بسم اللّه الرحمن الرحیم

    موضوع: شرح حکمت 129 نهج البلاغه؛ حقوق رفیق

    تاریخ: 3مهر1393؛ 29ذی‌القعده1435

    مکان: اصفهان، حسینیه جوادالائمه(علیه‌السلام)

    بیان حدیث

    امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌فرمایند:

    لَا یَکُونُ الصَّدِیقُ [الصِدّیقُ] صَدِیقاً حَتَّى یَحْفَظَ أَخَاهُ فِی ثَلَاثٍ فِی نَکْبَتِهِ وَ غَیْبَتِهِ وَ وَفَاتِهِ؛[1]

    صَدیق (رفیق) انسان وقتی رفیق است که سه ویژگی داشته باشد: ‌اول اینکه رفیقش در رنج و سختی او را حفظ کند و دوم اینکه هنگامی‌که رفیقش غایب است، او را حفظ کند و سوم اینکه زمانی‌که رفیقش وفات می‌کند، بازهم او را حفظ کند.

    چرایی استفاده از واژگان مختلف برای دوست، در عربی

    امام(علیه‌السلام) کلمۀ «صَدیق» را اینجا استفاده فرمودند؛ چون در عربی به دوست، رفیق و جلیس و صاحِب و مصاحِب هم می‌گویند و از آن جمله «صَدیق» است. منتهی در عربی هر کدام از این لغات به‌خاطر یک ویژگی خاص خودش استفاده می‌شود؛ یعنی اگر از کلمۀ رفیق استفاده می‌کنند، به‌خاطر این است که گاهی دوست، برخلاف میل انسان کاری می‌کند که ما ناراحت می‌شویم و باید با او مدارا کنیم و بسازیم. در اینجا «رفیق» را رفیق می‌گویند؛ زیرا از کلمۀ «رفق» است؛ یعنی باید با او بسازیم، مدارا کنیم، از میل خودمان باید بگذریم، از خواهش‌های خودمان به‌خاطر خواهش دوستمان بگذریم. آن‌وقت می‌شویم رفیق؛ و الّا اگر بخواهیم روی نظر خودمان پافشاری کنیم، از او جدا می‌شویم. اگر به او «مصاحِب» می‌گوییم، به‌خاطر این است که با هم نشست‌وبرخاست داریم، همراهی داریم و گاهی با هم هم‌سخن می‌شویم. اگر «جلیس» می‌گوییم، به‌خاطر این است که هم‌نشینی با هم داریم، مدت زیادی کنار هم می‌نشینیم و با هم صحبت می‌کنیم.

    وجه نام‌گذاری دوست به صدیق

    اگر به او «صَدیق» می‌گوییم به‌خاطر چیست؟ به‌خاطر این است که در ادعای رفاقتش، راست می‌گوید. اگر می‌گوید من رفیق تو هستم، دروغ نمی‌گوید؛ باطنش هم همین است. به‌این‌خاطر به رفیق، صَدیق گفتند. اینجا هم امام(علیه‌السلام) از کلمۀ صَدیق استفاده می‌کنند؛ گویی می‌خواهند به این اشاره کنند که اگر رفیق انسان واقعاً راست می‌گوید که رفیق است، این سه خصوصیت را دارد. این کلمه اشاره به صدق است.

    چگونگی حفظ‌ کردن دوست

    معلوم است که کیفیت محافظت هم در این سه حالت با هم تفاوت می‌کند. گاهی رفیق انسان در رنج و سختی و زحمت است، اینجا حفظ‌کردن او به این است که انسان مالش را به او هدیه کند. حال گاهی بلاعوض هدیه می‌کند. گاهی به او وام و قرض به او می‌دهد و حتی گاهی با نفس خودش از او محافظت می‌کند؛ که البته استثنائاً ممکن است جانش را هم فدای رفیقش کند. در یک جاهای خاص و به ندرت این اتفاق می‌افتد؛ ولی محافظت به این است که مثلاً ایثار می‌کند و نیاز رفیقش را بر نیاز خودش مقدم می‌اندازد. گاهی سخاوتمندی دارد. گاهی انفاق می‌کند. این وقتی است که رفیقش در رنج و زحمت است.

    حالت دوم غایب‌شدن رفیق است. در حالت غایب‌شدن، حفظ‌کردن او یعنی حفظ‌کردن مال او و آبروی او.

    حالت سوم بعد از وفات اوست. اینجا حفظ‌کردن رفیق این است که مرتب برایش استغفار کند. عمل خیر برایش هدیه کند، نماز برایش هدیه کند، اگر روزه‌ای نگرفته یا اگر به کسی بدهکار است، یا سایر واجباتش اشکالی دارد، آن را انجام دهد.

    وجه مشترک؛ قائم‌مقام‌بودن

    این سه نوع حفظ‌کردن است اما هر سه نوع حفظ‌کردن در یک چیز با هم مشترک است و آن این است که انسان با رفیق باید به‌گونه‌ای باشد که قائم‌مقام او محسوب شود. قائم‌مقام اوست، یعنی در مصلحت‌های او و در منافع او جانشین اوست. آن‌وقت که در رنج و زحمت است، خود شخص می‌خواهد چه کار کند؟ می‌خواهد از رنج و زحمت دربیاید. رفیقش هم در همین کار قائم‌مقام اوست؛ یعنی کمکش می‌کند. آن زمانی که شخص خودش نیست اما رفیقش هست؛ او قائم‌مقام رفیقش است. حالا رفیقش نیست؛ اما اگر خود او اینجا بود، چه کار می‌کرد؟ از آبروی خودش دفاع می‌کرد. نمی‌گذاشت پشت سرش از او غیبت کنند یا به او تهمت بزنند. یا اگر اینجا بود مال خودش را حفظ می‌کرد. حالا رفیقش نیز همین کار را برایش انجام می‌دهد. الآن مسافرت رفته است و رفیقش قائم‌مقام اوست. اینجا چه می‌کند؟ مال دوستش را حفظ می‌کند. بچه‌هایش را نگهداری می‌کند. اگر ببیند بچه‌اش می‌خواهد مدرسه برود، کارش را حل می‌کند. وقتی فوت می‌کند، باز هم این آقا قائم‌مقامش است؛ یعنی اگر فوت نکرده بود و زنده بود چه می‌کرد؟ دیونش را می‌داد. بدهی‌هایش را به مردم می‌داد. واجبات خدایی‌اش را ادا می‌کرد. اگر نماز و روزه‌ای به گردنش بود، انجام می‌داد. الآن چون فوت شده است، این آقا قائم‌مقام اوست. لذا در یک کلمه می‌گوییم که حفظ صدیق به قائم‌شدنِ مقام اوست؛ به این است که انسان به‌جای او بنشیند فیما یحتاج إلیه و ینبغی فعله له. آنچه را اگر خودش بود انجام می‌داد و شایسته بود انجام بدهد، الآن دوستش همان کار را انجام می‌دهد؛ البته به‌اندازه‌ای که برایش امکان دارد.

    ضرورت و حد رعایت ادب در رفاقت

    دربارۀ این روایت، مطالب بسیاری هست. صحبت زیاد است. امشب می‌خواهم دوازده نکته را ‌ راجع‌به «حق رفیق» بیان کنم؛ گرچه رفیق حقوق بسیاری به گردن انسان دارد. قبل از اینکه این نکته‌ها را بگویم، جمله‌ای از امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌گویم که یک نکتۀ مهم روانی است: گاهی رفیق‌ها به‌خاطر ارتباط تنگاتنگی که با هم دارند و به‌خاطر اعتمادشان به این رفاقت، آداب را رعایت نمی‌کنند و حق رفیق را ضایع می‌کنند. باید مواظب این باشید. بنا نیست که به‌خاطر ارتباطی که داریم و با هم زیاد نشست‌وبرخاست می‌کنیم، مثلاً پایمان را جلوی رفیقمان دراز کنیم و بگوییم «اگر بخواهم ادب را رعایت کنم، در زحمت هستم.»

