بسم اللّه الرحمن الرحیم

 

موضوع: شرح حکمت 130 نهج ‌البلاغه؛ بخش دوم: توبه

تاریخ: 24مهر1393؛ 21ذی‌الحجه1435

مکان: اصفهان، حسینیه جوادالائمه(علیه‌السلام)

 

بیان حدیث

امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌فرمایند:

مَنْ أُعْطِی أَرْبَعاً لَمْ یحْرَمْ أَرْبَعاً مَنْ أُعْطِی الدُّعَاءَ لَمْ یحْرَمِ الْإِجَابَةَ وَ مَنْ أُعْطِی التَّوْبَةَ لَمْ یحْرَمِ الْقَبُولَ وَ مَنْ أُعْطِی الِاسْتِغْفَارَ لَمْ یحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ وَ مَنْ أُعْطِی الشُّکْرَ لَمْ یحْرَمِ الزِّیادَةَ؛ (نهج البلاغۀ صبحی صالح، ص494، [حکمت 135].)

اگر به کسی چهار ویژگی داده شود، محروم از چهار خصوصیت نمی‌شود: [اول:] کسی که به او دعا عطا شود، از اجابت محروم نمی‌شود؛ [دوم:] اگر به کسی توبه عطا شد، از قبول توبه محروم نمی‌شود؛ [سوم:] کسی که استغفار به او داده شود، حتماً مغفرت شامل حالش می‌شود؛ [چهارم:] کسی که شکر به او داده شود، از زیاده محروم نیست.

اولین قسمت را در جلسۀ قبل خدمتتان بیان کردم که حضرت فرمودند: مسلماً دنبال دعا، اجابت است. در قسمت دوم فرمودند: «مَنْ أُعْطِیَ التَّوْبَةَ لَمْ یُحْرَمِ الْقَبُولَ» (اگر به کسی توبه داده شود، محروم از قبول نیست.) امشب می‌خواهیم درباۀ این جمله صحبت کنیم. دربارۀ بحث توبه و قبول آن، مطالب فراوانی در معارف دین ما هست. بسیاری از آیات قرآن بحث توبه را مطرح کرده  است. ازجمله اینکه شخصی که توبه می‌کند، به گردن خداوند حق پیدا می‌کند که خداوند توبه‌اش را بپذیرد:

«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَریبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللَّهُ عَلیماً حَکیماً * وَلَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ حَتَّىٰ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَلَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَهُمْ کُفَّارٌ أُولَٰئِکَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا» (نساء، 17و18.)

جز این نیست که پذیرش توبه از جانب خدا فقط براى کسانى است که از روى نادانى بدى مى‌کنند سپس بى‌درنگ توبه مى‌کنند. اینانند که خداوند توبه‌شان را مى‌پذیرد و خدا داناى حکیم است. و توبۀ کسانى که پیوسته گناه مى‌کنند تا چون مرگ یکیشان فرا رسد، گوید: اینک توبه کردم، پذیرفته نیست، و نه توبۀ کسانى که در حال کفر مى‌میرند. براى اینان عذابى دردناک فراهم ساخته‌ایم.

یا اینکه فرمود: توبۀ نصوح کنید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» (اى کسانى‌که ایمان آورده‌اید، به درگاه خدا توبه کنید، توبه‌اى راستین و خالص.) (تحریم، 8.) توبۀ نصوح، توبۀ مستمر و بادوام است؛ زیرا نصوح از کلمۀ نصیحت و مبالغۀ در نصیحت است: کسی که توبه می‌کند، مرتب باید خودش را نصیحت کند و نتیجۀ این نصیحت مستمر، دوام توبه است. بحث‌های دیگری هم وجود دارد. برای امشب، به ذهنم رسید که ده نکته دربارۀ توبه از روایات خدمتتان عرض کنم که بعضی هم نکات روان شناختی دارد.

نکته‌ها

1. توبه چیست؟

امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در روایتی، توبه را به چهار کار پی‌درپی تعریف کرده‌اند: «التَّوْبَةُ نَدَمٌ بِالْقَلْبِ وَ اسْتِغْفَارٌ بِاللِّسَانِ وَ تَرْکٌ بِالْجَوَارِحِ وَ إِضْمَارُ أَنْ لَا یَعُودَ.» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص194.) این چهار جمله ترتیبش هم به همین شکل است: اول می‌فرمایند: توبه پشیمانی است. بعد از پشیمانی به دل، استغفار به زبان است. مرحلۀ سوم، ترک گناه در جوارح است؛ یعنی دیگر با آن چشم، با آن گوش، با آن زبان گناه نکند و چهارم تصمیم بر اینکه در آینده گناه را تکرار نکند. اگر به این چهار جمله دقت کنید، حقیقت استغفار چهار چیز نیست، یک چیز است: همان اولی است و سه مرحلۀ بعدی، نتیجۀ اولی است. لذا لازم نیست چهار چیز را بیان کنیم.

یک‌وقت می‌خواهیم تفسیر و توضیح بدهیم، چهار چیز می‌گوییم؛ اما حقیقت توبه، پشیمانی به دل است. کسی که پشیمانی از گناه درونش باشد، همین کافی است. برای این نکته که عرض می‌کنم، هم از نظر عقلی استدلال می‌کنم هم از نظر نقلی. ازنظر نقلی، مختصراً چند روایت بیان می‌کنم؛ اما توضیح نمی‌دهم. بعدا خودتان فکرش را بکنید. این روایات نشان می‌دهد که چطور ندامت دل کافی است.

