بسم اللّه الرحمن الرحیم
موضوع: شرح حکمت 135 نهج البلاغه؛ بخش سوم: غصه
تاریخ: 6فروردین1394؛ 5جمادی الثانی1436
مکان: اصفهان، حسینیه جوادالائمه(علیهالسلام)
یادآوری
حکمت 135 سه جمله داشت، در جملۀ اولش فرمودند: هرچه انسان نانخور کمتر داشته باشد، توانگریش بیشتر میشود؛ چون خرج او کمتر است. انسان بهخاطر خرجنکردن، راحتتر به ثروت دسترسی پیدا میکند.
دوم فرمودند: دوستی نمودن، نصف عقل است. در جلسۀ قبل به آثار عقل در وجود انسان اشاره کردم. این آثار خیلی مهم است و تا گفته نشود، خود ما هم توجه نمیکنیم. تشخیص مرز عقل با نفس خیلی سخت است. مثلاً وقتی میخواهم این غذا را بخورم، این حرف را بزنم، این نگاه را بکنم و...، اینها را عقلم میگوید یا نفسم؟ خیلی مواقع انسان نمیتواند درست تشخیص دهد، بهخصوص زمانیکه میخواهد با کسی شریک شود، همبحث شود، همشغل شود یا حتی میخواهد با کسی ازدواج کند. در این شرایط، خیلی نیاز است که عقل افراد را بسنجیم.
جلسۀ قبل 41 اثر از آثار عقل را بیان کردم، البته آثار زیاد دیگری هم هست. من زیاد تحقیق نکردم. در روایات دوری اجمالی زدم و این 41 اثر را پیدا کردم. مسلماً اگر دور دیگری بزنیم، چهلپنجاه اثر دیگر هم پیدا خواهیم کرد؛ ولیکن همان 41 اثر هم آگاهی ما را خیلی زیاد میکند و بعد از اینکه بیان میشود، همه تصدیق میکنند. امشب میخواهم راجعبه جملۀ سوم صحبت کنم.
بیان حدیث
«قِلَّةُ الْعِیَالِ أَحَدُ الْیَسَارَیْنِ، التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ، الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ»(نهج البلاغه، صبحی صالح، ص495، حکمت 141تا143.)
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در بخش سوم حکمت 135 میفرمایند: «اَلْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ.» (نصف سالخوردگی، غصه است.) «هَمّ» یعنی غصّه. «هرم» نیز به معنی پیری و شکستگی است. بسیاری افراد را نگاه میکنیم، میبینیم قیافهشان به سنشان نمیخورد، حال یا سنشان کم است اما پیرتر بهنظر میرسند یا سنشان زیاد است اما جوانتر بهنظر میرسند. هر دو گونهاش زیاد است. مثلاً کسی هشتاد سالش است؛ اما قیافهاش را که نگاه میکنید، فکر میکنید پنجاهساله است. این معلوم است زیاد عقل سالمی نداشته است. اینگونه افراد زیاد غصه نداشتهاند، برای آخرتشان کار زیادی نکردهاند، توجهی نداشتهاند، بیتفاوت بودهاند. گرچه ظاهر جوان را برای خودشان امتیاز میدانند؛ اما درواقع اینطور نیست.
عکس این هم هست. مثلاً قیافۀ شخصی را نگاه میکنید، فکر میکنید شصتهفتادساله است؛ اما بعد سال تولدش را نگاه میکنید یا از او میپرسید، میبینید نه، این مثلاً چهلپنجاهساله است. این نشانۀ درک بالای اوست. عقل او در مسائل مختلف توجه زیادی داشته است و عکسالعمل نشان داده است. معمولاً این افراد هم دوسه برابر آنهایی که صد سال عمر میکنند، به جامعه خدمت میکنند. این را زیاد دیدهام.
مثلاً افرادی بودند که فوت شدهاند، ما سالها با آنها بودیم. اسم نمیآورم. شصت سال بیشتر عمر نکردند؛ اما خیلی به جامعه خدمت کردند. کسانی هم بودند نود سال، صد سال عمر کردند؛ اما اینگونه نبودند. ما خیال میکنیم فقط بالابودن سن امتیاز است؛ درحالیکه بهرهبرداری مهم است. اگر کسی غصه نخورد و هیچ بیماری هم نداشته باشد، این ارزش نیست. اگر وظیفهاش را خوب انجام داد و در این حین، توانست سلامتیاش را حفظ کند، این مهم است که چنین چیزی هم نداریم. الان همین امشب را نگاه کنید، چقدر ما توانستیم بهره ببریم؟ باید روی این فکر کنیم.
در بحث غصه ده نکته میخواهم بگویم. بعد هم پنج اثر از آثار غصه را عرض خواهم کرد که وقتی انسان غصه بخورد، چه آثاری برای او خواهد داشت؟ اول ده نکته را عرض میکنم.
نکتهها
1. اندوه؛ نشانۀ عقل
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرمایند: «الْعَاقِلُ مَهْمُومٌ مَغْمُومٌ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص321.)؛ یعنی اگر شخص عقل داشته باشد، غمگین است. نمیگویند: «الانسان»، میگویند: «العاقل». وصف «العاقل»، به علت اشاره میکند. به این معناست که وقتی میگویند: «الْعَاقِلُ مَهْمُومٌ» شما میگویید: «لماذا؟» (برای چه غمگین است؟) میگوییم: «لأنه عاقل، لأنه یتعقل»؛ یعنی چون تفکر میکند، تفکر، او را به غصه کشانده است. بهعلت همین عقلش است که غمگین است. در این زمینه، خیلی روایت داریم. من برای اینکه مقداری به مبنای صحبت نزدیکتر شویم، این روایت را هم بیان میکنم، توجه کنید:
شناخت نفس؛ علت اندوه
حالا عاقل چه چیزی را تعقل کرده که غصه میخورد؟ یکی از آنها این است که خودش را شناخته است. میفرمایند: «یَنْبَغِی لِمَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ أَنْ لَا یُفَارِقَهُ الْحُزْنُ وَ الْحَذَرُ» (تصنیف غرر الحکم، ص321.) (شایسته است هرکس خودش را شناخت، حزن و احتیاط از او مفارقت نکند.) یعنی باید تا لحظۀ آخر عمرش محزون باشد. یکی هم حذر یعنی احتیاط: حالا که خودش را شناخت مواظب باشد، غافل نباشد و بیگدار هرحرفی را بزند، هر نگاهی را بکند.
