بسم اللّه الرحمن الرحیم

     

    موضوع: شرح حکمت 128 نهج البلاغه؛ فنای دنیا

    تاریخ: 27شهریور1393؛ 22ذی‌القعده1435

    مکان: اصفهان، حسینیه جوادالائمه(علیه‌السلام)

    بیان حدیث

    امیرالمؤمنین)علیهالسلام) می‌فرمایند:

    الدُّنْیا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَرٍّ وَ النَّاسُ فِیهَا رَجُلَانِ رَجُلٌ بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا؛[1]

    دنیا خانۀ عبور است، خانۀ مرور است، نه خانۀ باقرار و جایگاه ثابت. همۀ مردم در این دنیا بر دو دسته‌اند: دستۀ اول کسانی هستند که نفس خود را فروختند؛ درنتیجه خود را هلاک کردند. دستۀ دوم  گروهی هستند که نفس خود را خریدند؛ درنتیجه آن را آزاد کردند.

    ابتدا خودِ عبارت را توضیح می‌دهم و إن‌شاءالله همچون جلسۀ گذشته، دوازده مطلب دقیق دینی خدمتتان عرض خواهم کرد که بعضی‌ مباحث عرفانی است:

    فرمودند: «دنیا دار مَمَرّ (خانۀ مرور و رفتن) است»، منظور، رفتن به‌سوی آخرت است؛ یعنی دنیا «طریق إلی الآخرة» است و «دار مقرّ» نیست که انسان در آن بماند و «قرار» داشته باشد و از این دنیا به جای دیگر حرکت نکند. اگر بخواهم تشبیه کنم، باید بگویم: بعضی هستند که خانه‌ای تهیه می‌کنند و تا آخر عمرشان در آن خانه سکونت دارند؛ زیرا آن خانه مشکلی برایشان ندارد. اما دسته‌ای هم هستند که در خانه‌ای که سکونت دارند، مشکل دارند؛ لذا درصددند که از این خانه به خانۀ دیگری بروند. معمولاً وضعیت کسانی که می‌خواهند حرکت کنند و به خانۀ دیگری بروند، این‌گونه است:خانه مشکل و خرابی زیادی پیدا می‌کند؛ درنتیجه در آن هزینه نمی‌کنند و می‌گویند «ما که می‌خواهیم از اینجا برویم؛ پس پولمان را در جایی خرج می‌کنیم که می‌خواهیم در آن بیشتر سکونت کنیم». لذا معمولاً این‌چنین است که بعد از خرید خانه، مشتری می‌بیند باید چند میلیون خرج خانه کند. به‌تعبیر عامیانه «باید دستی به سر و گوشش بکشیم». چرا فروشند این کار را نکرده است؟ به‌خاطر بی‌رغبتی‌اش به خانه. فروشنده چون راغب (مایل) نبوده در این خانه بماند، خرج نمی‌کرده؛ درنتیجه در و دیوارش خراب شده، گچ‌هایش ریخته، طاقش پایین آمده، رنگش از بین رفته، شیشه شکسته است و... . هرچه این مسائل برای خانه پیش می‌آمده، می‌گفته: «طوری نیست. ما که داریم می‌رویم.»

    امام)علیهالسلام) می‌فرمایند: دنیا خانۀ مرور است و ما در حال ردشدن از اینجا و رفتن به‌سمت آخرت هستیم؛ یعنی دنیا طریق إلی الآخرة است. نتیجۀ اینکه می‌گویند دنیا دار مقرّ نیست، این است که آخرت دار مقرّ است. بعد فرمودند: «مردم در این دنیا دو دسته‌اند:دسته‌ای نفسشان را فروختند؛ درنیتجه آن را هلاک کردند.» «نفسشان را فروختند» یعنی آن را به دنیا فروختند و نفسشان را تسلیم دنیا کردند؛ درنتیجه، هلاک شدند یعنی آخرت خودشان را از بین بردند. به‌دلیل اینکه آنچه را از آخرت برایشان باقی بود، دادند و دنیای فانی را گرفتند، لذت‌های دنیایی را گرفتند. این کار باعث هلاکت آن‌ها شد.

    دستۀ دوم را این‌گونه معرفی می‌فرمایند: «اِبْتَاعَ نَفْسَهُ» (نفس خودش را خرید) به‌اعتبار اینکه نفسش را از این دنیا و گرفتاری آن نجات داد. این نجات‌دادن و خریدن نفس از دنیا سبب شد که به دنبالش بفرمایند: «فَأَعْتَقَهَا» (نفسش را آزاد کرد.) حالا که نفس خودش را خرید، خود را از اسارت دنیا آزاد کرد؛ زیرا کسی‌که فکر و روحش به شیرینی لذات دنیا آلوده شده است، درواقع اسیر این لذت‌هاست و خودش هم متوجه نیست. مثلاً دنبال گناه است؛ بعضی گناهان برایش لذت‌بخش است؛ دنبال اسباب و مقدمات گناه است. دنبال این است که ببیند کجا می‌تواند گناهی را فراهم کند و خودش را آلوده کند. کسی‌که در خیابان آزادانه راه می‌رود، دنبال این است که لذت گناهی را پیدا کند. با دیدن ‌ظاهرِ این شخص، شما می‌گویید آزاد راه می‌رود؛ اما درواقع اسیر فرمان نفسش است؛ نفسش حاکم و سوار بر اوست.