پشیمانی؛ حقیقت توبه

دلیل عقلی

وقتی انسان در دل پشیمان شد، به زبان استغفار می‌کند؛ والا اگر کسی به دل پشیمان نباشد و به زبان استغفار کند، اصلاً نوعی مسخره‌کردن یا یک نوع ریا است؛ یعنی می‌خواهد نشان دیگران بدهد، یا یک نوع غفلت است و حواسش نیست. درهرحال اصلاً پشیمان نیست. همین‌طور عادت کرده که با زبان بگوید: «اَستغفرالله»؛ درحالی‌که این‌ها فایده ندارد. اگر درابتدا حقیقتاً پشیمان شد، دومین مرحله خودبه‌خود به دنبالش می‌آید، نه اینکه برای دومی هم دوباره باید تصمیم بگیرد. وقتی در دل پشیمان شد، استغفار زبانی هست. همچنین، جملۀ اول جملۀ سوم را هم به دنبال دارد؛ یعنی پشیمانی که بیاید، مطمئناً دیگر در جوارح، گناه را تکرار نمی‌کند. همچنین، جملۀ اول جملۀ چهارم را به دنبال دارد؛ یعنی وقتی پشیمان باشد، «إِضْمَارُ أَنْ لَا یَعُودَ» [قصد بازنگشتن به گناه] دنبالش هست؛ یعنی در درونش تصمیم دارد که دیگر به سمت گناه برنگردد. این، نتیجۀ همان پشیمانی است؛ لذا همۀ توبه حول محور پشیمانی می‌چرخد.

پس توبه چیست؟ پشیمانی. مثل راننده‌ای که مشغول حرکت است، یک‌مرتبه می‌فهمد که مسیر را اشتباه می‌رود. ابتدا ناراحت می‌شود که چرا اشتباه رفته است. این ناراحتی سبب می‌شود دور بزند. آن دورزدن، نتیجۀ آن ناراحتی است؛ یعنی از این رفتنی که دارد می‌رود، خوشش نمی‌آید، می‌گوید اشتباه کردم. چون خوشش نمی‌آید، دور می‌زند.

دلیل نقلی

روایات دیگر هم داریم که اتفاقاً توبه را در پشیمانی منحصر کرده؛ زیرا می‌گوید: پشیمانی خودش ترک گناه را [به دنبال] دارد. چند روایت را از کلام گهربار امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌خوانم:

«النَّدَمُ عَلَى الْخَطِیئَةِ یَمْحُوهَا»(تصنیف غرر، ص194)؛ وقتی انسان از خطایی پشیمان شد، آن «پشیمانی خطا را محو  می‌کند»، یعنی جبران می‌‌کند.

«النَّدَمُ اسْتِغْفَارٌ» (تصنیف غرر، ص194) (خود پشیمانی، استغفار است)، لازم نیست جداگانه به‌زبان استغفار کنیم. پس ببینید خود ندامت اصل است؛ چون در دلِ ندامت استغفار هم هست. حالا اگر به زبان هم بگوید، نورٌعلی‌نور می‌شود. اما می‌خواهم عرض کنم [تمام توبه] در همین کلمۀ ندامت جمع است.

«النَّدَمُ عَلَى الذَّنْبِ یَمْنَعُ مِنْ مُعَاوَدَتِهِ» (تصنیف غرر، ص194) (خود پشیمانی از گناه، جلوگیری می‌کند از اینکه انسان بخواهد دوباره گناه را تکرار کند.) پس خود پشیمانی جلوی تکرار را می‌گیرد. پس در این حکمت 130، جملۀ اول و جملۀ چهارم دو چیز نشد که یک‌بار بگوید «پشیمانی»، یک‌بار بگوید «تصمیم بگیرد که دیگر تکرار نکند»؛ بلکه می‌گوید: همان اولی چهارمی هم هست.

«النَّدَمُ أَحَدُ التَّوْبَتَیْنِ.» (تصنیف غرر، ص194) اصلاً می‌گویند: «ندامت یکی از دو توبه است»؛ یعنی همان‌طور که توبه با بازگشت و استغفار و مانند آن [حاصل] است، با ندامت هم تمام است. همین‌که پشیمان شد، توبه کرده است. یا مثلاً می‌فرمایند: کسی که توبه می‌کند، لغزش گذشتۀ خود را جبران می‌کند، آن‌وقت کسی هم که پشیمان است، همین‌طور است. راجع‌به پشیمانی این روایت را داریم: «طُوبَى لِکُلِّ نَادِمٍ عَلَى زَلَّتِهِ مُسْتَدْرِکٍ فَارِطٍ عَثْرَتَهُ» (تصنیف غرر، ص194) (خوش به سعادت آن انسانی که بر لغزش خودش پشیمان است و جبران‌کننده است آن کوتاهی‌ها و تفریط‌هایی را که در لغزش‌ها کرده است.) جملۀ «فَارِطٍ عَثْرَتَهُ» یعنی آنچه را در لغزش‌ها پیش‌دستی کرده، اقدام کرده، انجام داده.

در این‌باره روایات فراوانی داریم. من فقط خواستم به روایت‌های ندامت توجه کنید که می‌گویند در دلِ ندامت، جبران‌کردن گذشته هست، در دلِ ندامت تصمیم برای آینده هست، در دلِ ندامت توبه هست، بازگشت هست. بنابراین می‌توانیم بگوییم توبه یک چیز بیشتر نیست و آن پشیمانی است.