    ادب همیشه شیرین است و بی‌ادبی خلاف است. اینکه می‌گویند «تَسقُطُ الآداب عِندَ الأَحباب» (ادب‌ها نزد دوستان ساقط می‌شوند)، برای جایی است که انسان به زحمت بیفتد؛ مثلاً فرض کنید تا رعایت پنجاه درجه از آداب، در زحمت نیست، اینجا انسان آداب را رعایت می‌کند. این کار، بد و خلاف عقل نیست؛ بلکه موافق عقل و فطرت انسان است. انسان باید هر‌چه می‌تواند، ادب را رعایت کند. اما وقتی به عُسروحَرَج رسید، رعایت ادب لازم نیست؛ یعنی بالاتر از آن پنجاه درجه را که می‌گوید «الآن در زحمت هستم»، لازم نیست رعایت ‌ کند. اگرهم فردا صبح می‌بیند که سرحال است و اگر آداب را رعایت کند هیچ مشکلی پیش نمی‌آید، رعایت می‌کند. از وقتی هم که می‌بیند خسته شده است، مثلاً از ظهر به بعد، رعایت نکند. اگر عصر دوباره می‌بیند که سرحال است، رعایت کند. تشخیص این حالت‌ها را به‌عهدۀ خود شخص می‌گذاریم.

    ظاهراً عبارت «تسقط الآداب عند الأحباب» ضرب‌المثل است، نه روایت. یعنی رعایت آداب نزد رفقا ساقط است. این جمله را بسیار شنیده‌ام؛ مثل‌اینکه چیزهایی را که موافق نفسمان است، زود پخش می‌کنیم و می‌خواهیم در عیش باشیم و در رنج و زحمت نباشیم. اما به این روایت دقت کنید و اگر کسی برایتان نخوانده، حالا من برای اولین‌بار برایتان می‌خوانم. این روایت مشابه هم دارد؛ نمی‌دانم چرا ما این روایت‌ها را تکرار نمی‌کنیم؟! برای ما زشت است که گاهی چیزهایی را پخش می‌کنیم و توجه به معانی‌اش هم نداریم. عرض کردم که اگر این عبارت روایت هم باشد، منظور این است که تا جایی که به عُسروحَرَج کشیده نشود، باید آداب را رعایت کنیم. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)  فرمودند:

    إِیَّاکَ أَنْ تَغْفَلَ عَنْ حَقِّ أَخِیکَ اتِّکَالًا عَلَى وَاجِبِ حَقِّکَ عَلَیْهِ فَإِنَّ لِأَخِیکَ عَلَیْکَ مِنَ الْحَقِّ مِثْلَ الَّذِی لَکَ عَلَیْهِ؛[2]

    یعنی بپرهیز از اینکه از حق برادرت غافل بشوی [مواظب باش غافل نشوی و حق برادرت را همیشه ادا کن. اما چرا غافل می‌شود؟ رمزش را حضرت بیان می‌کنند: «اتِّکَالًا عَلَى وَاجِبِ حَقِّکَ عَلَیْهِ»؛] کسانی که غافل می‌شوند، به حق واجبی که خودشان به گردن رفیقشان دارند، تکیه می‌کنند. برادرت هم دقیقاً همان حقی را به گردن شما دارد، که شما به گردن او داری.

     می‌گوید من این‌قدر حق به گردنش دارم که اگر او این‌ها را رعایت کند، بس است. حضرت می‌گویند به‌خاطر اتکال به حقی که به گردن رفیقت داری، غافل نشو از اینکه رفیقت هم به گردن تو حق دارد. بعد حضرت می‌فرمایند: «فَإِنَّ لِأَخِیکَ عَلَیْکَ مِنَ الْحَقِّ مِثْلَ الَّذِی لَکَ عَلَیْهِ»؛ حقی هم که برادرت به گردن شما دارد، دقیقاً نظیر همان حقی است که شما به گردن او داری. پس چرا دقت نمی‌کنی؟ یعنی در حق خودت دقت می‌کنی و از حق او غافل می‌شوی.

    رعایت ادب و حقوق بین همسران

    همین‌جا، این توصیه را به زوجین هم می‌کنم. گاهی زن و شوهرها نزاع دارند. وقتی خوب بررسی می‌کنیم، می‌بینیم عامل گره اول، رعایت‌نکردن همین روایت است، می‌گویند «بکِش‌بکِش» است. تعبیر بسیار زشتی است. این حالت دقیقاً ضد معارف دین ماست. معرفت این است که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌گویند: «مواظب باش از حق برادرت غافل نشوی». اینجا هم می‌شود این دستور را این‌گونه بگوییم: به مردها می‌گوییم مواظب باشید از حقوق خانم‌ خودتان غافل نشوید؛ به‌خاطر اینکه تکیه می‌کنید به حقی که خودتان به گردن خانمتان دارید؛ یعنی پیوسته آنچه چشمتان را پُر کرده است و برایتان درشت است و به‌تعبیر قرآن «مَلَأ» است، این است: همیشه می‌گوید «من به گردن او حق دارم» و مرتب طلب‌کاری می‌کنید که خانمم چه کار کرد، حق من را ادا نکرد، اینجا باید چنین می‌کرد، نکرد. به این مرد می‌گویم حالا یکی هم از خودت بگو: بگو خودت چه کار باید می‌کردی که نکردی؟ تا این را می‌گویم، سکوت می‌کند، مایل نیست اعتراف کند که خانمش چه حقوقی داشت که او ادا نکرده است. خودش به زبان نمی‌آورد تا خانمش بگوید.

    می‌دانید تعبیر قرآن در این‌باره چیست؟ «صُمٌّ بُکْمٌ»[3] (کَرانند و گُنگانند.) بُکْم است یعنی لال است. وقتی به او می‌گویم اعتراف کن که حق خانمت را کجا ادا نکردی، هیچ نمی‌گوید. چرا لال هستی؟! بگو دیگر! قبل از اینکه خانمت بگوید، خودت بگو. این‌ها است که قرآن مذمت می‌کند از انسان‌هایی که حق را می‌دانند و اعتراف نمی‌کنند.

    از آن طرف خانم همین‌طور است. خانم هم حقوقی به گردن شوهرش دارد؛ اما این حقوق نباید چشمش را پُر کند، به‌گونه‌ای که حالت طلب‌کارانه داشته باشد و فقط بگوید: «چرا این شوهرم حق مرا رعایت نمی‌کند؟» اما در فکر این نیست که خودش هم چه حقوقی را باید ادا کند.

    راهی برای ریشه‌کنی اختلافات

    اگر به‌جای اینکه زن و شوهر نگاه می‌کردند به طرف مقابل که چرا حق آن‌ها را ادا نکرده است، نگاه می‌کردند به حقی که به گردن خودشان است و توجه می‌کردند به اینکه چرا آن را ادا نکرده‌اند، هیچ‌وقت بینشان اختلاف و درگیری پیش نمی‌آمد، هیچ‌وقت دعوا نبود؛ بلکه همیشه عذرخواهی بود، همیشه حلالیت‌طلبی بود: مرد از خانم حلالیت می‌طلبید و می‌گفت: ببخشید، من امروز اینجا کوتاهی کردم؛ اینجا اشتباه شد و حقت را ضایع کردم. خانم هم مرتب از شوهرش حلالیت می‌طلبید.

    حال ببینید دو نفر که مرتب حقوق یکدیگر را ادا می‌کنند و هروقت رعایت نکردند، حلالیت می‌طلبند و عذرخواهی می‌کنند، چه زمانی بینشان اختلاف پیش می‌آید؟ اگر توانستید یک نمونه پیدا بکنید، من حرفم را پس می‌گیرم. این ادعایی که می‌کنم، فقط هم برای مسلمان‌ها نیست. در تمام دنیا حتی آن‌هایی که دین ندارند، اگر همین یک نکته را رعایت کنند، تا آخر عمرشان هیچ‌وقت بینشان اختلاف پیش نمی‌آید.

    چهارده نکته هست که اگر زوجین تنها یکی را رعایت کنند، هیچ اختلافی بینشان پیش نمی‌آید؛ مگر اینکه یک‌وقت مریضی یا مشکل روانی درمیان باشد. موارد بیماری‌ها را نمی‌گویم؛ اما دربارۀ اختلاف‌هایی که در دنیا رایج است، در روایت‌ها آمده که اگر انسان ادب را رعایت کند حل می‌شود. ما که مدعی هستیم پیرو امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) هستیم، بیشتر از بقیه باید این‌ها را دقت بکنیم. این چهارده نکته را قبلا در بحث ازدواج بیان کرده‌ام.

    نکته‌هایی در حقوق رفیق

    1. تغافل و تحمل

    یکی از حقوق این است که انسان ناملایمات رفیقش را تحمل بکند؛ به‌تعبیر عربی «احتمال». احتمال در فارسی به‌معنای گمان است؛ اما در عربی احتمال همان معنای تحمل را هم می‌دهد. چند روایت در این‌باره می‌خوانم:

    «الِاحْتِمَالُ زَیْنُ الرِّفَاقِ»[4] (تحمل‌کردن، زینت رفاقت است) یعنی چه زمانی انسان با او هماهنگ می‌شود، با او کنار می‌آید؟ زینت رفاقت در تحمل اوست.

