بسم اللّه الرحمن الرحیم
موضوع: شرح حکمت 136 نهج البلاغه؛ صبر
تاریخ: 13فروردین1394؛ 12جمادی الثانی1436
مکان: اصفهان، حسینیه جوادالائمه(علیهالسلام)
بیان حدیث
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در حکمت 136 نهج البلاغه میفرمایند:
یَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْمُصِیبَةِ وَ مَنْ ضَرَبَ یَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِیبَتِهِ حَبِطَ أَجْرُهُ» (نهج البلاغۀ صبحی صالح، ص495، حکمت144.)
صبری که به انسان داده میشود، به اندازۀ مصیبتی است که به شخص وارد میشود (و هرقدر مصیبت سختتر میشود، از طرف پروردگار صبر هم بیشتر به انسان نازل میشود.) و اجر کسیکه در مصیبتی بر زانوی خودش بزند، ازبین میرود.)
صبر برابر با مصیبت؛ لطفی الهی
در ابتدا، توضیحی راجعبه فرمایش امام(علیهالسلام) عرض میکنم: خدای متعال آنقدر بندگانش را دوست دارد که هرچه مصیبت شدت پیدا میکند، استعداد مقابله با مصیبت را هم به انسان عطا میکند و این استعداد، صبر است. درواقع راه مقابله و مبارزه با مصیبت، صبر است.
خداوند سبحان هرچه انسان نیاز دارد، فراهم کرده است و این لطف الهی است، مثلاً اینگونه نیست که انسان یک بیماری پیدا کند و دارویش در جهان نباشد. بله، خدای متعال دارویش را هم گذاشته است یا مثلاً به مَسکن نیاز است، ابزارش را گذاشته است یا به خوراک نیاز است، میوه و سبزی و گوشت و... را در طبیعت گذاشته است یا به تفریح نیاز است، در طبیعت فراهم است یا نیاز به ازدواج است، باز خدای متعال برایش فراهم کرده است. یکی دیگر از نیازهای انسان نیز این است که توانایی مقابله با بلاها را داشته باشد. سرمایهای که باید در انسان باشد تا بتواند در برابر بلا مقابله کند، صبر است. اینگونه نیست که مصیبت شدیدی به انسان وارد شود؛ اما توانایی صبر در وجود او نباشد. نه، هراندازه مصیبت سختتر میشود، خدای متعال بیشتر سرمایۀ صبر را به انسان میدهد.
مراد، بلاهایی است که انسان کوتاهی نکرده است
بعضی مواقع ممکن است شخصی بلایی را برای خودش فراهم کند؛ مثلاً دستش را عمداً قطع کند یا چشمش را کور کند یا مثلاً برادر یا فرزندش را بکشد، ما این را نمیگوییم. منظور ما مصیبتهای الهی است. وقتی خدای متعال بلایی را برای انسان مقدّر میکند، توانایی مقابله با آن را هم به او عطا میکند و این تناسب خیلی مهم است.
لطف الهی ؛ متناسب با نیاز انسان
در زمینۀ نیاز بدن انسان به میوه، امروزه پزشکان اقرار میکنند که متناسب با این نیاز، در طبیعت، در فصلهای مختلف همان میوۀ مناسب بهوجود میآید. دربارۀ این مبحث زمانی نکتهای گفتم، اخیراً دیدم دکترها هم آن را بیان میکنند. میوهای که آبوهوای منطقهای اقتضا میکند، برای مردم آن منطقه مناسبتر است تا اینکه میوهای را از شهری دیگر به آنجا منتقل کنند. آبوهوای اصفهان میوهای را اقتضا میکند که متناسب با آن است؛ منتهی بعضیها طمع دارند و دنبال سودشان هستند و چون سود را میخواهند، سریع میوهای را از استانی به استان دیگر میآورند. درنظر بگیرید جایی گرمسیر بوده، میوهای در آنجا زودتر بهوجود آمده است؛ اما به اصفهان میآورند. وقتی اینجا میآورند، هوا هنوز مقداری سرد است و آن میوه متناسب با حال ما نیست. درواقع زود است که جسم انسان آن میوه را استفاده کند، حتی مردم هم میگویند: با اینکه هوا سرد است، فلان میوه به بازار آمده است! مردم هم استفاده میکنند؛ ولیکن نیاز بدن انسان متناسب با هواست، متناسب با مکانی است که در آن زندگی میکند. اینها لطف خداست.
نمونۀ دیگری که بزرگان خیلی آن را نقل میکنند، این است: غذای بچهای که قرار است به دنیا بیاید، در سینۀ مادر فراهم میشود. اگر غذایش آماده نمیشد، مادر تا دو سال خیلی در زحمت بود تا غذای بچه را تهیه کند. بعد از دو سال هم خیلی برایش زحمت دارد؛ اما یقیناً در دو سال اول زحمتش بیشتر بود. خدای متعال متناسب با نیاز بدن طفل، غذایش را در وجود مادر فراهم کرده است. در حیوانات هم همینطور است. اینها لطف خداست به ما.