    دلیلش هم این است که اگر به او بگویید: «برگرد و این کار را نکن»، می‌گوید: «نمی‌شود. نمی‌توانم.» من به جوانی که از چشمش مراقبت نمی‌کرد، گفتم: «آیا می‌توانی یک هفته نگاه نکنی؟ نمی‌توانی نگاه نکنی.» وقتی از او سؤال کردم که «آیا می‌توانی نگاه نکنی؟»، تازه به اسارت خودش پی برد. آن‌وقت فهمید که نفسش چقدر حاکم بر اوست؛ آن هم به‌زور: به‌زور می‌گوید باید به نامحرم نگاه کنی. این‌گونه اسیرش کرده است: مثل اینکه فرد مسلّحی بالای سرش اسلحه گرفته و می‌گوید باید این کار را بکنی و الا تو را می‌کشم. آدم‌هایی که اسیر نفسشان هستند، این‌گونه‌اند و نمی‌تواند گناه را ترک کنند.

    گاهی جوانی ادعا می‌کند که «من این کار را می‌کنم» [گناه را ترک می‌کنم]. او می‌خواهد به شما نشان بدهد که «من توانایی‌ام زیاد است»؛ درحالی‌که خودش هم می‌داند چنین عُرضه‌ای ندارد اما می‌خواهد جلوی شما شیرین‌کاری کند. انجام هم می‌دهد یعنی جلوی شما زور مضاعفی می‌زند؛ اراده‌اش را چند برابر اندازۀ متعارفی که در خودش هست، تقویت می‌کند و نهایت قدرتش را اِعمال می‌کند تا به شما نشان دهد که «من می‌توانم». [اما این تلاش ادامه‌دار نیست.] خودش هم می‌فهمد. می‌خواهم عرض کنم کسانی که اسیر نفس خودشان هستند، حتی برای نشان‌دادن به شما هم نمی‌توانند خودشان را از اسارت نفس دربیاورند؛ یعنی هرچه زور می‌زند، می‌بیند که نفسش بیشتر مسلط بر اوست. پس اگر انسان بتواند خودش را بخرد و از این دنیا بیرون بکشد، حضرت درباره‌اش فرمودند: «فَأَعْتَقَهَا» (او نفسش را آزاد کرده است.)

    آزاد واقعی بندۀ خداست. در دعای کمیل می‌خوانیم: «وَ طَاعَتُهُ غِنًى‏» (اطاعت از خدا بی‌نیازی است.) یعنی اگر انسان بندۀ خدا شود و از او اطاعت کند، آزاد و بی‌نیاز می‌شود و  احتیاج به هیچ‌چیز ندارد. کسانی که دنیایی هستند، این حرف‌ها را نمی‌فهمند. آن‌ها ‌عکس این را می‌گویند. می‌گویند خودت را از طاعت خدا بیرون بکش تا آزاد شوی. منظور آن‌ها از آزادی، آزادی جسم است. می‌گویند بندۀ خدا نشو تا جسمت آزاد شود؛ یعنی جسمت هر غلط و گناهی که می‌خواهد بکند و آزاد باشد. اما واقعاً این‌گونه نیست. وقتی جسم می‌خواهد آزاد شود، روح اسیر می‌شود. نفس انسان اسیر است.

    نکته‌ها‌

    1. حرکت یعنی فنا

    نکتۀ اول راجع‌به فنای دنیاست. بر پیشانی دنیا مُهر زده شده است که فانی است. اصلاً حرکت یعنی فنا؛ زیرا حرکت یعنی حالت فعلی از بین برود و حالت جدید پدید آید و إلا اگر حالت فعلی ثابت بماند، حرکت ایجاد نشده است. یک ماشین چه زمانی حرکت می‌کند؟ وقتی مکان فعلی را که در آن است، از دست بدهد و وارد مکان جدید شود. این می‌شود حرکت. در دل حرکت فنا خوابیده است. دنیا در حال حرکت است؛ یعنی شب ثابت نیست، الآن شب جمعه است اما حرکت می‌کند روز به جایش می‌آید. روز هم ثابت نیست، دوباره شب می‌آید. اگر حرکت هست پس فنا هست. اگر در عمر من و شما حرکت هست، فنا هم هست. حتی چیزهایی هم که فکر می‌کنیم ثابت‌اند، در حرکت‌اند؛ مثل کوه‌ها. قرآن می‌فرماید: «وَ هِی تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ»[2] (درحالى‌که [کوه‌ها] مانند ابر در حرکت‌اند.) آن‌ها هم پیوسته حرکت می‌کنند. شما فکر می‌کنید ساکن هستند. مجموعۀ زمین در حال حرکت است. آن‌وقت می‌گویید کوه‌های روی زمین  ثابت‌اند؟ امکان ندارد. بنابراین، چیزی که در حال حرکت است یعنی حالت فعلی‌اش فانی می‌شود.