    «مَنْ لَمْ یَحْتَمِلْ زَلَلَ الصَّدِیقِ مَاتَ وَحِیداً»؛[5] (کسی‌که روحیه‌اش این است که نمی‌تواند لغزش‌های رفیق را تحمل کند، تنها از دنیا می‌رود؛) یعنی تمام رفیق‌هایش را از دست می‌دهد.

    «مُرُوَّةُ الرَّجُلِ فِی احْتِمَالِ عَثَرَاتِ إِخْوَانِهِ»[6] (مردانگی هر مردی در این است که لغزش‌های برادرانش را تحمل کند.)

    «نِصْفُ الْعَاقِلِ احْتِمَالٌ وَ نِصْفُهُ تَغَافُلٌ»[7] برای این روایت، چند معنا به ذهنم می‌رسد. حال در اینجا این‌گونه معنا می‌کنم: نصف عاقل این است که بدی‌های رفیقش را تحمل می‌کند و نصفش هم تغافل است؛ یعنی خودش را به‌آن‌در می‌زند و می‌گوید: من اصلاً نفهمیدم.

    به‌عبارت دیگر: نصف اولش سالبه‌بانتفاءمحمول است، نصف دوم سالبه‌بانتفاءموضوع است. بانتفاءمحمول معنایش این است که من موضوعاً لغزش تو را دیدم و فهمیدم بدی کردی، به من توهین کردی، حق مرا ضایع کردی، فهمیدم؛ اما تحمل می‌کنم. نصف دوم، یعنی تغافل، سالبۀ بانتفاء موضوع است. شتر دیدی ندیدی. رویش را آن‌طرف می‌کند و می‌گوید: من اصلاً نفهمیدم. فهمیده است؛ اما جوری وانمود می‌کند که من اصلاً نفهمیدم. این یعنی تغافل. این مرحله مهم‌تر از تحمل است.

    حضرت می‌فرمایند: عاقل کسی است که تمام ارتباطش با رفیقش دو تا نصفه است: نصفش تحمل است و نصف دیگرش تغافل. بنابراین هیچ‌جایی نمی‌ماند برای آنکه انسان بخواهد نسبت به رفیقش اعمال حق کند؛ در رویش بایستد و بگوید اینجا حق مرا ضایع کردی. به‌عبارت دیگر وقتی رفیق من با من بدی می‌کند، دو صورت دارد: 1. من می‌توانم تغافل کنم یعنی رفیقم اصلاً نمی‌داند من فهمیده‌ام یا نفهمیده‌ام. وقتی نمی‌داند، من هم خود را به نفهمیدگی می‌زنم.  2. نمی‌توانم تغافل کنم؛ یعنی وقتی که علنی بود و به‌صورت شفاف حرفی را به من زد، دیگر نمی‌توانم بگویم گوشم نشنید یا مقابل من کار زشتی را انجام داد. در اینجا که نمی‌توانم تغافل کنم، ‌تحمل می‌کنم.

    2. حفظ اسرار وعیوب و آبروی رفیق

    از دیگر حقوق رفیق حفظ عِرض یعنی آبروی اوست. انسان در برابر رفیقش وظیفه دارد که آبروی او را حفظ کند: «ثَمَرَةُ الْأُخُوَّةِ حِفْظُ الْغَیْبِ وَ إِهْدَاءُ الْعَیْبِ.»[8] غیب و عیب، یکی با نقطه است، یکی بی‌نقطه. می‌گویند: «میوۀ برادری، حفظ غیب است و اهدای عیب.» حفظ غیب یعنی وقت غایب است، او را حفظ کند و اهدای عیب این است که اگر عیبی را از او می‌بیند، به او هدیه بدهد، به‌گونه‌ای زیبا به او تذکر دهد تا عیبش را برطرف کند. در روایات‌ تعبیرهای بسیار قشنگی هست و کسانی که روان‌شناسی غربی خوانده‌اند، باید این‌ها را گوش دهند و ببینند نظیرش در دنیا وجود ندارد.

    فرمود: «اِغْتَفِرْ زَلَّةَ صَدِیقِکَ یُزَکِّکَ عَدُوُّکَ»[9] (لغزش‌های رفیقت را ببخش تا دشمنت تو را تزکیه کند.) دشمن تو که هیچ‌وقت حاضر نیست ثنای شما را بگویید، لب به ثنایی‌گویی باز می‌کند و از شما تعریف می‌کند. به رابطۀ این‌ها هم دقت کنید. شما از لغزش‌های رفیقتان صرف‌نظر می‌کنید، دشمنتان تعجب می‌کند و می‌گوید: «این دیگر کیست؟!».

    بزرگواری بزرگان

    بسیاری از تعریف‌هایی که از پیامبر یا اهل‌بیت)علیهمالسلام) می‌کردند، یکی از مصادیق همین روایت است. الآن هم برخورد رهبر معظم، مدظلهالعالی، با اصحاب فتنه، دشمن را واداشت به اینکه از رهبر انقلاب تعریف بکنند؛ گرچه بعضی‌ها هم در داخل شیطنت می‌کنند. بعضی از مسئولین خصوصی به آقا می‌گویند «اگر می‌شود این‌ها را از حصر خانگی درآورید.» آقا هم، نه کم گذاشتند نه زیاد، صریحاً به آن‌ها گفتند «حکم این‌ها از نظر قانون قضایی بسیار سنگین است و اکنون رأفت اسلامی شامل حالشان شده است که فعلاً در همین حد باقی بمانند»؛ یعنی اگر بنا شد از حصر بیرون بیایند، باید حکم قضایی راجع‌به آن‌ها اجرا شود؛ زیرا این‌ها خیانت بزرگی به کشور کردند.

    اصحاب فتنه و رأفت اسلامی

    متأسفانه بعضی‌ها هم گفتند مردم باید تغییر را احساس کنند. گفتم: «خیر، چنین چیزی درست نیست. یعنی چه می‌خواهند تغییر را احساس بکنند؟ آیا می‌خواهند از اسلام به کفر بروند؟!» اگر چنین است، همان جملۀ قرآن را به آن‌ها می‌گوییم: اگر کسی گفت من اصلاح‌طلب هستم، ما هم صریحاً به او می‌گوییم که منافق هم همین‌گونه است: «وَ إِذا قیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ»[10] قرآن می‌گوید: «وقتی به منافقین می‌گوییم که در زمین فساد نکنید، می‌گویند ما فقط اصلاح‌گر هستیم.» وقتی‌که رهبری در رأس امور هستند و مردم مؤمن عملی را انجام می‌دهند، اگر کسی ساز مخالف بزند، و بگوید: «من این را قبول ندارم و می‌خواهم اصلاحات بکنم»، بدانید اصلاحاتش اصلاحات نفاق‌گونه است. این همان کسی است که می‌خواهد برخلاف دین حرکت کند؛ و الّا آن اصلاحاتی را که قرآنی است، همۀ ما قبول داریم، ما هیچ‌وقت به وضع فعلی راضی نیستیم، مرتب می‌خواهیم اصلاحات بشود یعنی می‌خواهیم به امام زمانمان نزدیک‌تر شویم.

    درهرصورت خواستم راجع‌به اصحاب فتنه، به شما بگویم نظر رهبری این است. کسانی‌که الآن در حصر خانگی هستند، حکم قضایی‌شان بسیار سنگین است و فعلاً رأفت و رحمت حکومت اسلامی شامل حالشان شده است. این‌ها به نظام زده ضربه زدند. نمی‌گویم دشمن نظام‌اند. شاید این‌گونه تعابیر یک‌مقدار درست نباشد اما بالأخره ضربه زدند، باعث کشته‌شدن عده‌ای جوان‌ها شدند. اگر اطلاعیه را نمی‌دادند و مردم را به خیابان نمی‌کشاندند که کسی کشته نمی‌شد. حالا بیایند جواب خون این‌ها را بدهند. می‌دانیم ریشه‌اش دست آمریکا است و قاتلینشان هم منافقینی هستند که مخفیانه و با کمک آمریکا آمدند؛ اما بالأخره این آقایی هم که اینجا اطلاعیه می‌دهد، وقتی افراد را به خیابان می‌کشاند، باید تبعاتش را بپذیرد. باید بداند که اگر مسجدی آتش گرفت، جواب‌گو باشد، اگر ماشینی را آتش زدند، باید جواب‌گو باشد و مهم‌تر از همه، جان انسان‌ها است و این‌ها هنوز جواب خون انسان‌ها را نداده‌اند. حالا عرضم این است که این بزرگواری رهبری انقلاب سبب شد که عده‌ای در خارج از کشور، عمدتاً همان‌هایی که دشمن آقا بودند، زبان به مدح و ستایش ایشان گشودند: ببین آقا درحالی‌که قدرت دارند اما با کسی‌که مخالف ایشان است، چطور بزرگوارانه برخورد می‌کنند.