پس یک نکتهاش این است که عاقل خود را شناخته است. معنای اینکه «خودش را شناخته است»این است که میبینید خیلی عقب است. مثلاً امام حیّ ما، امام زمان(علیهالسلام) هستند. مدام امام(علیهالسلام) در ذهنش است، امام(علیهالسلام) را نگاه میکند و میگوید: چرا من نباید به امام(علیهالسلام) برسم؟ چرا باید اینقدر فاصله داشته باشم؟ این حزن است.
اینهایی که کوه پیمایی میکنند، گاهی اینگونهاند. مثلاً پنج نفر، ده نفر با هم به کوه میروند. یکی از آنها جلو میافتد، عقبیها مرتب او را میبینند و نمیتوانند به او برسند. مدام غصه میخورند که چرا ما هم نمیتوانیم مثل او تند برویم، چرا نمیتوانیم به او برسیم. او هم جلو میرود و زودتر از همه به قلۀ کوه میرسد. این مثالی حسی است که من میگویم. همانطور که در کوهنوردی اینگونه است، آنهایی که عاقل هستند، در حرکت به سمت خدا هم مرتب خودشان را با امامزمانشان مقایسه میکنند.
اما نفس انسان چه میگوید؟ نفس، عکس این است. نفس میگوید: فکر اینها را نکن، مثل حیوان باش. سرت را پایین بینداز، علفهای جلویت را نگاه کن. ببین امشب چه چیزی میخواهی بخوری؟ کجا میخواهی بخوابی؟ کمی شهوترانی کن. نفس دنبال این است. بعد هم که تمام شد، میگوید: حالا چه شد؟ روز شب میشود، شب روز میشود، همینطور هفتهها میگذرد، سال تمام میشود، سال جدید میشود؛ اما هیچ تغییری در رفتارش نمیدهد.
امام صادق(علیهالسلام) میفرمایند: «لَوْ عَرَفَتِ الْبَهَائِمُ مِنَ الْمَوْتِ مَا تَعْرِفُونَ مَا أَکَلْتُمْ مِنْهَا سَمِیناً قَطُّ» (کتاب من لا یحضره الفقیه، ج2، ص288) (اگر آنچه شما از مرگ میدانید حیوانات هم میدانستند، هرگز هیچ چارپای چاقی را نمیخوردید!) یعنی اگر گوسفند هم میدانست که چند ماه دیگر ذبح خواهد شد، آن هم غصه میخورد و از شدت حزن و اندوه چاق نمیشد؛ اما نمیداند و به همین خاطر بیمهابا میخورَد و میدود. شنگول و خوشحال است که مثلاً در صحرا میچرد و...؛ اما خبر ندارد که چه عاقبتی در انتظارش است و قرار است بعد از شش ماه سرش را ببُرند. آن حیوان است؛ لکن منِ انسان نباید عقلم را تعطیل کنم و اجازه دهم نفسم مثل حیوان کار کند. لذا فرمودند: عاقل مهموم و مغموم است.
معنای این جمله هم این نیست که مدام غصهمان را به دیگران نشان دهیم. بعضیها هستند وقتی با آنها برخورد میکنیم، در نگاه اول قیافهشان محزون است. این را نگفتهاند، فرمودند: « الْمُؤْمِنُ... بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِی قَلْبِهِ» (اصول کافی، ج2، الاسلامیة، ص226.) (مؤمن شادیاش در صورت و ناراحتیاش در دلش است.) یعنی مؤمن دائماً محزون است؛ اما حزنش در دلش است. در ظاهر وقتی به او نگاه میکنید، احوالپرسی میکند و... .
بنابراین ده نکتهای که در این جلسه میگویم، میتواند ما را متعادل کند که مبادا به نکتهای عمل کنیم و از نکات دیگر غافل شویم.
2. ظاهرنکردن غصه
انسان هرچه میتواند، باید غصههایی را که به او وارد میشود، فرو دهد و ظاهر نکند. به این تعبیر که انسان سعی کند غصه را در خودش فرو ببرد. در اصطلاح میگویند: جرعه. همانگونه که شما قطرهای آب میخورید، فرو میدهید، میگویند: غصه را هم فرو بده. در اینجا اعتراف میکنم که بعضی از زنها در این بخش خیلی خوب جلو میروند، ظاهرنکردن غصه گاهی در زنها بیشتر است؛ در مردها کمتر دیدهام. سرجمع هرچه انسان داناتر باشد، هرچه عقلش قویتر باشد، کاری به مرد و زنش ندارم، میداند که نباید مدام غصهها را به دیگران اعلام کند.
بعضیها را دیدهام مرتب نق میزنند، مرتب ایراد میگیرند، حتی در سخنرانیها. سرتاپای سخنرانی بعضیها ایرادگرفتن است. گاهی وقتها هم به فضای جامعه ایراد میگیرد و میخواهد ادعا کند که من متدین هستم. دائم میگوید: این چه اوضاعی است، کارهای حرام انجام میشود و... . درحالی که سر تا پای زندگی خودش هم پر از کار حرام است. مثلاً یکی از کارهای حرامش هم این است که نهیازمنکر نمیکند. یکی از راههایی که به وسیلۀ آن میتوانید اینگونه افراد را شناسایی کنید، این است: این افراد وقتی به تور ما میافتند، به آنها میگویم شما صد نمونه کار حرام سراغ داری، یکی از آنها را بنویس تا من به مسئولین بگویم اقدام کنند. همینکه میگویم: بنویس، حاضر نیست بنویسد. خوب بلد است ریا کند و مدام فریاد بزند. میخواهد بگوید: من در کار حرام همراه نیستم؛ اما دروغ میگوید. در روایت است: کسیکه بتواند جلوی منکری را بگیرد و نگیرد، شریک در آن گناه است.
