را تعیین می‌کند.

    پس هرچند عوامل شش گانه بیرونی تأثیر گذار است اما تأثیرگذاری آن‌ها به اندازۀ  اراده و تصمیم خود انسان نیست؛ زیرا انسان در نهایت با همه عواملی که در کار است، خودش با ارادۀ خودش هر راهی را که بخواهد انتخاب می‌کند. پس به اندازه ای که عوامل بیرونی مؤثر است، مسئولیت ثواب و عقاب بر عهده کسانی است که آن عوامل را ایجاد کرده اند و به اندازهای که اراده انسان کارایی دارد، خود شخص مسئولیت دارد.

    شیطان را هم، که یک محرک خارجی به سمت گناه می‌دانیم، روز قیامت خود را از اتهام اجبار به معصیت تبرئه کرده و می‌گوید من تنها شما را دعوت به باطل کردم و و این شما بودید که با تصمیم خودتان دعوت مرا پذیرفتید. اگر دعوت کردن، باعث جبر و اکراه می‌شد؛ می‌بایستی دعوت خداوند متعال به سوی حق را هم دلیل بر جبر بدانیم. در حالی که چنین نیست و شما با اختیار خود دعوت او را اجابت نکردید. قرآن کریم می‌فرماید:

    وَ قالَ الشَّیْطانُ‌ لَمَّا قُضِیَ‌ الْأَمْرُ إِنَ‌ اللَّهَ‌ وَعَدَکُمْ‌ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ ما کانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی‌ فَلا تَلُومُونی‌ وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمینَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ؛[21]

    و شیطان هنگامى که کار از کار گذشت، گوید: در حقیقت خدا به شما وعدۀ راست داد، و من هم به شما وعده دادم و با شما خلاف کردم، و مرا بر شما هیچ تسلطى نبود جز این که شما را دعوت کردم و اجابتم نمودید. پس مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید.

    لذا می‌بینیم تا وقتی که حسن، تصمیم به بازگشت از راه معصیت و تصمیم به پیمودن راه حق نگرفت، لطف الهی شامل حالش نشد و وقتی که واقعا توبه کرد و از کارهای زشتش دست کشید حضرت هم او را مورد تفقد خود قرار دادند و در نامۀ تسلیت خود به او دعا کردند.

    10. امام(علیه‌السلام) منتظر حرکت ما

    پیام امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)  به حسن علاوه بر تسلیت فوت پدر در آن قسمتی که عین دعای پدرش را آورده بودند، حاوی نکات جالبی است. از جمله: یادآوری حسن به تعهّدی که با پدر بسته است و اینکه ما از همه کارهای شما و از سخنان و گفتگو ها و تعهّدی که به پدر دادی اطلاع کامل داریم و نیز می‌دانیم دعایی که پدرت در حق تو کرد چه بود. لذا همان جمله دعای پدر را برای او یادآوری می‌نمایند و بالاخره لطف حضرت و دلسوزی و دعای پدر گونه ایشان در حق حسن، حُسن ختام عمر او و اتمام و اکمال عنایت به وی است.

    روایت است که شخصی از درد چشم می‌نالید پس از امام(علیه‌السلام) تقاضا کرد برای برگرداندن بینایی ظاهری اش دعایی به او بیاموزند. حضرت دعایی را تعلیم او دادند که هم بینایی ظاهری او را و هم بصیرت و بینایی باطن او را تأمین کرد. حضرت همین دعایی را که بین نماز مغرب و عشاء خوانده میشود به او یاد دادند:

    اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَیْکَ‌ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلِ‌ النُّورَ فِی‌ بَصَرِی‌ وَ الْبَصِیرَةَ فِی‌ دِینِی‌ وَ الْیَقِینَ فِی قَلْبِی وَ الْإِخْلَاصَ فِی عَمَلِی وَ السَّلَامَةَ فِی نَفْسِی وَ السَّعَةَ فِی رِزْقِی وَ الشُّکْرَ لَکَ أَبَداً مَا أَبْقَیْتَنِی.