البته روایت‌های دیگری هم هست؛ مثلاً بعضی روایت‌ها می‌گوید: «توبه دو رکن دارد: پشیمانی از گذشته و تصمیم برای آینده». وقتی دقت می‌کنیم می‌بینیم آن تصمیم برای آینده، نتیجۀ پشیمانی از گذشته است و اگر کسی از گذشته پشیمان نباشد، برای آینده تصمیم نمی‌گیرد. باید بگوید «این راهی که آمدم، اشتباه است»، تا برگردد. والا اگر بگوید «درست رفتم»، برنمی‌گردد.

2. گناه؛ بیماری روح

باید بدانیم که گناه بیماری روح است: «الذُّنُوبُ الدَّاءُ وَ الدَّوَاءُ الِاسْتِغْفَارُ وَ الشِّفَاءُ أَنْ لَا تَعُودَ» (تصنیف غرر، ص194)؛ یعنی گناهان همان بیماری‌های باطن انسان است. وقتی عضوی وظیفۀ خودش را انجام نمی‌دهد، می‌گوییم بیمار است. همان‌طوری که بیماری جسمی مشخص است، روح هم بیماری دارد: روح انسان وظیفه‌اش عبودیت خداست؛ وقتی عبودیت را ترک کرد، می‌شود بیمار. دوای این بیماری چیست؟ استغفار است. البته اگر این دارو را خورد، به‌زودی شفا پیدا نمی‌کند. فرمودند: «شفا از بیماری این است که سراغ گناه نرود.» مثل دارویی که انسان برای جسمش می‌خورد، بلافاصله که شفا پیدا نمی‌کند، ممکن است چند روز بخورد، تا کم‌کم سالم شود. سلامتی از گناه و بیماری روح هم به این است که دیگر سراغ گناه نرود.

3. توبه هر گناهی را ازبین می‌برد، حتی شرک را

گناه هرچه هم بزرگ باشد، توبه آن را از بین می‌برد، حتی شرک را. ممکن است بگویید که این صحبت ما، خلاف این آیۀ قرآن است: «إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ» (نساء، 48و116.) (قطعاً خدا این گناه را که براى او همتا گرفته شود نمى‌بخشد؛ ولى پایین‌تر از آن را براى هر که خواهد مى‌آمرزد.) ولیکن این‌طور نیست، خدای متعال حتی شرک را هم می‌بخشد. اگر کسی تا امروز مشرک بود اما حالا پشیمان شد و توبه کرد و موحد شد، خدا می‌پذیرد. پس آیۀ شریفه معنایش چیز دیگری است.

«لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ» [شرک، گناه نابخشودنی است] یعنی «فی القیامة» (درقیامت). گاهی در قیامت، شفاعت‌هایی شامل حال انسان می‌شود، حتی گاهی عذاب مُکفِّر [پاک‌کنندۀ] انسان است مثلاً یکی‌دو سال  در جهنم می‌رود، بعد بیرون می‌آید. درهرصورت در قیامت، همۀ گناهان قابل بخشش است، به‌جز شرک. کسی آنجا به داد مشرک نمی‌رسد و گناه شرک حتماً عذاب دارد. پس آیۀ شریفه مربوط به قیامت است نه دنیا؛ زیرا دلیل داریم که در دنیا، حتی اگر از شرک هم توبه کند، توبۀ او پذیرفته است. پس گناه خاصی وجود ندارد که بگوییم با توبه پذیرفته نیست.

«مَا أَهْدَمَ التَّوْبَةَ لِعَظِیمِ الْجُرْمِ» (تصنیف غرر، ص194) (چقدر توبه، جرم‌های عظیم را خراب می‌کند.) در بعضی روایت‌ها و دعاها خواندید که گناه هرچقدر هم بزرگ باشد، در مقابل عفو الهی کوچک است: «یَا مَوْلَایَ إِلَهِی ذُنُوبِی عَظِیمَةٌ وَ لَکِنْ عَفْوُکَ أَعْظَمُ مِنْ ذُنُوبِی.» (نک: بحار الأنوار، ج91، بیروت، ص139.) نمی‌توانم بگویم گناه من از عفو خدا بزرگتر است. اگر گناه بزرگتر از عفو باشد، عفو همۀ گناه را پاک نمی‌کند؛ اما وقتی عفو بزرگتر است، همه را پاک می‌کند.

شرط پذیرش توبه؛ ادای حق‌الناس و حق‌الله

ممکن است بعضی با صحبت ما آشنا نباشند، اشتباه برداشت کنند؛ بنابراین توجه کنید که گاهی توبه از گناهِ حق‌الناس است. اینجا نمی‌توانم بنشینم و فقط بگویم: «خدایا مرا ببخش». باید بروم حق‌الناس را ادا کنم. حتی روایت دارد: اگر کسی شهید شود و به کسی بدهکار باشد، بدهی او ادا نمی‌شود، آخرش بدهکار است. ورثۀ او باید بروند دِیْن شهید را ادا کنند، والا شهید گرفتار است!

أَوَّلُ قَطْرَةٍ مِنْ دَمِ الشَّهِیدِ کَفَّارَةٌ لِذُنُوبِهِ إِلّا الدَّیْنَ فَإِنَّ کَفَّارَتَهُ قَضَاؤُهُ؛ (وسائل الشیعه، ج18، ص326.)

اوّلین قطرۀ خون‏ شهید که روى زمین مى‏چکد کفّارۀ گناهان اوست مگر بدهى که به مردم دارد و آن را جز اداء به صاحبش کفّاره‏اى نیست.