    «عیب کسان منگر و احسان خویش»

    یَا عَبْدَ اللَّهِ لَا تَعْجَلْ فِی عَیْبِ عَبْدٍ بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَ لَا تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِکَ صَغِیرَ مَعْصِیَةٍ فَلَعَلَّکَ مُعَذَّبٌ عَلَیْهَا؛[11]

    ای بندۀخدا، عجله نکن در [قضاوت دربارۀ] زشتی بنده‌ای، به واسطۀ گناهی که دارد؛ شاید گناهش بخشوده شده و توبه کرده است. نسبت به گناهان صغیرۀ خودت هم زیاد در امان نباش (نگو چون صغیره است، دیگر هیچ)؛ شاید خداوند به همان گناه صغیره عذابت می‌کند.

    این دو جمله را مقابل هم بگذارید: نسبت به رفیق یا دیگران می‌گوید: به‌خاطر گناه کبیره‌اش هم نمی‌خواهد مرتب ملامتش کنی، شاید او توبه کرده است؛ اما نسبت به خودت، گناه صغیره‌ات را هم فرموش نکن. به فحوی و اولویت می‌فهمیم که به‌طریق‌اولی نباید گناه کبیرۀ خود را فراموش کنیم. فرمود: گناه صغیره‌ات را فراموش نکن شاید به همان عذاب بشوی.

    کار معیوبان: هم‌رنگ‌سازی در عیوب

    این روایت هم خیلی زیباست این‌ها را باید در دنیا تابلو کنند:

    ذَوُو الْعُیُوبِ یُحِبُّونَ إِشَاعَةَ مَعَایِبِ النَّاسِ لِیَتَّسِعَ لَهُمُ الْعُذْرُ فِی مَعَایِبِهِمْ؛[12]

    کسانی‌که خودشان صاحبان عیب هستند، دوست دارند عیوب مردم را پخش کنند، تا برای عیوب خودشان عذر داشته باشند.

    می‌گویند: ببین، همه این مشکل را دارند، ما هم داریم. برای اینکه بتوانند دلیل موجهی برای عیوب خودشان پیدا کنند و دستشان باز باشد، سعی می‌کنند عیبشان منحصر به خودشان نباشد و عیب را مرتب در جامعه پخش می‌کنند؛ مثلاً فرض کنید کسی که اهل غیبت است، سعی می‌کند تنها نباشد تا مرتب نگاه‌ها به او نباشد و بگویند چرا غیبت می‌کنی؛ لذا می‌خواهد ده نفر دیگر را هم مثل خودش اهل غیبت کند. کسی‌که شراب‌خوار است، سعی می‌کند در خویش‌وقوم‌هایش، در دوستانش، ده نفر دیگر را آلوده کند تا نگاه‌ها منحصر به او نشود، مرتب انگشت‌نما نشود. بنابراین، می‌توانیم از این راه اشخاص را شناسایی کنیم. وقتی می‌بینید کسی دوست دارد گناهی را شیوع بدهد، بفهمید خودش اهل آن گناه است و دنبال این است که دستش برای عذرتراشی برای عیب خودش باز باشد. جماعت را هم‌رنگ خودش میکند تا خودش رسوا نشود.

    آثار عیب‌جویی

    «مَنْ بَحَثَ عَنْ أَسْرَارِ غَیْرِهِ أَظْهَرَ اللَّهُ أَسْرَارَهُ»[13] (کسی‌که اسرار دیگران را فاش می‌کند، خداوند اسرار خودش را آشکار می‌کند.)

    «مَنْ تَتَبَّعَ خَفِیَّاتِ الْعُیُوبِ حَرَّمَهُ اللَّهُ مَوَدَّاتِ الْقُلُوبِ»[14] (کسی‌که عیوب مخفی دیگران را پیگیری می‌کند،خداوند از دوست‌داشتنی‌های دلی محرومش می‌کند)؛ یعنی افرادی ‌که او را از ته دل دوستش داشته باشند، وجود ندارند. درواقع می‌خواهد بگوید تتبّع عیوب مردم، انسان را از چشم مردم می‌اندازد؛ یعنی همان‌ کسانی که قلباً دوستش داشتند، دیگر دوستش ندارند.

    این روایت‌ها را برای این می‌خوانم که راهکار است. چون فرصت نیست تندتند می‌خوانم؛ اما درواقع راهکارِ این است که ما چه کار کنیم تا اسرار رفیقمان را حفظ کنیم؟ روایت اصل موضوع را اول خواندم؛ بعد راهکارهایش را در روایت‌های بعدی خواندم تا انگیزه‌مان برای حفظ اسرار رفیقمان به‌خصوص پوشاندن گناهان و عیوبش قوی‌تر شود: بدانیم اگر عیوب رفیقمان را آشکار کردیم، خودمان اهل آن عیب هستیم. بدانیم اگر عیوب رفیقمان را آشکار کردیم، خدا عیوب خودمان را آشکار می‌کند. بدانیم اگر عیوب رفیقمان را آشکار کردیم، خدا ما را از چشم مردم می‌اندازد و از ته دل، ما را دوست ندارند. بدانیم اگر عیوب مردم را گفتیم، شاید او مغفور باشد و ما به گناه صغیره‌مان عذاب شویم. بدانیم اگر اسرار رفیقمان را حفظ کردیم و اقدام نکردیم و عیبش را تحمل کردیم، آن‌قدر کمال بزرگی پیدا می‌کنیم که دشمن نیز زبان به اعتراف باز می‌کند و خوبیِ ما را می‌گوید. اینها راهکارهای بسیار مهمی است که باید به آنها توجه کنیم.

    3. اطاعت

    از دیگر حقوق برادران دینی، اطاعت است. حق رفیقم به گردن من این است که از خواهش او، از فرمان او اطاعت کنم. «أَطِعْ أَخَاکَ وَ إِنْ عَصَاکَ وَ صِلْهُ وَ إِنْ جَفَاکَ»[15] (از رفیقت اطاعت کن؛ هرچند او از تو اطاعت نمی‌کند و از تو نافرمانی می‌کند و شما به دیدن او برو؛ اگرچه او به دیدن تو نمی‌آید، شما ارتباط را قطع نکن)؛ یعنی نمی‌خواهد مقابله به‌مثل کنی، شما اطاعت کن.

    «بِحُسْنِ الْمُوَافَقَةِ تَدُومُ الصُّحْبَةُ»[16] (وقتی موافقت نیکو بود، مصاحِبت دوام دارد.) «حُسن موافقت» به این است که وقتی او خواهش از شما می‌کند، شما با او همراهی کنید. نکته‌ای که اینجا باید دقت کنید این است که اطاعت در محدودۀ امور شرعی است، نه در گناه. اگر رفیقم از من تقاضای گناه می‌کند، محکم جلویش می‌ایستم، مرز ما با او و خط قرمزمان گناه است. وقتی به جادۀ گناه رسید، در جادۀ خاکی نمی‌رویم؛ زیرا: «الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقینَ»‌[17] (در آن روز دوستان، بعضى دشمن بعضى دیگرند؛ مگر پرهیزگاران.) پس منظور از اطاعت، اطاعت در امور حلال دنیایی یا در امور معنوی است. مبادا یک‌وقت اطاعت در گناه باشد.

    4. هدایت

    یکی از حقوق برادر دینی، این است که هدایتش کنم. اگر دیدم راه را گُم کرده، صدایش بزنم. اگر می‌بینم مدتی است که در هیئت رزمندگان نیست، حق رفاقت این است که بروم سراغش. فرمودند: «أَعِنْ أَخَاکَ عَلَى هِدَایَتِهِ»[18] (برادرت را بر هدایتش کمک کن.) حال این موضوع که چگونه کمکش کنید، مطالب فراوانی دارد: گاهی خودتان مستقیم با او حرف می‌زنید، گاهی کتاب به او می‌دهید، گاهی با جلسه‌ای آشنایش می‌کنید، گاهی سی‌دی یا نوار یک سخنرانی را به او می‌دهید. به‌هر‌حال رفیقتان به گردنتان حق دارد. مواظب باشید اگر فرازونشیب‌های دنیا و زندگی او را فریب داد و به سمتی دیگر رفت، او به گردن شما حق دارد که هدایتش کنید.

