بسم اللّه الرحمن الرحیم
موضوع: شرح حکمت 131 نهج البلاغه؛ بخش اول: نماز
تاریخ:4دی1393؛ 2ربیعالاول1436
مکان: اصفهان، حسینیه جوادالائمه(علیهالسلام)
بیان حدیث
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در این حکمت، چهار مطلب میفرمایند:
[اول] الصَّلَاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِی [دوم] وَ الْحَجُّ جِهَادُ کُلِّ ضَعِیفٍ [سوم] وَ لِکُلِّ شَیءٍ زَکَاةٌ وَ زَکَاةُ الْبَدَنِ الصِّیامُ [چهارم] وَ جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ؛ (نهج البلاغه، صبحی صالح، ص494، [حکمت 136].)
[اول] نماز سبب تقرب هر انسان متقی است و [دوم] حج، جهاد هر انسان ضعیفی است و [سوم] برای هر چیزی زکاتی است و زکات بدن این است که انسان روزه بگیرد. و [چهارم] جهاد زن، نیکوشوهرداریکردن است.
جملۀ اولش همان جملۀ معروفی است که معمولاً آن را حفظ هستید: «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِی» (نماز سبب تقرب هر انسان باتقواست). امشب دربارۀ جملۀ اول صحبت میکنیم و راجعبه ترجمۀ آن توضیحی عرض خواهم کرد و بعد هم ده نکته دربارۀ بحث نماز خدمتتان میگویم؛ زیرا بیشترین عملِ واجبی که با آن درگیر هستیم، نماز است و هرچه راجعبه آن صحبت شود ولو تکراری باشد یا تکرار نباشد و مطلب جدیدی بشنویم، همهاش مفید است؛ زیرا اثر عملی برای ما دارد.
نزدیکشدن به خدا؛ معنای تقرب حاصل از نماز
اینکه فرمودند: «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِی» (نماز وسیلۀ تقرب انسان پرهیزکار به خداوند است) این عبارت را بعضی از مترجمان نهج البلاغه معنا کردهاند به اینکه نماز سبب تقرب انسان به رحمت خداست؛ یعنی نماز که میخواند، رحمت الهی بر او وارد میشود؛ درحالیکه ترجمه این نیست. نماز «قربان» است یعنی وسیلۀ تقرب است و تقرب یعنی نماز واسطهای است که «انسان» را به «خدا» نزدیک میکند و این وسیله در اختیار انسانهای متقی است: «قُرْبَانُ کُلِّ تَقِی». انسانهای متقی با نماز، سعی میکنند خودشان را به پروردگار نزدیک کنند.
وقتی میگوییم نزدیکشدن به پروردگار، منظور نزدیکِ حسی نیست که بگوییم خدای متعال در جایی نشسته یا مثلاً در عرش ساکن است و ما با نماز از نردبان بالا میرویم، مثل شخصی که از کوه بالا رفته بود و بهشوخی گفته بود: اینجا به خدا نزدیک شدم! منظور این نیست؛ بلکه منظور این است که انسان با نماز به صفات کمالیۀ پروردگار نزدیک میشود. وقتی نزدیک شدیم، هرچه صفاتمان با صفات خداوند یکی میشود، با او «سنخیت» پیدا میکنیم. این سنخیت معنای نزدیکی ما به خداست.
سنخیت عامل تقرب
فرض کنید شما آدمی حلیم و صبور هستید و درمقابل، من آدمی غضبناک و عجول هستم. میبینیم از جهت روحی با هم سنخیت نداریم و خیلی فاصله داریم. اگر من بتوانم این صفت حلم و صبر را در خود ایجاد کنم، این کار معنای نزدیکشدن من به شماست؛ ولو شما در شهر دیگری هستید. گاهی میگویم: من به فلانی خیلی نزدیک هستم. این نزدیکی یعنی چه؟ منظور نزدیکی روحی است، نه نزدیکی جسمی؛ زیرا جسم او اصلاً در شهر دیگری است. اما عکس این مطلب: ممکن است فرد دیگری از نظر جسمی نزدیک من است، مثلاً برادر من است و در یک خانه هستیم؛ اما ازجهت روحی، با هم سنخیت نداریم. در این صورت میگویم: من با برادرم خیلی فاصله دارم. روحیاتمان با هم نمیخواند یا بهاصطلاح آبمان در یک جوی نمیرود؛ یعنی چون روحیاتمان با هم تناسب ندارد، همهاش با هم نزاع داریم.
کسب صفات الهی؛ سبب سنخیت با او
اگر ما بتوانیم صفات کمالیۀ خدا را پیدا کنیم، به او نزدیک میشویم. آنقدر نزدیک میشویم، که از ما به «مَثَل خدا شدن» تعبیر میشود. «لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى» (نحل، 60) خداوند مَثَل اعلی دارد و مَثَل، جَنب خدا را میگویند که ما «جنبالله» هم داریم. جنبالله این است که مخلوق بهجای خدا نیست ولی کنار خداست. چرا بهجای خدا نیست؟ زیرا اگر ما همۀ صفات خدا را پیدا کنیم و به فرض مِثل پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بشویم، آخرش روی تمام صفات ما مُهر «ممکن» خورده است؛ یعنی علممان ولو به اندازۀ علم خدا شود، اما مهر ممکن روی آن خورده، یعنی میگوییم: علممان از خودمان نیست، همه را خداوند به ما داده، خودمان در ظرفمان هیچچیز نداریم. اگر بتوانم قدرت خدا را پیدا کنم، یعنی بتوانم زمین را خلق کنم، مَلَک بیافرینم، حرکت بدهم و درکل کارهای خدایی بکنم، باز قدرت من با قدرت خدا خیلی تفاوت دارد. قدرت خدا از خودش است و کسی به او نداده؛ اما قدرت من همهاش از خداست. این است که میگوییم خدا مِثْل ندارد: «لَیسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ» (شوری، 11).