 یکی هم حق‌الله است. اگر کسی نماز و روزه‌ای به گردنش هست، حتماً باید جبران کند. اگر دو رکعت نماز نخوانده باشد، آن‌وقت بنشیند و مرتب استغفار کند، فایده‌ای ندارد. پس صحبت ما جدای از این حقوقی است که تدارک [جبران] آن واجب است. منظور ما فقط این است: گناهی که در اثر عصیان برای انسان ثبت شده، با توبه پاک می‌شود.

4. گناهانمان از استغفارمان بیشتر است

تعدادگناهان انسان بیشتر از مغفرت اوست؛ مگر اینکه خدا بگذرد. علتش این است که ما برای بسیاری از گناهان طلب مغفرت نمی‌کنیم یا شرایطش را فراهم نمی‌کنیم. والا اگر همۀ گناهان پاک شود، دیگر جهنمی لازم نیست، دیگر کسی مؤاخذه نمی‌شود. این نظیر شکر ماست: نعمت‌هایی که خدا به ما داده بیشتر از شکری است که ما به‌جا می‌آوریم. مثلاً اگر یک میلیون نعمت به ما داده، ما شکر ده هزارتایش را  به جا می‌آوریم و بسیاری از آن‌ها را رها کرده‍ایم. همان‌طوری که در نعمت، کمتر تشکر می‌کنیم، در مغفرت بیشتر گناه می‌کنیم. به این روایت دقت کنید:

نِعَمُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَکْثَرُ مِنْ أَنْ تُشْکَرَ إِلَّا مَا أَعَانَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ ذُنُوبُ ابْنِ آدَمَ أَکْثَرُ مِنْ أَنْ تُغْفَرَ إِلَّا مَا عَفَا اللَّهُ عَنْهُ؛(تصنیف غرر، ص194.)

نعمت‌های خدا بیشتر از آن مقداری است که شکر آن به جا آورده شود؛ مگر آنکه خدا بر شکر آن کمک کند. گناهان انسان‌ها هم بیشتر از آن مقداری است که بخشیده شود؛ مگر اینکه خدا بگذرد و عفو کند.

یعنی بالاخره اگر خدا کمک کند، عفو می‌شود والا تعداد گناهان ما بیش از آن است که بخشیده شود.

5. از عقب‌انداختن توبه بپرهیزید

متأسفانه شیطان ما را فریب می‌دهد و در بحث توبه، مرتب می‌گوید: تسویف. تسویف یعنی عقب‌انداختن. پیوسته می‌گوید: آینده، حالاحالاها وقت داری. «سوف تستغفر» (در آینده استغفار می‌کنی.) یکی از تسویف‌ها این است: «هفتۀ آینده، هفتۀ آخر سال قمری است. شب جمعه می‌نشینم تسویه حساب می‌کنم.» خوب بندۀ خدا، از کجا می‌گویی که تا هفتۀ آینده زنده هستی؟ البته هفتۀ آینده بسیار مهم است؛ ازاین‌جهت که آخر سال است و نزدیک آخر سال باید تسویه‌حساب کنیم. همان‌طوری که کاسب‌ها و دیگران تسویه حساب می‌کنند.[1]

برای اینکه این روایت را معنا کنم، مطلبی عرض می‌کنم: در معاملات، گاهی معاملۀ نقد به نقد است؛ یعنی ثمن (پول یا چیزی که خریدار می‌دهد) و مُثمَن (کالایی که فروشنده می‌دهد) هر دو نقد است. گاهی هر دو، هم ثمن و هم مثمن، نسیه است که این معامله باطل است. صورت سوم و چهارمش این است که یکی نقد و دیگری نسیه است که هر دو درست است. وقتی ما جنس را می‌گیریم و پول را در آینده پرداخت می‌کنیم، به آن نسیه می‌گویند. قسم چهارم عکس سوم است؛ یعنی پول را پیش پرداخت می‌کنیم و مغازه‌دار می‌گوید جنس را در آینده به شما می‌دهم. به این چهارمی سَلَف می‌گویند. معاملۀ سلف این‌طوری است که پول را الان می‌دهد و قول می‌دهد جنس را در آینده تحویل بدهد. بنابراین سلف در زبان عربی به معنای پیش‌فرستادن است. آنچه گفتم، اصطلاحی بود در معاملات؛ اما در لغت یعنی پیش‌فرستادن، یک کاری را زودتر انجام می‌‌دهد.

حال در روایت می‌فرماید: «مواظب باش که در گناه، سلفی جلو نروی»؛ یعنی خیلی بد است که گناهت را زودتر و از پیش می‌فرستی. در گناه عجله و‌ پیش‌دستی می‌کنی؛ اما نوبت که به توبه می‌رسد، تسویف می‌کنی. یعنی می‌گویی در آینده فرصت هست. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) ما را برحذر می‌کنند از این دو حالت زشت. یکی اینکه در معصیت سَلفی جلو برویم و پیش‌دستی و عجله کنیم. مثل همان معامله‌ای که پول را زود می‌دهد و می‌گوید در آینده جنس را می‌گیرم. این‌هم نوعی پیش‌دستی است که در معصیت عجله می‌کند اما در حالت دوم، یعنی وقتی به توبه می‌رسد، حالت تسویف پیدا می‌کند؛ درحالی‌که باید عجله کند. فرمودند:

إِیَّاکَ أَنْ تُسْلِفَ الْمَعْصِیَةَ وَ تُسَوِّفَ بِالتَّوْبَةِ فَتَعْظُمَ لَکَ الْعُقُوبَةُ؛ (تصنیف غرر، ص194.)