مهمتر از غذا محبتی است که مادر به فرزندش دارد. اگر این محبت نبود، وقتی بچه دوبار خودش را نجس میکرد، مادر بچه را میزد و به گریه میانداخت و پرت میکرد آنطرف: «من حوصلهاش را ندارم، چرا خودت را نجس میکنی؟» اما الان ببینید مادر چقدر به بچهاش علاقه دارد. هرچه هم بچه خودش را نجس میکند، تازه میگوید: «طلا و جواهراتت را بروم!» چهبسا زردی فضولاتش را به چیزی باارزش تشبیه میکند و بچه را تنظیف میکند و بهشدت هم به او علاقه دارد. چه کسی این علاقه را در دل مادر گذاشته است؟ خودش؟ هریک از ما با این علاقه بزرگ شدهایم. اینها نیازهایی است که خدای متعال شرایط برآوردهشدنش را فراهم میکند و گاهی انسانها و گاهی طبیعت را به خدمت ما درمیآورد.
صبر؛ لطفی چشمگیر
در زمینۀ الطاف الهی مثال خیلی هست؛ اما یکی از نکاتی که کمتر به آن اشاره میشود، بحث صبر است. هرچه مصیبتی که به انسان وارد میشود، شدیدتر باشد، خدا قدرت صبر را در وجود شخص قویتر میکند تا بتواند تحمل کند. اگر ما این قانون، یعنی «یَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْمُصِیبَةِ» را پذیرفتیم، دنبالش «وَ مَنْ ضَرَبَ یَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِیبَتِهِ حَبِطَ أَجْرُهُ» نیز واضح میشود؛ چون خیال میکنیم جملۀ بعدی ربطی با جملۀ قبلی ندارد.
چرایی حبط پاداش به سبب بیصبری
امام(علیهالسلام) دو جمله فرمودهاند: 1. به انسان، به اندازۀ مصیبت صبر داده میشود؛ 2. اگر کسی در مصیبت به زانویش زد، اجرش حبط میشود و ازبین میرود. فکر میکنیم اینها ربطی با هم ندارد؛ درحالیکه ربط دارد. ربطش این است که وقتی مصیبتی به من رسیده که توانایی مقابله با آن را دارم، اگر جزع کردم، فریاد زدم و از این صبر استفاده نکردم، حقم است که خدا از ثواب صبر بر مصیبت محرومم کند. خدای متعال میگوید: من سرمایۀ صبر را به تو داده بودم، چرا استفاده نکردی؟
اگر خدای متعال صبر نداده بود و مصیبت فوق صبر ما بود، این ظلم بود که وقتی من به زانویم میزنم و جزع میکنم، خدای متعال از ثواب محرومم کند. میگفتم: خدایا، تقصیر من چیست، نتوانستم؛ ولی الان میفرمایند: «یَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْمُصِیبَةِ»؛ یعنی به اندازۀ مصیبت در وجود من صبر هست؛ پس من باید با اراده و اختیار خودم از آن استفاده کنم. اگر استفاده نکردم، آنوقت پاداش من حبط میشود.
روی زانو زدن؛ کنایه از نابردباری
«روی زانو زدن» در کلام امام(علیهالسلام)، کنایه است و درواقع، ترجمهاش اراده نشده است. منظور خودِ «زدن» نیست؛ بلکه منظور تحملنکردن است. وقتی کسی مصیبتی را تحمل نمیکند، ظاهرش را نگاه میکنم، میبینم که به زانویش میزند و زدن به زانو، یکی از آثار تحملنکردن است. وقتی زدن به زانو اثر تحملنکردن شد، برای من بیننده جنبۀ کاشفیت پیدا میکند: وقتی میخواهم ببینم کسی در مصیبت صبر میکند یا نه، به رفتارش نگاه میکنم. صبر در دل است، من دل را نمیبینم. مُظهر و کاشفش چیست؟ ظاهرکنندهاش رفتار ظاهری اوست. در رفتار ظاهریاش میبینم یکوقت به زانویش میزند، یکوقت هم نمیزند. نتیجه میگیریم که وقتی بحث کنایی شد، باید دنبال مُکَنا و سِرّ اصلی برویم، نه آن کنایه و لفظی که بیان کردهاند؛ یعنی دیگر روی زانو زدن معیار نیست. ممکن است کسی در مصیبت صبر نکند؛ اما روی زانویش هم نزند، به جایش فریاد میزند، توهین میکند و... ؛ حتی به خدای متعال جسارت میکند؛ اما روی زانویش هم نمیزند.