مِثْل حرف وسطش ساکن است و این سکون کنایه از سکونت جای خداست؛ یعنی نمیتوانیم در جای خدا بنشینیم. سکونت بهمعنای نشستن است. اما وقتی مَثَل میگویید و حرف وسطش را که «ث» است، حرکت میدهید، این حرکت نشانۀ حرکت معناست و معنا یعنی آن شخص حرکت کند و بیاید این طرف بنشیند. وقتی میگوییم فلانی مِثْل فلانی است، یعنی تمام خصوصیت او را دارد؛ بنابراین ما نمیتوانیم مِثْل خدا شویم؛ زیرا همیشه مهر ممکن روی ذات ما خورده و حال آنکه ذات خدا واجب است. پس سبب اینکه امکان ندارد ما مِثْل خدا شویم، این است که اولاً ما همۀ صفات خدا را نداریم؛ ثانیاً اگر بهفرض همۀ صفات خدا را هم پیدا کنیم، ذرهای از این صفات کمالیه از خودمان نیست. همین حالا هم که علمی محدود و قدرت خیلی کمی داریم، میبینیم هیچیک از خودمان نیست؛ زیرا وقتی به خود مراجعه میکنیم، میبینیم این صفات را نه به خودمان دادیم و نه میتوانیم از آن دفاع کنیم و نگهاش داریم.
کارکرد نماز: ایجاد خوبیها و زدودن بدیها
حالا بحث در این است که وقتی میفرمایند: نماز وسیلۀ تقرب انسان به خداوند است، ببینید چه میخواهند بفرمایند. میخواهند بفرمایند: نماز دو کار از آن میآید: اول اینکه موتور محرّک انسان بهسمت خداست؛ یعنی بهترین وسیلهای که ما را بهسمت خدا میکشاند و به او نزدیک میکند، نماز است. گفتیم این نزدیکی بهمعنای پیداکردن صفات خوب است و صفات خوب بر اثر خواندن نماز در وجودمان میآید. دوم اینکه موانعی که بین ما و خدا حجاب شده، با نماز برداشته میشود؛ همانطورکه آیۀ 45 عنکبوت میفرماید: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» (عنکبوت، 45) (نماز [آدمى را] از زشتکارى و ناشایست باز مىدارد). لذا من برای اینکه به خدا نزدیک شوم، باید صفات ناپسند هم در وجودم نباشد؛ زیرا او هیچ نقصی ندارد. این بازداشتن از صفات ناپسند، بر اثر خواندن نماز حاصل میشود.
نماز، هم جمال به انسان میدهد و هم جلال
بهعبارت دیگر من حرفم را برمیگردانم و اینگونه میگویم: صفات ثبوتیۀ خدا برایش «جمال» و صفات سلبیهاش برایش «جلال» است. پس خداوند متعال دو گونه صفت دارد: صفت جمال و صفت جلال. وقتی میگوییم: نماز وسیلۀ تقرّب انسان متقی به خداست، میتوان گفت معنایش این است که نماز، هم جمال به انسان میدهد و هم جلال و انسان را بر اثر تحصیل دو صفت جمال و جلال، به خدا نزدیک میکند. برای نزدیککردن مطلب به ذهن میگویم صفت جمال مانند عطرزدن است و صفت جلال مانند پاککردن بوی بد عرق از بدن. این دو صفت وقتی ضمیمۀ هم شد، شخص به خدا نزدیک میشود؛ زیرا خداوند هیچ صفت زشتی ندارد، ازآنطرف همۀ کمالات را هم دارد و نماز یک چنین اعجوبهای است که میتواند ما را در هر دو جهت کمکمان کند.
نکتهها
1. با نماز، انسان به خدا میرسد
مطلب اولم را از آیۀ آخر سورۀ کهف و متناسب با همین صحبت میخواهم خدمتتان بگویم؛ زیرا شبهای جمعه مستحب است انسان سورۀ کهف را بخواند و طبق روایت اگر کسی هر شب جمعه این سوره را بخواند، حتماً با شهادت از دنیا میرود و خداوند او را همراه شهیدان برمیانگیزاند و در روز قیامت، همراه شهیدان در یک صف میایستد. [ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص107] آیۀ آخر سورۀ کهف این است: «فَمَنْ کانَ یرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً» (کهف، 110) (پس هرکس به لقاى پروردگارش امید دارد، باید عمل صالح و شایسته کند.) من اسم عمل صالح را نماز میگذارم. البته در آیۀ شریفه این را نفرمودند؛ اما بهترین عمل صالح نماز است: «الصَّلَاةُ خَیرُ مَوْضُوعٍ فَمَنْ شَاءَ اسْتَقَلَّ وَ مَنْ شَاءَ اسْتَکْثَرَ» (مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج3، ص43) (نماز بهترین عملی است که برای انسانها وضع شده. پس هرکس میخواهد، کم بخواند و هرکس میخواهد زیاد بخواند.) اگر در آیۀ شریفه بهجای عمل صالح نماز را بگذاریم، نتیجه این میشود: انسان با نماز به خدا میرسد و به ملاقات او نائل میشود: «فَمَنْ کانَ یرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیُصَلِّ».
