بسم اللّه الرحمن الرحیم

     

    موضوع: شرح حکمت 130 نهج ‌البلاغه؛ بخش‌های 3 و 4: استغفار و شکر

    تاریخ: 1آبان1393؛ 28ذی‌الحجة1435

    مکان: اصفهان، حسینیه جوادالائمه(علیه‌السلام)

     

    بیان حدیث

    امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌فرمایند:

    مَنْ أُعْطِی أَرْبَعاً لَمْ یحْرَمْ أَرْبَعاً مَنْ أُعْطِی الدُّعَاءَ لَمْ یحْرَمِ الْإِجَابَةَ وَ مَنْ أُعْطِی التَّوْبَةَ لَمْ یحْرَمِ الْقَبُولَ وَ مَنْ أُعْطِی الِاسْتِغْفَارَ لَمْ یحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ وَ مَنْ أُعْطِی الشُّکْرَ لَمْ یحْرَمِ الزِّیادَةَ؛ (نهج البلاغۀ صبحی صالح، ص494، [حکمت 135])

    اگر به کسی چهار ویژگی داده شود، محروم از چهار خصوصیت نمی‌شود: [اول:] کسی که به او دعا عطا شود، از اجابت محروم نمی‌شود؛ [دوم:] اگر به کسی توبه عطا شد، از قبول توبه محروم نمی‌شود؛ [سوم:] کسی که استغفار به او داده شود، حتماً مغفرت شامل حالش می‌شود؛ [چهارم:] کسی که شکر به او داده شود، از زیاده محروم نیست.

    بخش سوم: استغفار

    حکمت  130 نهج البلاغه چهار جمله دارد که دربارۀ دو جملۀ آن صحبت کردیم و ان‌شاءالله امشب، دربارۀ دو جملۀ دیگر آن صحبت می‌کنیم. فرمودند: «وَ مَنْ أُعْطِی الِاسْتِغْفَارَ لَمْ یحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ» (کسی که استغفار به او داده شود، از مغفرت خدا محروم نیست). اینکه می‌فرماید «أُعْطِی»؛ یعنی استغفار به او داده شود، این تعبیر دیگری برای الهام است. در بعضی روایت‌ها هم دارد کسی که استغفار به او الهام شود.

    استغفار جبری یا تفویضی نیست

    معنای جبری‌بودن استغفار و رد آن

    الهام یا اعطا نه به‌معنای جبر است و نه به‌معنای تفویض. جبربودنش به این معناست که خود شخص هیچ دخالتی ندارد؛ بلکه خدا به ذهن کسی می‌اندازد استغفار کند، به ذهن کسی هم نمی‌اندازد. زور است دیگر! خدا دلش می‌خواهد به کسی به‌زور می‌گوید: «تو استغفار کن»، به بغل‌دستی‌اش نمی‌گوید. اگر این باشد، جبر است و مثل این است که من یکی از دو دستم را حرکت می‌دهم و دیگری را حرکت نمی‌دهم. این به‌خاطر این است که دست، خودش کاره‌ای نیست؛ بلکه در اختیار من است و من حرکت یکی از آن‌ها را می‌خواهم؛ بنابراین یکی از آن‌ها را به‌کار می‌اندازم و دیگری را نمی‌اندازم.

     اگر بگوییم معنای اعطای استغفار از جانب پروردگار این است که خدا می‌خواهد استغفار را به یکی اعطا کند و به دومی اعطا نکند، خُب این می‌شود جبر. جبر به‌معنای سلب اختیار از انسان است. وقتی از انسان سلب اختیار شد، مدح و ذم بر اعمال او نیست؛ یعنی نمی‌گویند شما که استغفار کردی، خوب کاری کردی و به آن دومی که ترک کرد، نمی‌توانیم بگوییم بد کاری کردی. مدح و ذم روی افعال اختیاری انسان است. اگر بنا شد استغفاری که کسی کرده جبری باشد، دیگر روی این مدح و ذم نیست؛ حسن و قبح ندارد. وقتی عمل خارج از اختیار شد و حسن و قبح نداشت، کارْ خدایی می‌شود؛ پس دیگر پاداش برای انسان معنا ندارد. شخص که کاری نکرده، خدا کرده. وقتی پاداش نخواست، پس بهشت و جهنم هم معنا ندارد.

     ببینید این‌ها خیلی ساده رد می‌شود. نمی‌شود گفت خداوند به اجبار، به کسی استغفار را الهام می‌کند، اعطا می‌کند و خود شخص هیچ‌کاره است.

    معنای تفویض‌شدن استغفار و رد آن

    مقابل این جبر، تفویض است و آن این است که شخص می‌گوید: خود من استغفار کردم، بدون هیچ توفیقی ازجانب خداوند؛ همه‌کاره خودم بودم. این هم یقیناً غلط است: اعطای اراده از جانب خداست و إعمال اراده از‌جانب ماست. سرمایه را او داده و در مرحلۀ به‌کارگیری، من دارم فکرم را، دستم را، زبانم را به‌کار می‌گیرم؛ ازجمله استغفاری که می‌کنم. همۀ کارها به‌خاطر این إعمال اراده است. اعمال اراده وقتی از جانب ما شد؛ چون من به‌کار می‌گیرم، صفت حَسن برای من گفته می‌شود، اگر به کار نگرفتم، قبیح گفته می‌شود. پاداش و عقاب هم دنبال مسئولیتی است که انسان دارد.

    پس بین این دو است، نه جبر و نه تفویض. این را دقت کنید که کلمۀ «مَنْ أُعْطِی» در اینجا مرتب تکرار شده. «مَنْ أُعْطِی الِاسْتِغْفَارَ»، کسی که استغفار به او داده شد، محروم از مغفرت نیست.

    نکته‌ها

    بعد از این مقدمه‌ای که گفتم، دربارۀ این قسمت از روایت (مَنْ أُعْطِی الِاسْتِغْفَارَ)، می‌خواهم پنج مطلب را عرض کنم:

    1. پاک‌کننده‌بودن برای گناهان

    ما مُکَفِّر زیاد داریم، بیش از بیست مکفر داریم. مکفر یعنی پاک کنندۀ گناه. استغفار یکی از مُکفرات است؛ درواقع وسیله‌ای است برای آمرزش انسان. به این دو روایت توجه کنید: «نِعْمَ الْوَسِیلَةُ الِاسْتِغْفَارُ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص195) (استغفار، خوب وسیله‌ای است) یا فرمودند: «أَفْضَلُ التَّوَسُّلِ الِاسْتِغْفَارُ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص195) (ارزشمندترین توسل‌ها، استغفار است).

