بسم اللّه الرحمن الرحیم

    موضوع: شرح حکمت 137 نهج البلاغه؛ عبادت

    تاریخ: 20فروردین1394؛ 19جمادی الثانی1436

    مکان: اصفهان، حسینیه جوادالائمه(علیه‌السلام)

    بیان حدیث

    امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در این حکمت می‌فرمایند:

    کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلَّا الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ وَ کَمْ مِنْ قَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلَّا السَّهَرُ وَ الْعَنَاءُ حَبَّذَا نَوْمُ الْأَکْیَاسِ وَ إِفْطَارُهُمْ؛ (نهج البلاغه، صبحی صالح، ص495، [حکمت145].)

    چهبسیار روزه‌دارانی که نتیجه‌ای از روزه عائد آن‌ها نمی‌شود، مگر گرسنگی و تشنگی [؛یعنی تأثیر معنوی در روحیۀ آن‌ها نگذاشته است] و چه‌بسیار افرادیکه در دل شب روی پاهایشان می‌ایستند، اما برایشان نتیجه‌ای از این قیام نیست، مگر همان بیداری سحر و سختی و زحمت بی‌خوابی. خوشا به خواب انسان‌های زرنگ و افطار آن‌ها [؛ چراکه روزه نمی‌گیرند، شب هم می‌خوابند، اما این خواب و افطار آن‌ها ترجیح دارد بر بیداری و سحرخیزی آن عابدی که توجه به روح عبادت ندارد یا روزه‌داری که فقط روزه می‌گیرد.]

    این حکمت دربارۀ کسانی است که ظاهر عبادت را رعایت می‌کنند و بریءالذمه می‌شوند، اما به روح عبادت توجهی ندارند. لذا امام(علیه‌السلام) می‌فرمایند: «گاهی ارزش خواب انسان بیشتر از بیداری و سحرخیزی است.»

    شرط صحت و شرط کمال در عبادات

    این عبارت نکات فراوانی از عبادت به ما تعلیم می‌دهد؛ ازجمله: می‌فهمیم که شرایط عبادت دو دسته است: شرایط صحت و شرایط کمال. شرط صحت یعنی شرطی که وجود آن، سبب صحت عمل است و نبود آن، مُبطِل (باطل‌کنندۀ) عمل؛ مثل اجزا و شرایط نماز. اگر کسی عمداً وضو نگیرد، عمداً رکوع نکند، عمداً سجده نرود، نماز او باطل است. البته ترک سهوی بعضی از این‌ اجزا و شرایط نیز مُبطِل است. درهرحال اجزا و شرایط زیادی داریم که اگر کسی عمداً آن‌‌ها را ترک کند، به عبادت اخلال وارد کرده است. شرط کمال این است که اگر باشد، عمل کامل است و اگر نباشد، عمل ناقص، اما صحیح است.

    مثال

    تا وقتی ارکان ساختمانی را نسازند، اصلاً نمی‌شود در آن زندگی کرد، زیرا هنوز در و دیواری ندارد؛ اما وقتی دیوار و طاق آن را زدند و در هم برایش گذاشتند، میتوان در آن زندگی کرد. گاهی صاحب مِلک پول ندارد که در و دیوار را رنگ بزند. می‌گوید: اشکالی ندارد، حالا یکیدو سال در آن زندگی می‌کنیم تا بعد وضعمان بهتر شود، رنگش بزنیم. در و دیوار و سقف شرط صحت سکونت است و ازآنجاکه با رنگنداشتن آن‌ها، بازهم می‌توان ساکن شد، گرچه وقتی رنگ بزنند بهتر است، به رنگزدنشان شرط کمال میگویند.