مِن مواعظ مسیح(علیهالسلام)... بِحَقٍّ أَقُولُ لَکُمْ مَنْ نَظَرَ إِلَى الْحَیَّةِ تَؤُمُّ أَخَاهُ لِتَلْدَغَهُ وَ لَمْ یُحَذِّرْهُ حَتَّى قَتَلَتْهُ فَلَا یَأْمَنْ أَنْ یَکُونَ قَدْ شَرِکَ فِی دَمِهِ وَ کَذَلِکَ مَنْ نَظَرَ إِلَى أَخِیهِ یَعْمَلُ الْخَطِیئَةَ وَ لَمْ یُحَذِّرْهُ عَاقِبَتَهَا حَتَّى أَحَاطَتْ بِهِ فَلَا یَأْمَنْ أَنْ یَکُونَ قَدْ شَرِکَ فِی إِثْمِهِ ...؛ (بحار الأنوار، ج14، بیروت، ص308.)
حضت عیسی(علیهالسلام) مطلبی که به شما مىگویم، بیتردید حق است: هرکه ببیند ماری قصد دارد برادرش را نیش بزند، اما او را متوجه نکند و مار برادرش را از پاى درآورد، از شراکت در قتل او پاک نیست [و دستش به خون او آغشته است] و همینگونه، هرکه ببیند که برادرش گناهى را انجام مىدهد و او را از سرانجام کارش آگاه نکند و درنتیجه گناه او را در برگیرد، از همکارى در گناهش بر کنار و برّى نیست [و شریک گناه اوست.]
لذا من صریح میگویم: همین آقایی که این حرف را میزند، خودش گنهکار است و در همان جرمها هم شریک است. به این دلیل که وقتی به او میگویم یک نمونهاش را بنویس، حاضر نیست بنویسد. خوب هم بلد است توجیه کند. وقتی میگویم چرا نمینویسی؟ میگوید: آنقدر زیاد است که نمیدانم کدامش را بنویسم. میگویم: تو که نمیخواهی جلوی یک گناه را بگیری، پس دهانت را ببند، حرف هم نزن. تو خودت باطناً مایلی، چرا تظاهر میکنی که تمایل نداری؟ اگر مایل نیستی، اگر بتوانی، باید جلوی یک گناهش را هم را بگیری.
فرض کنید صد میکروب در فضایی باشد، پزشکی میگوید: «وای! چقدر میکروب هست.» خوب باشد، حالا میخواهی چکار کنی؟ میگوید: «یکی از آنها را میتوانم بکُشم.» اگر واقعاً پزشک، پزشک سالمی باشد، چکار میکند؟ بهجای اینکه بنشید و مدام تأسف بخورد و بگوید: وای چقدر زیاد است، همان یک میکروب را میکشد. بتواند، میکروب دوم را هم میکشد. اگر نتوانست، دیگر فریادزدن ندارد! میگویند: هرچه میتوانی بکُش. میکروب دوم را میتوانی به دیگری بگویی. از اینکه به دیگری نمیگوید، خودش هم نشسته و دائم فریاد میزند، معلوم میشود که تظاهر است، ریاست.
در بحث غصه میگویند:«تَجَرَّعِ الْغُصَصَ فَإِنِّی لَمْ أَرَ جُرْعَةً أَحْلَى مِنْهَا عَاقِبَةً وَ لَا أَلَذَّ مَغَبَّةً»؛ (تصنیف غرر الحکم، ص321.) یعنی غصهها را جرعهجرعه فرو دهید و این شیرینترین جرعهای است که فرو میدهید؛ شیرینتر از جرعههای غذاها و نوشیدنیهاست. «تَجَرَّعِ الْغُصَصَ» (فرو بده غصهها را.) «فَإِنِّی لَمْ أَرَ جُرْعَةً أَحْلَى مِنْهَا عَاقِبَةً» (من هیچ جرعهای را ندیدم که از نظر عاقبت شیرینتر از جرعۀ غصه باشد.) عاقبتش خیلی شیرین است. آن لحظه که فرو میدهد و تمام وجودش را حفظ میکند که مبادا فریاد بزند و مثلاً بچههایش، همسرش یا پدر و مادرش ناراحت شوند، غصه درونش هست؛ اما عاقبتش خیلی شیرین است. «وَ لَا أَلَذَّ مَغَبَّةً» (لذیذتر از مغبه نیافتم.) «مغبه» (پایان کار) را میگویند. نیافتم لذیذتر از پایان کاری که انسان در آن غصهای را فرو دهد. این پایانش خیلی لذیذ است.
مثلاً در ارتباط با همسر، عاقبتِ اینهایی که غصه را فرو میدهند، این است که اختلافشان کمتر است. غالباً مشکل، مال کسی است که غصهها را فرو نمیدهد. اگر اختلافی هم باشد، مال کسی است که غصه را بروز میدهد، نه مال آنکه فرو میدهد. روایت این را میگوید: اگر هم زن، هم مرد، جفتشان غصهها را فرو دهند، بینشان اختلافی پیش نمیآید. ناملایمی که از همسرش میبیند، در خودش فرو دهد. معمولاً هم در زندگی اینگونه افراد، کمتر ایراد هست. این خودْ امتیازی است؛ منتهی طرف مقابل هم نباید سوءاستفاده کند و بگوید: همسر خوبی دارم، هرچه میگویم، او هیچ نمیگوید.
بعضی آسانسورها هست که وقتی بیشازظرفیتش سوار میشوند، بوق میزند و میایستد؛ اما بعضی دیگر نه، هر تعداد سوارش شوند، بوق نمیزند. درست است که صدا نمیکند؛ ولی ما نباید سوءاستفاده کنیم! انسانها هم اینگونهاند: بعضیها هستند وقتی فشار روحی به آنها وارد میشود، فوری دادشان بلند میشود؛ اما بعضی هم نه، هیچ نمیگویند. حالا عرضم توجیهکردن کار طرف مقابل نیست. میگویم آنکه فرو میدهد، یک امتیاز دارد؛ اما طرف مقابل هم بد کاری میکند، نباید سوءاستفاده کند.