این مطلب اولم بود که خواستم عرض کنم با نماز انسان نورانیت پیدا میکند. هم نورش قوی میشود و هم ظلمات و موانع از او دور میشود. زمانیکه انسان با خدایی که «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (نور، 35) (نور آسمانها و زمین) است، سنخیت پیدا میکند، این را تقرب به خدا میگویند که ملاقات خداوند هم همین است.
2. نماز رحمت است
در روایت آمده است که «الصَّلَاةُ تَسْتَنْزِلُ الرَّحْمَةَ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص175)؛ نماز یکی از خصوصیاتش این است که رحمت پروردگار را پایین میآورد. حالا این عبارت «تَسْتَنْزِلُ الرَّحْمَةَ» آیا حیثیت تقییدی است یا حیثیت تعلیلی؟ عزیزانی که اصول خواندهاند، اگر دقت کنند، متوجه میشوند که اینجا حیثیت تعلیلی است؛ یعنی میگوییم نماز واجب شده از این جهت که رحمت الهی به شما نازل شود. یکوقت نگویید نماز زحمت است. بر اثر نماز، رحمت الهی به ما نازل میشود و نماز امتثال فرمان الهی است.
3. نماز قلعۀ خداست
فرمودند: «الصَّلَاةُ حِصْنُ الرَّحْمَنِ وَ مَدْحَرَةُ الشَّیطَانِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص175)؛ یعنی نماز قلعۀ خداست؛ یعنی انسان با نماز وارد قلعه میشود؛ درنتیجه دیگر آسیب به او نمیرسد. بهدنبال آن فرمودند: این قلعهای که میگوییم، «مَدْحَرَةُ الشَّیطَانِ» است. «مدحره» وسیلۀ دفع و دورکردن را میگویند (نک: مفردات ألفاظ القرآن، ص308)؛ مثل چوبدستی که گاهی شخص برمیدارد و با آن حیوانی را که به او حمله کرده، دور میکند. فرمودند: نماز مدحرۀ شیطان است. شبیه این عبارت، روایت دیگری هم داریم: «الصَّلَاةُ حِصْنٌ مِنْ سَطَوَاتِ الشَّیطَانِ»؛ (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص175) (نماز قلعهای است از سَطَوات شیطان). «سطوات» همان قدرتهای فراوان شیطان را میگویند که سبب حمله و تندی او به انسان میشود. (نک: المصباح المنیر، ج2، ص276). میفرماید: نماز قلعهای است در مقابل این سطوات شیطان.
4. این آخرین نماز است
فرمودند: وقتی نماز میخوانید، نمازِ خداحافظی بخوانید؛ یعنی تصور کنید این آخرین نماز است و دیگر نصیبتان نمیشود. چطور زمانیکه به زیارت رفتید و میخواهید خداحافظی کنید و مثلاً از مشهد [که میخواهید] به شهرتان برگردید، آن زیارتِ آخر جور دیگری است، دلتان نمیآید از حرم بیرون بیاید، احساس میکنید خداحافظی آخرتان است، ولو امید دارید که مجدداً نصیبتان شود. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمودند: «إِذَا قَامَ أَحَدُکُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَلْیصَلِّ صَلَاةَ مُوَدِّعٍ»؛(تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص175) وقتی یکی از شما به نماز میایستد، نظیر کسی نماز بخواند که دارد با نماز خداحافظی میکند و میگوید این آخرین نمازم است، اینگونه نماز بخوانید تا توجه بیشتری به نماز پیدا کنید. اشعار سیدبحرالعلوم(رحمهالله) دراینباره خیلی زیباست که حضرت امام(رحمهالله) در جلد اول کتاب پرواز در ملکوت، اشعار ایشان را ذکر کردهاند: «وَ کُنْ اِذا صَلَّیْتَ کَالْمُوَدِّعِ.» سید این روایات را بهشکل شعر درآوردند و گفتند: نماز که میخوانی کَالْمُوَدِّع (مانند کسیکه با نماز وداع میکند) نماز بخوان.
5. حضور قلب میزان قبولی نماز است
نکتۀ پنجم بحث حضور قلب در نماز است که فرمودند: به اندازهای از نمازتان قبول میشود که قلبتان در نماز حاضر است و توجه به نماز دارید. کیفیت حضور قلب را خودتان در کتابها ملاحظه کنید. در همان جلد اول پرواز در ملکوت راههای فراوانی را حضرت امام(رحمهالله) راجعبه حضور قلب گفتهاند، ازجمله اینکه انسان باید ظاهر نماز را دقت کند و سعی کند کسی جلویش نباشد؛ مثلاً کراهت دارد انسان درمقابل کسیکه دربرابرش نشسته یا خوابیده، نماز بخواند؛ زیرا مرتب حواسش به او پرت میشود. اینکه در صفوف جماعت تأکید میکنند صف اول بایستید، شاید یک علتش همین است که انسان وقتی به صف اول میرود، افراد کمتر فکرش را مشغول میکنند؛ زیرا فقط دو طرفش اشخاص هستند. اما صف دوم به بعد، از سه طرف فکر انسان مشغول است، بهخصوص از سمت جلو که دیگر نمیتواند چشمش را ببندد و افرادی را نبیند که در صف جلو هستند و ممکن است روش خاصی را در نماز یا اذکار داشته باشند. بالأخره هرچه اینها باشد، مرتب حواس انسان پرت میشود.