    دو روایت در این‌باره می‌خوانم: «الْعَیشُ یحْلُو وَ یمُرُّ»[3] عیش یعنی همین زندگی، شیرین می‌کند و می‌رود؛ یعنی شیرینی نمی‌ماند. حال من چقدر باید بدبخت یا کم‌فکر باشم که دلم را به شیرینی‌های موقت دنیا خوش کنم. بدتر از آن، اینکه برای رسیدن به این شیرینی دنیا، خودم را به گناه بیندازم و ظلم کنم (ظَلَمْتُ نَفْسِی)[4] و معصیت خدا را انجام دهم. حدیث دیگر از امیرالمؤمنین)علیهالسلام) است:

    کُلُّ مُدَّةٍ مِنَ الدُّنْیَا إِلَى انْتِهَاءٍ وَ کُلُّ حَیٍّ فِیهَا إِلَى مَمَاتٍ وَ فَنَاءٍ؛[5]

    تمام مدت‌هایی که از دنیاست، به‌سمت پایان می‌رود و تمام زنده‌هایی که در دنیا هستند (روح دارند)، به‌سمت ممات و فنا حرکت می‌کنند.

    همین‌طور که نشسته‌اید، تصور کنید که اگر کسی دویست سال پیش هم همین روایت را می‌خواند، چه تصوری داشت و خودش الآن کجاست؟ ما هم اینجا دور هم هستیم و این حرف‌ها را می‌گوییم و رد می‌شود؛ اما آیا باورمان می‌شود دویست سال دیگر، پانصد سال دیگر آیندگان هم دوباره می‌نشینند و همین‌ها را برای هم بازگو می‌کنند؟ آن وقت ما کجاییم؟ روی این فکر کنیم  و ببینیم چه کسانی زرنگ بودند.

    2. بزرگی دید؛ راه کوچک‌دیدن دنیا

    اگر بخواهیم فنای دنیا را خوب متوجه شویم، باید دید خودمان را بزرگ کنیم تا دنیا کوچک شود. ازجمله الآن می‌گوییم دنیا فانی می‌شود. ممکن است بعضی افراد بگویند: «فنایش چیست؟» [استفهام انکاری] مثلاً جوانی می‌گوید: «من جوانی بیست ساله هستم.» بعد هم که جوانی‌اش از بین می‌رود، به این زودی قبول ندارد جوانی‌اش از بین رفته است. گاهی افرادی را می‌بینم که در حین رانندگی، بی‌‌عقلی درمی‌آورند. بعد که نگاه می‌کنم، قیافه‌اش به پیرمردها می‌خورد. این حالت بسیار بدتر از حالت آن جوان است: این شخص دو عیب دارد؛ یعنی ادای جوانی‌ها را درمی‌آورد و خیال می‌کند جوان است و خودش را جوان می‌داند. کسی هم می‌گفت: «من از یک بلندی پایین پریدم و پایم شکست.» به او گفتم: « شما چرا از بلندی پریدی؟» گفت: «من جوان که بودم، مرتب می‌پریدم.» گفتم: «بندۀ خدا جوان بودی، می‌پریدی. الآن چرا قبول نداری که جوانی‌ات رفته است؟» یا مثلاً شخصی دو دست غذا می‌خورد و یک‌مرتبه دلش درد می‌گیرد. می‌گویند چرا این‌قدر خوردی؟ می‌گوید من چند سال پیش مثلاً یک کیلو خرما خوردم، مشکلی پیدا نکردم. بندۀ خدا، آن‌وقت جوان بودی؛ هرچند آن‌وقت هم اشتباه کردی؛ اما الآن دیگر سنی از تو گذشته است.

    عیب دومش این است که قبول ندارد پیر شده است. وقتی انسان قبول نداشت، این مشکلات را دارد.

    راه فهم حقیقت دنیا

    ما چه کنیم حقیقت دنیا را خوب فهمیم؟ به‌خصوص دربارۀ عمر انسان. نگاه می‌کند می‌بیند پدربزرگش هنوز زنده است، می‌گوید: «پدربزرگم که زنده است، پدر من هم که بچۀ اوست، او هم زنده است، پس من حالاحالاها هستم.» خیال می‌کند این‌ها باید به‌ترتیب از دنیا بروند: اول باید پدربزرگش فوت کند، بعد پدرش، بعد خودش. می‌گوید: «آن‌ها که حالاحالاها هستند. من هم هستم.» درحالی‌که این‌گونه نیست.

    اگر خواستیم فنای دنیا را خوب بفهمیم، لازمه‌اش این است دیدمان را بزرگ کنیم. من مکان را مثال می‌زنم تا زمان را تصور کنید؛ زیرا زمان غیرحسی است اما مکان حسی است. تا وقتی من در شهر اصفهان هستم، شهر را بزرگ می‌بینم. اگر خواستم شهر را کوچک ببینم، شهر کوچک نمی‌شود، باید دید خودم را بزرگ کنم. برای این کار روی کوه صفه می‌ایستم؛ درنتیجه شهر را کوچک می‌بینم. در حقیقت شهر کوچک نشد، بلکه دید من بزرگ شد. تا وقتی هواپیما روی زمین است، آن را بزرگ می‌بینم، وقتی بالا رفت، آن را کوچک می‌بینم. هواپیما کوچک نشد، دید من وسیع شد؛ زیرا وقتی من به آسمان نگاه می‌کنم، صدکیلومتر، دویست کیلومتر را با هم می‌بینم که یک هواپیما هم وسط آن است؛ درنتیجه آن را ریز می‌بینم.