پرهیز کن از اینکه بخواهی در معصیت اسلاف کنی، یعنی پیش‌دستی کنی و معصیت را پیش بفرستی. همچنین بپرهیز از اینکه نسبت به توبه تسویف کنی. آن‌وقت نتیجه این می‌شود که عقوبتت بزرگ می‌شود.

«لَا دِینَ لِمُسَوِّفٍ بِتَوْبَتِهِ» (تصنیف غرر، ص194) (کسی که در توبه‌اش تسویف می‌کند، اصلاً دین ندارد!) یعنی ایمان در وجودش نیست. اگر ایمان به خدا و ترس داشت، بلافاصله توبه می‌کرد.

6. اقرار به گناه نوعی عذرخواهی است و انکار نوعی اصرار

در این بحث می‌خواهم چند نکتۀ روانشناختی عرض کنم. من مثال‌های عامیانه می‌زنم تا بحث روشن شود. گاهی دیده‌اید بچه‌ای کار خلاف می‌کند، کار خلافش مسلم است. پدر یا مادر به او تذکر می‌دهد. اگر بچه شروع کرد به جواب‌دادن و مثلاً انکار ‌کرد و گفت: «من این کار را نکردم»، این انکار، نشانۀ اصرار است. یعنی پدر و مادر باید بفهمند که وقتی این بچه‌ای انکار می‌کند، پس در آینده مجدداً این گناه را خواهد کرد.

آقایی معتاد بود. هرچه اطرافیان به او می‌گفتند: «چرا معتاد شدی؟ دست بردار»، می‌گفت: «نه، من معتاد نیستم.» من به دوستانش گفتم: «انکار او دلیل بر اصرار است. شما بدانید اینکه انکار می‌کند، یعنی نمی‌خواهد دست بردارد. او اصلاً صورت مسئله را پاک می‌کند و می‌گوید: «من اصلاً معتاد نیستم»؛ پس بدانید که می‌خواهد راه فراری برای خودش درست کند و کارش را تکرار کند.»

کنار این مطلب، مطلب دیگری است: اگر این بچه عذرخواهی کرد، این عذرخواهی دلیل بر این است که دیگر تصمیم دارد که در آینده این کار را نکند. منتهی عذرخواهی دو قسم است: یک‌وقت در دلش باطناً اقرار به گناه دارد، یک‌وقت ندارد. این‌ها خیلی با هم تفاوت می‌کند. اگر شخص قبل از اینکه عذرخواهی کند، اقرار دارد که من گناه کردم و بعد عذرخواهی می‌کند، کارش تمام است؛ یعنی بدانید که واقعاً تصمیم دارد که این کار را تکرار نکند. اما اگر اقرار درونی ندارد و فقط می‌خواهد زبانی عذرخواهی کند، او اهداف دیگری دارد. مثلاً یکی از اهدافش این است که می‌خواهد پدرش را از خودش راضی کند اما می‌بیند که به‌جز عذرخواهی چاره‌ای نیست. در دلش، در باطنش اقرار ندارد که اشتباه کرده است اما می‌بیند پدرش از او ناراضی است. می‌گوید: «پدر مرا حلال کن.» به‌زبان عذرخواهی می‌کند اما چون در دلش اقرار ندارد، این صاف نیست، این کار تمام نیست. او فقط به دنبال اهداف دیگری است که یکی از آن‌ها همین کسب رضایت است.

تصدیق ظاهر

آقایی بود که در اثر اینکه با افراد اهل معصیت سروکار پیدا کرده بود، ضد انقلاب شده بود. او مدتی پیشِ من درس خوانده بود. من محترمانه به او گفتم: «شما در همۀ کارهایت با من مشورت می‌کنی، اگر مخالف هم هستی، بیا در این زمینه هم با هم صحبت کنیم. بالأخره طلبه‌ایم، استدلال می‌کنیم تا ببینیم دلیل شما چیست؟» اما ایشان به همین شکل بود: باطناً اقرار نمی‌کرد که این عقیده را بر ضد امام و بر ضد نظام دارد. قبول نداشت که عقیده‌اش خراب است اما از طرفی هم می‌خواست در ظاهر مرا راضی کند؛ چون می‌دانست وقتی من از او ناراضی باشم، نکبت‌های زیادی در زندگی برایش پیش می‌آید. بعضی‌ها هم به او گرا داده بودند و گفته بودند این مشکلاتی که در زندگی‌ات پیش می‌آید، نتیجۀ نارضایتی فلانی است و تا ناراحت است، همین است. یک‌بار آمد پیش من و به دروغ گفت:«نه، من مخالف امام و نظام نیستم.» من هم وظیفه داشتم درظاهر کلام او را بپذیرم. نگویید: شما که عمامه سرتان است، چرا کلاه سرتان رفت؟ نه، ما کلاه سرمان نمی‌‌رود. اما وظیفۀ ظاهری داریم. فرمود: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً» (نساء، 94.) (و به کسى که به شما اظهار اسلام مى‌کند، نگویید تو مؤمن نیستى.) ما وظیفه داریم ظاهر را بپذیریم؛ اما باطناً، احتمال می‌دادم که دروغ بگوید. ایشان هم خوشحال شد که از دستشان راضی شدیم؛ اما باورش نمی‌آمد که دستش را خوانده باشم. امام‌کاظم(علیه‌السلام) در قُسامه می‌فرمایند:

... فَإِنْ شَهِدَ عِنْدَکَ خَمْسُونَ قَسَامَةً وَ قَالَ لَکَ قَوْلًا فَصَدِّقْهُ وَ کَذِّبْهُمْ؛ (اصول کافی، ج8، الاسلامیة، ص147.)