    این مثالی که زدم یک اشکال دارد و آن این است که در مقایسۀ بین شرط صحت و شرط کمال، ما شرط صحت را اُولی می‌دانیم. غالباً هم همینطور است. اصل، شرط صحت است که اسمش را رکن یا واجبِ لازم می‌گذاریم؛ یعنی واجبی که حتماً باید مکلّف آن را بیاورد. این امر سبب شده که در عبادات، توجه اصلی ما بهسمت شرایط صحت برود؛ چون می‌خواهیم عملمان صحیح انجام شود. عمل صحیح بریءکنندۀ ذمه، اسقاطکنندۀ تکلیف و فرمان الهی است. عمل صحیح مُسقِط اعادۀ (دوبارهخواندن) عبادت در داخل وقت و قضا در خارج وقت نیز هست. لذا این فواید خوبی که مترتّب بر عمل صحیح است، باعث شده که همۀ حواس‌ها می‌رود در اینکه چه کنیم تا وضویمان، نمازمان، روزهمان و... صحیح باشد.

    اما آیا به روح عبادت هم توجه داریم؟! منظور از روح عبادت، شرایطی درونی است که عبادت با آن‌ها زنده می‌شود. هماینک شش شرط از شرایطی را که روح عبادت در آن است، بررسی میکنیم:

    شرایط روحیافتن عبادت

    1. یقین

    آنقدر یقین مهم است که پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) می‌فرمایند: «لَا عِبَادَةَ إِلَّا بِیَقِینٍ» (بحار الأنوار، ج74، ص169.)؛ یعنی  اصلاً عبادت، فقط آن عبادتی است که توأم با یقین و چسبیده به آن باشد. اگر عبادت همراه به یقین نباشد، سلب عبادت از آن می‌کنیم و می‌گوییم اصلاً این شخص عبادت انجام نداده. معنای روایت این است که این نمازهایی که می‌خوانیم، اصلاً نماز نیست! ما می‌گوییم نماز خواندیم؛ اما پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) می‌گویند: تو نماز نخواندی! البته این جمله مبالغه است و منظورشان این نیست که واقعاً نخواندی؛ بلکه کأنّه (گویا) نخواندی. وقتی می‌گوییم کأنّه، یعنی نمی‌خواهیم بهدروغ بگوییم نخوانده، نماز را خوانده اما آنقدر کار را خراب کرده که گویا اصلاً نخوانده است.

    مثل کسیکه انسان شجاعی را دیده، می‌گوید: «رَأَیتُ اَسَداً» (شیری دیدم.) نمی‌گوید: مرد شجاعی را دیدم کَالأَسَد (مثل شیر). اگر بگوید کَالأسَدَ، مبالغه نیست؛ چون الفاظ در معانی خودش استعمال شده. می‌گوید مردی شجاع را دیدم. درست هم می‌گوید. بعد می‌گوید: او مثل شیر درنده بود؛ یعنی در شجاعت، مثل او بود. این زیاد مبالغه ندارد. اما یک وقت از اول می‌گوید: «رَأَیتُ اَسَداً» (شیری دیدم.) این شخص نمی‌خواهد دروغ بگوید. درواقع شیر ندیده، انسان دیده؛ اما می‌خواهد مبالغه کند، می‌گوید: من از اول که نگاه کردم، هرچه نگاه کردم، مردی را ندیدم، اصلاً حیوان شجاع را دیدم. در این سخن مبالغه زیاد است. از باب «زیدٌ عَدلٌ» است: فرض کنید زید انسانی بسیار عادل است. من بهجای اینکه بگویم «زیدٌ عادلٌ»، میگویم «زیدٌ عَدلٌ». مبالغه در مصدر (عَدل) بیشاز وصف (عادل) است.