    من اگر بخواهم عمر صدساله را نگاه کنم، آن را بزرگ می‌بینم؛ اما اگر این صد سال را یک دانه تسبیح فرض کردم و با خودم گفتم: «هر دانه تسبیح را که می‌اندازم، صد سال است» و تندتند شروع کردم به انداختن دانه‌ها، یک «صد سال» انداختم، دو، سه، چهار، پنج و... . این‌طوری تا می‌آید یک دور بشود، زمان حضرت آدم)علیهالسلام)  تا اکنون را رد می‌کنم. از زمان حضرت آدم تا حالا، هفت‌هشت هزار سال گذشته است. شما هشتاد دانۀ تسبیح را که رد کنید، زمان حضرت آدم تا اکنون تمام می‌شود و بازهم بیست دانۀ تسبیح باقی مانده است. بیست تای دیگر را هم که تندتند بیندازید، می‌شود دو هزار سال. این کار یعنی چه؟ یعنی صد سال را یک دانۀ تسبیح کردید که در یک ثانیه می‌اندازید. وقتی می‌خواهند انسان مسلط به نقشه بشود، چه کار می‌کنند؟ نقشه را کوچک می‌کنند؛ دید را وسیع می‌کنند. ما اگر زمان را این‌گونه نگاه کردیم، آن‌وقت همین‌طور می‌شود.

    به این حدیث دقت کنید: امیرالمؤمنین)علیهالسلام)  می‌فرمایند:«الدُّنْیا کَیوْمٍ مَضَى وَ شَهْرٍ انْقَضَى»[6] (همۀ دنیا مثل یک روز است که گذشت یا مثل یک ماه است که گذشت.) امروز را که گذشت، نه فردایی که هنوز نیامده، ببینید که تمام شد. فرمودند تمام دنیا را مثل یک روز حساب کن. یا فرض کن مثل یک ماهی است که گذشته است. اگر آینده را گفتی، می‌گویی سی روز حالاحالاها ادامه دارد. گذشته را نگاه کن، سی روزی را که گذشت، نگاه کن. کل دنیا این‌گونه است.

    در عبارتی دیگر فرمودند: «کُلُّ فَانٍ یَسِیرٌ»[7] (هر چیزی که فانی می‌شود، کم است.) نگویید زیاد است؛ چون فانی می‌شود، کم است. در جای دیگری فرمودند: «کُلُّ آتٍ قَرِیبٌ»[8] (هر چیزی که به‌سمت شما می‌آید، نزدیک است.) نگویید که مثلاً یک ماه دیگر می‌خواهم بروم فلان‌جا یا می‌خواهم دهۀ محرم فلان کار را بکنم. بعد هم گمان کنید: از حالا تا یک ماه دیگر چه فرصت زیادی وجود دارد. تا یک ماه دیگر، وقت زیادی باقی است. چنین نیست؛ چون به‌سمت شما می‌آید، نزدیک است. لذا تا می‌آیید چشمانتان را بمالید، می‌بینید یک ماه گذشت. من مکرر دیده‌ام که کسی از دنیا می‌رود، بعد یک‌مرتبه برگۀ سال‌گردش را روی دیوار می‌زنند. همه می‌گویند چه زود سالش شد؛ اما پارسال که مجلس فاتحه‌اش بود، اگر می‌گفتند: «مراسم سالش کجاست و چه باید کرد؟» می‌گفتند: «حالا حرف سال را نزنید، یک سال وقت هست.» این‌ها برای ما درس است. فرمودند: «کُلُّ فَانٍ یسِیرٌ» یا «کُلُّ آتٍ قَرِیبٌ».

    این است که خدای متعال در قرآن می‌فرماید: نگویید قیامت خیلی دور است و از ما فاصله دارد؛ «إِنَّهُمْ یرَوْنَهُ بَعیداً»[9] (همانا آن‌ها آن [روز] را دور مى‌بینند.) مردم این‌گونه می‌بینند که قیامت دور است؛ اما خدای متعال می‌فرماید:«وَ نَراهُ قَریباً»[10] (ما قیامت را نزدیک می‌بینیم.) حال ببینید کدام‌یک از این دو عقیده مطابق با واقع است؟ مردم می‌گویند قیامت دور است، خدای متعال می‌فرماید نزدیک است. کدام عقیده درست است؟ اگر بخواهیم بگوییم عقیدۀ خدا درست است و «وَ نَراهُ قَریباً» را بگوییم، چگونه نزدیکش بدانیم درحالی‌که 1400 سال پیش هم همین آیه را می‌خواندند و می‌گفتند قیامت نزدیک است؟ مرتب می‌گویند ظهور امام زمان)علیهالسلام) نزدیک است. این چه نزدیکی است؟

    جوابش است که بگویید: «چیزی‌که می‌آید، نزدیک است.»