مراد امام(علیهالسلام) همۀ این حالتهاست. نباید بگوییم: امام فقط روی زانوزدن را فرمودن. نه، این لفظ، معیار نیست؛ جنبۀ کاشفیت دارد، جنبۀ کنایی دارد. وقتی کنایه شد، میگوییم: زدن روی زانو کنایه از چیست؟ کنایه از صبرنکردن است. وقتی کنایه از آن شد، شخص هر عمل دیگری را هم انجام دهد که نشانۀ بیصبری باشد، مشمول این حدیث است و اجرش ازبین میرود؛ مثلاً فحاشی کند، داد بزند، نماز نخواند. بعضیها را دیدهاید تا مصیبتی به او میرسد، مثلاً دیگر مسجد نمیرود، با جلسات دعا قهر میکند، دیگر دعا نمیخواند و... . هرچیزی که اثر بیصبری باشد، پاداش صبر بر مصیبت را حبط میکند. این نکتۀ مهمی است. عزیزانی که در حوزه اصول میخوانند، میدانند تعبیر کاشفیت، گاهی علامت است و گاهی اماره. تعبیرات گوناگونی در اصول گفته میشود، خودتان بحثهایش را میدانید و متوجه میشوید که چه عرض میکنم.
مراحل صبر
نکتۀ دیگری که میخواهم عرض کنم، این است که صبر مراحلی دارد. شخصی صبر کرد؛ یعنی نه روی زانویش زد و نه اثر دیگری از او ظاهر شد، تازه اینجا آغاز کار است. کسانی که صبر میکنند، یکسان نیستند و چند دستهاند:
1. تسلیم ظاهری
دستۀ اول کسانی هستند که در مصیبت جزعوفزع نمیکنند. اسمش را میگذاریم: تسلیم، تسلیم ظاهری؛ یعنی نه زبانش ناشکری میکند، حرف زشتی نمیزند، نه دستش خطا میکند، نه رفتارش نسبت به سابق عوض میشود، نه روی زانویش میزند و... . به این میگوییم: تسلیم. این مرحلۀ اول است.
2. تسلیم و رضایت درونی
مرحلۀ دوم این است که انسان علاوه بر تسلیم، راضی هم باشد. بعضیها تسلیم هستند؛ اما تهِ دلشان خشنود نیستند. در مصیبت نشسته است و حرف نمیزند؛ اما درواقع، میگوید: چه فایدهای دارد که حرف بزنم؟ وقتی از او سؤال میکنیم بالأخره خوشت آمد که این مصیبت به تو رسید، میگوید: نه، کاش نرسیده بود. ناراضی است؛ اما تسلیم است. در مصیبتها، باید علاوه بر اینکه تسلیم باشیم، راضی هم باشیم.
چطور راضی باشیم؟
این موضوع بحث دقیقی است، اجازه دهید واردش نشوم. چطور میشود به انسان بلا برسد و خشنود باشد؟ ممکن است بگوییم: عقلش را از دست داده است. آیا فقط وقتی به انسان نعمت میرسد، باید خشنود باشد؟ نه، اینطور نیست. ما باید عقل پیدا کنیم، بحث عقل را هم بعداً مطرح میکنم. عقل ما اگر خدا را شناخت و دانست که خدا «حکیم» است و خدای حکیم «میداند» و تمام کارهایش «مصلحتدار» است، متوجه میشود که هر قضا و قدر الهی دارای منفعتی است: گاهی منفعت در نعمتی است که به من میرساند و گاهی در بلایی است که به من میرساند. بلا را به من میرساند؛ اما درواقع برای من نعمت است. من باید عاقل باشم و در برابر همۀ نعمتها و نقمتها تسلیم و راضی باشم.
3. تسلیم و رضایت و شکرگزاری
مرحلۀ عالیتر از تسلیم و رضایت، مرحلۀ سوم است. مراحل صبر عبارتاند از: 1. تسلیم بدون رضایت؛ 2. تسلیم و رضایت؛ 3. تسلیم و رضایت و شکر. این خیلی مهم است، کسانی هستند که هم تسلیم ظاهری هستند، هم دلشان از مصیبت خشنود است و هم شکر بهجا میآورند.
خیلیها دربارۀ سجدۀ زیارت عاشورا سؤال میکنند که چرا فرموده است: «اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ لَکش عَلَى مُصَابِهِمْ» نه «عَلَى نِعْمَتِهِمْ»؛ یعنی در این مصیبت، شکر بهجا میآورم و این شکر وقتی است که بدانم حکمت الهی در این مصیبت بوده است. دهها فایده در آن بود بهخصوص قیام عاشورا که خیلی در آن فایده هست. فایدۀ شهادت امام(علیهالسلام) را نمیگویم، شهادت ایشان که برای ما مصیبت است؛ اما دهها فایده در آن قیام هست که خدای متعال به این مصیبت راضی است. خود امام حسین(علیهالسلام) هم راضی هستند و میگویند: «تَسْلِیماً عَلی بَلائِکَ وَ رِضًا بِقَضَائِکَ». بهعلت فوائدی است که مترتب میشود و ما نیز باید بدانیم که روی تمام این مصیبتها فایدهای مترتب است. بیجواب نیست، بیفایده نیست، حتماً ثوابی روی آن خواهد آمد. این لطف بزرگ الهی است که باید به آن دقت کنیم.
گاهی بیصبری کسی در مصیبت به جایی میرسد که نعوذبالله ایمانش را ازدست میدهد. کمکم میگوید: خدایا، قبولت ندارم، تو خدا نیستی. به اینها باید دقت کنیم. این دیگر خیلی خطرناک است.