     اذان و اقامه یکی از مکفرات است. اذان گفتن، اذان مکفر است:

    [بلال خطاب به عبدالله‌بن‌علی گفت:

    سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) یَقُولُ: مَنْ أَذَّنَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ صَلَاةً وَاحِدَةً إِیمَاناً وَ احْتِسَاباً وَ تَقَرُّباً إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا سَلَفَ مِنْ ذُنُوبِهِ وَ مَنَّ عَلَیْهِ بِالْعِصْمَةِ فِیمَا بَقِیَ مِنْ عُمُرِهِ.] (نک: من لا یحضره الفقیه، ج1، ص293.)

    شرکت در جلسۀ امام حسین(علیه‌السلام) و گریه برای آن حضرت، یکی از مکفرات است:

    [قال الرضا(علیه‌السلام): یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ بَکَیْتَ عَلَى الْحُسَیْنِ [علیه‌السلام] حَتَّى تَصِیرَ دُمُوعُکَ عَلَى خَدَّیْکَ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتَهُ صَغِیراً کَانَ أَوْ کَبِیراً قَلِیلًا کَانَ أَوْ کَثِیراً.] (نک: عیون أخبار الرضا(علیه‌السلام)، ج1، ص300.)

     کار خوب یکی از مکفرات است: «إِنَّ الْحَسَناتِ یذْهِبْنَ السَّیئاتِ» (هود، 114.) (همانا نیکى‌ها بدى‌ها را از بین مى‌برد)، این صریح آیۀ قرآن است. کارخوب انجام بدهید که سیئات را از بین می‌برد.

    2. پادزهر گناهان

     استغفار دوای گناهان است. همین‌طوری که وقتی شخص مریض می‌شود، دوای جسم مشخص است، دوای روح هم وقتی انسان گناه می‌کند، استغفار است. می‌فرماید: «الِاسْتِغْفَارُ دَوَاءُ الذُّنُوبِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص195.).

    3. اسلحۀ گنهکار

    اسلحۀ انسان گنهکار استغفار است. اسلحۀ هر چیزی به‌حسب خودش است و اسلحه، به وسیلۀ مؤثر در مقصود می‌گویند. «سِلَاحُ الْمُذْنِبِ الِاسْتِغْفَارُ»؛ (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص195.) یعنی اسلحۀ گنهکار استغفاری است که می‌کند.

    4. بهترین فریادرس

    بهترین شفیع انسان استغفار است. شفیع به معنای جفت است در مقابل وَتر که تک است. «وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ» (فجر، 3) (و به زوج و فرد [سوگند]). نماز شفع را به‌این‌خاطر شفع می‌گویند که دو رکعت است، در مقابل وتر که یک رکعت است.

    شفیع را به‌این‌خاطر شفیع می‌گویند که وقتی شخص تنها می‌رود در اداره‌ای یا دادگاهی، به نتیجه نمی‌رسد: فوت‌وفن حرف‌زدن را بلد نیست؛ چه کسی را ببیند؛ چطوری صحبت کند؛ چه زمانی حضور پیدا کند. یک نفر را می‌برد، می‌گوید: شما شفیع من بشو. آن شفیع فوتوفن کار را بلد است؛ در واقع نفر دوم می‌آید جفت نفر اول می‌شود، حامی او می‌شود، قدرتشان روی هم ریخته می‌شود [و کار] به‌ نتیجه می‌رسد. شخص گنهکار نیاز به شفیع دارد. فرمودند: بهترین شفیع استغفار است. «لَا شَفِیعَ أَنْجَحُ مِنَ الِاسْتِغْفَارِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص195) (شفیعی ناجح‌تر از استغفار وجود ندارد). «ناجح» به معنای کامیاب است، کسی که مظفر و پیروز شده، به نتیجه رسیده، به این «ناجح» می‌گویند. فرمودند: مؤثرتر از استغفار در بین شفیع‌ها وجود ندارد. برّنده‌ترین است، خوب به نتیجه می‌‌رسد.

    5. ارکان و شرایط استغفار

     در استغفار، نباید انسان فقط به زبان، طلب مغفرت کند. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) شنیدند کسی همین‌طور داشت استغفار می‌کرد؛ اما حواسش نبود، لقلقۀ زبانش بود. حضرت خیلی ناراحت شدند. گفتند: مسخره می‌کند کسی که به ‌لقلقۀ زبان، همین‌طور می‌‌گوید «استغفر الله ربی و اتوب الیه»، اما نمی‌داند چه می‌گوید. آن‌وقت حضرت شرایطی را برای استغفار بیان کردند. مجموعاً امام(علیه‌السلام) شش‌ مطلب را اینجا بیان کردند: دو رکن، دو شرط صحت، دو شرط کمال. (نک: نهج البلاغۀ صبحی صالح، ص549، حکمت417) دو شرط گفتند که بزرگان از جمله حضرت امام(قدس‌سره) در کتاب چهل‌حدیث‌شان، به‌عنوان رکن از آن یاد می‌کنند.

    ارکان استغفار

    ارکان را می‌دانید که اگر یکی از آن‌ها نباشد، اصلاً آن چیز نیست. دو رکن استغفار، یکی پشیمانی از گذشته است و دیگری تصمیم برای ترک در آینده. جلسۀ قبل اشاره کردم که در‌واقع، رکن دوم نتیجۀ رکن اول است؛ اما درظاهر از این‌ها به‌عنوان دو رکن یاد شده و الا رکن اول اگر باشد، امکان ندارد رکن دوم نباشد؛ لذا همان رکن اول را می‌گوییم کافی است نه به‌خاطر اینکه رکن دوم نباشد، بلکه به‌خاطر اینکه دومی دنبالش می‌‌آید.

    شروط صحت

     شرط صحت؛ یعنی اگر باشد، توبه صحیح است و اگر نباشد، توبه اصلاً باطل است. این «اگر» می‌شود «شرط». دو شرط صحت نیز، ادای حق‌الله و حق‌الناس است.

    در ادای حق‌الله، مثلاً اگر من نمازی نخواندم، استغفار کارش را حل نمی‌کند. باید نماز قضا را بخوانم و بعد به‌خاطر اینکه نماز را در موقع خودش نخواندم، استغفار هم بکنم یا در حق‌الناس، حقی را از کسی ضایع کردم، مالش را از بین بردم، اینجا شرط صحت استغفار، ادای حق‌الناس است.