اگر پنجاه نفر آمدند و قسم خوردند که والله فلانی این عمل را انجام داد، اما خودش می‌گوید: «من این کار را انجام ندادم»، آن یک نفر را تصدیق کن و سخنش را بپذیر و بگو آن پنجاه نفر دروغ می‌گویند.

معنای این سخن تصدیق و تکذیب واقعی نیست. اگر بخواهید ازنظر واقعی جلو بروید، ادعای آن پنجاه نفر به واقع نزدیکتر است. پنجاه نفر قسم می‌خورند که ما دیدیم، یک نفر هم می‌گوید: من این کار را انجام ندادم. پس اگر امام می‌گویند: یک نفر را تصدیق کن و پنجاه نفر را تکذیب کن، حکم ظاهری را جاری می‌کنند. می‌گویند: ازنظر ظاهری، حرف این یک نفر را قبول کن. [سرّش هم این است که] نباید اشاعۀ فحشا کنی.

قصۀ این بندۀ خدا هم همین‌طور شد. پس از مدتی در جریانی، خدای متعال باطنش را رو انداخت. معلوم شد که ایشان ضدانقلاب است. دوباره ما از دستش ناراحت شدیم. برای بار دوم، دوباره پیش ما آمد. گفتم: «ببین، ما که نمی‌خواهیم سر هم کلاه بگذاریم، من می‌گویم اگر شما دلیل داری، بیا مرا قانع کن. من هم دلیل دارم و با دلیل صحبت می‌کنم. چرا می‌خواهیم یک‌دیگر را فریب بدهیم؟ چرا تقیه می‌کنی؟ انسان باید از دشمن تقیه کند. من از دستت راضی نمی‌شوم؛ مگر اینکه واقع را بگویی. بگو من عقیده‌ام این است، دلیلم این است. اگر دلیلت کافی بود، من می‌پذیرم. اگر دلیلت کافی نیست، من دلیلم را می‌گویم  و شما بپذیر. خلاصه بار دوم هم باز خلاف واقع گفت و بار سوم هم. دیدم نه، این آدم بشو نیست. واقعاً قرآن چه نیکو می‌فرماید که رها کن این‌هایی را که فرو می‌روند در باطل خودشان:

«وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فی‏ آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فی‏ حَدیثٍ غَیْرِهِ وَ إِمَّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرى‏ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ»  (انعام، 68.)

و چون کسانى را ببینى که در آیات ما [به سوء نیت‌] پرگویى مى‌کنند، از آنان روى برتاب تا به سخنى غیر از آن پردازند و اگر شیطان [آن را] از یاد تو برد، بعد از آن که متذکر شدى با قوم ستمکار منشین.

بنابراین دقت کنید که اگر کسی به‌زبان عذرخواهی کرد اما قبل از عذرخواهیِ زبانی، در دلش به اشتباهش اقرار داشت، کار تمام است. این عذرخواهی درست است. اما اگر ته دلش نبود و درظاهر عذرخواهی می‌کند، دنبال اهداف دیگری می‌گردد. مثلاً می‌خواهد ریا کند یا می‌خواهد از طرف مقابل حلالیت بطلبد یا می‌خواهد دیه نپردازد. گاهی مثلاً جرمی مرتکب شده، مرتب می‌آید عذرخواهی می‌کند اما باطناً قبول ندارد. مرتب می‌گوید: «حلال کنید» تا خسارتی را که به ماشین وارد کرده، نپردازد. دنبال این است.

لذا توجه کنید که مهم این است که دو چیز دنبال هم باشد: اقرار و اعتذار. والا اگر کسی انکار کرد و گفت: «من اصلاً گناهی نکردم»، بدانید که او به گناه اصرار خواهد کرد. ببینید این نکاتی را که گفتیم، امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) چه نیکو بیان فرمودند: «الْإِقْرَارُ اعْتِذَارٌ» و «الْإِنْکَارُ إِصْرَارٌ» (تصنیف غرر، ص195.).

عرض کردم این اقرار و اعتزار، علت و معلول است. اگر در دل اقرار کرد، به‌زبان عذرخواهی می‌کند. والا اگر انکار کرد و پیوسته خواست کار خودش را توجیه کند، بدانید که او مُصِرّ به گناه است. همان‌طور که اگر پدر یا مادر به بچه‌شان تذکر می‌دهند و بچه شروع کرد به جواب‌دادن، از جواب‌دادن بچه بدانید که این بچه می‌خواهد گناهش را تکرار کند. حالا در چنین جایی پدر و مادر یا وظیفه دارند نصیحت را رها کنند، چون فایده ندارد یا اینکه مشت بچه را باز کنند. به خود بچه بگویند: «تو که جواب مرا می‌دهی، اصلاً قبول نداری؛ پس می‌خواهی در آینده هم تکرار کنی». به همان شخص معتاد هم من همین پیغام را دادم. گفتم: «به او بگویید: تو که انکار می‌کنی و مرتب می‌گویی من اصلاً مخدر استفاده نمی‌کنم، بدان در آینده تکرار می‌کنی. معتاد بودنت که مسلم است، اما چرا انکار می‌کنی؟ خُب اعتراف کن تا بروی دنبال معالجه.» اما انکار‌کردن دلیل بر این است که می‌خواهد در آینده راه غلطش را ادامه دهد.