شخصی در حال احتضار بود. نعوذبالله، میگفت: «خدایا تو ظالمی. ظالمترین افراد نسبت به من خداست. خدا بیشترین ظلم را به من کرده است، هیچکس این اندازه به من ظلم نکرده است.» وقتی از او پرسیدند چرا این حرف را میزنی؟ گفت: «من بچههایم را بزرگ کردم که در سن پیری مددکارم باشند. اکنون اینها بزرگ شدهاند؛ اما مرگ من فرا رسیده است و این ظلمی است که خدا به من کرده است.»
لحظهای که مرگ انسان فرا میرسد، دیگر فرصتی برای یادگیری نیست که بتواند مثلاً در جلسۀ درس نهج البلاغه یا غیر آن شرکت کند؛ بنابراین اگر انسان خودش را تربیت نکرد، فکر نکند که مرتب ضرر میکند. انسان لحظۀ مرگ میفهمد که اگر یک شب در جلسۀ درس نهج البلاغه شرکت کرده بود، باایمان از دنیا میرفت. آن موقع، اگر دنیا را هم به او میدادند و میگفتند: شب جمعه نمیخواهد بروی صحبت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را بشنوی، گوش نمیکرد. میگفت: نه، آن مهمتر است.
ما سرمایۀ این عبارتها را نمیفهمیم چیست. نمیدانیم که این عبارتها چقدر ارزشمند است و اینهاست که ما را تربیت میکند. گاهی تسلیمنبودن، از بیایمانی انسان است، گاهی هم اینگونه نیست، تسلیمنبودن از نبود ایمان نیست، فقط ملتفت نیست خدا به او لطف دارد که غالباً همین است. اگر این باشد، خطرش کمتر است؛ اما اگر به بیایمانی و کفر برسد، خطرش خیلی بزرگ است.
نکتهها
من ده نکتۀ کوتاه هم راجعبه صبر عرض میکنم:
1. صبر در روایات
«الصَّبْرُ رَأْسُ الْإِیمَانِ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص280.) (صبر رأس الایمان است.)
«الصَّبْرُ أَقْوَى لِبَاسٍ» (تصنیف غرر الحکم، ص280.) (صبر قویترین لباس است.) قویترین لباس تقوا، صبر است. صبر بهمعنای پوششی قوی است که من اسمش را لباس ضد گلوله میگذارم.
«الصَّبْرُ خَیْرُ جُنُودِ الْمُؤْمِنِ» (تصنیف غرر الحکم، ص280.) (بهترین لشکری که در اختیار مؤمن است، صبر است.)
«الصَّبْرُ أَحَدُ الظَّفَرَیْنِ» (تصنیف غرر الحکم، ص281.) (صبر یکی از دو پیروزی است.) همیشه پیروزی به این نیست که مثلاً در مذاکرات هستهای به مطلوب برسیم، یکی از آنها هم صبر است. همینکه چند روز پای مذاکرات صبر میکند و گاهی چند سال، خود این یکی از دو پیروزی است. یک قدمِ پیروزی همین است. پیروزی دوم هم آن است که انسان به نتیجه برسد.
«الصَّبْرُ أَفْضَلُ سَجِیَّةٍ» (تصنیف غرر الحکم، ص281.) (صبر از ارزشمندترین روحیات اخلاقی است.)
«عَلَیْکَ بِالصَّبْرِ فَإِنَّهُ حِصْنٌ حَصِینٌ وَ عِبَادَةُ الْمُوقِنِینَ.» (تصنیف غرر الحکم، ص281.) صبر «حِصْنٌ حَصِینٌ» است؛ یعنی صبر قلعۀ محکمی است که هیچوقت نمیگذارد چیزی به ایمان شخص ضربه بزند.
صبر «عِبَادَةُ الْمُوقِنِینَ» است. آنهایی که به خدا یقین دارند، خدا را با صبر عبادت میکنند.
«ثَوَابُ الصَّبْرِ یُذْهِبُ مَضَضَ الْمُصِیبَةِ» (تصنیف غرر الحکم، ص284.) (ثواب صبر، سختی مصیبت را از بین میبرد.)
«مَنْ تَجَرَّعَ الْغُصَصَ أَدْرَکَ الْفُرَصَ»؛ (تصنیف غرر الحکم، ص284.) یعنی انسان بهواسطۀ صبر فرصتها را درک میکند.
«الصَّبْرُ یُرْغِمُ الْأَعْدَاءَ» (تصنیف غرر الحکم، ص284.) (صبر بینی دشمنان را به زمین میمالد.)
«الصَّبْرُ أَفْضَلُ الْعُدَدِ» (تصنیف غرر الحکم، ص280.) (صبر بهترین سرمایه و عُده برای شخص است.)
2. صبر؛ میوۀ یقین
«الصَّبْرُ ثَمَرَةُ الْیَقِینِ»(تصنیف غرر الحکم، ص280.) (صبر ثمرۀ یقین است.) مطلب دوم من این است که صبر معلول یقین است. «الصَّبْرُ أَوَّلُ لَوَازِمِ الْإِیقَانِ» (تصنیف غرر الحکم، ص281.) درواقع وقتی کسی به خدا یقین پیدا کرد، اولین لازمهاش صبر است. چرا؟ چون یقین دارد خدا حکیم است و بیدلیل به او مصیبت وارد نکرده است. این میشود یقین. یکی هم یقین دارد به ثوابی که خدا به او وعده داده، این هم یک یقین است.