    شروط کمال

    شرط کمال، یعنی اگر باشد، توبه کامل است و اگر نباشد، صحیح اما ناقص است. مثل مستحبات می‌ماند؛ مثلاً مستحبات نماز را اگر بیاوریم، نمازمان کامل است و اگر نیاوریم، نماز صحیح است؛ ولیکن کامل نیست، ناقص است. به این‌ها شرط کمال می‌گویند. مثل اینکه فرمودند: «لَا صَلَاةَ لِجَارِ الْمَسْجِدِ إِلَّا فِی الْمَسْجِدِ» (بحار الأنوار، ج80، بیروت، ص379) (نماز نیست برای همسایۀ مسجد، مگر در مسجد). این شرط کمال است؛ یعنی اگر همسایۀ مسجد برود در مسجد نماز بخواند، نمازش کامل‌ است؛ اما معنایش این نیست که شرط صحت است و اگر رفت در مسجد نماز خواند، نمازش صحیح باشد و اگر نرفت، باطل باشد.

    راجع به توبه هم دو شرط کمال بیان کردند که اگر باشد، توبه، توبۀ کاملی است. این استغفاری که کرده، کامل است: یکی این است که شخص باید آنقدر گریه کند تا این گوشتی که در اثر گناه در بدنش روییده، ذوب شود و دیگر اینکه آنقدر خدا را بندگی کند که گوشت و پوست جدیدی در اثر بندگی خدا برای او روییده شود.

    درواقع می‌شود گفت این دو شرط، کنایه از مطلب دیگری است: کنایه از این است که می‌خواهند بگویند [این دو شرط را کسب کند،] تا طعم آن گناهی را که زیر دندانش چشیده است، فراموش کند و کم‌کم [شیرینی گناه] به‌تلخی بدل شود؛ و مقابلش هم باید آنقدر عبادت کند تا شیرینی عبادت در وجودش کم‌کم جا بیفتد. وقتی می‌گویند آنقدر گریه کند تا گوشت و پوستش ذوب شود، گوشت و پوست انسان که حقیقتاً با گریه ذوب نمی‌شود. [بلکه منظور این است:] حالا که گناه کرد، شرط کمال توبه‌اش این است که باید مدتی بگذرد، شش‌ماه، یک‌سال. حالا من نمی‌خواهم عددش را تعیین کنم؛ مدتی باید بگذرد و شخص خوب خدا را بندگی کند؛ از گناهی که کرده، خوب گریه کند و نفْسش کاملاً ذلیل شود و لذت عبادت را هم بچشد.

    بخش چهارم: شکر

    آخرین جملۀ حکمت 130 نهج البلاغه این است: «وَ مَنْ أُعْطِی الشُّکْرَ لَمْ یحْرَمِ الزِّیادَةَ »؛ یعنی کسی که شکر به او اعطا شد، مسلماً از زیادشدن نعمت محروم نیست و نعمتش زیاد خواهد شد.

    نکته‌ها

     راجع‌به شکر خیلی صحبت هست و من ده‌ نکته را آماده کرده‌ام؛ ولیکن مطلب اول خودش ده‌ نکته است و غیر از مطلب اول، نُه‌ مطلب دیگر هم هست که خدمتتان عرض می‌کنم. می‌خواهم در مطلب اول نکاتی را دربارۀ خود شکر عرض کنم که این‌ها در روایات آمده و زیبایی شکر را برای ما جلوه می‌‌دهد و ما را تحریک می‌کند به این سمت که بیشتر شکر خدا را به‌جا آوریم.

    1. شکر

    1‌.1. شکر عقلاً لازم و شرعاً واجب است

    فرمودند: «الشُّکْرُ مَفْرُوضٌ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص277) (شکر مفروض است). مفروض یعنی واجب و واجب یعنی علاوه بر اینکه عقلاً لازم است، شرعاً هم واجب است. وقتی عقل به یک «باید» حکم کند، می‌گوییم: «لازم» و اگر همان باید را شرع گفت، می‌گوییم: «واجب». حالا درواقع، شکر حکم عقل است؛ لذا می‌گوییم لازم است. علاوه‌برآن، می‌گوییم مفروض است؛ یعنی شرع هم آن را واجب کرده است.

    1‌.2. زینت نعمت‌ها

     «الشُّکْرُ زِینَةٌ لِلنَّعْمَاءِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص277) (شکر زینت نعمت‌های انسان است). وقتی نعمتی به انسان داده می‌شود، زینتش این است که شکر خدا را به‌جا می‌آورد.

    1‌.3. آینۀ درون

    «الشُّکْرُ تَرْجُمَانُ النِّیةِ وَ لِسَانُ الطَّوِیةِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص277) (شکر، ترجمۀ نیت و زبان وجدان انسان است). شکر زبان راز و قصد و سرّ انسان است.

    1‌.4. راهی برای جبران نعمت

    «الشُّکْرُ أَحَدُ الْجَزَاءَینِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص277) (شکر یکی از دو جزا است)؛ یعنی همان‌طوری که انسان می‌تواند نعمتی را که از کسی گرفته، معادل یا بهترش را به او برگرداند، یکی از دو جزا هم این است که از او تشکر کند.

    1‌.5. بقای شکر و فنای نعمت

     «الشُّکْرُ أَعْظَمُ قَدْراً مِنَ الْمَعْرُوفِ لِأَنَّ الشُّکْرَ یبْقَى وَ الْمَعْرُوفُ یفْنَى»؛ (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص277) یعنی قدر و ارزش شکر، از خود آن کارِ پسندیده بیشتر است؛ به‌خاطر اینکه شکر باقی می‌ماند، اما نعمت‌هایی که به من داده شد، آن‌ها فانی می‌شوند و ازبین می‌‌روند؛ اما شکر باقی است.

    به‌عبارت دیگر، لذت شکر، مُدرکش روح انسان است و لذت نعمت، مُدرکش جسم انسان است و ازاین‌جهت که جسم فانی می‌شود، لذت‌های جسمانی هم فانی می‌شود؛ اما لذت روحی باقی است. مثل دعایی که امشب خواندید. اگر لذت بردید، چون روحتان لذت می‌برد، این همینطور باقی است. حالا اگر کسی نعمت به شما داد و شما تشکر کردید، آن نعمت فانی می‌شود؛ چون لذت جسم شما بود. اما تشکری که شما کردید، منعم (نعمت‌دهنده) لذتی می‌برد یا خود شما هم که تشکر می‌کنید، لذتی را احساس می‌کنید؛ چون کمالی در شما هست که تشکر کردید. این مربوط به روح انسان است.

    1‌‌.6. نیکوترین سُمعه

    «أَحْسَنُ السُّمْعَةِ شُکْرٌ ینْشَرُ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص277) (شکری که منتشر می‌شود، نیکوترین سُمعه است)؛ یعنی بهترین کلامی که در گوش افراد نواخته می‌شود، این است که بگوید «الحمدلله»، از منعم تشکر می‌کند.