گاهی اقرار به جای اعتزار می‌نشیند

حالا که توجه کردیم اول اقرار است بعد اعتزار، باید بدانیم که گاهی اقرار به جای اعتزار می‌نشیند. دلیلش این است که اقرار اصل است. اصل  [ریشه] آن است که انسان بپذیرد که اشتباه کرده است. گاهی پذیرش، خودش عذر است، اصلاً نیاز نیست به‌زبان هم عذرخواهی کند. اگر من ناخواسته شما را اذیت کردم یا حقی را از شما ضایع کردم، هرچند عمدی هم نباشد که اگر عمدی باشد بدتر است، اما اگر عمدی هم نباشد، بالأخره حق شما ضایع شد یا نه؟ بعد می‌آیم جلوی همه اقرار می‌کنم یا به خود شما تلفن می‌زنم و می‌گویم: «من اشتباه کردم.» تا می‌گویم «اشتباه کردم»، دیگر لازم نیست دنبالش بگویم: «عذر می‌خواهم.» اصل همین اقرار است. خود اقرارکردن، عذرخواهی است. یعنی درواقع دارم از شما طلب صفح [ندیدگرفتن] و طلب عفو می‌کنم. توجه داشته باشید: مهم اقرار است.

والا اگر اقرار نباشد ولی اعتزار باشد، اصلاً آن اعتزار یک کار روبنایی [و ساختگی] است. باطناً هنوز در خلافش جلو می‌رود اما درظاهر برای اینکه من را فریب بدهد، مرتب می‌گوید: «آقا ببخشید، من را حلال کنید. من این‌طور نیستم.» اصلاً یک حالت روبنایی است و واقعیت ندارد. اقرار اصل است و حتی به‌گونه‌ای اصل است که می‌تواند جای عذر را هم بگیرد.

به این روایت دقت کنید: «رُبَّ جُرْمٍ أَغْنَى عَنِ الِاعْتِذَارِ عَنْهُ الْإِقْرَارُ بِهِ» (تصنیف غرر، ص195.) عبارت بسیار زیباست و من در مجامع روایی نظیرش را ندیدم. چون این روایت دارای مبانی روان‌شناسی عجیبی است، از آن خیلی لذت بردم. این‌هاست که اگر انسان میلیون‌ها تومان پول بدهد تا به چنین جملاتی برسد، ضرر نکرده است. در زندگی هم می‌تواند خیلی از آن‌ها استفاده کند. فرمودند: «چه جرم‌هایی که اقرار به آن جرم، ما را از عذرخواهی بی‌نیاز می‌کند.» یعنی اقرار کن، بگو من اشتباه کردم، دیگر حتی نمی‌خواهد بگویید عذر از شما می‌خواهم. به مدیران می‌گویند، به مسئولین می‌گویند، به مدیر مدرسه می‌گویند، به رئیس یک اداره می‌گویند و... . هرکسی که یک مسئولیتی دارد، به خودم می‌گویم که مثلاً اگر در یک سخنرانی، اشتباه کردم، اقرار کنم و بگویم: «من اشتباه کردم» دراین‌صورت لازم نیست عذرخواهی هم بکنم. اشتباه وقتی است که اقرار نمی‌کنم، ولی می‌خواهم وجهۀ خودم را جلوی شما خوب جلوه بدهم. آن وقت در ظاهر می‌گویم: «عذر از شما می‌خواهم» و باطناً به شما می‌خندم و در دل می‌گویم: «خوب فریبشان دادم».

7. نه عاصیِ مُقِر باشیم، نه مُطیعِ مفتخِر

البته بین این دو، عاصیِ مُقِر به خدا نزدیکتر است. کسی که معصیت می‌کند و به معصیتش اقرار می‌کند، این نزدیکتر به خداست از مطیع مفتخِر. مطیع مفتخر کسی است که خدا را اطاعت می‌کند، گناه نمی‌کند؛ اما به این اطاعتش افتخار می‌کند. می‌گوید:«بله، ما از همه بهتر هستیم و ما گناه نکردیم.» حالت عُجب او را گرفته است. از منظر معارف دینی می‌گوییم: نه عاصیِ مقر باش، نه مطیع مفتخر. اما اگر از ما سؤال کنند که «بین این دو، کدام نزدیکتر به خداست؟»، می‌گوییم: «عاصی مقر». چون او که عصیان کرده و اقرار می‌کند، حداقل با اقرارش، زودتر خودش را پاک می‌کند. پس این روایت را اشتباه معنا نکنید که می‌گوید: «عَاصٍ یُقِرُّ بِذُنُوبِهِ خَیْرٌ مِنْ مُطِیعٍ یَفْتَخِرُ بِعَمَلِهِ» (تصنیف غرر، ص195.) (آن عاصی که به گناهش اقرار می‌کند، بهتر از مطیعی است که به عملش افتخار می‌کند.) اشتباه معنا نکنید؛ نگویید: اگر بهتر است، پس برویم معصیت کنیم و بعد هم اقرار کنیم. روایت این را نمی‌گوید. بلکه در مقام مقایسه می‌گوید: عاصیِ مقر بهتر است. والا اگر از امام(علیه‌السلام) سؤال کنند: «کدام‌یک از آن‌ها را اجازه می‌دهید؟»، حتماً می‌فرمایند: هیچ کدامش را: نه معصیت را اجازه می‌دهم که معصیت کنید و بعد اقرار کنید، و نه اطاعتی را اجازه می‌دهم که بخواهی سبب افتخارت شود.