    3. ناپایداری انسان، به فرض ماندگاری دنیا

    اگر دنیا باقی باشد، ما باقی نیستیم. در این نکتۀ سوم لفظ «اگر» وجود دارد؛ یعنی معلَّق است و نمی‌خواهم بگویم که دنیا باقی است. اگر از چیزهایی است که می‌گویند: «کاشتیم و سبز نشد». اما می‌گوییم که اگر هم نعمت‌های دنیا باقی باشد، ما که دیگر باقی نیستیم. مثلاً می‌گویید نعمت‌های دنیا ده هزار سال باقی است. ما چطور؟ ما که دراین‌حد باقی نیستیم. گاهی می‌بینید درختی 2500 سال از عمرش گذشته است و هنوز هم سبز است. آیا ما هم همین‌گونه هستیم؟ آیا ما هم باقی هستیم؟

    این هم نکتۀ مهمی است که مواظب باشیم اگر دنیا باقی باشد و تا آخر عمر ما از بین نرود، ما باقی نیستیم. فریب بقای بعضی از اجزای دنیا را نخوریم، آن‌هم نه بقای حقیقی بلکه بقای نسبی؛ یعنی نسبت به ماها که عمر کوتاهی داریم، صدبرابر عمر دارد. گاهی فریب همین‌ها را می‌خوریم. گاهی فریب عمر جدمان را می‌خوریم که 110 سال، 120سال عمر کرد. بچه خیال می‌کند که چون جدش این‌طور بوده، خودش هم همین‌طور است. بعضی خیال می‌کنند که طول عمر  ژنتیکی و ارثی است و اگر کسی عمر طولانی داشت، حتماً بچه‌هایش هم باید عمر طولانی داشته باشند. این‌گونه نیست. یک شب مریض می‌شود و صبح تمام شده است: «ناگهان بانگی برآمد خواجه مُرد.»

    به این روایت‌ها دقت کنید:

    الدُّنْیَا مُنْتَقِلَةٌ فَانِیَةٌ إِنْ بَقِیَتْ لَکَ لَمْ تَبْقَ لَهَا؛[11]

    دنیا منتقل می‌شود و فانی می‌شود. اگر دنیا برای تو باقی است، تو برای دنیا باقی نیستی.

    مَا وَلَدْتُمْ فَلِلتُّرَابِ وَ مَا بَنَیتُمْ فَلِلْخَرَابِ وَ مَا جَمَعْتُمْ فَلِلذَّهَابِ وَ مَا عَمِلْتُمْ فَفِی کِتَابٍ مُدَّخَرٌ لِیوْمِ الْحِسَابِ؛[12]

    آنچه زائیدید، درنهایت خاک می‌شود. آنچه ساختید، خراب می‌شود. آنچه جمع کردید، می‌رود. آنچه عمل کردید، در کتاب الهی برای روز حساب ذخیره می‌شود.

    پس تنها چیزی که باقی است، عمل انسان است؛ چه صالح باشد و چه ناصالح. حقیقتاً عبارت‌ها خیلی شیرین است.

    4. کوتاه‌بودن عمر دنیا

    این نکته دربارۀ کوتاهی عمر دنیاست. یک‌وقت فکر نکنیم عمر دنیا خیلی زیاد است. به این عبارت دقت کنید: «أَوْقَاتُ الدُّنْیَا وَ إِنْ طَالَتْ قَصِیرَةٌ وَ الْمُتْعَةُ بِهَا وَ إِنْ کَثُرَتْ یَسِیرَةٌ»[13] (زمان‌های دنیا گرچه بسیار طولانی است، کوتاه است و لذت‌های این دنیا هرچند زیاد باشد، کم است.) آیا می‌توانید همین‌طور که نشسته‌اید لذت‌های گذشته را تصور کنید؟ اگر زمانی لذت خیلی زیادی برده‌اید، مثلاً در تفریحی یا مکان بسیار زیبایی، بازهم کم بوده است.

    5. هدف‌نبودن دنیا برای خلقت انسان

    هدف خلقت انسان دنیای فانی نیست. این بحث هم حرف زیادی دارد. صحبت دارد که هدف چیست؛ اما از آن رد می‌شوم. امام)علیهالسلام)  می‌فرمایند:

    إِنَّمَا خُلِقْتُمْ لِلْبَقَاءِ لَا لِلْفَنَاءِ وَ إِنَّکُمْ فِی دَارِ بُلْغَةٍ وَ مَنْزِلِ قُلْعَةٍ؛[14]

    شما مردم برای بقا آفریده شدید نه برای فنا و شما در خانه‌ای هستید که خانۀ بُلغه و در حد بخورو‌نمیر است. شما در جایی هستید که خانۀ کوچ کردن است، نه ماندن.