لذا فرمودند: «لَا یَصْبِرُ عَلَى مُرِّ الْحَقِّ إِلَّا مَنْ أَیْقَنَ بِحَلَاوَةِ عَاقِبَتِهِ»؛ (تصنیف غرر الحکم، ص284.) صبر خودش یک تلخی دارد. «لَا یَصْبِرُ عَلَى مُرِّ الْحَقِّ» (بر تلخی حق صبر نمیکند)، «إِلَّا مَنْ أَیْقَنَ بِحَلَاوَةِ عَاقِبَتِهِ» (مگر کسیکه به شیرینی عاقبتش یقین دارد)؛ یعنی یقین، او را به صبر واداشته است. یقین به چه چیزی؟ به اینکه اگر صبر کردم، عاقبت شیرینی را خواهم چشید. این، یعنی به درجات بالایی میرسد. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرمایند: «أَصْلُ الصَّبْرِ حُسْنُ الْیَقِینِ بِاللَّهِ» (تصنیف غرر الحکم، ص281.) ([اصلاً] ریشۀ صبر در حسن یقین به خداست.)
3. صبر؛ بهترین حامی
«الصَّبْرُ عَوْنٌ عَلَى کُلِّ أَمْرٍ» (تصنیف غرر الحکم، ص280.) ([بهترین] حامی [انسان] برای هرکاری صبر است.) منظور زمانی نیست که انسان برای رسیدن به گناه صبر میکند، نه، متعلَّق صبر باید حق باشد. باید به این دقت کنیم. مثلاً آدمی که دزدی میکند، به او هم خیلی بلاها میرسد یا آدمی که مواد مخدر حمل میکند، او هم خیلی مشکلات دارد. او هم صبر میکند؛ اما این صبر ارزش ندارد.
برای «مر حق» خیلی مثال هست، نباید مدام یک نمونهاش را بیرون بکشیم. «مُرّ حق» (تلخی حق) این است که خیلی جاها باید برخلاف نفس عمل کرد؛ مثل وقتی که میگویند: موسیقی گوش نکن یا از شهوت جنسی صرفنظر کن. برای واضحترشدن لفظ «مر حق» به این مثالها توجه کنید:
پدری که میبیند دخترش از شوهرش جدا شده و به خانهاش آمده است، میداند که حق هم با دامادش است، عوض اینکه دخترش را از خانه بیرون کند و بگوید: «بلند شو برو، حق با شوهرت است»، طرف دخترش را میگیرد. غالباً هم در جامعه این را میبینم، خلافش را ندیدهام یا خیلی کم دیدهام. یک نمونه دیدم که آن هم خیلی ضعیف بود. همیشه این است که پدران، حرف دختران خودشان را قبول میکنند. اصلاً دامادشان را صدا نمیزنند که از او بپرسند: مشکل سر چیست؟ یکطرفه قضاوت میکنند و طرف دخترشان را میگیرند. بعد هم میگویند: این آقا چه آدم خوبی است! یک کسی میگفت: «این کار ظلم است، این خلاف عدالت است.» انسان باید به اینها دقت کند، حتی اگر دختر یا پسرش باشد. به این میگویند: «مُر حق». اینکه میگویند: حق تلخ است، این است.
یا مثلاً وقتی میفهمم این غذا مال من نیست، باید جلوی کس دیگر بگذارم یا در ارث وقتی میبینم که این حق من نیست، حق برادرها و خواهرای من است، باید برخلاف نفسم حرف بزنم و بگویم: این، حق من نیست، حق شماست. به این میگویند: «مر حق». در این مواقع باید دقت کنیم. الان خیلی جاها میبینم که طرف ارث را برداشته است و تقسیم نمیکند و به خواهرها و برادرهایش ظلم میکند. حتی اختلاف انداخته است، برای چه؟ برای اینکه چشمداشت دارد به اینکه مثلاً این زمین را بردارد. اینها را میگویم؛ چون عامل تربیت ماست. صبر کمک است، حامی است؛ اما نه حامی برای باطل. داعشیها هم الان خیلی مصیبت میبینند؛ اما صبرشان ارزش ندارد.
دقت کنید که صبر روی حق است؛ لذا فرمودند: «اصْبِرْ عَلَى مَرَارَةِ الْحَقِّ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَنْخَدِعَ لِحَلَاوَةِ الْبَاطِلِ» (تصنیف غرر الحکم، ص70.) (بر تلخی حق صبر کن و مواظب باش فریب شیرینی باطل را نخوری.)