3. دو شادی درپی هر غصه
نکتۀ مربوط به این بخش، هم در روایت آمده است، هم در آیۀ شریفه. اول آیۀ قرآن را میخوانم: Pفإنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً * إنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراًO (پس بیتردید با [هر] دشواری آسانی است * بیتردید با [هر] دشواری آسانی است.) (شرح، 5و6.) در این دو آیه، یک عبارت شریفه تکرار شده است: «إنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً.» از این نکته میفهمیم که دنبال «عسر»، دو «یسر» وجود دارد. مثال میزنم: فرض کنید اگر مؤمن شصت سال زندگی کرده است، اگر بیست سالش با غصه باشد، چهل سالش با راحتی خواهد بود؛ یعنی همیشه راحتی دو برابر ناراحتی است. حال راحتی و ناراحتی اول است یا وسط یا آخر، این معلوم نیست.
بعضی راحتیهایشان را اول طی میکنند و غصههایشان مال آخر عمر است. بعضی هم بهعکس است. غصههایشان اول است و آخر کار راحت هستند. مثل غذایی است که افراد میخورند. غذاخوردن بچهها را دیدهاید؟ گاهی غذای خوب را، بهخصوص گوشت را که خیلی دوست دارند، میگذارند آخر کار بخورند و اول، غذاهای دیگر را میخورند. به او میگوییم: چرا آن غذا را نمیخوری؟ میگوید: آن را گذاشتهام دست آخر، میخواهم غذای خوشطعم را آخر کار بخورم. بعضی هم نه، همان اول کار خوشمزههایش را میخورند و بعد غذاهایی را میخورد که زیاد مطلوبش نیست.
نکتۀ ادبیاش را هم عرض کنم: کلمۀ «عسر»، «ال» دارد؛ اما «یسر»، «ال» ندارد. «ال» در عربی معانی متعددی دارد. یکی از معانی «ال» عهد ذکری است. در آیۀ دوم آمده: Pفَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراًO ([آری] مسلّماً با [هر] دشواری آسانی است.) (شرح، 6.) یعنی دوباره میفرماید: «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ» این «ال» در «العسر»، اشاره به «عسر» قبلی است؛ یعنی«عسر» جدیدی نیست و تأکید عسر قبلی است. اما کلمۀ «یسر» «ال» ندارد. نتیجه این میشود که: «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرَیْنِ» (همراه یک سختی دو آسانی است.) وقتی این دو آیه را روی هم میریزیم، این مطلب درمیآید.
حالا روایت هم خدمتتان بخوانم: «لِکُلِّ هَمٍّ فَرَحٌ» (تصنیف غرر الحکم، ص321.)؛ یعنی دنبال هر غصهای شادی هست. هیچوقت اینطور نیست که کل زندگیاش با غصه جلو برود. اتفاقاً شادیها دوبرابر است.
4. عامل غصه؛ فقر یا غنا
خیلیها فکر میکنند فقر باعث غصه میشود. اتفاقاً یکی از چیزهایی که برای انسان غصه میآورد، ثروت است. شما بروید آدمهای ثروتمند را ببینید، حالا هرکسی را که میخواهید، زندگیاش را بروید نگاه کنید، ببینید چقدر غصه دارد.
یکبار به مغازۀ یکی از بازاریها رفته بودم، کاسهای جلویش بود که داخلش پر از چک بود. به من گفت: «همه از بیپولی مینالند، من از این چکها مینالم.» صد ورق چک در کاسه ریخته بود. گفت: «هریک از این چکها مشکلی دارد: یکی برگشتی است، یکی تاریخش مشکل دارد، یکی قلم خورده است، یکی از شهری دیگر است و... .» میگفت: «خیلی از این چکها ناراحتم.» این مربوط بود به غیر از پولهایی که داشت. فقط چکهایی که مشکل داشت را داخل کاسه ریخته بود و بهقولمعروف میگفت: دیگر وقت سرخاراندن ندارم. این یک نمونهاش است. بعضیها میگویند: اصلاً نگهداری ثروت، خودش غصهای است.
فردی که ثروتش زیاد است،با خود میگوید: مالم را در گاوصندوق بگذارم، دور خانهام دزدگیر میلهای بزنم، سگ بگذارم نگهبانی کند، خادم بگذارم مواظب باشد، چکار کنم که دزد نتواند بیاید اموالم را ببرد یا برای مغازهاش کارهایی میکند، دزدگیر میگذارد، حواسش را خوب جمع میکند؛ اما آخر هم از راهی که فکر نمیکند، مشکل پیدا میکند. یک بازاری بود، به او میگفتم: حالا که اینقدر پول داری، بیا و مقداری خدمت دینی کن. زیاد هم برایش تفاوتی نمیکرد؛ یعنی در مالش اثری نداشت. ثروت زیاد داشت، دهها مغازه و... . گفتم: یکی از آنها را برای دینت بده؛ اما هیچ کمکی نکرد. بعد از چندوقت فهمیدم مبلغ درشتی از مالش را که چند میلیارد میشد، کسی بالا کشید و آنقدر گرفتار شد که مدام به هرکسی میرسید، میگفت: دعا کنید از این گرفتاری دربیایم.