بحث حضور قلب خیلی مهم است بهاندازهایکه پیامبر خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند: اصلاً قبولی نماز به اندازۀ حضور قلب است:
«إِنَّ مِنَ الصَّلَاةِ لَمَا یقْبَلُ نِصْفُهَا وَ ثُلُثُهَا وَ رُبُعُهَا وَ خُمُسُهَا إِلَى الْعُشْرِ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یلَفُّ کَمَا یلَفُّ الثَّوْبُ الْخَلَقُ فَیضْرَبُ بِهَا وَجْهُ صَاحِبِهَا وَ إِنَّمَا لَکَ مِنْ صَلَاتِکَ مَا أَقْبَلْتَ عَلَیهِ بِقَلْبِکَ»؛ (بحار الأنوار، ج81، بیروت، ص260.)
گاهى از نماز، نصفش و یکسوم و یکچهارم و یکپنجم تا یکدهم آن پذیرفته مىگردد و برخى از نمازها، مانند پیچیده شدن لباس کهنه، پیچیده مىشود، سپس به صورت نمازگزار زده مىشود. از نمازت فقط آن مقدار براى توست که با قلبت بر آن اِقبال داشتهاى.
«کَمْ مِنْ قَائِمٍ لَیسَ لَهُ مِنْ قِیامِهِ إِلَّا الْعَنَاءُ»؛ (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص175) چه بسیار ایستادهای که میایستد نماز میخواند، نافله میخواند؛ اما بهرۀ او فقط زحمت ایستادنش است. «عناء» همان سختی را میگویند. یعنی غیر از سختی ایستادن که به او وارد شده، چیز دیگری به او وارد نمیشود.
6. نمازهای نافله تکمیلکنندۀ نماز واجب است
یکی از فوائد نمازهای نافله این است که مکمل نماز واجب انسان است. امام باقر(علیهالسلام) دراینباره میفرمایند: «إِنَّمَا جُعِلَتِ النَّافِلَةُ لِیتِمَّ بِهَا مَا یفْسُدُ مِنَ الْفَرِیضَةِ»(علل الشرائع، ج2، ص329) (نماز نافله برای آن قرار داده شده است که فساد و نقص واجبات را جبران کند.) بنابر این روایت، وقتی در نمازِ انسان حضور قلب نیست یا کم است، برای جبرانش باید نافله بخواند. هفده رکعت نماز واجب داریم که 34 رکعت نافله دارد. این 34 رکعت نافله مکمل آن هفده رکعت است و آنچه انسان از حضور قلب در نماز کوتاهی کرده، این نوافل جبرانکنندۀ آن است و باعث قبولی نماز میشود. چنانچه امام باقر(علیهالسلام) فرمودند:
مَنْ صَلَّى فِی الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ صَلَاةً مَکْتُوبَةً قَبِلَ اللَّهُ بِهَا مِنْهُ کُلَّ صَلَاةٍ صَلَّاهَا مُنْذُ یَوْمَ وَجَبَتْ عَلَیْهِ الصَّلَاةُ وَ کُلَّ صَلَاةٍ یُصَلِّیهَا إِلَى أَنْ یَمُوت (من لا یحضره الفقیه، ج1، ص228)
اگر کسی در مسجد الحرام یک نماز واجب بخواند، خداوند کل نمازهای عمر او را از اول تکلیفش تا آخرین روزی که از دنیا میرود، یکجا از او قبول میکند.
اینها رحمت خداست؛ وگرنه ما قابل نیستیم. فکر نکنیم حالا یک کاری انجام دادیم، شایستگی پیدا کردیم. ما شایستۀ این پاداشها نیستیم. لطف خدا آنقدر بزرگ است و بندگانش را آنقدر دوست میدارد که راجعبه نماز بسیار ناقص ما، میگوید: نافله بخوانید، من این نماز ناقصتان قبول میکنم.
روایت داریم: غسل جمعه مکمل وضوهای طول هفته و سبب طهارت یک هفتۀ انسان است؛) علل الشرائع، ج1، ص285( یعنی از این هفته تا هفتۀ آینده همینطور با طهارت است و آنچه در وضو کمبود دارد، مثل حضورقلبنداشتن حین گرفتن وضو، غسل جمعه جبران کنندۀ آن است.
در تعارض نافله و واجب، تکلیف چیست؟
راجعبه نافله صحبت زیاد است و نمیخواهم وارد آن شوم؛ زیرا کیفیت خواندش و عدد و نیتش اختلافی است. نکتهای که میخواهم بگویم این است که گاهی نافلۀ انسان بهتأخیر میافتد و با وقت نماز واجب تلاقی میکند. بهخصوص در نماز ظهروعصر این اتفاق بسیار میافتد و زیاد هم سؤال میکنند که امام جماعت مهلت نمیدهد ما نافلهها را بخوانیم، چه کنیم؟ پاسخ این است که نمیشود در وقت فریضه، نافله خواند؛ بلکه باید نماز واجب خوانده شود. پس نافله را ازجهت فتوای مرجعتان بررسی کنید. ببینید چیست؟ فتوای بعضی این است که انسان میتواند نافلۀ ظهر را قبل از ظهر بخواند و بعضی مراجع نزدیک ظهر را اجازه میدهند؛ مثلاً ده دقیقه تا یک ربع مانده به اذان. برخی هم از طلوع آفتاب اجازه میدهند نافلۀ ظهر خوانده شود. حالا اگر نخواندید، بعد از نماز ظهروعصر به نیت «مافیالذمه» بخوانید؛ زیرا مسئلۀ ادا و قضابودن نافلۀ ظهروعصر بعد از نماز ظهروعصر هم اختلافی است؛ اما مافی الذمهاش را همه اجازه میدهند؛ یعنی تا اذان مغرب نشده، اگر خواستید نافلههای ظهر یا عصرتان را بخوانید، بدون نیت ادا و قضا و با این نیت که «آنچه در ذمهام است»، بخوانید.