8. پذیرش قلبی گناه‌بودن گناه، پاک‌کنندۀ گناه است

در نکتۀ ششم گفتیم: وقتی به‌دنبال اقرار عذر می‌آورد، کار تمام است. ولیکن بین اعتذار و اقرار، اصل اقرار است. لذا روایتی که در نکتۀ هشتم می‌خواهم عرض کنم، دربارۀ محو گناه انسان با اعتذار نیست بلکه موضوعش محو گناه انسان توسط اقرار است. اعتذار یک کار روبنایی است. می‌خواهد به طرف مقابل برساند که عذر من را بپذیر. اما آنچه پاک‌کنندۀ کار من است، اقرار من است. اقرار می‌کنم که اشتباه کردم. فرمودند: «لَا اعْتِذَارَ أَمْحَى لِلذَّنْبِ مِنَ الْإِقْرَارِ» (تصنیف غرر، ص195.) (هیچ عذرخواهی‌ای محو کننده‌تر از اقرار نسبت به گناه نیست.) «امحی» یعنی محو کننده‌تر.  تا انسان اقرار کرد، زود گناه را محو  می‌کند.

9. برخی آثار استغفار

در این مطلب می‌خواهم چند اثر برای استغفار عرض کنم، تا یک مقدار رغبت‌مان به استغفار بیشتر بشود.

استغفار وزر و وبال انسان را پاک می‌کند: «الِاسْتِغْفَارُ یَمْحُو الْأَوْزَارَ.» (تصنیف غرر، ص195.)

استغفار دوای گناهان است: «الِاسْتِغْفَارُ دَوَاءُ الذُّنُوبِ.»  (تصنیف غرر، ص195.)

استغفار رزق را زیاد می‌کند: «اسْتَغْفِرْ تُرْزَقْ.»  (تصنیف غرر، ص195.) این اثر در سورۀ نوح هم آمده است:

«اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارًا * یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً * وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنینَ» (نوح، 10تا12.)

از پروردگارتان آمرزش بخواهید که او قطعا آمرزنده است. [استغفار کنید] تا بر شما از آسمان باران پى‌درپى فرستد و شما را به اموال و فرزندان مدد کند.

گفتنی است که یکی از راه‌های توسعۀ رزق، استغفار است. بنده در کتاب رزق، حدود پنجاه راهکار برای توسعۀ رزق عرض کرده‌ام، یکی از آن‌ها همین است: «اسْتَغْفِرْ تُرْزَقْ.»

استغفار خودش توسل است. ما که می‌خواهیم با خدا رابطه برقرار کنیم، توسل یکی از راه‌هایش این است که استغفار کنیم. همین‌طور که اهل‌بیت(علیهم‌السلام) بهترین وسیلۀ توسل هستند و استغفار انسان گنهکار هم یکی از بهترین‌هاست. «أَفْضَلُ التَّوَسُّلِ الِاسْتِغْفَارُ.» (تصنیف غرر، ص195.)

استغفار امید را در وجود انسان تقویت می‌کند. «عَجِبْتُ لِمَنْ یَقْنَطُ وَ مَعَهُ النَّجَاةُ وَ هُوَ الِاسْتِغْفَارُ» (تصنیف غرر، ص195.) (تعجب می‌کنم از کسی که ناامید شده درحالی‌که در کنارش راه نجات وجود دارد و آن راه، استغفار است.)

10. توبه، رحمت الهی را بر انسان نازل می‌کند

منظور از رحمت، رحمت عام نیست. چون رحمت عام مشروط به توبه نیست. انسان توبه بکند یا نکند، حتی اگر کافر هم باشد، رحمت عام مرتب بر او نازل می‌شود. رحمت عام مثل اینکه نفس می‌کشد، رزق می‌خورد، سلامتی دارد، خانه دارد، زندگی دارد، ازدواج می‌کند، چیزهای این طوری. این رحمت‌های عام شرط ندارد. اما رحمت خاص که «رحمت رحیمی» است، شرطش توبه است. اگر می‌خواهید خدا عنایتی ویژه به شما بکند، راهش توبه هست. «التَّوْبَةُ تُطَهِّرُ الْقُلُوبَ وَ تَغْسِلُ الذُّنُوبَ»(تصنیف غرر، ص195).

عرضم را تمام می‌کنم. نکات دیگری هم وجود دارد؛ مانند اینکه آیا با توبه، انسان کاملاً پاک می‌شود یا کمی از آثار وضعی‌‌اش باقی می‌ماند؟ چون قبلاً این بحث‌ها را خدمتتان گفتیم، دیگر تکرار نمی‌کنم.

«الحمدلله رب العالمین»



[1]. إن‌شاءالله نماز روز آخر سال را هم بخوانید. روایت دارد که وقتی کسی این نماز را بخواند، شیطان فریادی می‌زند و می‌گوید: «آنچه در این سال زحمت کشیدم و این شخص را به گناه آلوده کردم، با این نمازی که خواند، همۀ این‌ها را از بین برد و بخشیده شد.» نک: مفاتیح الجنان، اعمال روز آخر ذی‌الحجه.

 

گروه بندی
کانال تلگرام - دروس کانال تلگرام - بیانات و اخبار