    اوج بیماری و ذکر الحمدلله

    هر وقت محضر مرحوم آیت‌الله میرجهانی(رحمةالله‌علیه) می‌رسیدم سرتاپایشان بیماری بود؛ یعنی تقریباً عضو سالمی در بدنشان نبود. من گاهی دقت می‌کردم، کسی که سرتاپایش مریضی است. تصورش را بکنید؛ یعنی چشم‌شان ضعیف بود، گوش‌شان سنگین بود، راه‌رفتن‌شان، پایشان، کمرشان، همۀ این‌ها درد می‌کرد، دست‌شان رعشۀ شدید پیدا کرده بود، اواخر عمرشان خیلی در زحمت بودند. زمانی به ایشان گفتم احوال شما چطور است؟ گفتند: خیلی خوبم، الحمدلله. هرچه از خدا خواستم بهترینش را به من داده. هر وقت خدمتشان می‌رسیدیم نه یک‌بار و دوبار، دائماً این حالت را داشتند. همین که جلسه ساکت می‌شد، حرف نمی‌زدند، مرتب و بلند می‌گفتند: «الحمدلله، الحمدلله». طوری‌که اگر کسی ایشان را نمی‌شناخت و نمی‌دید، فکر می‌کرد غرقِ نعمت ظاهری هستند. سرتاپایشان سالم است و شکم‌شان هم پر است و نمی‌دانم جسم‌شان سالم. حتی من یکی دوبار که خدمتشان رسیدم، ایشان گفتند آقای فلانی، من دیشب تا صبح خوابم نبرده، از شدت درد. این‌طوری بودند، به خود می‌پیچیدند، اصلاً خواب درست نداشتند؛ اما این ذکر «الحمدلله» از دهانشان قطع نمی‌شد. حالا فکر می‌کنید ساختگی می‌گویند؟ نه این‌طور نیست.

    1‌.7. ضرورت دوام شکر

    اهمیت روز میلاد ‌نسبت به روز فوت

    بزرگ‌ترین روز برای انسان، روز میلادش است و ضعیف‌ترین روز برای او، روز فوتش است، به‌خلاف چیزی که اکنون متعارف است. معمولاً افراد به روز فوت خیلی اهمیت می‌دهند؛ مثلاً هنوز می‌بینید به روز فوت حضرت امام(رحمةالله‌علیه) خیلی اهمیت می‌دهند؛ ولیکن ائمه(علیهم‌السلام) می‌گویند: مهم‌ترین روز انسان، روز تولدش است و بی‌اهمیت‌ترین روز برای انسان، روز فوتش است: امام صادق(علیهم‌السلام) فرمودند: «أَکْبَرُ مَا یَکُونُ الْإِنْسَانُ یَوْمَ یُولَدُ وَ أَصْغَرُ مَا یَکُونُ یَوْمَ یَمُوتُ» )لا یحضره الفقیه، ج‌1، ص194) (بزرگ‌ترین و برترین حالت‌هاى آدمى روزى است که به دنیا مى‌آید و کوچک‌ترین حالت‌هاى انسان روزى است که از دنیا می‌رود.) چرا؟ چون روز فوت، روزی است که رفت دیگر، خداحافظی کرد و رفت آن طرف. مهمترین روز، روز میلاد است که در دنیا پا گذاشت؛ یعنی خدا به او هستی داد. قبلش اصلاً نبود. حالا ببینید چقدر باید «الحمدلله» بگویید؟ اگر خدا الان به ما هستی نداده بود، ما کجا بودیم؟ خوب نبودیم دیگر. وقتی نبودیم، می‌شد طلبکار خدا باشیم و بگوییم: خدایا چرا به ما هستی ندادی، ما هم می‌خواستیم باشیم! حالا آن‌هایی که نیستند، دیگر عدم‌اند و عدم به‌معنای نیستی است. خیلی باید دقت کرد.

    این را دارم عرض می‌کنم تا ببینید وقتی هستی‌مان از خداست، دیگر در هر حالتی که هستیم، این «الحمدلله» نباید از دهانمان قطع شود. این بزرگ‌ترین نعمت است. نعمت وجود را به ما داد، بعد هم نعمت‌های بعدی را آورد. حالا یکبار که حرم می‌روید، نمی‌خواهد زیارت بخوانید؛ مثلاً بنشینید اینکار را بکنید: یکساعت، دوساعت بنشینید و مرتب نعمت‌های خدا را یکی‌یکی یاد کنید و برای هریک از آن‌ها، یک «الحمدلله» بگویید تا یواش‌یواش انسان مقداری بفهمد، مقداری عقلش را به‌کار بیندازد، رشد پیدا کند و بفهمد چقدر خدا به او نعمت داده.

    1‌.8. عامل محبوب‌شدن نزد خدا

    «أَحَبُّ النَّاسِ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ الْعَامِلُ فِیمَا أَنْعَمَ بِهِ عَلَیهِ بِالشُّکْرِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص277) (شکر، انسان را محبوب‌ترین انسان نزد خدا می‌کند).

    1‌.9. عمل بهترینْ مردم

    هم‌چنین فرمودند: «خَیرُ النَّاسِ مَنْ إِذَا أُعْطِی شَکَرَ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص277) (بهترین مردم شاکرین آن‌ها هستند).

    1‌.10. نشانۀ تکامل عقل

    «عَقْلُ الْمَرْءِ نِظَامُهُ وَ أَدَبُهُ قَوَامُهُ وَ صِدْقُهُ إِمَامُهُ وَ شُکْرُهُ تَمَامُهُ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص277) شکر تمام «عقل المرء» است. اصلاً کامل‌شدن عقل انسان آن‌وقتی است که شکر به‌جا می‌آورد. اینکه می‌بینید ما کم شکر به‌جا می‌آوریم، به‌خاطر همین کمی عقلمان است، هنوز نمی‌فهمیم. زمانی که انسان درکش زیاد ‌شود، آنوقت می‌فهمد؛ در نتیجه همین‌طور تشکر می‌کند.

      همین بحثی که الان اشاره کردم، وقت نیست [که توضیح دهم]، انسان خیلی باید روی این‌ها حرف  بزند، توضیح بدهد؛ لذا شما این حرف را اگر ده سال دیگر، بیست سال دیگر گوش کنید، ‌جور دیگری متوجه می‌شوید. می‌گویید: این روایت را ما ده سال پیش هم شنیدیم.

    از مرحوم آیتالله مولوی(رحمةالله‌علیه) پرسیده بودند که حقیقت صلاة (نماز) چیست؟ آن‌وقت گفته بودند: «می‌گویم که حقیقت نماز چیست؛ اما خود من بعد از هشتاد سال فهمیدم». این [جمله] معنی دارد دیگر؛ یعنی شما [الان] نمی‌فهمید، بگذارید هشتاد سال بگذرد [آن‌وقت می‌فهمید. البته این فهمیدن شرط دارد:] بهشرطی که هشتاد سال در ریاضت جلو بروید؛ هشتاد سال گناه نکنید؛ آن‌وقت بعد از هشتاد سال بیایید تا بگویم حقیقت نماز چیست. این‌طوری است، هرچیزی که فهمیدنی نیست! صرف اینکه انسان مطلبی را شنید، بفهمد.