    «بُلغة» یعنی معاش روزانه یا معاش کم. گاهی هم در ضرب‌المثل می‌گویند بُلغه یعنی نان بخورو‌نمیر؛ به اندازۀ کمی که بخورد و نمیرد؛ نه در این حد اینکه سیر بشود. فرمودند: مردم بدانید شما در خانه‌ای هستید که خانۀ بُلغه است؛ یعنی در حد نان بخور و نمیر است. اینجا بنا نیست سیر بشوید. بعد فرمودند: اینجا منزل قُلعه است. «قُلعة» یعنی حالت کوچ‌کردن و از کلمۀ قلع و کَندن است. اصطلاحاً منزل قُلعه به خانه‌ای می‌گویند که انسان مالکش نیست و تصمیم‌گیری برای ماندن، به‌اختیار خودش نیست. تصمیم با مالکش است. یک‌مرتبه می‌گوید: «بلند شو، من می‌خواهم بیایم.» به منزلی که در اختیار من نیست که در آن بمانم، منزل قُلعه می‌گویند؛ یعنی هر لحظه ممکن است از آنجا کَنده و بیرون رانده شود. دراختیار خودش نیست.

    6. فانی‌بودن نعمت‌های دنیوی

    نعمت‌های دنیا هم در معرض زوال است، یک‌وقت فکر نکنیم نعمت‌ها را همیشه استفاده می‌کنیم. امیرالمؤمنین)علیه‌السلام) می‌فرمایند: «إِذَا کَانَ الْبَقَاءُ لَا یوجَدُ فَالنَّعِیمُ زَائِلٌ»[15] (وقتی بقا در دنیا یافت نمی‌شود؛ پس بدان که نعمت‌های دنیا همه رفتنی و زائل است.) نگویید نعمت دائمی است. این حقیقت به این می‌ماند که ما داخل ماشینی یا قطاری یا وسیله‌ای دیگر نشسته‌ایم که حرکت می‌کند. وقتی آن وسیله حرکت می‌کند اگر بیرون منظره‌ای را دیدید، آن منظره نمی‌تواند برای شما ثابت باشد؛ زیرا شما در حرکت هستید. مجموعۀ دنیا هم در حال رفتن است. «إِذَا کَانَ الْبَقَاءُ لَا یوجَدُ»؛ بقا اینجا یافت نمی‌شود؛ درنتیجه «فَالنَّعِیمُ زَائِلٌ»؛ نعمت‌ها هم رفتنی است.

    7. معرفی زیان‌بارترین دادوستد

    حال با این ویژگی‌هایی که گفتیم، بدترین معامله چیست؟ هرکس قضاوتی می‌کند. اگر یک خبرنگار بخواهد از مردم سؤال کند که به ‌نظر شما بدترین معامله چیست، هرکس چیزی می‌گوید. یکی می‌گوید بدترین معامله این است که مثلاً سکه‌ای را که یک میلیون می‌ارزد، نُه‌صد هزار تومان بفروشم. او وقتی بفهمد صد هزار تومان ضرر کرده است، از سکه سکته می‌کند. بعضی‌ها بدترین معامله را این می‌دانند. اما امیرالمؤمنین)علیهالسلام) بدترین معامله را چه می‌دانند؟

    حضرت می‌فرمایند: بدترین معامله این است که انسان امر باقی را بدهد به‌جایش امر فانی بگیرد. به یک بچه می‌گویند شکلات را بگیر، این گردن‌بند طلایت را بده. می‌دهد؛ اما همین بچه ده سال دیگر یک‌مقدار که بزرگ می‌شود، دیگر حاضر نیست بدهد. چرا؟ می‌گوید: «آن گردن‌بند بیشتر برایم باقی می‌ماند. این شکلات فقط پنج دقیقه در دهانم است.» درحالی‌که گردن‌بند هم برایش باقی نیست؛ اما مقایسه می‌کند. حال اگر به این بچه بگویید: «خسارت چیست؟ بدترین معامله چیست؟»، می‌گوید: «گردن‌بند را بدهم و به‌جایش شکلات بگیرم.» این خسارت بزرگی است اما خسارت بالاتر این است: «بِئْسَ الِاخْتِیارُ التَّعَوُّضُ بِمَا یفْنَى عَمَّا یبْقَى‏»[16] (بدترین اختیارها (انتخاب‌ها) [که ما اسمش را معامله گذاشتیم] این است که انسان چیزی را که باقی است بدهد، به‌جایش امری فانی را بگیرد.)

    حضرت در عبارتی دیگر می‌فرمایند: «مَنْ أَغْبَنُ مِمَّنْ بَاعَ الْبَقَاءَ بِالْفَنَاءِ»؛ می‌دانید ضرردیده‌ترین شخص کیست؟ «مَنْ أَغْبَنُ»؛ چه کسی بیشتر غَبن را دیده است؟ غَبن همان ضرر است. چه کسی بیشتر ضرر دیده، نسبت به «مِمَّنْ بَاعَ الْبَقَاءَ بِالْفَنَاءِ»[17] کسی‌ که بقا را فروخته است و فنا را گرفته است. چه کسی از این بیشتر ضرر دیده است؟! سؤال است اما سؤال انکاری است؛ یعنی جوابش این است: هیچ‌کس. همه منکریم. می‌گوییم کسی بدتر از این نیست. جوانی که می‌توانست از یاران امام زمان)علیه‌السلام) بشود، جوانی‌اش را با گناه و این چیزها می‌گذراند و خیال می‌کند این‌ها لذت است. همین‌که جوانی‌اش می‌رود، می‌بیند زرنگ کسان دیگری بودند که محضر پرفیض امام زمانشان)علیهالسلام) را درک کردند و از وجود نازنینشان لذت ‌بردند.