    5.  به‌نیکی یادکردن

    از حقوق برادرانتان این است که همیشه به نیکی از او یاد کنید؛ ذکر الخیر:

    اذْکُرْ أَخَاکَ إِذَا غَابَ بِالَّذِی تُحِبُّ أَنْ یَذْکُرَکَ بِهِ وَ إِیَّاکَ وَ مَا یَکْرَهُ وَ دَعْهُ مِمَّا تُحِبُّ أَنْ یَدَعَکَ مِنْهُ؛[19]

    وقتی رفیقت  غایب است، به‌گونه‌ای از او یاد کن که دوست داری او تو را یاد کند، به همان روش و بپرهیز از آنچه او خوش ندارد و برایش مکروه است که آن را انجام دهی و از هر برخوردی که دوست داری او نسبت به تو نداشته باشد، خودداری کن (تو هم با او همین برخورد را نکن).

    6. مهرورزی کامل، آری؛ اطمینان کامل، نه

    از حقوق برادران دینی این است که به او اظهارِ محبتِ کامل کنید؛ اما نسبت به او اطمینان صددرصد نکنید. مبادا تمام اسرارتان را برایش بیان کنید، شاید روزی ارتباطش را با شما قطع کرد و دشمن شما شد، آن‌وقت اسرارتان نزد اوست. پس نسبت به رفیقتان «کُلَّ الْمَوَدَّةِ» (دوستی تمام) داشته باشید، اما «کُلُّ الطُّمَأْنِینَةِ» (اطمینان کامل) نه. در این‌باره هم روایات بسیاری وجود دارد. یکی از آن‌ها را می‌خوانم: «اُبْذُلْ لِصَدِیقِکَ کُلَّ الْمَوَدَّةِ وَ لَا تَبْذُلْ لَهُ کُلَّ الطُّمَأْنِینَةِ»؛[20] «ابْذُلْ» از کلمۀ بذل است؛ یعنی آنچه مودت هست به او بذل و هدیه کن؛ اما آنچه طمأنینه است، به او بذل نکن.

    7. مواسات

    مواسات به‌معنای انصاف نیست. وقتی به بعضی می‌گوییم که مواسات چیست؟ می‌گویند این است که با رفیقت انصاف داشته باشی؛ البته انصاف هم یکی از حقوق است که آن را بعد خدمتتان می‌گویم. مواسات به‌معنای یاری‌رساندن به رفیق است، با تمام توانایی‌تان. حد آخرش هم این است که جانش را هم می‌دهد؛ یعنی برای کمک به رفیقش از هیچ‌چیز دریغ نمی‌کند. این را می‌گویند مواسات. در بعضی روایت‌ها دارد که امام(علیه‌السلام) از اصحابشان می‌پرسیدند، آیا با رفقایتان این‌گونه هستید که مثلاً رفیقتان مستقیم برود سر جیبتان، بدون اینکه شما ناراحت شوی؟ گفت: خیر، در این حد نیستیم. حضرت رد کردند و گفتند پس هنوز شما رفیق خوبی نیستید و هنوز با هم مواسات ندارید. پس مواسات یعنی یاری با تمام وجود.

    معمولاً ما در این زمینه کم می‌آوریم. گاهی هم آن را به شوخی می‌گیریم و می‌گوییم: «پس ما دست می‌کنیم در جیب رفیقمان.» خیر. بنا نشد اول به رفیقت نگاه کنی؛ بلکه اول بگذار او این کار را بکند. این همان بکِش‌بکِشی است که گفتم. از این اشتباهات زیاد داریم و گاهی این کمالات را به شوخی می‌گیریم؛ اما منظور این است که خودمان را تربیت کنیم. در رفاقت باید رفیقمان یکی باشیم.

    مرحوم حجةالاسلام و المسلمین آقای طیّاره و مرحوم حاج‌آقا مسائلی، هر دو از آدم‌هایی بودند که در دنیا، دل‌بستۀ هیچ‌چیز نبودند. می‌توانم برای این دو بزرگوار شهادت بدهم. اصلاً هیچ میلی به دنیا در آن‌ها نبود. آقای مسائلی نقل می‌کردند:

    یکی از ویژگی‌هایی آقای طیّاره این بود که هر پولی داشتند، روی طاقچۀ حجره می‌گذاشتند و در جیبشان و همراهشان نبود. برنامۀ ما هم این بود که  ظهرها هرچه پول ناهار می‌شد، نصفش را من می‌دادم، نصفش را او می‌داد. اما من نمی‌رفتنم از ایشان پول بگیرم؛ می‌رفتم سر طاقچه خودم پول ایشان را بر می‌داشتم و پول خودم را ضمیمه‌اش می‌کردم.

    می‌گفتند: «این‌گونه با هم رفیق بودیم.» آقای مسائلی یک بار به من می‌گفتند: «من کاغذی که در جیبم باشد با پولی که در جیبم باشد هیچ‌تفاوتی نمی‌کند.» ادعا نبود. اگر روحیاتشان را بگویم، تعجب می‌کنید؛ اصلاً می‌گویید: «مبالغه می‌کند؛ یک‌مقدار زیاده‌روی می‌کند.» خیر، درحالی‌که آن‌ها واقعاً این‌گونه بودند. مگر می‌شود انسان کاغذِ درون جیبش با پولش یکی باشد؟! بالأخره وقتی پول باشد، شادمانی و اطمینانی ته دلش هست؛ اما این‌ها این‌گونه بودند. برای اینکه گفتۀ ایشان را اثبات کنم، باید بگویم که بارها با چشم خودم دیدم که درحالی‌که خودشان به پول نیاز داشتند، به مستمند کمک می‌کردند، نه اینکه نیاز ندشته باشند. این را بارها دیدم؛ نه یک بار و دو بار. می‌گفتند: «من از بچگی‌ام همین‌طور بودم، نه اینکه بزرگ بشوم.» این قصه را هم از بچگی‌شان می‌گفتند:

    بچه هم که بودم مسیری طولانی را، از آن‌طرف خیابان بزرگمهر (که حالا خیابان 22بهمن قرار دارد و آن‌موقع خیابان نبود، بیابان بود) می‌آمدم تا بازار. در سرای مخلص، شاگر استادجعفر بودم. استادجعفر آخر هفته پولی را به من می‌داد؛ برای آنکه شاگردش بودم. من مسیر را پیاده می‌رفتم و می‌آمدم تا پول به اتوبوس واحد ندهم، پولم را نگه می‌داشتم و آخر هفته به پدرم می‌دادم.

    یک بچۀ هفت‌هشت ساله را ببینید که چه فکر بلندی دارد. من که تعجب می‌کنم. حال مقایسه کنید با امروز: می‌گویید اصلاً این‌ها چه کسانی هستند، نکند داستان امامان را می‌گوید. خیر، داستان امامان نیست. داستان‌های پانصد سال پیش هم نیست. داستانِ زمان خودمان است؛ منتهی داستان انسان‌های وارسته است. تشرفاتشان نیز نتیجۀ همین روحیات بود که وارستۀ از دنیا بودند. این جمله را هم از عرفه بگویم؛ ایشان می‌گفتند:

    در مدرسۀ صدر بازار، همان‌جایی که با آقای طیّاره ناهار می‌خوردیم، بعد از ناهار می‌نشستم و طلبه‌ها را نگاه می‌کردم و طی چند سال، همۀ طلبه‌ها را می‌شناختم. بعد از چند سالی، یک‌بار دیدم طلبه‌ای بین طلبه‌هاست و قیافه‌اش جدید و تازه‌ورود است؛ البته مُعَمَّم هم بود، نه اینکه سال اول حوزه‌اش باشد؛ اما تابه‌حال هم او را در مدرسۀ صدر بازار ندیده بودم. چند روزی بود حساس شده بودم؛ زیرا قیافۀ بسیار جذابی داشت و مرا جذب خودش کرده بود. مرتب نگاه می‌کردم، نگاه به چهرۀ او شیرین بود. دلم می‌خواست مرتب نگاهش بکنم و از طرفی هم هیبت ایشان نمی‌گذاشت که جلو بروم و بگویم: «شما چه کسی هستید؟ اسمتان چیست؟»

    روز عرفه‌ای داشتم دعای عرفه را می‌خواندم. وسط دعا مکاشفه‌ای برایم پیش آمد و یک‌مرتبه امام‌زمان(علیه‌السلام) جلویم ظاهر شدند.