به این مثال توجه کنید: بعضی بین زن و شوهر با سحر و جادو اختلاف میاندازند، برای اینکه با این مرد یا با این زن میخواهند ازدواج کنند. یعنی چه؟! چرا؟! اصلاً چرا وقتی نعمتی مال من نیست به نعمت دیگری چشمداشت دارم؟! این مشکل متأسفانه الان زیاد شده است. نمونۀ دیگر، این معاملاتملکیها هستند که وقتی خانۀ خوبی میبینند، آنقدر بر سر خانه میزنند که آن را از دست صاحبش بیرون بکشند و بفروشند. بعد هم که میخواهند بفروشند، فیلم عوض میشود: آنقدر از این خانه تعریف میکنند تا در این معامله چند میلیون تومان سود کنند.
مثلاً گاهی در خیابان پول زیادی پیدا میکند، اگر بخواهد بردارد،میتواند. کسی هم نیست که به او حرفی بزند. این «مر حق» است که پول را به دست صاحبش برساند یا وقتی به او پولی میدهند که حقش نیست، باید اعلام کند. باز مثلاً میخواهد سخنرانی کند، میبیند وقت اذان است، «مر حق» این است: باید از مردم عذرخواهی کند، بگوید: برادران، خواهران، ببخشید، مثل اینکه وقت نماز است، اجازه دهید نماز را بخوانیم. نه اینکه بایستد، سخنرانی کند! «مر حق» خیلی جاها هست. دهها مثال وجود دارد. میترسم این مثالها را که میزنم، ذهنتان روی نکتۀ خاصی متمرکز شود. اینگونه نباشد. فقط این عبارات در ذهنتان باشد و ببینید در شبانهروز انسان دائماً به باطلی برخورد میکند که مرتب نفسش او را به آن تحریک میکند. میگوید: برو جلو، نگاه کن، گوش بده، بخور، تماس بگیر و... . درحالیکه اینها باطل است. حق من نیست.
4. محرومیت عزتمندانه؛ صبری زیبا و ارزشمند
همه میگویند: ثروت خوب است؛ اما ثروت اگر با عزت باشد، خوب است. ثروت همراه ذلت بهتر است یا فقر همراه عزت؟ کدام بهتر است؟ ما منها میکنیم تا در منهاکردن مشخص شود. فقیر باشد بهاضافۀ عزت یا غنی باشد منهای عزت؟ یعنی ثروت داشته باشد؛ اما ذلیل باشد و همه او را حقیر بشمارند. کدام بهتر است؟ به اینها باید دقت کنیم. ثروت همیشه بهخودیخود نعمت نیست. ما باید ثروت را در خدمت عزت قرار دهیم.
عبارت دیگری در حکمتهای نهج البلاغه هست که امام(علیهالسلام) میفرمایند: «الْمَنِیَّةُ وَ لَا الدَّنِیَّةُ وَ التَّقَلُّلُ وَ لَا التَّوَسُّلُ» (نهج البلاغه، صبحی صالح، ص546، حکمت394.) (مرگ را میپذیرم، ذلت را نه. کمبود را میپذیرم، توسل را نه.) «تقلُّل» از «قلّت» است. کمبود را میپذیریم؛ اما توسل به دشمن، به آمریکا را بههیچوجه. زیر بار ارتباط نمیرویم که از دشمن چیزی بخواهم. این عبارتها را امیرالمؤمنین(علیهالسلام) یاد ما میدهند: «التَّقَلُّلُ وَ لَا التَّوَسُّلُ». همانطورکه الان هم میبینید، ملت ایران سالهاست که در تحریم تقلُّل را پذیرفته است؛ اما توسل را نه. این است که رهبر انقلاب میگویند: آمریکا بیشتر به نتیجۀ مذاکرات نیاز دارد، ما نیاز نداریم. فرض کنید ده سال دیگر تحریم اضافه شود، هرجور که این 35 سال را گذاراندیم، ده سال، پنج سال دیگر را هم سرش میکنیم. باید به اینها دقت کنیم و فکر نکنیم به هر قیمتی باید به نتیجه برسیم.
فرمودند: «الصَّبْرُ عَلَى الْفَقْرِ مَعَ الْعِزِّ أَجْمَلُ مِنَ الْغِنَى مَعَ الذُّلِّ.» (تصنیف غرر الحکم، ص366.) (صبر در فقر به همراه عزت بهتر است از ثروت با ذلت.) این عبارتها را اگر صدمیلیون هم بگویید، میارزد. من میگویم: حتی بیشتر. الان تیم مذاکره باید به اینها دقت کنند. همین یک روایت خیلی برای ما پیام دارد. هرچه نگاه میکنیم، میبینیم قرنها میگذرد؛ اما این عبارتها هنوز میدرخشد. راه را یاد ما میدهد، مثل چراغ است.
5. بیصبری؛ بزرگترین مصیبت
هرچه بگندد نمکش میزنند، وای به وقتی که بگندد نمک. در مصیبت، به صبر نیاز داریم. مصیبتِ بدتر از هر مصیبتی این است که مصیبتدیده صبر هم نداشته باشد. نداشتن صبر مصیبتش بیشتر است. این عبارت امام(علیهالسلام) است: «الْمُصِیبَةُ بِالصَّبْرِ أَعْظَمُ الْمَصَائِبِ»؛ (تصنیف غرر الحکم، ص280.) یعنی اگر کسی مصیبت بیصبری پیدا کرد؛ و در سختیها صبر نداشت؛ این از بزرگترین مصائب است.