    8. ضرورت عاقبت‌اندیشی

    حال که دنیا فانی است و مواظب این معاملات هستیم، باید عاقبت‌نگر باشیم نه ظاهرنگر. فرمودند: «بَقَاؤُکُمْ إِلَى فَنَاءٍ وَ فَنَاؤُکُمْ إِلَى بَقَاءٍ»[18]؛ (مردم، بقای شما در دنیا، به‌سمت فناست و فنای شما هم به‌سمت بقاست)؛ یعنی در دنیا فانی می‌شوید؛ اما بعد آن‌طرف باقی می‌شوید. دو عبارت زیبا: «بقای شما به فناست» و «فنای شما به بقاست» یعنی به‌سوی بقاست. بقای شما در دنیا رو به فناست؛ زیرا از دنیا می‌روید و فنای شما یعنی از دنیا رفتنتان، به‌سمت بقا در آخرت است. در عبارت دیگر فرمودند: «کُلُّ جَمْعٍ إِلَى شَتَاتٍ»[19] (تمام جمع‌ها به‌سوی پراکندگی است.) در دنیا، ما هیچ جمعی نداریم که بماند. مثلاً گاهی یک جمع پنج نفره پنج سال با هم رفیق هستند، درس می‌خوانند، مباحثه می‌کنند؛ اما آخرش زمانی می‌رسد که پراکنده می‌شوند و هرکدام به سمتی می‌روند: بعضی فوت می‌شوند، بعضی هم به شهر دیگری می‌روند و... . کسانی که سنی از آن‌ها گذشته است، می‌دانند من چه می‌گویم، کسانی که جوان هستند کمتر متوجه می‌شوند. بعضی درکشان ضعیف است و حتماً باید تجربه کنند.

    9. باارزش‌ترین باور

    نهم: بصیرت به چیست؟ معیار انسان بصیر چیست؟ در بحث‌های فنای دنیا، بصیرت از بحث‌های مهم است. امیرالمؤمنین)علیه‌السلام) می‌فرمایند: «تَمْییزُ الْبَاقِی مِنَ الْفَانِی مِنْ أَشْرَفِ النَّظَرِ»[20] (ارزشمندترین عقیده‌ها که بصیرتی از این بالاتر وجود ندارد، قوۀ تشخیص باقی از فانی است.) برسد به جایی که وقتی باید جانش را در راه خدا بدهد و وضعیت شهادت در راه خدا پیش می‌آید، باقی و فانی را راحت تمیز بدهد و بگوید آخرت باقی است و دنیا فانی؛ درنتیجه جانش را راحت می‌دهد. کسانی که تمیز می‌دهند، جانشان را هم می‌دهند. آنکه تمیز نمی‌دهد، تا شب عاشورا هم جلو رفته بود؛ اما همین‌که دید امام گفتند: «جهاد برایتان واجب نیست، می‌توانید بروید»، گویی دنبال چنین اجازه‌ای بود، فوری بلند شد و از میدان جهاد گریخت. چسبیدگی به دنیا او را کشاند و نتوانست باقی را از فانی تمیز دهد. اشرف نظر، ارزشمندین عقیده این است: «تَمْییزُ الْبَاقِی مِنَ الْفَانِی».

    10. حقیقت ظلم به خود

    در این اوضاع و احوال فنای دنیا، ظلم به خود چیست؟ فرمودند: «ظَلَمَ نَفْسَهُ مَنْ رَضِی بِدَارِ الْفَنَاءِ عِوَضاً عَنْ دَارِ الْبَقَاءِ»[21] (کسی به نفس خودش ظلم کرده است که به دار فنا در عوض دار بقاء خشنود بود.) این مضمون آیۀ 38 سورۀ توبه است:

    «ما لَکُمْ إِذا قیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ»

    شما را چه شده است که وقتى به شما گفته مى‌شود در راه خدا بسیج شوید، به زمین مى‌چسبید؟ آیا به‌جاى آخرت به زندگى دنیا راضى شده‌اید؟!

    به مؤمنین فرمود: وقتی می‌گوییم بلند شوید و پرواز کنید، به زمین چسبیده‌اند. نچسبیدند، سنگین شدند: «اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ» چنان ثقیل شده و وزنش را روی زمین رها کرده است که هرچه می‌گویند بلند شو و پرواز کن، همین‌طور چسبیده به زمین. این چسبیدن به زمین به‌معنای اضافه وزن داشتن نیست؛ به‌معنای رضایت به حیات دنیاست؛ لذا قرآن به دنبالش صریحاً بیان می‌کند: «زندگی دنیا را به‌جای آخرت پسندیدید؟» این پسندیدنتان شما را چسبانده. می‌گویید: این خانه خوب است؛ چه اشکالی دارد؟ چرا عوضش کنیم؟