    در این روایت هم از کسیکه یقین ندارد، سلب عبادت می‌کنند. این حرف خیلی حرف بزرگی است؛ یعنی باید همه یک تجدیدنظر در کارهایمان بکنیم. آنچه ما انجام می‌دهیم، عبادت نیست. نه دعاهایی که می‌خوانیم، نه نمازهایی که می‌خوانیم، نه روزههایی که می‌گیریم، هیچیک عبادت نیست. منتهی اگر میگفتند شرط صحت نماز یقین است، تمام اعمال ما باطل میگشت و تکلیف «ما لا یطاق» (بیشاز طاقت) می‌شد. می‌گفتیم: خدا ما را به کاری دستور داده که اصلاً شدنی نیست. تکلیفِ فوقِ توان از ما خواسته. برای اینکه اینگونه نشود، به ما تخفیف دادهاند و گفتند: با همین مقدار ایمانی که به خدا دارید،60درصد، 50درصد، بایستید نمازتان را بخوانید. اما معنای این تخفیف این نیست که روح عبادت همین ظنی است که ما به خدا داریم. چنین نیست. روحش یقین است. سعی کنیم اهمیت این مطلب را بدانیم و حرکت کنیم.

    2. حضور قلب

    حضور قلب یعنی قلب حاضر. بعد از اینکه انسان به خدا یقین پیدا کرد، می‌گویند وقتی به نماز ایستاد، روح و قلبش در نماز باشد. حواسش جای دیگر نباشد.

    حضور قلب هم خیلی مهم است. اهمیتش تا حدی است که می‌گویند: اصلاً نمازتان به اندازه‌ای قبول است که حضور قلب دارید. اگر در یکسومش حضور قلب داشتید، همان یکسوم قبول است و دوسوم دیگرش اصلاً قبول نیست.

    إِنَّ مِنَ الصَّلَاةِ لَمَا یُقْبَلُ نِصْفُهَا وَ ثُلُثُهَا وَ رُبُعُهَا وَ خُمُسُهَا إِلَى الْعُشْرِ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یُلَفُّ کَمَا یُلَفُّ الثَّوْبُ الْخَلَقُ فَیُضْرَبُ بِهَا وَجْهُ صَاحِبِهَا وَ إِنَّمَا لَکَ مِنْ صَلَاتِکَ مَا أَقْبَلْتَ عَلَیْهِ بِقَلْبِکَ؛ (بحار الأنوار، ج81، ص260.)

    گاهى از نماز، نمازی است که نصفش و یک‌سوم و یک‌چهارم و یک‌پنجم تا یک‌دهم آن پذیرفته مى‌گردد و برخى از نمازها مانند پیچیده شدن لباس کهنه، پیچیده مى‌شود؛ سپس به صورت نمازگزار زده مى‌شود و [به او میگویند:] از نمازت فقط آن مقدار براى توست که با قلبت بر آن اِقبال داشته‌اى.)

    نماز بدون حضور قلب صحیح است، بریالذمه میکند، مُسقِط تکلیف میشود، امر الهی را از بین میبرد و با نبودن امر نه داخل وقت اعاده می‌خواهد، نه خارج وقت قضا؛ اما ازطرفی هم قبول نیست، چون حضور قلب نبود. این‌هاست که باید ما را به یک خانه تکانی محکم وادارد.

    3. نشاط

    یکی از چیزهایی که روح عبادت در آن است، نشاط است. می‌گویند عبادت را با نشاط انجام دهید، با لذت دعا بخوانید. اگر کَسل بودید و مرتب کتاب دعا را ورق می‌زنید که ببینید چند خط دیگر تا آخر دعا مانده یا مرتب ساعت را نگاه می‌کنید که ببینید چقدر طول میکشد، از دعا لذت نمی‌برید.

    گاهی هنوز دعا تمام نشده، چراغ‌ها را زود روشن می‌کنند. معلوم است آنکه چراغ را روشن می‌کند، خودش در دعا ننشسته است. حال ندارد، خسته شده. خلاصه خودش را لو می‌دهد. اصلاً نمی‌گذارد در پایان، دوسه‌ دعا بکنند، زود چراغ‌ها را روشن می‌کند. وقتی حال و نشاط در عبادت نباشد، اینگونه است.