فرمودند: «لَا تَقْضِ نَافِلَةً فِی وَقْتِ فَرِیضَةٍ ابْدَأْ بِالْفَرِیضَةِ ثُمَّ صَلِّ مَا بَدَا لَکَ»؛ (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص175) یعنی در وقت نماز واجب نافله نخوان، وقت واجب که رسید، واجب را بخوان، بعد هرچه میخواهی نافله بخوان. البته به مسائل جنبیاش توجه کنید. «لَا تَقْضِ» را هم بهمعنای بهجاآوردن میتوان گفت، هم بهمعنای قضاکردن؛ اما در اینجا بیشتر بهمعنای إتیان (بهجاآوردن) است.
گاهی میبینم بعضیها نافله را سریع میخوانند، ازآنطرف به تکبیرةالإحرام امام جماعت نمیرسند. این کار خطاست. دستور این نیست. «قد قامت الصلاة» که گفته میشود، باید افراد بایستند و برای تکبیرةالإحرام آماده باشند.
7. نماز کفارۀ گناهان است
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرمایند: «مَا أَهَمَّنِی ذَنْبٌ أُمْهِلْتُ فِیهِ حَتَّى أُصَلِّی رَکْعَتَینِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص175.) (نگران نیستم از گناهی که در آن، مهلت داده شوم تا دو رکعت نماز بعدش بخوانم.) این عبارت شوق زیادی در دل انسان میاندازد که اگر مهلت پیدا بکنم دو رکعت نماز بخوانم، دیگر مطمئن هستم با آن دو رکعت نماز، گناهانم پاک میشود. بنابراین نماز مُکَفِّر است.
هشدار
البته معنای این روایت این نیست که امام(علیهالسلام) گناهکردن را یاد ما میدهند و نیز معنایش این نیست که ما جرأت به گناه پیدا کنیم، بعد بایستیم دو رکعت نماز بخوانیم. عمر سعد گفت: «اکنون من امام حسین(علیهالسلام) را میکُشم، بعد اگر قیامتی باشد، توبه میکنم!» اگر انسان جرأت به گناه پیدا کرد، بعد توفیق توبه پیدا نمیکند. جرأت به گناه بسیار بد است، بعد گناه بهسختی پاک میشود. هرچه جرأت انسان به گناه بیشتر شود، یعنی بفهمد و گناه کند، شستشوی گناهش سختتر است. بنابراین روایت را حمل بر گناهان سهوی میکنیم. اگر شخصی زمانی به گناهی آلوده شد و نگران است، میگوید: چه کنم؟ میگوییم: دو رکعت نماز بخوان و زود از خدا بخواه که اثر گناه را از تو دور کند.
8. سجده، کمال خضوع انسان و قلۀ رفعت اوست
این مطلب راجعبه سجود است. در نماز، رکوع و سجده خیلی حالت مهمی هستند. قلۀ رفعت انسان، کمال خضوع اوست. آن وقتی که انسان بر قلۀ افتادگی است و خوب پایین میافتد، خوب بالا میرود. لذا میگوییم: کمال ذلت انسان، کمال عزت او در پیشگاه خداست. وقتی بفهمیم هیچچیز نیستیم، آنوقت وصلِ به خدا میشویم و دستها را بالا میبریم و گدایی میکنیم. اما وقتی اینگونه نباشد، با بیحالی دعای کمیل را میخوانیم و میگوییم: إنشاءالله هفتۀ آینده. خیال میکنیم که این هفتهها مجانی در اختیارمان میآید؛ درحالیکه این هفتهها یقیناً از ما میگذرد. یعنی اگر فرض کنید دویست شب جمعۀ دیگر از عمر من باقی باشد، با گذشتن این شب جمعه، یقیناً یکی از آنها رفت و 199 تا شد. اینکه باقیماندۀ عمر من چقدر است دویست شب جمعه است یا کمتر یا بیشتر، این قضیهای شَکی است؛ زیرا ممکن است تعدادش دویست تا نباشد و ده تا باشد. اما آنکه یقینی است، این است که یک شب جمعه از عمرم رفت. باید به این نکته دقت کنیم.
فریب شیطان
شیطان مرتب میآید ما را روی احتمالات فریب میدهد و میگوید: إنشاءالله هفتۀ آینده. من از کجا بدانم هفتۀ آینده وضعیتم چگونه است؟ اگر بنابر فرض هفتۀ آینده هم زنده باشم و بخواهم دوباره مثل امشب بیحال دعا بخوانم، کار بسیار خراب است. لذا انسان عاقل از فرصت استفاده میکند. فرمودند:
«إِنَّ عُمُرَکَ وَقْتُکَ الَّذِی أَنْتَ فِیهِ مَا فَاتَ مَضَى وَ مَا سَیأْتِیکَ فَأَینَ قُمْ فَاغْتَنِمِ الْفُرْصَةَ بَیْنَ الْعَدَمَیْنِ»؛ (غرر الحکم و درر الکلم، ص222.)
عمر تو زمانی است که در آن هستی. آنچه از دستت رفت، گذشت و آنچه آینده میآید، کجاست؟ پس فرصت بین دو عدم [یعنی گذشته و آینده] را غنیمت بشمار.)