     امام حسن مجتبى(علیه‌السلام) دوستى شوخ‌طبع داشتند که چندروزى نزد آن حضرت نیامده بود. روزى نزد حضرت آمد. امام مجتبى(علیه‌السلام)  به او فرمودند: «حالت چطور است و شب را چگونه به بامداد رساندى؟» عرض کرد: «صبح کردم به‌خلاف آنچه خود دوست دارم و آنچه خدا دوست مى‏دارد و آنچه شیطان دوست مى‏دارد.» امام حسن(علیه‌السلام) خندید، آنگاه فرمودند: «این حالت چگونه است؟»

    گفت: «چون خداى عزّوجلّ دوست دارد وى را اطاعت نمایم و نافرمانیش نکنم و من چنان نیستم.  شیطان دوست مى‏دارد معصیت خدا را انجام دهم و فرمان‌بردار او (خدا) نباشم و چنان نیستم. من دوست دارم نمیرم و چنان نخواهد شد.» سپس شخصی از جا برخواست و عرض کرد: «اى پسر پیغمبر خدا، چرا ما از مرگ بیزاریم و آن را دوست نمى‏داریم؟» امام حسن(علیه‌السلام)  فرمودند:

    إِنَّکُمْ أَخْرَبْتُمْ آخِرَتَکُمْ وَ عَمَرْتُمْ دُنْیَاکُمْ فَأَنْتُمْ تَکْرَهُونَ النُّقْلَةَ مِنَ الْعُمْرَانِ إِلَى الْخَرَابِ؛[22]

    به‌خاطر اینکه شما سراى آخرت خویش را ویران ساخته‏اید و دنیاى فانى خود را آباد؛ و مایل نیستید از آبادى به ویرانى جابجا شوید.

    11. فریبنده‌ترین فریبایان؛ دنیا

    یادتان نرود که دنیای فانی فریبنده‌ترین فریب‌کار است. تعبیر امام)علیه‌السلام)  این است: «غَرَّارَةٌ غَرُورٌ مَا فِیهَا فَانِیَةٌ فَانٍ مَنْ عَلَیْهَا»[23]؛ غرّاره یعنی دنیا خیلی فریبنده است؛ زیرا آنچه در دنیاست، هم فریبنده است و هم فانی و کسانی‌ هم که روی کرۀ زمین هستند(انسان‌ها)، فانی‌اند. فریبندگی دنیا این است.

    12. قبلۀ میل

    دراین‌میان، انسان عاقل باید به چه چیز رغبت و تمایل داشته باشد؟ در مقابل، انسانی که عقل سالم ندارد، از چه چیزی اعراض می‌کند و به چه روی می‌کند؟ این هم بحث مهمی است. در زبان عربی، کلمۀ رغبت هم با حرف «فی» می‌آید، هم با «عَنْ» می‌آید. اگر با «فی» آمد یعنی تمایل. «رَغِبَ فِی الْآخِرَةِ»؛ یعنی تمایل به آخرت دارد؛ اما اگر گفتید «رَغِبَ عَنِ الْآخِرَةِ» و «عَنْ» دنبالاش آمد، متعدی می‌شود و به‌معنای اعراض از آخرت است؛ رویش را برگرداند. دقیقاً معنا ضد هم می‌شود. ما باید رغبتمان به چه باشد و رغبت از چه داشته باشیم؟ به چه چیز روی کنیم، از چه چیز روی برگردانیم؟ این عبارت را دقت کنید: «لَا تَرْغَبْ فِی کُلِّ مَا یفْنَى وَ یذْهَبُ فَکَفَى بِذَلِکَ مَضَرَّةً»[24] (راغب نباش نسبت به آنچه فانی می‌شود و می‌رود؛ چراکه همین ضرر برایت کافی است»؛ یعنی این ضرر آن‌چنان بزرگ است که روی همۀ ضررها را می‌گیرد: «فَکَفَى بِذَلِکَ مَضَرَّةً».

    «الحمدلله رب العالمین»


    [1] . نهج البلاغۀ صبحی صالح، ص493.

    [2]. نمل، 88.

    [3]. غرر الحکم و درر الکلم، ص36.

    [4]. «فرازی از دعای کمیل»، مفاتیح الجنان.

    [5]. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص133.

    [6]. غرر الحکم و درر الکلم، ص64.

    [7]. غرر الحکم و درر الکلم، ص506.

    [8]. غرر الحکم و درر الکلم، ص507.

    [9]. معارج، 6.

    [10]. معارج، 7.

    [11]. غرر الحکم و درر الکلم، ص96.

    [12]. غرر الحکم و درر الکلم، ص698.

    [13]. غرر الحکم و درر الکلم، ص127.

    [14]. غرر الحکم و درر الکلم، ص272.

    [15]. غرر الحکم و درر الکلم، ص298.

    [16]. غرر الحکم و درر الکلم، ص311.

    [17]. غرر الحکم و درر الکلم، ص821.

    [18]. غرر الحکم و درر الکلم، ص314.

    [19]. غرر الحکم و درر الکلم، ص820.

    [20]. غرر الحکم و درر الکلم، ص318.

    [21]. غرر الحکم و درر الکلم، ص440.

    [22]. بحار الأنوار، ج6، بیروت، ص129.

    [23]. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص133.

    [24]. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص134.

     

    گروه بندی
    کانال تلگرام - دروس کانال تلگرام - بیانات و اخبار