    4. تَفَرُّغ

    می‌گویند عبادت را با تَفَرُّغ انجام بدهید. تَفَرُّغ یعنی خودتان را فارغ کنید. وقت وسیعی برای عبادت بگذارید. با کسی وعده نگذارید که بخواهید در عبادت عجله کنید؛ مثلاً چنین نباشد که برای نمازتان یک ربع وقت بگذارید، بعد با فردی وعده کنید؛ تا مجبور میشوید مُدام آخر نماز به ساعتتان نگاه کنید که دیر نشود! این‌‌گونه وقتگذاشتن اشتباه است. برای نمازتان نیم ساعت وقت بگذارید. وقت وسیع و بهترین وقت را درنظر بگیرید تا بتوانید خودتان را برای عبادت فارغ کنید.

    یکی از امتیازهای سحر همین است. معمولاً سحر انسان فارغ است. کار دنیایی ندارد، کسی هم  تلفن نمیزند یا نمی‌آید درِ خانه زنگ بزند؛ لذا انسان میتواند بنشیند راحت با خدا حرف بزند. اما در روز، از این شیطان‌ها زیاد است: می‌خواهد نماز یا قرآن بخواند، تلفنش مرتب زنگ می‌زند. بعضی هم در نماز جماعت بی‌عقلی می‌کنند، تلفنشان را خاموش نمی‌کنند. زنگش،  هم مزاحم خودشان است و هم مزاحم دیگران. حضور قلب بسیاری از افراد را می‌گیرد.

    5. حُسنظن به خدای متعال

    حُسنظن به خدا نیز بسیار مهم است. بهاندازهای که در روایتی آمده که خدای متعال می‌فرماید: «أَنَا عِنْدَ حُسْنِ ظَنِّ عَبْدِی بِی» (مستدرک الوسائل، ج11، ص251.) (من نزد حُسنظن بندهام به خودم هستم.) یعنی در آن دلی هستم که به من حُسنظن دارد و در آن دلی که به من حُسنظن ندارد، نیستم. لذا کسیکه دعا می‌خواند و نمی‌داند خدا دعایش را مستجاب می‌کند یا نه، خدا در دلش نیست. این عبارت خیلی مهم است. افراد زرنگ می‌دانند این‌ها رمزهایی است که در روایتها آمده است. یادمان دادهاند که اگر می‌خواهید به نتیجه برسید، حُسنظن داشته باشید.

    بچهای که به پدرومادرش حُسنظن دارد، اگر یک ماه هم آن‌ها را ندیده باشد، می‌گوید می‌دانم پدرومادرم در فکر من هستند. ما باید صدبرابر این حُسنظن را نسبتبه خدا داشته باشیم. بگوییم: خدا در فکر من است، می‌خواهد امشب به من لطف بکند، مرتب مرا هدایت می‌کند: این کار را بکن، این کار را نکن.

    معمولاً عکس این است؛ یعنی  به خدا سوءظن داریم، می‌گوییم: خدا که ما را رها کرده. بعضی هم می‌خواهند شکستهنفسی کنند، می‌گویند: «ما که قابل نیستیم خدا به ما نگاه کند.» این اشخاص نمی‌فهمند چه میگویند. این حرف، خیلی زشت است. «ما قابل نیستیم» یعنی خدا بد موجودی است که به من نگاه نمی‌کند و بدی مرا با بدی جواب می‌دهد! مواظب این‌ها باشید. من بدم، می‌دانم بد هستم اما خدا با بَدان چگونه برخورد می‌کند؟ در روایت دارد دلت را با خدایی همراه کن که وقتی بدی می‌کنی، او ارتباطش را با تو قطع نمی‌کند، بلکه به تو احسان می‌کند. گویا او گناه کرده، مرتب می‌خواهد جبران کند، لذا به تو لطف می‌کند. این‌ها را یاد ما دادهاند؛ اما آیا به آن عمل میکنیم یا عکسش را انجام میدهیم و مُدام می‌گوییم ما که آبرو نداریم؟! می‌گوییم «آبرو نداریم»؛ اما درواقع به خدا توهین می‌کنیم، بهاینمعنا که چون آبرو نداریم، خدا به ما لطف نمی‌کند. بعد عجیب است که وقتی می‌گوییم آبرو نداریم، رفتارمان را عوض نمی‌کنیم. نه استغفار می‌کنیم، نه جبران می‌کنیم! اگر واقعاً بد آدمی هستیم، باید رفتارمان را عوض کنیم.