نمیخواهم بگویم چون کمک نکرد چنین شد؛ اما گاهی وقتها علت، همین است. گاهی وقتها بدتر از این است. یعنی بهخاطر کمکی که نکرد، دهبرابر این هم چوب میخورد؛ چون وقتی به او میگوییم، دیگر اتمام حجت شده است. او خیال میکند که میتواند کمک نکند، نه، انسان چنین اختیاری ندارد. زمانی انسان سرش را بالا میگیرد و سوت میزند، جلوی پایش را هم نگاه نمیکند. این میفهمد باید جلوی پایش را نگاه کند؛ ولی توجه نمیکند. اینکه میفهمد مقصر است؛ اما یکوقت هم واقعاً نمیفهمد. با کسی که نمیفهمد، کاری نداریم. میپرسد: من پولم را خرج مسافرتم کنم یا نه؟ میگویم: مشکلی نیست. لازم است تحقیق کنم همسایهها، اقوام نیازی دارند؟ میگویم: نه، لازم نیست تحقیق کنی. ما در شبهات موضوعیه هیچوقت نمیگوییم که تحقیق کنید. اما یکوقت است که بدون تحقیق فهمیدید. فهمیدید که این الان محتاج است. اینجا دیگر من نمیتوانم خودم را به نفهمی بزنم و بروم مسافرت. حالا که فهمیدم این نیاز دارد، باید کمکش کنم. اینجا نمیتوانم سرم را زیر بیندازم و از کنارش بیتفاوت رد شوم.
پس مطلب چهارم ما این است که خود ثروت سبب حزن است. «القُنیه»، «قُنیه» یا «قِنیه» هردو صحیح است. «الْقِنْیَةُ تَجْلِبُ الْحَزَنَ» (دارایی جلب حزن میکند) (تصنیف غرر الحکم، ص369.) یا «تجلب الحزن». «بِقَدْرِ الْقِنْیَةِ یَتَضَاعَفُ الْحُزْنُ وَ الْغُمُومُ» (حزن به اندازۀ دارایی متضاعف میشود) (تصنیف غرر الحکم، ص369.). هرچه مال انسان بیشتر میشود، مرتب حزن هم زیادتر میشود. او خیال میکند هرچه ثروت پیدا کند، غصههایش کمتر میشود؛ ولیکن اتفاقاً اینطور نیست. حال کنار این مطلب، نکتۀ پنجم را هم بدانیم.
5. فایدۀ مال؛ پیشگیری از حوادث
از یکطرف، مال سبب آزمایش انسان است، از طرف دیگر از حوادث جلوگیری میکند. کسیکه ثروت دارد، زمانیکه بیماری یا مشکلی برایش پیش بیاید، فوری برای معالجه اقدام میکند؛ ولی آنکه پول ندارد، نه. ممکن است برایش حادثهای اتفاق بیفتد؛ مثلاً باران میآید و ممکن است طاق روی سرش خراب شود، کسیکه ثروت دارد، زود جلویش را میگیرد؛ اما آنکه ندارد، نه. بله اینها هم هست. به اینها هم دقت داشته باشیم.
ثروت نعمتی الهی است که میتواند برای من از یکسری از حوادث جلوگیری کند؛ اما در عینحال هم باید بدانم که ثروت غصه را ازبین نمیبرد؛ بلکه یکی از اسباب حزن هم است. مطلب پنجممان همین است: «الْمَالُ لِلْفِتَنِ سَبَبٌ وَ لِلْحَوَادِثِ سَلَبٌ» (تصنیف غرر الحکم، ص369.) (مال برای فتنهها سبب است و برای حوادث سلب است.) یعنی مال سبب فتنه (آزمایش) برای انسان میشود، فتنه هم مشکلات درست میکند. گرفتاری بهمعنای آزمایش است. مال برای انسان گرفتاری درست میکند؛ اما از آنطرف هم نسبت به حوادث، سلب است. سلب یعنی غارتکردن. بهدلیل ثروتی که دارد، مدام حوادث را غارت میکند؛ مال نمیگذارد در زندگیاش حادثه بیفتد؛ با ثروت حادثهها را از خود دور میکند.
6. وابستهنبودن خیر و شر مال به کم یا زیاد بودنش
گاهی مبلغی کم برای انسان نافع است؛ اما مبلغ زیاد باعث غصه و دردسر برای انسان میشود. این دو را هم مقایسهای کنید و ببینید اینگونه هست یا نه. پس همیشه اینطور نیست که هرچه مال بیشتر شود، غصههای من کمتر شود. گاهی نه، مال اندک منفعتش برای من بیشتر است، خیرش زیادتر است. وقتی مال زیادتر میشود، شر میشود. «دِرْهَمٌ یَنْفَعُ خَیْرٌ مِنْ دِینَارٍ یَصْرَعُ» (تصنیف غرر الحکم، ص369.) (یک درهم [یا مالی اندک] که سود به من برساند، بهتر از یک دینار [یک سکۀ طلا، یک مثقال طلا؛ کنایه از مال بسیار] است که من را به زمین بزند.) «یَصْرَعُ» بهمعنای روی زمین انداختن و ازبینبردن است.
7. ضرورت خطرپذیری برای سود بیشتر
این نکته خیلی به درد کاسبها میخورد. اگر کاسبی میخواهد سود کند، باید با غصهها و ترسها و نگرانیها مواجه شود. نمیتواند دائم بنشیند و بگوید: من میترسم. ببین فلانی رفت معامله کرد، شکست خورد؛ پس من دیگر جلو نمیروم. هیچوقت کسی از معاملهنکردن شکست نمیخورد؛ اما این هم تاجر نشد. تاجر باید بازاری باشد. یکبار خود بازاریها به ما میگفتند معنای «بازار» این است: «باز آر»؛ یعنی مالت را باز بیاور، ثابت نگه ندار. مالت راکد نباشد. این معنای قشنگی است. میگوید: اینجا بازار است. راهش این است که باید شجاع باشد. در این زمینه، خیلی روایت داریم که میگوید: کاسب باید شجاع باشد و در دل سختیها برود. یکی از آنها این است: امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرمایند: «رُکُوبُ الْأَهْوَالِ یَکْسِبُ الْأَمْوَالَ» (تصنیف غرر الحکم، ص369.) (سوارشدن بر سختیها، کسب میکند مالها را.)