     فرمودند: تمام عقل المرء (تمام عقل انسان) شکر  است. کسی‌که خوب می‌فهمد، متوجه است هیچی ندارد و می‌فهمد همه چیزش خداست؛ آن‌وقت می‌افتد روی زمین، می‌افتد روی خاک، خوب سجده می‌کند، تشکر می‌کند و می‌گوید: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ مِنْ أَوَّلِ الدُّنیا إِلی فَنَائِهَا وَ مِنَ الآخِرَةِ إِلی بَقَائِهَا» (حمد می‌کنم خدا را از وقتی که اراده کرد و جهان را خلق کرد تا وقتی که این جهان فانی می‌شود، هم‌چنین حمد می‌کنم خدا را از شروع قیامت تا بقای قیامت).

     این «تا بقاء»اش؛ یعنی نمی‌خواهیم بگوییم تا پایان. پایان که ندارد. تا قیام قیامت؛ یعنی تا هرچه قیامت هست و پابرجاست و دائمی هم هست. خوب این معنایش این است که دارم شکر خدا را بر دو جهان به‌جا می‌آورم. دو جهان می‌شود عالَمِین، لذا «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ» (حمد، 2) (ستایش خداى را که پروردگار جهانیان است.) مجموع دو جهان می‌شود «عالَمین». وقتی می‌گوییم: الْحَمْدُ لِلَّهِ؛ شکرِ خدایی که مربی جهانیان است. این جهانیان فقط دنیا نیست، دنیا و آخرت همه‌اش است. خوب این نکتۀ اول ما که راجع به شکر بود.

    2. سبب تداوم نعمت

     اگر می‌خواهید نعمتی از شما گرفته نشود، ضمانتش شکر است. «الشُّکْرُ عَلَى النِّعْمَةِ جَزَاءٌ لِمَاضِیهَا وَ اجْتِلَابٌ لِآتِیهَا» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص278.)، فرمودند: وقتی تشکر بر نعمتی می‌کنید این دو اثر دارد: یکی جزای گذشته است، دیگری هم [این است که] جلب آینده می‌کند. «بِالشُّکْرِ تَدُومُ النِّعَمِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص278) (با شکر، نعمت‌ها دوام می‌یابد.)

    3. مایۀ حراست از نعمت

    حراست یعنی چیزی را در قلعه حفظ‌کردن، مال را در گاوصندوق گذاشتن. می‌گوید اگر می‌خواهی نعمت را حراستش کنی تا از بین نرود، تشکر کن. «الشُّکْرُ حِصْنُ النِّعَمِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص278) حالا این «حِصن» به معنای قلعه است که شکر، نعمت را در قلعه می‌گذارد و درِ قلعه را می‌بندد؛ یعنی کسی نمی‌تواند به آن دستبرد بزند. بعضی‌ها که چشم‌زخم می‌کنند، نعمت کسی زائل می‌شود، با شکری که انسان می‌کند، درِ قلعه را می‌بندد. «مَا حُرِسَتِ النِّعَمُ بِمِثْلِ الشُّکْرِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص278) (هیچ‌گاه از نعمتی حراست نشد به مثل شکر نعمت.)

    4. پنج روش برای شکرکردن

    اما اینکه چطوری تشکر کنیم؟ پنج روش را عرض می‌کنم:

    اول. اظهار بی‌نیازی

    انسان اظهار بی‌نیازی کند و بگوید: «من هیچ احتیاجی ندارم»، این خودش شکر نعمت است؛ یعنی حالا که خدا نعمتی به تو داده، این کمبودها را نگاه نکن، بگو برای من بس است، خدا به من خیلی نعمت داده، اظهار غنا کن، بگو «الحمدلله» خدا همه چیز به من داده. این اظهار غنا خودش تشکر از نعمت‌هاست، به‌خلاف اظهار فقر. اظهار فقر، ندیدن نعمت است. خدا چقدر به او نعمت داده است و مرتب می‌گوید: ندارم، ندارم. مدام نداری‌ها را می‌گوید. یکوقت هم خدا می‌زند توی سرش. می‌گوید: نداری؟ پس بگذار نداشته باشی. از او می‌گیرد.

    فقر حقیقی؛ نداشتن ولایت

    مرحوم آیتالله مولوی(رحمةالله‌علیه) می‌گفتند که یکبار در نجف خیلی فقر به من فشار آورده بود. از مغازه‌ها قرض کرده بودیم و دیگر روی‌مان نمی‌شد بیشتر قرض کنیم، شاید هم مغازه‌‌دارها وقتی می‌دیدند حساب خیلی زیاد شده، دیگر جنس به او نمی‌دادند؛ چون احتمال می‌دادند یک‌وقت سرِ زا برود و دیگر ایشان نتواند اصلاً ادا کند. آن‌وقت دیگر خیلی محزون شده بودند، رفته بودند حرم امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)، کنار ضریح دست‌شان را در شبکه کرده بودند و ایستاده بودند، آقا ما اینجا مهمان شما هستیم، آمدیم اینجا درس بخوانیم، این یعنی‌چه؟ اینقدر فقر و گدایی خوب نیست، شما بالأخره امام ما هستید، ما پیرو شما هستیم.

     مرتب شروع کردیم از فقر و نداری، شکایت‌کردن به امام. یک‌مرتبه شبکۀ ضریح دست ما را گرفت، دیدم هرچه می‌خواهم دستم را بیرون بیاورم، نمی‌شود، دستم را سفت گرفته بود. یک‌لحظه فهمیدم اشتباه کردم. فوری گفتم: آقا غلط کردم، من خیلی چیز دارم، ولایت شما را که دارم مثل این است که دنیا را دارم، آن را معاوضه نمی‌کنم.

    [وقتی حکایتشان را شنیدم،] یاد این روایت افتادم که کسی رفت پیش امام صادق)علیه‌السلام) مرتب می‌گفت: من خیلی ندار هستم و مرتب شکایت از نداری می‌کرد. زندگی‌ام این چنین است، این‌قدر بدهکارم، این‌چنین شده، دخترم این‌چنین، پسرم... دیدید بعضی‌ها می‌آیند. حضرت فرمودند: حاضری یک سکه طلا به شما بدهم ولایت ما را بدهی؟ گفت: نه، ولایت شما را نمی‌دهم. فرمودند: دو سکه چی؟ سهتا؟ چهارتا؟ هرچه حضرت می‌گفتند، او می‌گفت: نه، حاضر نیستم ولایت شما را بدهم. دید حضرت مدام دارند مبلغ را زیاد می‌کنند، خودش گفت: آقا اگر کل دنیا را طلا و نقره کنند و به من جایی بدهند و بگویند منکر ولایت شو؛ یعنی ولایت را از دست بدهم، حاضر نیستم. حضرت گفتند: پس تو خیلی ثروت داری. پس چرا این‌قدر می‌گویی فقیرم؟!