    ایشان خود مکاشفه را توضیح ندادند که چه بود؛ اما فرمودند:

    حضرت را جلوی چشمم دیدم. دیدم ایشان همان آقایی است که در مدرسۀ صدر می‌بینمشان. تا آقا را شناختم، از فردایش به امید دیدن امام به مدرسۀ صدر آمدم؛ اما دیگر آقا را ندیدم. تا چند روز هرچه دنبال آقا گشتم، ندیدمشان. یعنی تا قبل از روز عرفه که نمی‌شناختمشان، چند روزی بود که آقا را می‌دیدم. ولی از روزی که شناختم، دیگر ندیدم.

    خدا همه‌شان رحمت بکند، ما را هم رحمت بکند.

    گسترۀ یاری‌رسانی

    پس مواسات این شد که انسان رفیقش را یاری کند. به این روایت دقت کنید: «وَ أَعْطِهِ مِنْ نَفْسِکَ کُلَّ الْمُوَاسَاةِ»[21] (از جانب خودت آنچه می‌توانی رفیقت را یاری کنی، یاری کن.) «کُلَّ الْمُوَاسَاةِ» یعنی اگر زبانی می‌توانی یاری‌اش کنی، یاری‌اش بکن؛ وساطتت می‌توانی بکنی، بکن؛ اگر قدرت بدنی داری و می‌توانی یاری‌اش کنی، بکن؛ پول داری، یاری‌اش بکن؛ جلوی دشمنش را می‌توانی بگیری، بگیر. یاری‌رساندن رفیق معنای بسیار وسیعی دارد: اگر می‌خواهد ساختمان بسازد و شما می‌توانی کمکش کنی، کمکش کن. اگر نمی‌توانی کمکش کنی اما می‌توانی مثلاً مصالح ساختمانی به او بدهی، بده. می‌توانی واسطه شوی تا کسی کمکش کند، واسطه شو. مواسات این است. رفیق دینی این حق مواسات را به گردنت دارد.

    8. زیارت

    یکی از حقوق برادران دینی این است که به دیدنش بروی. این موضوع هم مطالب بسیاری دارد؛ اما معنایش هم این نیست که وقتی انسان ‌در زندگی مشکلات دارد، مرتب بخواهد مشکلاتش را کنار بگذارد و به دیدن رفیقش برود. این هم نمی‌شود؛ زیرا حق دیگران را ضایع می‌کند. این را باید بدانیم که رفیق حق زیارت دارد. نمی‌توانیم نسبت به او بی‌تفاوت باشیم؛ اما زمان ندارد: نمی‌توانم بگویم سه روز یک‌بار یا هفته‌ای یک‌بار. اگر جوان است  وازدواج نکرده، راحت‌تر می‌تواند به رفیقش سر بزند؛ اما همین جوان وقتی ازدواج کرد، حقوق همسرش اضافه شده و کمتر می‌تواند رفیقش را ببیند. مقداری که جلوتر می‌رود، ممکن است مشکلات زندگی و کاروکاسبی و شغل و کارهای اجتماعی دورش را بگیرد. اصلاً ممکن است دیگر نتواند رفیقش را ببیند. ممکن است سالی یک‌بار رفیقش را ببیند. گاهی رفیقش به استان یا کشور دیگری رفته است؛ اما باز هم نباید فراموشش کند. حداقل گاهی می‌تواند تلفنی بزند یا نامه‌ای برایش بفرستد.

    من به‌صورت کلی می‌گویم زیارت؛ اما نمی‌خواهم بگویم برنامه‌هایتان را به هم بریزید و حقوق دیگران را ضایع کنید. بلکه از یک جهت، از یک زاویه صحبت می‌کنم. زوایای دیگر را خودتان ملاحظه کنید. لذا اصلاً روایت بحث زیارت را نیاوردم؛ اما روایتی دیگر می‌خوانم که اگر به رفیقت اطمینان داری و مدتی است که او را ندیده‌ایی، مشکلی نیست، مرتب نمی‌خواهد غصه بخوری. وقتی رفیق تو است، معلوم است که هرجا هست، به‌یاد تو است. بعضی‌ها گله می‌کنند که «چرا تلفن نزدی؟ چرا مرا از خودت خبردار نکردی؟» بندۀ خدا، اگر واقعاً به فکرش بودی پس چرا خودت تلفن نزدی؟! چرا گله از هم می‌کنید؟ به این روایت دقت کنید: «إِذَا وَثِقْتَ بِمَوَدَّةِ أَخِیکَ فَلَا تُبَالِ مَتَى لَقِیتَهُ وَ لَقِیَکَ»[22] (وقتی به مودت رفیقت اطمینان داری، دیگر نگران نباش چه زمانی تو او را می‌بینی یا او تو را می‌بیند.) فقط شرطش این است: «إِذَا وَثِقْتَ.» این روایت استثنایی است، من نظیرش را ندیدم. روایت‌های مشابهِ زیادی دارد؛ اما این روایت کاربرد عملی فراوانی داشت. این روایت از مطالبی است که معمولاً نخوانده‌اید و نشنیده‌اید.

    9. اظهار محبت و کرم

    حق رفیق این است که تمام بزرگواری و کرامتی را که نسبت به رفیقم دارم، ادا کنم و این بزرگواری از محبت شروع می‌شود تا برسد به اِبراز ظاهری؛ مثل اینکه نعمتی به او بدهد و کمک ظاهری کند. آن انصافی را که قبلاً گفتم، اینجا می‌توانیم بیان کنیم: «تَحَبَّبْ إِلَى خَلِیلِکَ یُحْبِبْکَ وَ أَکْرِمْهُ یُکْرِمْکَ»[23] (به رفیقت اظهار محبت کن تا او هم تو را دوست داشته باشد و او را اکرامش کن، بزرگش بشمار تا او هم تو را بزرگ بشمارد.)

    10. ایثار

    ایثار از دیگر حقوق دینی است. ایثار غیر از سخاوت است. در سخاوت و انفاق، مازاد بر احتیاج را به دیگران می‌دهم؛ اما ایثار این است که آنچه را من خودم به آن نیاز دارم، به رفیقم می‌دهم و خودم را محروم می‌کنم. یک‌وقت خودم موتور دارم، ماشین هم دارم، حال موتور را به رفیقم می‌دهم و خودم با ماشین می‌روم؛ اما وقتی فقط یک موتور دارم و رفیقم می‌گوید من به موتور نیاز دارم، اگر من از نیاز خودم صرف‌نظر کردم و موتور را به او دادم، به این کار ایثار می‌گویند.

    البته ایثار هم درجاتی دارد: یک درجه‌اش این است که وقتی موتور را به او می‌دهم، به رخش می‌کشم؛ مثلاً  می‌گویم: «خودم می‌خواستم جایی بروم؛ اما نیاز شما مقدم است.» گاهی هم چیزی نمی‌گویم و موتور را به او می‌دهم. یک‌وقت هم بالاتر از این، جوری وانمود می‌کنم که نمی‌خواستم جایی بروم. این‌ها خیلی مهم است. حدود بیست سال پیش، به رئیس یکی از دانشگاه‌ها گفتم: «عده‌ای جوان که در مساجد کار می‌کنند، می‌خواهند بروند مشهد، آیا شما امکان قانونی و شرعی دارید که از دانشگاه اتوبوس بگیرید؟» گفت: «اشکالی ندارد» و فوری با همان تلفنی که به او کردم، دو دستگاه اتوبوس به آن جوان‌ها داد. بعد شخص دیگری به من گفت که خود دانشگاه نیاز به اتوبوس داشت و چون اتوبوس‌هایش نبود، رئیس دانشگاه دو دستگاه اتوبوس برای نیاز خود دانشگاه، اجاره کرد. هنوز هم پس از بیست سال، رئیس دانشگاه این مطلب را به من نگفته است! این‌ها نشانۀ بزرگی شخص است، کسانی که بزرگ‌اند، این‌گونه‌اند.

    در سورۀ حشر می‌فرماید: «وَ یُؤْثِرُونَ عَلى‌ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ»[24] ([آن‌ها را] بر خود مقدم مى‌دارند، هر چند خود بدان نیاز مبرمى داشته باشند.) ایثار می‌کنند؛ هرچند خودشان به‌شدت احتیاج دارند. همچنین در سورۀ انسان، آیات نه تا یازده که راجع به اهل‌بیتD است، مرتب می‌خوانید:

    «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‌ حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً * إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً»[25]

    و طعام را با آن که دوستش دارند، به مستمند و یتیم و اسیر دهند [و در دل گویند:] ما فقط براى رضاى خدا شما را اطعام مى‌کنیم و هیچ پاداش و سپاسى از شما نمى‌خواهیم.