    مرحوم محدّث نوری در کنار شریف «نجم الثاقب» نقل می‌کنند که سیّد بن طاووس قدس سره می‌فرماید: در یک سحرگاه در سرداب مطهّر سامرا از حضرت صاحب الامر(علیه‌السلام) این مناجات را شنیدم که می‌فرمودند:

    اللَّهُمَ‌ إِنَ‌ شِیعَتَنَا خُلِقَتْ‌ مِنْ‌ شُعَاعِ أَنْوَارِنَا وَ بَقِیَّةِ طِینَتِنَا وَ قَدْ فَعَلُوا ذُنُوباً کَثِیرَةً اتِّکَالًا عَلَى حُبِّنَا وَ وَلَایَتِنَا فَإِنْ کَانَتْ ذُنُوبُهُمْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ فَاصْفَحْ عَنْهُمْ فَقَدْ رَضِینَا وَ مَا کَانَ مِنْهَا فِیمَا بَیْنَهُمْ فَأَصْلِحْ بَیْنَهُمْ وَ قَاصَّ بِهَا عَنْ خُمُسِنَا وَ أَدْخِلْهُمُ الْجَنَّةَ وَ زَحْزِحْهُمْ عَنِ النَّارِ وَ لَا تَجْمَعْ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ أَعْدَائِنَا فِی سَخَطِک؛‌

    خدایا، شیعیان ما را از شعاع نور ما و بقیّۀ طینت ما خلق نمودی، آن‌ها با تکیه بر محبّت به ما و ولایت ما گناهان زیادی کرده اند. اگر گناهان آن‌ها، گناهانی است که در ارتباط با تو است، از آن‌ها بگذر که ما راضی شدیم. و آنچه از گناهان آن‌ها در ارتباط با خودشان هست (حق الناس) خودت بین آن‌ها را اصلاح کن و از خمسی که حق ما است، به طلبکاران آن‌ها بده تا راضی شوند و آن‌ها را از آتش جهنّم نجات بده و آن‌ها را با دشمنان ما در سخط خود جمع نفرما.

    جذبات نا فراق تو، به دلم فکنده شراره ای

    نظری شها که غم مرا، نکند به غیر تو چاره ای

    همه شب ستاره زچشم تر، ز غمت فشا نمی‌ از بصر

    چه کنم که از تو نمی‌دهد، خبرم مهیّ و ستاره ای

    ز فراق روی تو خون دل، شب و روز گشته نصیب من

    که برای شرح و بیان آن، نه حدی بود نه شماره ای

    تو بیا برای خدا شبی، بنشان مرا به کنار خود

    بزُدای رنگ غم از دلم، به اشاره ایّ و نظاره ای

    من و انتظار لقای تو، تو و باز جویی حال من

    بنشسته ام به امید آن، که کنی به غمزه اشاره ای

    به خیال صبح وصال تو، به شبان تیره فغان کنم

    که مگر به گوش دلم رسد، ز سروش غیب اماره ای

    به جهان پو میر جهان تویی، بازدیده شود منتسب

    به امید آنکه نرانیم، ز کنار خود به کناره ای .

    «الحمد‌لله رب العالمین»


    [1] . لقمان، 34.

    [2] . کمال الدین و تمام النعمة، ج‌2، ص368.

    [3]بحار الأنوار، ج‌67، ص391.

    [4] . بحار الأنوار، ج‌95، ص381.

    [5] . جن، 26.

    [6] . توبه، 105.

    [7] . ن ک: تفسیر نور الثقلین، ج‌2، ص 521.

    [8] . ن ک: البرهان فى تفسیر القرآن، ج‌4، ص 569.

    [9] . جاثیه،24.

    [10] . بحار الأنوار، ج 6،ص127 .

    [11] . بحار الأنوار، ج 6، ص129 .

    [12] . بحار الأنوار، ج‌6، ص156. 

    [13] . نهج البلاغة، ص481.

    [14] . جمعه، 7 .

    [15] . اعراف، 34.

    [16] مائده، 32 .

    [17] الکافی، ج 2، ص210 و، ص211 .

    [18] . الکافی، ج‌5، ص28.

    [19] . انفال48

    [20] . فصلت، 34.

    [21] . ابراهیم، 22 .

     

    گروه بندی
    کانال تلگرام - دروس کانال تلگرام - بیانات و اخبار