    6. خضوع

    در دعا و نماز می‌گویند خاضع و افتاده باشید. اگر به آدم خاضع لطف نکنند، می‌گوید: «حقم بود، بیش از این‌ها حقم بود» و اگر به او  لطف کنند، کمال تشکر را دارد و می‌گوید: «حقم نبود؛ بلکه آن‌ها لطف کردند به من دادند.» وقتی به دعای کمیل میرود، می‌گوید من استحقاق نداشتم، اما خداوند لطف کرد، اجازه داد بیایم کنار بندگان خوبش بنشینم و با او حرف بزنم. این‌ها نشانۀ خضوع است. انسان خاضع اصلاً طلبکار نیست. همینطور سربهزیر و شرمنده است.

    ائمۀ اطهار(علیهم‌السلام) در مقابل خدا خضوع داشتند. تصور کنید امامزمان(علیه‌السلام) با تمام کمالاتی که دارند، در مقابل خدا به رکوع  و سجده می‌روند و گریه می‌کنند. اگر از نزدیک امام(علیه‌السلام) را ببینید، متوجه میشوید چه خبر است. درِ خانۀ خدا، همه گدا و متواضع هستند؛ آنهم تواضعی که باید همراه با گریه باشد. باید همه با ذلت التماس کنند. بالاتر از امامزمان(علیه‌السلام) در خاضعبودن، پیغمبر خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) هستند که در کتابها حالاتشان را ذکر کردهاند و شما کموبیش اطلاع دارید.

    بعضی می‌گفتند: «امشب دعای کمیل نخوانیم.» گفتم: «به چه دلیل؟» گفتند: «شب عید است.» گفتم: «شب عید باشد.» گدایی ما کجا رفت؟ نهایتاً روضه نمی‌خوانیم. اگر می‌خواهید برای حضرت فاطمه(علیهما‌السلام) شاد باشیم، دل ما شاد است. ما خاک کف پای آن‌ها نیستیم؛ اما چرا ارتباط با خدا قطع شود؟! این طرز تفکر صحیح نیست. بعضی گمان می‌کنند دعا مخصوص شب وفات است. اینگونه نیست. دعا برای تمامی اوقات است. دعا از تلاوت قرآن افضل است. (نک: بحار الأنوار، ج90، ص292.) البته معنای این کلام این نیست که قرآن نخوانید. اگر بیکار هستید و نمیدانید که قرآن بخوانید یا دعا، روایت دارد که دعا بخوانید. دعا انسان را به خدا وصل می‌کند. ما شبانهروز از خدا غافل هستیم. یک شب جمعه هم که شب خاصی است و می‌خواهیم چند دقیقه بین این دعا با خدا ارتباط پیدا کنیم، اینگونه میشود: می‌پرسند: «دعا بخوانیم یا نخوانیم؟» اصلاً شک دارد. معلوم است هنوز معنای دعا را نفهمیده است. میگوید بهجای دعا مداحی کنیم. در مداحی شک ندارد. مداحی خوب است؛ اما کسیکه این حرف را می‌زند، فکرش غلط است که می‌گوید شب جشن، مداحی نیاز است، لذا فقط باید مداحی کنیم. مداحی نیاز است؛ اما عبادت خدا چطور؟! شب عید، نماز و نماز شب و دعا نخوانیم؟! به کجا می‌رویم؟!