اگر «اموال» میخواهی، سوار «اهوال» شو. اهوال و اموال فقط یک «ه» و «م» با هم تفاوت میکند. «اهوال»؛ یعنی باید سوار سختیها شوی، به زحمت بیفتی، درگیر شوی. در راحتی مال به دست نمیآید. مثلاً یکی از سختیها این است که باید مسافرت کرد. بله، انسان ممکن است در مسافرت تصادف هم بکند و خیلی هم خسارت ببیند و... . این روایت نمیگوید عقلت را کنار بگذار و هرکاری بکن، نه. باید عاقلانه جلو رفت. بعضیها هم هیچکاری نمیکنند؛ لذا تا آخر عمر هم کاسبیشان جزئی است. این روش از این جهت خوب است که هیچوقت دچار سختی نمیشود؛ منتهی به او تاجر نمیگویند. اگر خواست مال کسب کند، باید عاقلانه جلو برود، باید ترس را کنار بگذارد، باید شجاع باشد.
8. ایمننبودن از بلا
همیشه عرض میکنم بهخصوص به جوانها، آنوقت که سالم هستید، خودتان را در امان از بیماری ندانید. آنوقت که ثروت دارید، خودتان را ایمن از فقر ندانید. نگویید: من هیچوقت فقیر نمیشوم. از اینها زیاد داشتهایم. در بیمارستان به عیادت جوانی رفتم. وقتی حالش را پرسیدم، گفت: من در طول عمرم تا حالا مریض نشده بودم و هرکه را هم مریض میشد، مسخره میکردم. میگفتم: انسان اصلاً نباید مریض شود. تو مگر عقل نداشتی؟! باید اینگونه غذا میخوردی، بهداشت را رعایت میکردی، و... . حال این اولینبار است که دچار بیمارستان شدهام و ظاهراً آخرین بار هم خواهد بود. درواقع دچار یک بیماری شده بود که معالجهپذیر نبود. گفت: «برای درمان باید بروم کشور خارج. کل زندگیام را هم بفروشم، اصلاً پول رفتن به این سفر را پیدا نمیکنم.»
زمانیکه سالم هستیم، باید شب جمعه درِ خانۀ خدا گریه کنیم. نگذاریم مریض شویم و بعد ناله بزنیم. معلوم نیست این ناله بهخاطر این است که میخواهیم سلامتیمان را کسب کنیم یا واقعاً خدا را دوست داریم. کمی قاطی میشود. مثل پدری است که در دادگاه آمده و به نفع پسرش شهادت میدهد. معلوم نیست راست میگوید؛ واقعاً به نفع بچهاش باید بگوید یا نه؟ گاهی پدر بهخاطر پدربودنش در معرض اتهام است؛ اما وقتی به این پدر گفتم برای غریبهای بیا و شهادت بده، با وجود اینکه واقعیت را میدانست، نمیآمد. گفت: «نمیآیم شهادت بدهم.» آنوقت که نیامدی شهادت بدهی؛ پس حالا هم شهادتت برای پسرت در معرض اتهام است، دین از تو قبول ندارد، دیگر نمیپذیرد. شاهد نباید از نزدیکان متهم، مثلاً پدر یا مادر، باشد. اینها فایده ندارد.
این هم مطلب هشتم است. همیشه یادمان باشد: «لَا تَأْمَنْ مِنَ الْبَلَاءِ فِی أَمْنِکَ وَ رَخَائِکَ» (تصنیف غرر الحکم، ص369.) (هیچوقت از بلا درامان نباش وقتیکه امنیت داری و دستت باز است.) حتی سیبی که بالا میرود تا پایین بیاید، چقدر دور خودش میچرخد. یک شب تا میآید صبح شود احتمال خیلی اتفاقات در آن هست. در این زمینه، روایت خیلی داریم. گاهی اول شب، کسی را تحسین میکنند، غبطهاش را هم میخورند، صبح میبینی همه برایش گریه میکنند. آنچنان چرخش احوال شدید است که ناگهان میبینید زیر و رو میشود. طرفی که آزاد بود، ناگهان در زندان افتاد. طرفی که زندان بود، ناگهان آزاد شد یا مریض بود، مُردنی بود، از این مریضهایی که خیلی افتاده بود و همه برایش غصه میخوردند. ما به چشم خودمان دیدیم که آنهایی که برایش غصه میخوردند، مردند؛ اما آن مریض سالهای سال زنده بود. اینها خیلی برای من عبرت است که هیچوقت محکم اعتماد نکنم به وقتیکه سالم هستم. به چه چیز خودم مینازم؟ هیچی از خودم ندارم. همیشه باید دست گداییام درِ خانۀ خدا بلند باشد.
9. بدترین مال
گاهی مال مایۀ مذمت دیگران است. مواظب باشیم. این خیلی بد است. «شَرُّ الْأَمْوَالِ مَا اکْتَسَبَ الْمَذَامَّ» (تصنیف غرر الحکم، ص369.) (بدترین مالها این است که مذمت بیاورد.) این مذمتها برای انسان غصه میآورد. بعضی متوجه نیستند: مال دارد؛ اما مرتب دیگران مذمتش میکنند. چرا مذمتش میکنند؟ چون حق دیگران را ضایع کرده است که توانسته است این مال را جمع کند. مثلاً بعضی حق دیگران را روی سهم خودشان میکِشند تا مالشان زیاد شود، یا ربا میخورند. گاهی وقتها مذمت به این دلیل است که حق دیگران را ادا نکرده است، حق زن و بچهاش را نداده و مرتب ثروت جمع کرده است. همان زن و بچهاش مرتب نفرینش میکنند. این بدترین مال است. مال جمع شده است؛ اما مذمت کنارش آمده است.
10. فقیرترین مردمان
مرحوم والد میفرمودند: «بعضی عمری با گدایی زندگی میکنند که مبادا گدا شوند.» وقتی به او میگویی: چرا اینجور زندگی میکنی؟ میگوید: میترسم گدا (نیازمند) شوم؛ اما غافل است از اینکه الان هم با گدایی زندگی میکند. این خیلی بد است. من این فرمایش ایشان در ذهنم بود تا به این روایت برخورد کردم، دیدم مضمون این روایت است. مواظب این باشیم.