تفسیر سجدۀ باطنی
فرمودند: «وَ السُّجُودُ النَّفْسَانِیُّ فَرَاغُ الْقَلْبِ مِنَ الْفَانِیَاتِ وَ الْإِقْبَالُ بِکُنْهِ الْهِمَّةِ عَلَى الْبَاقِیَاتِ وَ خَلْعُ الْکِبْرِ وَ الْحَمِیَّةِ وَ قَطْعُ الْعَلَائِقِ الدُّنْیَوِیَّةِ وَ التَّحَلِّی بِالْخَلَائِقِ النَّبَوِیَّةِ.» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، 175.) ما دو گونه سجده داریم: 1. سجود ظاهری (جسمانی)؛ 2. سجود نفسانی. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) ابتدا توضیح میدهند که سجود ظاهری چیست سپس چند نکته دربارۀ سجود نفسانی میفرمایند؛ یعنی وقتی روح انسان سجده میکند، باید به چهچیز توجه داشته باشد.
میفرمایند: «السُّجُودُ النَّفْسَانِی فَرَاغُ الْقَلْبِ مِنَ الْفَانِیاتِ»، سجود نفْسانی این است که فکر فارغ شود از کل دنیا که فانی است؛ یعنی همینکه در سجده رفت، دیگر باید با آن اللهاکبری که قبلش گفته و با بالاآوردن دست، دنیا را پشت سر انداخته، فکر از کل دنیا فارغ شود، به این معنا که فکر فقط با خدا آشناست.
«وَ الْإِقْبَالُ بِکُنْهِ الْهِمَّةِ عَلَى الْبَاقِیاتِ»؛ یعنی در سجده، با تمام همتش به باقیات رو بیاورد. منظور از باقیات همان باقیاتی است که در آیۀ 46 کهف فرمودند: «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیرٌ أَمَلاً» (و نیکىهاى ماندگار ثوابش نزد پروردگار تو بهتر و امیدبخشتر است.) در سجده انسان باید کاملاً از فانیات منصرف باشد و به باقیات رو بیاورد.
«وَ خَلْعُ الْکِبْرِ وَ الْحَمِیةِ»؛ یعنی تکبر و تعصب را کاملاً از خودش بکَند؛ زیرا وقتی سرش را روی خاک گذاشته، معنایش این است که خدایا من هیچچیز نیستم؛ بهترین و بالاترین و شرافتمندترین عضو بدن را که پیشانی است، روی خاک گذاشتهام.
«وَ قَطْعُ الْعَلَائِقِ الدُّنْیوِیةِ» (تمام عُلقههای دنیا را از خودش قطع کند.) «وَ التَّحَلِّی بِالْخَلَائِقِ النَّبَوِیةِ» (به زیباییهای اخلاق پیغمبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) هم خودش را زیور دهد.)
حقیقتاً عبارتهای زیبایی را حضرت فرمودند که امیدواریم بتوانیم این ویژگیها را پیدا کنیم.
9. نماز واجب را طول دهیم یا نافله را؟
یکی از آداب این است که اگر میخواهید نمازتان را طول بدهید، نماز واجبتان را طول بدهید، نه نافله را. ادب در نافله، طولدادن نیست. حالا تا میگوییم تندخواندن، بعضی آنچنان تند میخوانند که اصلاً غلط میخوانند. اگر انسان نافله میخواند، باید رکوع و سجودش در حال آرامش بدن گفته شود؛ یعنی کل ذکر بهاضافۀ یکلحظه قبل و یکلحظه بعدش، باید در حال آرامش بدن باشد. اما اینکه بخواهد چند ذکر در نافله بگوید، وارد نشده. نافله را میگویند عادی بخوانید و معطل نشوید؛ اما نماز واجبتان را هرچه حال داشتید، طول بدهید؛ بهاستثنای امام جماعت که او از این کار محروم است. امام جماعت را میگویند عادی بخواند تا حال ضعیفترین مأمومین را رعایت بکند.
نماز عاشقان
منتهی این رعایت حال ضعیفترین مأموم را ما نمیفهمیم چیست؛ زیرا یکوقت به ما میگویند رعایت حال ضعیفترین مأموم چیست؟ میگوییم اینکه یک ذکر در رکوع و سجود بگوییم و زود بلند شویم، اما یکی هم مثل مرحوم آیتالله حاجآقارحیم ارباب که نزدیک به صد سالشان بود و کمردرد و پادرد داشتند و نمیتوانستند درست راه بروند یا بایستند، رکوع و سجدههایی انجام میدادند که جوانها فراری بودند! چند نفر مقید بودند از راههای دور خودشان را به نماز صبحِ حاجآقارحیم برسانند. خودِ مرحوم پدر ما از چهارسوق بهصورت پیاده، نه با ماشین، آن هم نیمساعت مانده به اذان صبح راه میافتادند تا برای اذان صبح به مسجد ایشان که در چهارراه تختی بود، برسند. واقعاً انسان متحیر میماند که این افراد چه عشق و علاقههایی در این نمازها داشتند.
مرحوم پدر ما تازه ازدواج کرده بودند؛ اما صبحها بلند میشدند و خودشان را به نماز ایشان میرساندند. بعد از مدتی حاجآقا رحیم به ایشان گفته بودند: حالا نمیخواهد شما زیاد عنایت داشته باشید که خودتان را مقید کنید و ازطرفدیگر بخواهید یکوقت حقوق خانمتان را مثلاً ضایع کنید. البته اینگونه نبود؛ اما خودشان را به زحمت میانداختند.