    دو نمونه از ترکنکردن وظیفه

    استاد ما مرحوم آیتالله صادقی(رحمه‌الله) نقل میکردند:

    فردی میگفت: من در این چند سالی که نزد فلان استاد بودم، یک درس استادم تعطیل نشد و من تمامی مطالب استاد را نوشتم بهجز یک کلمه! علت ننوشتن آن یک کلمه هم این بود که استاد همینطور که داشت درس را می‌گفت، سرفه‌ای کرد و در حین سرفه آن کلمه را گفت. من نفهمیدم چه گفت؛ لذا آن را ننوشتم. بعد از فوت استادم، هرگاه یاد آن لحظه می‌افتم، ناراحت میشوم که چرا بعد از درس نرفتم آن کلمه را بپرسم.»

    اینگونه درسخواندن مهم است. یکی از طلاب عزیزی که هیچگاه درسش تعطیل نشده بود، میگفت:

    یکبار در مشهد گیر افتادم. طبق تعهدی که با امامزمانم داشتم، تصمیم گرفتم روز جمعه با اتوبوس برگردم تا برای سحر اصفهان باشم و صبح به درسم برسم. چندین سال بود حتی یک ساعت از درسم تعطیل نشده بود.

    صبح جمعه به ترمینال آمدم. هرچه ایستادم، ماشین گیر نیامد. بعد از چندین ساعت انتظار، مطمئن شدم که دیگر به درسم نمی‌رسم. با خود گفتم اگر می‌دانستم اینطور میشود، اصلاً به مشهد نمی‌آمدم! خدمت امامرضا(علیه‌السلام) رفتم و از ایشان عذرخواهی کردم. سپس به اتاق استراحتم بازگشتم. خواب امامرضا(علیه‌السلام) را دیدم. [توجه داشته باشید حضرت می‌خواهند از زائرشان که از آمدن خود بهسبب ترک واجبش ناراحت است، مهماننوازی کنند؛ لذا امام(علیه‌السلام) یک چیز بهتر به او می‌دهند.]

    حضرت در خواب به من گفتند: «فلان ساعت بیا در صحن، آنجا مرا ببین.» یک وعدۀ دیدار به من دادند. وقتی در آن ساعت مقرر رفتم، امامرضا(علیه‌السلام) را همراه با یک روحانی در کنارشان دیدم. درواقع صحنۀ دیگری را نشانم دادند که تازه فهمیدم این روحانی چه موقعیتی دارد. او را می‌شناختم؛ اما نمی‌دانستم اینقدر نزد امامرضا(علیه‌السلام) عزیز است.

     گاهی مصلحت چنین اقتضا میکند که به شخص  نشان بدهند این استادت باشد، با این باش. نکتۀ جالب در این داستان این است که آن طلبه میگفت:

    هنگامیکه روحانی در کنار امام رضا(علیه‌السلام) ایستاده بود، دیدم آنچنان متواضعانه سرش پایین بود و از سرتاپایش تواضع می‌ریخت که فهمیدم علت تقربش به امام(علیه‌السلام) تواضعش بوده است.

    انسان بی‌ادب به امام نزدیک نیست. فکر نکنید کسانیکه بی‌ادبانه با امام(علیه‌السلام) حرف می‌زنند و توهین می‌کنند، به ایشان نزدیکند. هرچه معرفت انسان زیادتر میشود، تواضعش هم بیشتر می‌شود. در دعای کمیل خواندیم: «وَ عَلَى ضَمَائِرَ حَوَتْ مِنَ الْعِلْمِ بِکَ حَتَّى صَارَتْ خَاشِعَةً» ([آیا آتش دوزخ را چیره میکنى] بر جانهایی که علم و معرفتت آنها را فراگرفته تا جایی که در برابرت خاشع گشتهاند؟!) وقتی دل از علم به خدا پُر شد، خشوع پیدا می‌کند؛ اما دل من که خدا را هنوز نشناخته، خشوع هم زیاد ندارد: به نماز ایستادهام و درعینحال، اینطرفوآنطرفم را نگاه می‌کنم.

    امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) میفرمایند: انسان زرنگ کسی است که به باطن عمل نگاه می‌کند. اصل در عمل، توجه به روح و باطن آن است؛ البته نه بهاینمعنا که ظاهر را خراب کند. انسان زرنگ ظاهر را درست رعایت می‌کند. شرایط را می‌آورد؛ اما توجه اصلی‌اش را بهسوی روح عمل می‌برد. به تمام و کامل انجامدادن اجزا و شرایط قانع نیست. بهدنبال تحصیل یقین، حضور قلب، نشاط، تفرّع، خشوع و حُسنظن به خداوند است. اگر کسی عالِم شد و این شرایطِ روح عبادت را پیدا کرد، این همان شخصی است که حضرت علی(علیه‌السلام) فرمودند: می‌خوابد؛ اما ارزش خوابش از سحرخیزی عابد بیشتر است. روزۀ مستحبی نمی‌گیرد؛ ولیکن ارزش خوردنش از روزۀ عابد فزونتر است.

    تکرار میکنم معنای کلام امام(علیه‌السلام) این نیست که انسان زرنگ روزه نمی‌گیرد، نماز نمی‌خواند، سحرخیز نیست. می‌خواهند بگویند او «یَضَعُ الاشیاءُ فِی مَوضِعِها» (هرچیزی را در جای خودش قرار می‌دهد.) یعنی می‌داند باید نماز را با یقین بخواند. اگر نماز نخواند، سحرخیزی نکند، آن هم ضرر است که او چنین ضرری نمیکند. درمقایسه امام(علیه‌السلام) می‌گویند: اگر عابدی سحرخیز است و عالِمی کنارش خوابیده، ارزش وجودی این عالم از او بیشتر است، نه اینکه عالِم می‌خوابد. او هم وقت سحر بیدار می‌شود.

    نکتهها

    1. عبادت؛ عامل رستگاری

    امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) میفرمایند: «الْعِبَادَةُ فَوْزٌ» (تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص198.) (عبادت فوز و رستگاری [انسان] است.) اگر انسان می‌خواهد رستگار شود، یعنی به لقاءالله برسد، راهش عبد خدا شدن است. در سورۀ إسراء میخوانیم: «سُبْحانَ الَّذی أَسْرى‌ بِعَبْدِهِ» (إسراء، 1.) (منزّه است آنکه بندۀ خویش را سیر داد.) اگر پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) طیالأرض دارند و محل نزول قرآن هستند، منشأ آن عبودیتشان است؛ زیرا نفرمود «أَسْرى‌ بِرَسُولِهِ»؛ بلکه فرمود: «أَسْرى‌ بِعَبْدِهِ.»

    اگر بگوییم: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ عَلَى عَبْدِهِ‌» (ستایش برای خداوندی است که کتاب را بر عبد خود نازل کرد) و کسی بپرسد: «لِمَاذَا نَزَّلَ الْکِتابَ عَلَى النَّبِیِّ(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)» (چرا خداوند متعال کتاب را بر پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) نازل کرد؟)، جواب می‌دهیم: «لِأَنَّهُ عَبْدُهُ» (زیرا ایشان عبد بودند). این «لِأَنَّهُ عَبْدُهُ» علتِ مُعَمِّم (تعمیمدهنده) و مُخَصِّص (تخصیصزننده) است. مُخَصِّص است؛ یعنی چون دیگران عبد خدا نیستند، کتاب بر آنها نازل نشد. پس علتِ تخصیصِ پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) عبودیتشان است. همین علت، مُعَمِّم نیز هست؛ یعنی اگر دیگران هم عبد شوند، مشمول این لطف‌ خواهند شد. امتیاز، بی‌دلیل نیست. لذا می‌گوییم: «الْعِبَادَةُ فَوْزٌ»؛ یعنی با عبادت به فوز و رستگاری برسید.