    یادمان نرود که ثروت معنوی ثروت بزرگی است. از این غافل نشویم. ثروت که فقط ثروت مادی نیست. آقای مولوی هم ‌ فرمودند: [ضریح] که دست ما را گرفت، من فوری فهمیدم اشتباه کردم. من ولایت شما را دارم [؛ آیا] هیچی ندارم؟! اما منظورم از فقر، فقر ظاهری است. وقتی عذرخواهی کردم ضریح دست من را رها کرد، دستم راحت از ضریح آمد بیرون.

     این روایت را دقت کنید: «إِظْهَارُ الْغِنَى مِنَ الشُّکْرِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص279) (اظهار بی‌نیازی انسان، خودش از شکر محسوب می‌شود).

    دوم. نگاه به زیردستان

    اگر می‌خواهید تشکر کنید، به زیردستتان خیلی نگاه کنید. همان‌که ندارد؛ [دارائی‌اش] کمتر از شماست و شما بیشتر از او دارید. این خودش نوعی تشکر است، این کار شما را قدردان نعمتی که دارید، می‌کند و می‌گویید: «الحمدلله». حالا که من خانه دارم، ببین این اصلاً خانه ندارد. آنکه خانه‌اش اجاره‌ای است، باز به پایین دستی‌اش نگاه کند که اصلاً خانه ندارد، بگوید این اصلاً خانه ندارد، پنج سال است عقد هم کرده هنوز نتوانسته جایی را اجاره کند، ازدواج کند. حالا ما بالأخره جایی پیدا کردیم و... .

     فرمودند: شکر این است که نگاهت به پایین دستت دوخته باشد. «أَکْثِرِ النَّظَرَ إِلَى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَیهِ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَبْوَابِ الشُّکْرِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص279) (زیاد نگاه‌کن به آن کسی که ازنظر مادیات، زیردست توست که خود این از درهای شکر است.)

    سوم. صادقانه دوست‌داشتن منعم

    اگر می‌خواهی از مافوقت تشکر کنی، حقیقتاً او را دوست داشته باش. حالا اگر کسی به تو نعمتی داد، بالای دست شما هم هست، شکرش این است: «شُکْرُ مَنْ فَوْقَکَ بِصِدْقِ الْوَلَاءِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص279) (راست بگویی که دوستش داری).

    علاوه بر دوست‌داشتن کارهای دیگر هم می‌شود کرد. می‌شود زبانی هم تشکر کند یا اینکه حتی نعمت او را جبران کند. این‌ها هم راه‌های دیگر است؛ اما حداقلش این است. زیرا گاهی انسان دستش بسته است و نمی‌تواند کمک کسی را جبران کند، زبانی هم گاهی نمی‌تواند از او تشکر کند؛ مثلاً فرض کنید دویست سال پیش، جد من باغی را وقف کرده است، حالا من دارم از آن استفاده می‌کنم. حالا کجاست که من از او تشکر کنم؟ پس همیشه نمی‌توانیم زبانی تشکر کنیم. تشکر از این، راهش «صدق ‌ولاء» [دوستی صادقانه] است؛ یعنی دوستش داشته باشم؛ مثلاً بگویم: خدا خیرش بدهد که به فکر ما بوده. حداقل تشکر صدق ‌ولاء است.

    چهارم. بخشش نعمت به دیگران

    بهترین راه تشکر از نعمت‌ها این است که شما هم به دیگران ببخشی. خدا به تو نعمت داده، خُب این نعمت را مخصوص خودت نکن، شکرش را به‌جا بیاور. بهترین راه شکر این است که شما هم بخشش کنی، به دیگران بدهی. «أَحْسَنُ شُکْرِ النِّعَمِ الْإِنْعَامُ بِهَا» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص279) (بهترین راه شکر نعمت‌ها این است که انسان انعام به نعمت‌ها بکند.)؛ یعنی دیگران را سهیم کند.

    پنجم. تشکر زبانی فراوان

    وقتی دستت از جبران عملی کوتاه است، زبانت را به شکر طولانی کن. اکتفا نکن به شکری کوچک. اگر مخاطبت انسان است، خیلی از او تشکر کن. اگر هم خدای خودت است، آن را که دیگر باید ثناگویی‌اش را بکنی. بنشینی و مرتب بگویی: «الحمدلله» چه خدای خوبی دارم. ثنای او را زیاد بکن. «إِذَا قَصُرَتْ یدُکَ عَنِ الْمُکَافَاةِ فَأَطِلْ لِسَانَکَ بِالشُّکْرِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص279) (وقتی دستت از جبران کوتاه است، زبانت را به تشکر طولانی کن.) «شُکْرُ إِلَهِکَ بِطُولِ الثَّنَاءِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص279) (ثناگویی را طولانی کن که تشکر از خدا کرده باشی.)

    5.  شایستۀ فراوانی نعمت

    کسی که تشکر می‌کند، استحقاق زیادشدن نعمت را دارد، نه حفظ نعمت. نعمت که حفظ می‌شود؛ اما بداند در آینده بیشتر می‌‌شود. بچه‌ای که از پدر تشکر می‌کند، پدر آینده درحق بچه لطف بیشتری می‌کند. «الشُّکْرُ زِیادَةٌ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص279) (شکر خودش زیاده هست.) «النِّعْمَةُ مَوْصُولَةٌ بِالشُّکْرِ وَ الشُّکْرُ مَوْصُولٌ بِالْمَزِیدِ وَ هُمَا مَقْرُونَانِ فِی قَرْنٍ فَلَنْ یَنْقَطِعَ الْمَزِیدُ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ حَتَّى یَنْقَطِعَ الشُّکْرُ مِنَ الشَّاکِرِ» «النِّعْمَةُ مَوْصُولَةٌ بِالشُّکْرِ»؛ یعنی نعمت دُمش به شکر وصل است. «الشُّکْرُ مَوْصُولٌ بِالْمَزِیدِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص279) (شکر هم دُمش به زیادشدن وصل است). این‌ها وصل است به هم. با هم ارتباط دارد. فرمودند: «مَنْ جَعَلَ الْحَمْدَ خِتَامَ النِّعْمَةِ جَعَلَهُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مِفْتَاحَ الْمَزِیدِ»؛ یعنی کسی که پایان نعمتش را شکر قرار می‌دهد، خداوند کلید زیادشدن را برایش قرار می‌دهد؛ یعنی آغاز فراوان‌شدن نعمت، همان شکری است که کرد؛ زیرا نعمتش را با شکر تمام کرد.