حقیقتاً چه لذتهایی میبردند. یک نماز صبحشان گاهی نیم ساعت طول میکشید. حالا من نمیخواهم عدد ذکر رکوعشان را بگویم، حدوداً میگویم، سه بار ذکر کبیر را میگفتند؛ اما نه بهصورت تند. مرحوم پدر ما کیفیتش را خوب توضیح میدادند. میگفتند: «سبحان ربی العظیم»، روی «العظیم» که میرسیدند یک نفس توقف میکردند. اصلاً دنبال هم نمیخواندند. بعد میگفتند: «و بحمده» دوباره یک نفس میکشیدند. سه بار ذکر را بههمین صورت میگفتند، بعد صلوات و ذکرهای دیگرش را میگفتند. کافی بود یک نفر بیاید یک یاالله بگوید. بهسبب یاالله او، ذکر اضافهای که میگفتند این بود: «سُبْحَانَ مَنْ عَظُمَ شَأْنُهُ وُ جَلالُهُ، سُبْحَانَ مَنْ عَظُمَ عَفْوُهُ وَ إحْسَانُهُ، سُبْحَانَ الرَّئُوفِ الرَّحِیمِ، سُبْحَانَ الرَّئُوفِ الرَّحِیمِ، سُبْحَانَ الرَّئُوفِ الرَّحِیمِ». نقل کردهاند:
در نجف، مسجدی بود بهنام مسجد هندیها که مقابلش یک حمام بود. در این مسجد امام جماعتی بود که هرچه رکوع را طول میداد، مجدداً یکی میآمد و یاالله میگفت و ایشان نیز دوباره رکوعش را طول میداد. شخصی رفت به امام جماعت گفت: «حاج آقا، کسانیکه یاالله میگویند، نمیخواهند به شما اقتدا بکنند؛ بلکه این افراد وقتی میخواهند از پلههای حمام پایین بروند، یاالله میگویند و پایین میروند.» امام جماعت گفت: «اگر اینگونه باشد، باید صبر کنم تا این شخص برود غسلش را بکند، برگردد و به من اقتدا کند!»
طولدادن نماز به لذتهایی برمیگردد که این افراد از نماز میبرند و ما گاهی تعجب میکنیم. حالا اگر به حاجآقا رحیم بگویند: رعایت حال ضعیفترین مأموم را بکنید، ضعیفتر از خودشان کیست؟!
زمانی میخواستیم یک صلوات در رکوع یا سجده بگوییم، به ما اعتراض کردند. دیدیم مرتب پیغام میآید که چرا نماز را طول میدهید. گفتم: اصلاً ما از این نمازهایی که میخوانیم، خجالتزده هستیم. این چه نمازی است ما میخوانیم؟ امروزه تا میگوییم در نماز رعایت حال ضعیفترین مأموم را بکنید، وضعیت این شده. یعنی حالتهایی پیدا کردیم که اصلاً از نماز لذت نمیبریم، میخواهیم تند رکوع و سجده را بخوانیم. اگر امام جماعت بخواهد بعد از رکوع بایستد و «سمعالله» را با آرامش بگوید، مأمومین [بهصورت عملی] تهدید میکنند و به سجده میروند! یعنی به امام جماعت میفهمانند اگر به سجده نروی، ما میرویم! نقل کردهاند پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) وقتی نماز میخواندند، گاهی آنقدر رکوعشان طول میکشید که مأمومین گمان میکردند ایشان یادشان رفته که باید سر از رکوع بردارند و مثلاً فکر کردهاند این رکوع آخر نماز است. بعد سر را از رکوع برمیداشتند و به سجده میرفتند. سجدهشان نیز طول میکشید.
قنوت و رکوع و سجود؛ مواضعی از نماز که میتوان طول داد
پس در نماز نافله نمیخواهد طول بدهید. نافلهها را معمولی بخوانید؛ اما نماز واجبتان را بهشرطیکه به مانعی برخورد نکند و واجب اهمی نداشته باشید، دستور این است که طول بدهید. طولدادن در سه جزء نماز امکان دارد: قنوت و رکوع و سجود. اجازه دارید که در قنوت با خدا حرف بزنید، دعاهای گوناگونی داشته باشید، هربار نیازهای خودتان را از خدا در قنوت بخواهید. در رکوع و سجود نیز چنین اجازهای وجود دارد. روایتهای زیادی در این زمینه هست از جمله این روایت: «طُولُ الْقُنُوتِ وَ السُّجُودِ ینْجِی مِنْ عَذَابِ النَّارِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، 175.) (طولدادن قنوت و سجود، انسان را از عذاب آتش نجات میدهد.) در دعای کمیل هم میخوانیم:
وَ لَیتَ شِعْرِی یا سَیدِی وَ إِلَهِی وَ مَوْلَای أَ تُسَلِّطُ النَّارَ عَلَى وُجُوهٍ خَرَّتْ لِعَظَمَتِکَ سَاجِدَةً؛
و کاش میدانستم ای آقا و معبود و مولایم آیا آتش دوزخ را بر چهرههایی که در مقابل عظمتت به سجده افتاده، چیره میکنی؟!
10. رکوع و سجود مستقل عباداتی بسیار مهماند
آخرین مطلب کثرت سجود و رکوع در غیر از نماز است؛ زیرا در نماز نمیتوانید تعداد سجود و رکوع را زیاد کنید؛ بلکه فقط کیفیت آنها و ذکرشان را میتوانید زیاد کنید. یکی از آداب این است که سعی کنید در مقابل خداوند، زیاد رکوع و سجود داشته باشید، بهخصوص سجدۀ بعد از نماز. شاید این روایت را از امامرضا(علیهالسلام) نشنیده باشید. ایشان میفرمایند: «این سجدۀ شکری که بعد از نماز بهجا میآورید، مکمل ناقصیهای نمازتان است» (عیون أخبار الرضا(علیهالسلام)، ج1، ص281.)؛ یعنی اگر در نمازتان نقصی باشد، این سجدۀ شکر آن نقصها را برطرف میکند، مثل نافله. خدا زیاد بهانه برای ما گذاشته. مرتب میخواهد ما را به خودش نزدیک کند. در روایتی از امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میخوانیم: «مَنْ رَغِبَ فِیمَا عِنْدَ اللَّهِ کَثُرَ سُجُودُهُ وَ رُکُوعُهُ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، 175.) (کسیکه راغب باشد به آنچه نزد خداست، سجود و رکوعش زیاد میشود.)