    بعد هم نمی‌گفتند خودمان نیاز داشتیم، روزه بودیم. هیچ نمی‌گفتند. «لا نُریدُ» زبان قال نیست، زبان حال است. می‌گویند اصلاً اراده نداریم که شما به ما پاداش بدهید، اصلاً دنبال این نیستیم. این‌ها بزرگی شخص است.

    حال این ایثار یکی از حقوق رفیق به گردن انسان است. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌فرمایند: «وَ آثِرْهُ عَلَى نَفْسِکَ یُؤْثِرْکَ عَلَى نَفْسِهِ وَ أَهْلِهِ»[26] (رفیقت را بر خودت مقدم بینداز، او شما را بر نیاز خودش و اهل خودش مقدم خواهد انداخت)؛ یعنی او بیشتر تلافی می‌کند.

    11. کم نصیحت‌کردن

    از حقوق دیگر رفیق، قلّت نصیحت است. متأسفانه این‌ نکات به‌اندازۀ زیادی به فراموشی سپرده شده است. همین امروز کسی گفت: «از بس رفیقم به من تذکر می‌دهد، دلم از او گرفته و می‌خواهم از او جدا شوم.» این‌ها نکات خیلی مهمی است که باید به آن توجه کنیم.

    بارها هم گفته‌ام که اگر رفیق یا همسر یا هرکس دیگر لغزشی دارد، نباید تمام لغزش‌هایش را به رخش بکشیم، از ده تا یکی. همان کاری که خدا با ما می‌کند: ما چقدر درِ خانۀ خدا گناه می‌کنیم، از هر ده گناه ممکن است به‌خاطر یکی ما را مجازات کند: «وَ یَعْفُو عَنْ کَثیرٍ»؛ بسیاری از آن‌ها را هم خدا عفو می‌کند.

    تذکردادن بین دو حالت است: اگر هیچ تذکری به رفیقتان ندهید، بد است؛ زیرا سبب إماتۀ اوست یعنی روحش را می‌کُشید؛ زیرا وقتی هیچ‌چیز به او نمی‌گویید، در کثافت‌های اخلاق بد فرو می‌رود. این سبب اماتۀ اوست. حالت دوم افراط است: به این صورت که هر عیبی را از او می‌بینید، تذکر دهید. این سبب نفرت و دل‌گیرشدن اوست. بین این دو چیست؟ این است که اکثر عیوبش را ندید بگیرید و فقط بعضی‌ را تذکر بدهید. در این‌باره خیلی روایت داریم.

    یکی‌دو روایت را خدمتتان می‌خوانم: «مَنِ اسْتَقْصَى عَلَى صَدِیقِهِ انْقَطَعَتْ مَوَدَّتُهُ»[27] (کسی‌که نسبت به رفیقش استقصا می‌کند، مودتشان قطع می‌شود.) استقصای عیوب یعنی تا آخرین مورد را تجسس می‌کند و تمام عیوبش را به رخش می‌کشد. «قصه» را هم که قصه می‌گویند، از کلمۀ استقصاست؛ یعنی من جریانی را که هزار سال پیش اتفاق افتاده، پیگیری و دنبال می‌کنم و دوباره قصه‌اش را می‌گویم و نمی‌گذارم خاطره‌اش محو شود. حال استقصای عیوب یعنی من همین‌طور دنبال عیب کسی می‌روم.

    «مَنْ جَانَبَ [حَاسَبَ‌] الْإِخْوَانَ عَلَى کُلِّ ذَنْبٍ قَلَّ أَصْدِقَاؤُهُ»[28] (کسی‌که نسبت به تمام گناهان رفیقش مُجانبت می‌کند یا محاسبه می‌کند، رفقایش کم می‌شوند.) مُجانبت یعنی مرتب رویش این‌طرف می‌کند و می‌گوید من خوشم نیامد. جانَبَ یعنی از او فاصله می‌گیرد. در یک عبارت هم به‌جای جانَبَ، حاسَبَ آمده است؛ یعنی هر گناهش را مرتب حساب می‌کند و می‌گوید: چرا چنین کردی. پس کسی که نسبت به هر گناه رفیقش از او مُجانبت می‌کند و رویش را برمی‌گرداند، رفقایش کم می‌شوند.

    12. یاری در راه خدا

    آخرین حقی که در این جلسه می‌خواهم عرض کنم، نه آخرین حق رفیق که حقوق بسیاری دارد، این است: «نُصْرتُه فِی اللهِ تبارک‌و‌تعالی» (رفیقتان را در راه خدا یاری کنید.)‌ یعنی ببینید در راه خدا، در معنویتش چه چیزی کم دارد؛ هرچند به اینکه از او اجازه بگیرید که سحر به او زنگ بزنید و بیدارش کنید؛ زیرا می‌بینید در این جهت کم دارد، سحر بیدار نمی‌شود. اگر می‌خواهید به جلسه‌ای بروید، به ده نفر از رفقایتان تلفن بزنید. رفقایتان را که به گردن شما حق دارند، در راه خدا یاری کنید، دستشان را بگیرید.

    منتهی فقط به او نگویید: «بیا برویم». می‌گوید: «برای چه بیایم؟» معلوم است که توجیه نیست؛ باید آن‌قدر در دلش شوق ایجاد کنید که بلافاصله با شما بیاید؛ مثل وقتی‌که به او می‌گویید: «بیا برویم چلوکبابی» نمی‌گوید: «برای چه؟» زیرا می‌داند که شکمش سیر می‌شود. آن را خودش می‌داند؛ اما باید معنویتش را بیدار کنید. مقداری تعریف کنید؛ آن‌وقت به‌محض اینکه به او می‌گویید: «می‌آیی برویم؟»، می‌گوید: «بله می‌آیم». از شما تشکر هم می‌کند. اگر  می‌خواهید کتابی به او هدیه کنید، اول از کتاب تعریف کنید؛ همین‌طور کتاب را به او ندهید. آن‌قدر باید از آن کتاب تعریف کنید که بفهمد این کتاب غیر از کتاب‌های دیگر است. دوسه نکتۀ خوب کتاب را برای او بگویید یا اثراتی را که روی خودتان گذاشته است، بگویید. اگر گفتید، وقتی کتاب را به او می‌دهید، هم تشکر می‌کند و هم با‌لذت کتاب را می‌خواند.

    «مَنْ نَامَ عَنْ نُصْرَةِ وَلِیِّهِ انْتَبَهَ بِوَطْأَةِ عَدُوِّهِ»[29] (کسی‌که برای یاری‌رساندن به رفیقش خواب باشد، با گام دشمنش از خواب بیدار می‌شود.) عجب عبارت زیبایی! یعنی بدانید که روزی دشمنتان می‌آید و بیدارتان می‌کند و می‌گوید رفیقت را گرفتم و بردم؛ گمراهش کردم. در آن ‌وقت، با گام‌های دشمن بیدار می‌شوید.

    الآن کار تهاجم فرهنگی همین است: ما از نصرت دوستان خودمان خوابیم. چه کسی بیدارمان می‌کند؟ دشمن. می‌آید تا بیخ گوشمان؛ ماهواره و شبکه‌های مجازی می‌فرستد. سپس می‌گوید: «حالا دیدید چه کارتان کردم؟!» افرادی‌که چه سابقۀ جبهه‌ای داشتند، گاهی می‌بینم در این جلسه‌ها نیستند. نمی‌خواهم بگویم همۀ‌شان آلوده به گناه‌اند؛ اما عده‌ای از آنان آلوده‌اند! تعجب نکنید.