«أَفْقَرُ النَّاسِ مَنْ قَتَّرَ عَلَى نَفْسِهِ مَعَ الْغِنَى وَ السَّعَةِ وَ خَلَّفَهُ لِغَیْرِهِ» (تصنیف غرر الحکم، ص369.) «أَفْقَرُ النَّاسِ»؛ یعنی فقیرترین مردم کیست؟ «مَنْ قَتَّرَ عَلَى نَفْسِهِ» (کسی است که تقتیر میکند.) تقتیر میکند؛ یعنی در خرجکردن برای خودش سخت میگیرد. همیشه با چیزهای ناشایستهای که در شأنش نیست، زندگی میکند. تقتیر میکند درحالیکه «مَعَ الْغِنَى وَ السَّعَةِ» (ثروتمند است و وسعت دارد.) بعد چکار میکند؟ «وَ خَلَّفَهُ لِغَیْرِهِ»؛ یعنی اموال را برای دیگران میگذارد. فرمودند: فقیرترین مردم اینها هستند.
آثار غصه
و اما پنج اثر از آثار غصه را هم خدمتتان بگویم:
1. ذوبشدن جسم
یکی از آثار غصه این است که بدن را لاغر میکند: «الْهَمُّ یُنْحِلُ الْبَدَنَ» (هموغم بدن را لاغر میکند) (تصنیف غرر الحکم، ص321) یا «الْهَمُّ یُذِیبُ الْجَسَدَ» (غصه جسد انسان را ذوب میکند.) (تصنیف غرر الحکم، ص321).
2. بیماری جسم
«الْغَمُّ مَرَضُ النَّفْسِ» (غصه برای بدن، بیماری میآورد.) (تصنیف غرر الحکم، ص321.)
3. بیماری روح
در حدیث قبلی، احتمال میدهم که نفس بهمعنای قلب باشد؛ چون در اصطلاحات عربی، قلب و نفس و عقل و روح کلماتی است که گاهی به یک معنا میآید. نفس بهمعنای جسم است، روح را روح میگویند یا قلب میگویند یا عقل میگویند. مرحوم فیض دربارۀ این چهار کلمه در مهجةالبیضاء میگویند: چهار کلمه است که گاهی به یک معنا میآید. میگویند گاهی نفس و عقل و قلب و روح به یک معناست. حال اگر در اینجا بگوییم غموغصه بیماری جسم است، اثر قبلی میشود.
اکنون میخواهیم بگوییم که اثر سوم غصه این است که بیماری جسم، بیماری فکر هم میآورد. البته منظورم از غصه، غصههای دنیایی است، نه غصههایی که مربوط به عقبماندگی معنوی است. آن غصه را باید داشته باشیم. کافی است کسی غصه بخورد؛ مثلاً اگر کسی بیماری داشته باشد، مرتب غصه میخورد که چرا فلان عضو بدنش معیوب است، بیمار است. این غصه اصلاً حال دعا را از او میگیرد. سحر بلند نمیشود با خدا حرف بزند. البته استثنا هم داریم. بعضیها آنقدر ایمانشان قوی است که در هرحالتی میایستند و با خدا حرف میزنند. شخصی میگفت: دیدن یکی از اولیای خدا رفتم، دیدم در خانه تنهاست. گفتم: «تنها هستید؟» گفت: «نه، شما که آمدی، تنها شدم»؛ یعنی تا تو نبودی با خدا بودم و شما که آمدی، تازه تنها شدم. مرا از خدا جدا کردی.
«الْأَحْزَانُ سُقْمُ الْقُلُوبِ» (احزان بیماری دل است) (تصنیف غرر الحکم، ص321). غصهها کمکم دل را بیمار میکند؛ یعنی عقبماندگی معنوی میآورد یا اینکه قبض نفس میکند.
قبض و بسط
گاهی انسان به معنویات رو میآورد که اصطلاحاً به آن «بسط» میگویند: انسان نشاط دارد و مدام میخواهد با خدا حرف بزند، میخواهد نمازِ باحال بخواند، دوست دارد در رکوع و سجدهاش ده ذکر بگوید. گاهی وقتها هم حال ندارد که به آن «ادبار قلب» میگویند. یکی از چیزهایی که باعث پشتکردن قلب میشود، بیماری است. فرمودند: «الْغَمُّ یَقْبِضُ النَّفْس وَ یَطْوِی الِانْبِسَاطَ» (غصه نفْس انسان را میگیرد و انبساطِ روح را در هم میپیچد.) (تصنیف غرر الحکم، ص321.) «طی» بهمعنای پیچاندن است و غصه، انبساط روح را در هم میپیچد و جمعش میکند. آن شادی معنوی را ندارد.
4. پیری
«الْهَمُّ أَحَدُ الْهِرَمَیْنِ» (غصه یکی از دو پیری است) (تصنیف غرر الحکم، ص321). پیری دوم چیست؟ این است که سن انسان زیاد میشود. مثلاً انسان هیچ غصهای نمیخورد؛ اما سنش که زیاد میشود، پیر میشود. یکی از اسباب پیری هم غصه است. لذا فرمودند: «الْهَمُّ أَحَدُ الْهِرَمَیْنِ».
5. مشغولشدن به گذشته و غفلت از آینده
غصهها انسان را از آیندۀ خود غافل میکند و فکرش را مشغول میکند. انسان باید برای آیندهاش تقوا ذخیره کند؛ اما با این غصهها ذخیره نمیکند. همیشه حواسش به این غمهاست که چگونه اینها را برطرف کند. مثلاً کسانیکه مشکل خانوادگی پیدا میکنند، سالها درگیر این مشکلاند. نتیجه چه میشود؟ آن استعداد معنوی را که داشتند، از دست میدهند. یا دوران جوانیاش را در رفاقتهایی افراطی از دست میدهد. این را هم خیلی زیاد دیدهام. گاهی انسان به رفیقش محبت افراطی دارد، بعد این محبت بهدلایلی قطع میشود و سالها مایۀ غصهاش میشود. بهجای اینکه غصۀ امام زمانش را بخورد که چرا به آقا نرسیده است، غصه میخورد که چرا مثلاً رفیقش را ندیده است و... . چیزهای خیلی پستی دلش را گرفته است، به این میگویند:اشتغال فکر. اشتغال به کسبوکار خوب است؛ اما این اشتغال فکری بد است. فکر باید آزاد باشد تا راحت با خدا حرف بزند.