     «مَنْ شَکَرَ النِّعَمَ بِجَنَانِهِ اسْتَحَقَّ الْمَزِیدَ قَبْلَ أَنْ یظْهَرَ عَلَى لِسَانِهِ»؛ (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص280) می‌فرمایند: کسی که در دلش تصمیم می‌گیرد شکر خدا را به‌جا آورد، هنوز به زبان نگفته، استحقاق زیادشدن نعمت را دارد. این دیگر لطف خداست.

    حقیقتاً انسان خیلی شرمنده است. خیلی عجیب است. یعنی بین فکر و زبان زیاد فاصله نیست. انسان تا تصمیم می‌گیرد، خوب می‌گوید: «الحمدلله». این [تعبیر] می‌خواهد قطعیت را بگوید. می‌گوید: اصلاً زیادشدن، قبل از این است که شما به زبان بگویی. همین که نیتش را کردی، بلافاصله، بااینکه یک چشم به‌هم‌زدن ممکن است بین این‌ها فاصله باشد، اما می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرماید: به دل که تشکر کردی، قبل از اینکه به زبان جاری کنی، استحقاق زیادشدن را دارد.

    6. شکر، مایۀ محفوظ‌ماندن از بلایا

    تشکر، عصمت از بدی‌ها هم هست. فقط نعمت را زیاد نمی‌کند. سختی‌ها و بیماری‌ها را هم دور می‌کند. در بیماری هم باید شکر خدا را بهجا بیاورد. مقابل نعمت، نقمت است.  فرمودند: «شُکْرُ النِّعَمِ عِصْمَةٌ مِنَ النِّقَمِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص280) (وقتی شکر نعمت‌ها را به‌جا می‌آوری از بلاها و مشکلات محفوظ می‌مانی.)

    7. منع تبدیل نعمت و ضمانت تأیید آن

    گاهی انسان نعمتی دارد؛ اما نعمت دگرگون می‌شود. در دعای کمیل خواندید: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی الذُّنُوبَ الَّتِی تُغَیرُ النِّعَمِ‌» (مفاتیح الجنان)، گاهی انسان نعمتی دارد؛ اما بعد تغییر می‌کند. از او گرفته می‌شود. فرمودند: اگر می‌خواهید نعمت شما دگرگون نشود، راهش تشکر است. تشکر مانع «تحویل» نعمت است و «کفیل» تأیید نعمت است. کفیل می‌شود که همین‌طور این نعمت را پشت‌سرهم، مرتب تأیید می‌کند تا حفظ شود. «شُکْرُ النِّعْمَةِ أَمَانٌ مِنْ تَحْوِیلِهَا وَ کَفِیلٌ بِتَأْییدِهَا». (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص280)

    8. تبدیل غضب به عطوفت

    اگر کسی به شما غضب کرده و شما به جای اینکه بخواهید تلافی کنید، از او تشکر کردید، اثر روانی تشکر نسبت به این انسان عصبانی چیست؟ این است که بین شما را اصلاح می‌کند و شخص را از حالت غضب به شما، به مهربانی و عطوفت تبدیل می‌کند. این یکی از آثار شکر است. مثلاً پدر یا مادر نسبت‌به فرزندش عصبانی شده و می‌خواهد داد بزند، کتک بزند، بچه می‌گوید: «دست شما درد نکند. من تشکر می‌کنم از لطفی که در حق من می‌کنید.» اما نباید مسخره بکند. به‌راستی اگر حقیقت داشته باشد، این می‌شود: «شُکْرُکَ لِلسَّاخِطِ عَلَیکَ یوجِبُ لَکَ مِنْهُ صَلَاحاً وَ تَعَطُّفاً»؛ (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص280)

     یعنی وقتی تشکر می‌کنی از کسی که به شما سَخَط کرده، غضب کرده، فایده‌ای که از جانب آن شخص غضبناک برای شما دارد این است که به صلاح کشیده می‌شود، از غضب درمی‌آید و به شما عطوفت می‌کند.

    9. راهی برای ادای «حق» نعمت

    دو آیه در قرآن داریم که هردویش این است: «إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» (ابراهیم، 34؛ نحل، 18) (اگر نعمت‌هاى خدا را بشمارید، نمى‌توانید [همۀ] آن را شمارش کنید.) این آیه دوبار در قرآن تکرار شده، عین همین عبارت. یکی آیۀ 34 ابراهیم است، یکی هم آیۀ 18 سورۀ نحل است. می‌فرمایند: نعمت‌های الهی را نمی‌توانید شمارش کنید. حالا این نکته در ذهن‌مان باشد.

     امام(علیه‌السلام) می‌فرمایند: احاطه به همۀ نعمت‌ها، با شکر است. معنای «احاطه پیدا کردم» این نیست که «شمارش کردم». معنایش این است که حق نعمت را ادا کردم. ما می‌خواهیم شمارش کنیم که بعد برای هرکدامش تشکری کنیم. فرمودند: «الحمدللّه» بگو. امام سجاد(علیه‌السلام) می‌فرمایند: «مَنْ قَالَ: الْحَمْدُ لِلّهِ، فَقَدْ أَدَّی شُکْرَ کُلِّ نِعَمِ اللهِ» (تفسیر الصافی، ج1، ص203) (کسی که «الحمدلله» گفت، شکر تمام نعمت‌های خدا را به‌جا آورده.) این معنایش این نیست که ما قدرتمان زیاد شده. معنایش این است که لطف خدا آن‌قدر زیاد است که «الحمدلله» را با این سادگی‌اش، با این آسانی‌اش، از ما به عنوان ادای همۀ شکر نعمت‌ها می‌پذیرد. فرمودند: «لَا تُحَاطُ النِّعَمُ إِلَّا بِالشُّکْرِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص280) (احاطۀ به نعمت‌ها امکان ندارد؛ مگر اینکه از در شکر وارد شوی.) شکر به‌جا بیاور، احاطۀ به همۀ نعمت‌ها داری.