6. صبر؛ وسیلۀ نیل به آرزوها
إنشاءالله با صبر به ظهور امام زمان(علیهالسلام) دسترسی پیدا میکنیم. امام زمان(علیهالسلام) هم دوران غیبت را با صبر طی میکنند. اگر صبور نبودند که نمیشد. کافی بود بگویند: خدایا دیگر نمیتوانم تحمل کنم. تو میخواهی مصلحت بدانی که مثلاً صد سال دیگر قیام کنم؛ اما من نمیتوانم تحمل کنم. همین کافی است که بگویند: من نمیتوانم تحمل کنم. همه چیز به هم میریزد.
دوران غیبت برای انسان اضطرار شدید میآورد. خدای متعال از اول میداند که آن امر را روی دوش چه کسی قرار دهد؟ روی دوش کسی قرار داده که وجودشان پر از صبر است. در زیارت جامعه میگوییم: «ِوَ مُنْتَهَى الْحِلْمِ» ([شما] مُنتَهای حلم را دارید.) آنها اینگونه هستند. ما هم با صبر میتوانیم دوران غیبت را بگذرانیم.
فرمودند: «أَوَّلُ الْعِبَادَةِ انْتِظَارُ الْفَرَجِ بِالصَّبْرِ»؛ (تصنیف غرر الحکم، ص280.) یعنی اولِ عبادت این است که انسان انتظار فرج را با صبر جلو برود و الا اگر نتواند صبر کند، ممکن است نتواند تحمل کند و چهبسا بخواهد تقدیر الهی را مذمت کند. این خیلی بد میشود.
«بِالصَّبْرِ تُدْرَکُ الرَّغَائِبُ.» (تصنیف غرر الحکم، ص284.) انسان چطور به رغبتهایش میرسد؟ با صبر. صبر وسیلۀ «تُدْرَکُ الرَّغَائِبُ» است؛ یعنی هرچه به آن رغبت میکنید، از معنویات و مادیات، با صبر بهدست میآورید. صبور باشید، به آن میرسید، نباشید، نه. لیلهالرغائب [اولین شب جمعه در ماه رجب] که در پیش است نیز همین است.
7. بهترین عاقبت در سایۀ صبر
بهترین عاقبت، مال صبر است: «إِنَّ أَحْمَدَ الْأُمُورِ عَاقِبَةُ الصَّبْرِ»؛ (تصنیف غرر الحکم، ص281.)یعنی شیواترین، زیباترین و ستایشمندترین عاقبتها در همۀ کارها، مربوط به صبر است. صبر است که عاقبت خیلی شیرینی دارد. برتر از آن نداریم.
8. صبر؛ ویژگی افراد عاقل و هشیار
فرمودند: عاقل سراغ صبر میرود. درواقع علاوه بر ایمان و یقینی که بحثش را بیان کردیم، عقل نیز انسان را به سمت صبر میبرد. کسی که اصلاً دین ندارد، عقلش میگوید: در شدتها صبور باش. لذا فرمودند: عاقل با اختیار خودش سراغ صبر میرود؛ اما نادان سراغ صبر نمیرود تا اینکه بالأخره مجبور میشود که سراغ صبر برود، وادارش میکنند.
این مثل مرگ اختیاری و مرگ جبری است. کسانی که موت اختیاری دارند، انقطاع برایشان ارزشمند است؛ اما کسانی که ندارند، خدا جانشان را با زور میگیرد و به زیر خاک میفرستد. حال اگر عاقل بودیم، با اختیار خودمان سراغ صبر میرویم، اگر عاقل نبودیم، ناچار میشویم، مجبور میشویم به صبر پناهنده شویم.
فرمودند: «عَلَیْکَ بِالصَّبْرِ فَبِهِ یَأْخُذُ الْعَاقِلُ وَ إِلَیْهِ یَرْجِعُ الْجَاهِلُ»؛ (تصنیف غرر الحکم، ص281.) یعنی عاقل اختیاراً به صبر تمسک میکند؛ اما جاهل «إِلَیْهِ یَرْجِعُ»؛ یعنی ناچار است که به سوی صبر برگردد. جاهل به سمت صبر نرفته بود، به سمت بیصبری رفته بود؛ اما آخرش ناچار است دوباره دور بزند: «إِلَیْهِ یَرْجِعُ الْجَاهِلُ.»