رکوع و سجود؛ راه رسیدن به «ماعندالله»
امشب نمونۀ بزرگ «ماعندالله» را گفتیم که همان ملاقات خدا بود؛ اما ماعندالله نمونههای فراوان دیگری هم دارد؛ مثلاً اگر کسی بخواهد به امامزمانش برسد، این حاجتش مصداق ماعندالله است. در دعای ماه رجب میگویید: «بَابُکَ مَفْتُوحٌ لِلرَّاغِبِینَ» («فرازی از ادعیۀ ماه رجب»، مفاتیح الجنان.) (درِ تو برای راغبان گشوده است.) کسیکه به ماعندالله راغب است و میخواهد به آن دسترسی پیدا کند، راهش این است که رکوع و سجودش را زیاد کند. در روایت دیگری هم فرمودند: «لَا یقَرِّبُ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلَّا کَثْرَةُ السُّجُودِ وَ الرُّکُوعِ» («فرازی از ادعیۀ ماه رجب»، مفاتیح الجنان.) (هیچچیز انسان را به خدا نزدیک نمیکند، مگر زیادی رکوع و سجود.) این عبارت چیزهای دیگر را نفی میکند و میگوید: فقط با سجود و رکوع انسان به خدا بسیار نزدیک میشود. یاد کنید که امامزمانتان هم اینگونه هستند. ولیّخدا که همهکارۀ خدا در جهان هستند، به رکوع و سجود میروند، گریه میکنند و درِ خانۀ خدا خاضع هستند:
السَّلَامُ عَلَیکَ حِینَ تُصَلِّی وَ تَقْنُتُ، السَّلَامُ عَلَیکَ حِینَ تَرْکَعُ وَ تَسْجُدُ؛«فرازی از زیارت آلیس(علیهمالسلام)»، مفاتیح الجنان.
سلام بر شما هنگامیکه نماز میخوانید و قنوت میکنید. سلام بر شما هنگامیکه رکوع میکنید و سجده بهجا میآورید.
گمنام نزد زمینیان؛ نامدار نزد آسمانیان
در شیراز، مقابل امامزاده سیدعلاءالدین، قبرستانی هست که فکر میکنم حدود پانصد متر با حرم فاصله دارد. وسط این قبرستان قبر سربازی گمنام است که امروزه توجه فراوانی به آن میشود. این سرباز داستان زیبایی دارد که حدس میزنم این داستان را مرحوم شهید دستغیب(رضواناللهتعالیعلیه) در کتاب داستانهای شگفت ذکر کردند. فکر میکنم در زمان پهلوی بوده که یکی از فرماندهان ارتش به حضرت فاطمه(علیهاالسلام) جسارت میکند و این شخص هم سرباز او بوده. وقتی سرباز میبیند فرمانده به حضرت فاطمه(علیهاالسلام) جسارت کرد و فحش داد، او را میکشد و بهسبب اینکه میدانسته او را دستگیر میکنند، فرار میکند. او نه میتوانست به خانهاش برود و نه به جای دیگر؛ لذا از ایران به عتبات میرود. مدتی در آنجا ساکن و به زیارت مشغول بوده است.
بعد از مدتی که شاید چندین ماه بوده، به شیراز برمیگردد و به مدرسۀ علمیۀ آنجا میرود. این سرباز از خادم مدرسه تقاضا میکند که اجازه بدهید من چند شب در یکی از حجرهها باشم. خادم اجازه میدهد. البته بعد با روحانی متولی آنجا هماهنگ میکند. بعد از مدتی خادم میبیند رفتارهای این جوان غیرعادی است؛ مثلاً یکی از نکات این بود که خادم شبها در مدرسه را قفل میکرد؛ اما صبح که میآمد، میدید قفل باز است. چون کسی کلید نداشته، تعجب میکند و میگوید: این کیست که کلید دارد؟! میبیند از شبی که این جوان آمده بود، صبحها قفل در باز است. حساس میشود و قضیه را برای متولی مدرسه مطرح میکند و ظاهراً متوجه میشوند.
شاید مینشینند نگاه میکنند، میبینند این جوان سحر بلند میشود، وضو و کارهایش را میکند، بهمحض اینکه میآید قفل برای او باز میشود، بیرون میرود و نماز صبحش را جای دیگر میخواند. آنوقت متولی بسیار به او نزدیک میشود، بسیار اظهار محبت به او میکند؛ زیرا میخواسته بداند جریان چیست؟ آنگاه جوان به او میگوید: «من دارم از دنیا میروم؛ اما از شما شیرازیها گلهای دارم و آن این است که امام زمان(علیهالسلام) چندین شب است فلانجا میآیند، نماز صبح میخوانند و اصلاً کسی نمیآید پشت سرشان نماز بخواند. چرا نمیآیید پشت سر آقا نماز بخوانید؟!» سپس فوت میکند و چون نامش معلوم نبوده، بهعنوان سرباز گمنام از او یاد میکنند.
خداوند توفیق نمازخواندن همراه آن بزرگوار را نصیبمان بفرماید.
«الحمد لله رب العالمین»