     10. ضرر ترک شکر

    نکتۀ دهم راجع‌به ترک شکر است. خُب این را هم می‌دانید که شیطان به ما انسان‌ها طعنه‌ای زده. به خدا گفت: خدایا حالا که مرا از در خانه‌ات راندی و جهنمی‌ کردی، من هم پا می‌ایستم و همۀ انسان‌ها را جهنمی می‌کنم. آن‌وقت خودش گفت: «وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرینَ» (اعراف، 17) (و اکثرشان را سپاسگزار نخواهى یافت) وقتی می‌ایستم این‌ها را جهنمی‌شان کنم، اکثرشان شاکر نیستند. اکثر ما داریم حرف شیطان را عملی می‌کنیم. بالأخره او به ما طعنه زده. داشت با خدا حرف می‌زد؛ اما می‌گفت: اکثر این انسان‌ها تشکر نمی‌کنند. معنایش این است که اگر انسانی بتواند تشکر کند، خودش را از زیر یوغ شیطان بیرون کشیده. شیطان نمی‌تواند روی او تصرف کند و این خیلی سخت است. اینکه تشکر نمی‌کنیم، خُب شیطان بر ما مسلط می‌‌شود.

    امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌فرمایند: کسی‌که شکر إنعام را به‌جا نیاورد، جزو أنعام است. «إنعام» یعنی نعمت‌دادن و «أنعام» یعنی چهارپایان، حیوانات. «مَنْ لَمْ یشْکُرِ الْإِنْعَامَ فَلْیعَدَّ مِنَ الْأَنْعَامِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص280) (کسی که شکر إنعام را به‌جا نمی‌آورد، باید جزو أنعام حسابش کنید.) این جزو انسان‌ها نیست.

     هم چنین فرمودند: «نِعْمَةٌ لَا تُشْکَرُ کَسَیئَةٍ لَا تُغْفَرُ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص280) (نعمتی که تشکر نشود نظیر سیئه‌ای است که بخشوده نشده.)

    هم چنین امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌فرمایند: «مُصِیبَةٌ یرْجَى خَیرُهَا خَیرٌ مِنْ نِعْمَةٍ لَا یؤَدَّى شُکْرُهَا» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص280) (مصیبتی که امید اجر آن را دارید، بهتر از نعمتی است که شکر آن اداء نشود.) یعنی اگر به انسان مصیبتی برسد که امید خیر مصیبت را داشته باشد، بهتر است از نعمتی که شکر آن ادا نشود؛ یعنی وقت امید داشته باشد بالأخره این مصیبت در آینده برایش منافعی دارد و ازجملۀ منافعش، اجر همان مصیبت است،  این برای او بهتر از نعمت بدون تشکر است.

    هم چنین فرمودند: «مَنْ قَلَّ شُکْرُهُ زَالَ خَیرُهُ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص280) (کسی که شکرش کم شود، خیر او زائل می‌شود.)

    پرسش و پاسخ

    سؤال کردند که ظاهرکردن نعمت، شکر نعمت است، ازطرفی هم برای اینکه انسان دچار چشم‌زخم نشود، چه باید بکند؟ چطور این دو را یک‌جا جمع کنیم؟

    منظور را توضیح دادم، اشاره کردم که ظاهرکردن نعمت، مال آن‌وقتی است که کسی احوالتان را می‌پرسد و نعمت‌ها را می‌داند؛ لذا آنجا نباید مدام درِ فقر را باز کنم؛ مثل اینکه بخواهم شکایت خدا را بکنم، مرتب بگویم: هیچی ندارم، چقدر مشکلات دارم و اصلاً خوبی‌های خدا را به خودم نمی‌گویم. این منظور است: «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ» (ضحی، 11) (و از موهبت پروردگارت، سخن‌گوى)

    اما وقتی خدا نعمتی به انسان داده، حالا عمدتاً نعمت‌های ظاهری و مادی منظور است؛ مرتب نعمت‌های مادی را علنی نشان همه می‌دهد. حالا خریدی کرده، تا می‌خواهد آن را ببرد خانه، نشان همه می‌دهد. چشم ده‌ها نفر به آن می‌افتد. مرحوم آیت‌الله مولوی(رحمةالله‌علیه) می‌گفتند: علت کراهت غذای بازار همین است؛ نه به‌خاطر اینکه در بازار پخته شده. می‌گفتند: کراهتش به‌خاطر این است که چشم‌های افراد به آن می‌افتد و بعضی‌ها نمی‌توانند بخرند. لذا می‌گفتند اگر غذا را از بازار خریدید، اما آن را در بقچه‌ای، چیزی، بستید و چشم کسی به آن نیفتاد، خُب این کراهت ندارد. البته همۀ بزرگان این را نمی‌گویند. بعضی بزرگان نظرشان این است که صرف اینکه غذا در بازار پخته می‌شود، کراهت دارد. [هرکس باید به نظر مرجع تقلیدش عمل کند.]

     علی‌ای‌حال می‌خواهم عرض کنم که خود این هم نکته‌ای است که عمداً نعمت‌تان را علنی نکنید؛ چرا که بعضی‌ها ظرفیت روحی‌شان کم است و  نمی‌توانند تحمل کنند که شما نعمتی دارید. تا می‌بینند شما نعمتی دارید، بلافاصله زوال آن را آرزوی می‌کنند. بیشتر منظور در نعمت‌های مادی است؛ اما در نعمت‌های معنوی چه اشکالی دارد؟ شما می‌گویید: الحمدلله خدا خیلی به من نعمت داده. حالا اگر می‌‌بینید ممکن است آن نعمت‌های مادی را، چشم زخم بزند، خُب برایش نگویید. اما کلی بگویید خدا خیلی به من نعمت داده.

    در نعمت‌‌های معنوی هم قبلاً خدمتتان گفتم: «کُلُّ ذِی نِعمَةٍ مَحسُودٌ إلّا صَاحِبَ التَّواضُعِ‌»؛ (نهج الفصاحه، ص614) یعنی تنها نعمتی که موجب حسادت نمی‌شود، تواضع است. وقتی انسان تواضع داشت، طرف مقابل هرقدر هم آدم حسود و کثیفی باشد، نمی‌تواند زوال تواضع شما را آرزو بکند. چرا؟ ازطرفی خوشش می‌آید که شما متواضع‌اید، ازطرف‌دیگر، چون حسود است، می‌خواهد شما این کمال را نداشته باشید؛ اما می‌بیند اگر این کمال را نداشته باشید، شما مقابلش تکبر پیدا می‌کنید، سوارش می‌‌شوید. خُب این هم نمی‌خواهد، لذا می‌گوید: بگذار متواضع باشد، بهتر است. خلاصه آدم حسود بین بد و بدتر، حاضر است بد را بگیرد؛ چون می‌بیند اگر شما تواضع نداشته باشید، تکبر برایش بدتر است. لذا همین‌طور در دلش می‌‌سوزد، در آتش حسادت می‌سوزد.

    «الحمدلله رب العالمین»

    گروه بندی
    کانال تلگرام - دروس کانال تلگرام - بیانات و اخبار