بازهم مشابه این روایت را داریم که میفرمایند: «عَلَیْکَ بِلُزُومِ الصَّبْرِ فَبِهِ یَأْخُذُ الْحَازِمُ وَ إِلَیْهِ یَئُولُ الْجَازِعُ.» (تصنیف غرر الحکم، ص281.) آدم تیزهوش سراغ صبر میرود. در اصل آنهایی که هشیار و حازم هستند، صبر میکنند. در تعبیر عربی «حازم» یعنی آدم هشیار. «حازم» یعنی کسی که احتیاز میکند. عرب به کمربند ایمنی هم بهعلت اینکه برای احتیاط استفاده میکند، «حزام» میگوید. به محتاط هم «حازم» میگویند؛ اما معنای مستقیمش محتاط نیست، همان هشیار است. در لغتشناسی این کلمه را معنا کردهاند، میگویند: «حزم» هم بهمعنای احتیاط است، هم بهمعنای تیزهوشی است؛ بااینوجود، معنای مستقیمش همان تیزهوشی است. آدم تیزهوش در کارهای خطرناک احتیاط میکند؛ ازجمله: کمربند ایمنی را میبندد، اگر موتور سوار است، کلاه سرش میگذارد و... . یکی دیگر از کارهایی هم که میکند، این است که صبر میکند.
فرمودند: «عَلَیْکَ بِلُزُومِ الصَّبْرِ فَبِهِ یَأْخُذُ الْحَازِمُ وَ إِلَیْهِ یَئُولُ الْجَازِعُ.» (تصنیف غرر الحکم، ص281.) «فَبِهِ یَأْخُذُ الْحَازِمُ»؛ یعنی انسان تیزهوش سراغ صبر میرود. «وَ إِلَیْهِ یَئُولُ الْجَازِعُ»؛ آدم جازع، یعنی آنکه جزع میکند، مدتی صبر نمیکند، فریاد میزند و جزع میکند؛ ولی آخر ناچار است دوباره دور بزند و سراغ صبر بیاید. میبیند هیچ فایدهای نداشت. جزع کرد؛ اما خدا مردهاش را زنده نکرد. جزع کرد؛ اما بیماری خوب نشد. جزع کرد؛ اما زلزله برنگشت. خلاصه هرچه جزع میکند، بعد کمکم میبیند فایدهای ندارد، ناچار میشود که سراغ صبر بیاید؛ لذا فرمودند: «إِلَیْهِ یَئُولُ الْجَازِعُ»؛ آخر بهسمت صبر برمیگردد؛ اما این صبر ارزشش را از دست میدهد. ارزشش این بود که از اول صبر میکرد.
9. بیصبری؛ مایۀ هلاکت
«مَنْ لَمْ یُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکَهُ الْجَزَعُ» (تصنیف غرر الحکم، ص281.) (کسیکه صبر او را نجات ندهد، جزع او را هلاک میکند.)
10. ارزش صبر
گاهی میشود انسان در معصیت لذت میبرد. امام(علیهالسلام) میفرمایند: اگر صبر کنی، ارزش و شیرینیاش بیشاز لذتی است که ترک کردی. خیال میکنی که محروم شدهای؛ اما نه، ارزش موفقیت بیشتر است. «مَا صَبَرْتَ عَنْهُ». کلمۀ «عن» بهمعنای اعراض است و کلمۀ اعراض در معصیتها میآید، در گناه میآید؛ یعنی موقعیت گناهی که به انسان رسیده است و او رویش را از آن برمیگرداندی
مصیبتی را فرض کنید؛ مثلاً زلزلهای آمده است و همه چیز را ازبین برده است، حال من رویم را برگردانم. برگرداندن ندارد! دیگر این مصیبت رسید؛ لذا کلمۀ «عن» که در اینجا بهمعنا اعراض است و در مواجهه با گناه به کار میرود.
«مَا صَبَرْتَ عَنْهُ خَیْرٌ مِمَّا الْتَذَذْتَ بِهِ»(تصنیف غرر الحکم، ص281.) (آن چیزی که از آن صبر کردی [یعنی نفست را از آن منصرف کردی] بهتر از آن چیزی است که با آن لذت بردی)
اقسام صبر
1. صبر در بلا
صبر روی بلا داریم که در بلاها باید صبر کنیم.
2. صبر در اطاعت
وقتی میخواهیم در ماه رمضان روزه بگیریم که هوا گرم است، تابستان است و روزها بلند است، اینها به صبر نیاز دارد یا مثلاً هوا سرد باشد و بخواهد عبادت خدا را انجام دهد، این به صبر نیاز دارد. صبر این است. انسان در اطاعت خدا باید صبور باشد، مگر آنهایی که از عبادتکردن لذت میبرند. آنها نه، آنها اصلاً صبر نمیخواهند.
3. صبر در معصیت
به این روایت دقت کنید:
«الصَّبْرُ عَنِ الشَّهْوَةِ عِفَّةٌ وَ عَنِ الْغَضَبِ نَجْدَةٌ وَ عَنِ الْمَعْصِیَةِ وَرَعٌ» (تصنیف غرر الحکم، ص284.)
هریک از این صبرها پاداشی مجزا دارد: «الصَّبْرُ عَنِ الشَّهْوَةِ عِفَّةٌ» (صبر در شهوت، عفت است، «وَ عَنِ الْغَضَبِ نَجْدَةٌ» (صبر در غضب بزرگواری است)، «وَ عَنِ الْمَعْصِیَةِ وَرَعٌ»؛ یعنی اگر انسان در معصیت صبر کرد، پاداشش ورعی است که به او داده میشود.
«الحمدلله رب العالمین»