    بعضی مشکلات زندگی دارند؛ اما همه این‌طور نیستند. یکی از دوستانمان به من گفت که «یک استخاره کن.» استخاره کردم: خوب بود؛ منتهی زحمت داشت. گفت: « رفیقم اصلاً عوضی شده است. استخاره کردم بروم او را صدا بزنم. چطور است؟» گفتم: «این که استخاره نداشت، عقل انسان می‌گوید اگر می‌توانی، برو بیدارش کن؛ منتهی زحمت دارد، باید مقداری زحمت بکشی؛ اما می‌توانی بیدارش کنی.» بعد از مدتی آمد و گفت:

    رفتم؛ اما در فکر بودم که چگونه بیدارش کنم. کسی‌که اهل گناه شده، اهل نگاه حرام شده، اهل موسیقی شده، اهل رابطۀ نامشروع شده، اهل ماهواره شده، زاویۀ فکری پیدا کرده است. خیلی سخت است. اول ایشان را برای ناهار به چلوکبابی دعوت کردم؛ ولی به او نگفتم می‌خواهم چه کار کنم. با هم وعده کردیم. بعد از نماز رفتم؛ اما او نیامد، یا عمداً نیامده بود یا یادش رفته بود. فردا دوباره رفتم سراغش و گفتم: «چرا دیروز نیامدی؟ من دم چلوکبابی خیلی معطلت شدم؟» گفت: «ببخشید، یادم رفت.» گفتم: «اشکالی ندارد؛ امروز می‌آیی یا نه؟» گفت: «بله، می‌آیم.» دوباره وعده گذاشتیم، روز دوم آمد همان‌جا. ناهار که خوردیم، شروع کردم خاطرات جبهه را برایش گفتم: یادت هست فلان جا چه بود؟ فلان جا چه شد؟ فلان جا چه می‌کردی؟ خاطرات خودش را، نمازشب‌هایی که مخفیانه می‌خواند یا کارهایی را که دیگران می‌کردند، به رخش کشیدم. شهدایی که داشتیم، افرادی که رفتند؛ چه نورانیت‌هایی داشتند. این‌ها را که مقداری برایش گفتم، یواش‌یواش آن حالت‌های جبهه در وجودش زنده شد. اشکش را جاری کردم و بعد یواش‌یواش حالت فعلی‌اش را به او تذکر دادم.

    بعد که برایم تعریف کرد، گفتم:

    این کار خدا بود که رفیقت در روز اول سر وعده نیامد. باید روز اول نمی‌آمد، تا شرمنده شود، این شرمنده‌شدن سبب می‌شود دل انسان باز شود و الّا اگر همان روز اول می‌آمد، حرف‌هایت خیلی رویش اثر نمی‌گذاشت؛ اما چون خجالت‌زده شد، احساس کرد که مدیون شماست؛ روز دوم که آمد، کلماتت بیشتر اثر گذاشت.

    به شما هم می‌گویم که تنها نیستید. وقتی با خدا عهد می‌بندید که دست کسی را بگیرید، خدای متعال اسباب هدایتش را «مِنْ حَیْثُ لا تَحْتَسِب» (از راهی که گمان نمی‌کنید)، فراهم می‌کند. حضرت میفرمایند:

    نِظَامُ الْمُرُوَّةِ فِی مُجَاهَدَةِ أَخِیکَ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ صَدِّهِ عَنْ مَعَاصِیهِ وَ أَنْ یُکْثِرَ عَلَى ذَلِکَ مَلَامَهُ؛[30]

    نظام مروت و مردانگی‌ات به این است که در راهی که رفیقت را به اطاعت خدا می‌کشاند، تلاش جدی و جهاد کنی، مجاهده کنی در اینکه رفیقت را از معصیت خدا باز داری؛ هرچند به‌خاطر این کار، زیاد ملامتت کند.

    دربارۀ این روایت چند نکته گفتنی است:

    نظام یعنی رشته. به بندی که در تسبیح است، نظام می‌گویند. نظام جمهوری اسلامی یا نظام‌های دیگر که گفته می‌شود، به‌خاطر این است که یک تشکیلات به‌هم‌پیوسته است، از این جهت به آن می‌گویند نظام.

    بعضی موارد سبک است؛ تا دستش را می‌گیرید، فوری همراهتان می‌آید. بعضی نمونه‌ها سنگین است و مرتب باید صدایش بزنید، تلفن بزنید، بروید درِ خانه‌اش و... . الآن ممکن است خودداری ‌کند و همراه شما نیاید. [اما بالاخره می‌آید.]

    توجه کنید که این کثرت مَلامت به حدی نرسد که باعث نفرت او شود. آن نکتۀ قبلی یادتان نرود: نباید [رفتارتان] باعث نفرتش شود؛ ولیکن در حدی که گاهی شما سختی می‌کشید [، اشکالی ندارد.] می‌فرمایند: نظام مروت به این است که حالت رفیقتان را تحمل کنید. امسال هم سال «جهاد» است؛ با حالت جهادگونه رفیقتان را به‌سوی طاعت خدا و ترک معصیت بکشانید؛ آن‌وقت ببیند خدا چگونه کسی را یاری می‌کند.

    توصیه‌هایی برای بهره‌برداری بیشتر از دهۀ اول ماه ذی‌الحجة

    امشب شب ازدواج امیرالمؤمنین و فاطمۀ‌زهرا(علیهاالسلام) است، به همۀ شما تبریک عرض می‌کنم همچنین ورود دهۀ اول ذی‌حجه را تبریک می‌گویم که از امشب شب‌های خاصی است سعی کنید که برنامه‌های خوبی هم داشته باشید، برنامه‌های ویژه‌ای را در این دهه برای خودتان بگذارید: «أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ»[31] (آن را به ده شب دیگر کامل نمودیم) که منظور این ده شبی است که به میقات حضرت موسی(علیه‌السلام) ضمیمه شد. تلاوت قرآن داشته باشید، ذکر داشته باشید، کمک به هم‌نوعان داشته باشید، نافله خیلی مهم است، 34 رکعت نافله‌های شبانه‌روز را در این دهه ترک نکنید.

    اگر ختم قرآن شروع نکردید، در این دهه شروع کنید: یک ختم قرآن هدیه کنید به اهل‌بیت(علیهمالسلام). اگر رفیقی داشته باشید که مرتب به شما هدیه‌های درشت می‌دهد، شما شرمنده می‌شوید، در فکرید که جبران کنید. دوباره می‌بینید هدیۀ دیگری آورد. بار سوم وقتی هدیۀ درشت می‌آورد، می‌گویید من چه کار کنم؟ آنچه را در توانتان هست، به کار می‌گیرید تا هدیه را جبران کنید. چهارده‌معصوم(علیهمالسلام) مالک تمام جهان هستند. در زیارت جامعۀکبیره می‌گوییم «اولیاء النعم» (ولی‌نعمت) هستند؛ یعنی صاحب کل نعمت‌های دنیا هستند. وقتی تلاوت قرآن را به آن‌ها هدیه می‌کنید، نیازهای جسمی و روحی‌تان را برایتان تأمین می‌کنند. این‌ها را کم نگیرید. هدیه کنید، ما دسترسی به بهتر از این نداریم.

    اگر می‌توانید برای چهارده معصوم(علیهمالسلام) جداجدا، هدیه کنید. مواقعی که وقت ندارید برای هرکدام، یک صلوات هدیه کنید: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ.» یعنی آن وقتی که فرصت ندارید، مثلاً دوسه دقیقه وقت دارید، برای هرکدام یک صلوات هدیه می‌کنید. آن‌وقت که فرصت دارید، برای هرکدام، مثلاً صد تا هدیه می‌کنید. فرصت بیشتری دارید برای هر کدام هزار تا هدیه کنید. تلاوت قرآن هم همین‌طور است: یک ختم قرآن بخوانید و به محضرشان هدیه کنید. وقتی امام‌زمان(علیه‌السلام) می‌خواهند جبران کنند، ببینید چه می‌کنند. عید قربان که می‌شود، عیدی بزرگی به شما می‌دهند. فقط یواشکی استفاده نکنید؛ سعی کنید همه را سهیم کنید.

    «الحمدلله رب العالمین»


    [1]. نهج البلاغۀ صبحی صالح، ص494.

    [2]. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص421.

    [3]. بقره، 171.

    [4]. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص420.

    [5]. همان.

    [6]. همان.

    [7]. همان.

    [8]. همان، ص421.

    [9]. همان.

    [10]. بقره، 11.

    [11]. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص421.

    [12]. همان.

    [13]. همان.

    [14]. همان.

    [15]. همان.

    [16]. همان، ص422.

    [17]. زخرف، 67.

    [18]. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص421.

    [19]. همان.

    [20]. همان.

    [21]. همان.

    [22]. همان، ص422.

    [23]. همان.

    [24]. حشر، 9.

    [25]. انسان، 8و9.

    [26]. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص422.

    [27]. همان.

    [28]. همان.

    [29]. همان.

    [30]. همان.

    [31]. اعراف، 142.

     

    گروه بندی
    کانال تلگرام - دروس کانال تلگرام - بیانات و اخبار