ببینید چقدر خوب ما را نصیحت میکنند. میفرمایند: «لَا تُشْعِرْ قَلْبَکَ الْهَمَّ عَلَى مَا فَاتَ فَیَشْغَلَکَ عَنِ الِاسْتِعْدَادِ عَمَّا هُوَ آتٍ»؛ (تصنیف غرر الحکم، ص321.) یعنی دلت را به غصه بر آنچه گذشته، مشغول نکن، نسبت به نعمتهای گذشته که از دستت رفته است، نمیخواهد مدام غصه را به خودت تلقین کنی؛ بگو: «ما فات مضی» (غرر الحکم و درر الکلم، ص222.) (گذشته، گذشت.) دیشب شام نخوردم، دیشب تمام شد دیگر. بدون سحری روزه گرفتم، تمام شد دیگر، رد شد دیگر. گفتن ندارد. دائم هم غصه میخورند چرا در گذشته این چنین شده است. گذشته تمام شد. آیتالله حاجمیرزاعلیآقا شیرازی فرموده بودند: «احوال طرف را که میپرسیم، میگوید: میگذرد. معلوم است دلش خیلی پر است. آنچنان ناراحت است که میخواهد فحش بدهد؛ اما جرأت نمیکند و میگوید: میگذرد.» آنوقت ایشان فرموده بودند: «خوب است که میگذرد. اگر میماند، چه میشد؟» اگر میماند، نمیتوانستی تحمل کنی. گذشته است و اینطور توهین میکنی و ناراحت هستی.
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرمایند: اصلاً اِشعار نده، اصلاً فکرت را به سمت گذشتهها نبر که بخواهی مرتب ناراحت شوی. گذشته را ول کن؛ چون اثرش این است: اگر گذشته مدام فکرت را مشغول کرد، ناراحت میشوی، آنوقت از آنچه آینده به سراغت میآید، دفاع نمیکنی. برای مرگی که سراغت میآید، باید تقوا ذخیره کنی، ذخیره نمیکنی. ناگهان مرگ سراغت میآید و دستت خالی است. «فَیَشْغَلَکَ عَنِ الِاسْتِعْدَادِ عَمَّا هُوَ آتٍ» (تو را مشغول میکند از کسب آمادگی برای آنچه آینده سراغت میآید.) اگر مدام غصۀ آنها را خوردی، آنوقت اصلاً فکرت به مابعد قد نمیدهد که پیشرفت کنی. همیشه ناراحت گذشته است. ول کن، گذشته تمام شد. اینهایی که در درس شکست میخورند، این نکات برایشان مطالب خیلی خوبی است. یکیدو سال شکست خورده است، بگوید: گذشته گذشت. غصۀ گذشته را نخور، الان بلند شو کار کن.
میگویند سَکاکی خیلی کم حافظه بود، آنقدر کم حافظه بود که معلم یک جمله یادش داد و فردا از او پرسید: چه بود؟ او عکسش را گفت و عکسش توهینی میشد به خود معلم. معلم هم چوب را برداشت و او را زد و بیرونش کرد. گفت: برو، اصلاً به درد هیچکاری نمیخوری. بیرون آمد و سر به بیابان گذاشت. در بیابان دید قطرۀ آبی روی سنگی میچکد. نگاه کرد صدها سال آب ریخته بود روی این سنگ و سنگ را گود کرده بود و حوض بزرگی درست شده بود. سکاکی دید قطرۀ آب بهمرور سنگ را گود کرده است. با خود گفت: «ببین آب به این شُلی، سنگ به این سفتی را گود کرده است، آیا دل من از این سنگ سفتتر است؟ این علوم از این آبها شلتر است. چطور من...؟» همین برایش تصمیم شد. گفت: «من میتوانم» و برگشت آنقدر درس را تکرار کرد که یکی از محققین شد. این نشان میدهد که انسان در هر حالتی باشد ولو کم حافظه، میتواند حافظهاش را بهکار بگیرد. راهکار دارد. باید مقداری درسش را تکرار کند. اما اگر مدام غصۀ گذشته را خورد، بدتر میشود. در آیندهاش دچار مشکل میشود.
پزشکها هم چیز دیگری یاد ما میدهند. آنها میگویند: اصلاً غصهها سبب میشود معالجۀ شما سخت شود. این هم نکتۀ قشنگی است. وقتی شخص مریض است، مرتب غصۀ مریضیاش را میخورد. خود این غصه نمیگذارد معالجه شود؛ اما اگر مقداری بیتفاوت شد و با خدا حرف زد، مقداری از بیماریاش درآمد، راحتتر معالجه میشود. آیتاللهالعظمی مکارم شیرازی فرمودند:
زمانی من ناراحتی اعصاب پیدا کردم. آنقدر ناراحتیام شدید بود که نمیتوانستم صدای پولی را که در جیبم به هم میخورد، تحمل کنم. اعصابم به هم میریخت. مدتی بیتفاوت شدم: هم نسبت به مصیبتهایی که به من میرسید، هم نسبت به خوراکم، هم نسبت به خوابم. مدتی این سه چیز را مواظبت کردم، حالم خوب شد.
مثل اینکه کسی به ایشان یاد داده بود. گفته بود: باید بیتفاوت باشی. حتی اگر گفتند: کسی فوت شده است، شما بگو: خدا رحمتش کند. نمیخواهد غصه بخوری.
نکتۀ قشنگی است که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرمایند: مواظب باش، غصههای گذشتهات را مرتب یادآوری نکن، تکرار نکن و الا از وظیفهای که نسبت به آینده داری، غافل میشوی.
«الحمدلله رب العالمین»