    2. اقسام عبادت

    عبادت را سه رقم بیان کردند:1. عبادت رَغبتی؛ 2. عبادت رَهبتی؛ 3. عبادت شُکری. عبادت رغبتی عبادت کسانی است که تمایل به سود دارند و بهمنظور کسب سود، خداوند را عبادت میکنند. این، عبادت تُجّار است. رهبت یعنی ترس. عبادت رهبتی عبادت عَبید (برده) است که از ترسشان نوکری مولا را می‌کنند؛ چون میدانند اگر نکنند، مولا کتکشان می‌زند. عبادت شُکری عبادت اَحرار است که با شکر خدا او را عبادت می‌کنند. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) دراینباره میفرمایند:

     إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَ قَوْماً عَبَدُوهُ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْعَبِیدِ وَ قَوْماً عَبَدُوهُ شُکْراً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ؛ (تصنیف غرر الحکم، ص198.)

    بهدرستىکه گروهى خداى سبحان را از روى رغبت [به بهشت و نعمتهاى آن] عبادت کردند؛ پس این عبادت سوداگران است و گروهى او را از روى ترس [از جهنّم و عذاب آن] عبادت کردند؛ پس این عبادت بردگان است و گروهى او را از براى شکر عبادت کردند؛ پس این عبادت آزادگان است.

    3. عبادت نیکو؛ الهامی به محبوبان الهی

    «إِذَا أَحَبَّ اللَّهُ عَبْداً أَلْهَمَهُ حُسْنَ الْعِبَادَةِ» (تصنیف غرر الحکم، ص198.) (وقتی خدا بنده‌ای را دوست بدارد، حُسن عبادت را به او الهام می‌کند.) این روایت به آیۀ دوم سورۀ ملک اشاره میکند: «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» (تا شما را بیازماید که کدامتان به عمل، نیکوترید.) نفرمود: «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمُ الْعابِد» (تا شما را بیازماید که کدامتان عابد هستید.) ممکن است به کسی هم که در حد متوسط عبادت میکند، بگوییم عابد. عابدبودن مهم نیست؛ بلکه طبق آیۀ دوم سورۀ ملک، «بهترین عابد» بودن ملاک است. چگونه بهترین عابد باشیم؟ فرمودند: وقتی خدا بنده‌ای را دوست بدارد، حُسن عبادت را به او الهام می‌کند.

    در روایتی آمده: وقتی خدا بنده‌ای را دوست بدارد، محبت امام حسین(علیه‌السلام) را در دلش می‌گذارد: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه‌السلام) قَالَ: «مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ الْخَیْرَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَیْنِ(علیه‌السلام) وَ حُبَّ زِیَارَتِهِ وَ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ السُّوءَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ بُغْضَ الْحُسَیْنِ(علیه‌السلام) وَ بُغْضَ زِیَارَتِهِ.» (وسائل الشیعه، ج14، ص496.) اگر این روایت را در کنار روایت قبل قرار دهید، متوجه می‌شوید یک مصداق است؛ یعنی وقتی محبت امام حسین(علیه‌السلام)  در دل شخصی برود، روش حُسن عبادت را یاد می‌گیرد که چگونه صورتش را درِ خانۀ خدا روی خاک بگذارد و گریه کند.

    4. راز سعادتمندی؛ دوام عبادت

    سعی کنید عبادت را در وجودتان دائمی کنید. باید از درخت، یک تا پنج سال نگهداری کنید تا میوه دهد. عبادت نیز باید چندین سال در دل انسان باشد تا نتیجه دهد. فایدۀ دوام عبادت در بیان امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) چنین است: «دَوَامُ الْعِبَادَةِ بُرْهَانُ الظَّفَرِ بِالسَّعَادَةِ»؛ (تصنیف غرر الحکم، ص198.) یعنی دوام عبادت دلیل بر این است که شما پیروز به سعادت می‌شوید، آخرش موفق هستید.

    5. ظرف عبادت؛ دل خالی از هوا

    باید عبادت در دل خالی از هوا انجام گیرد. هوا یعنی خواهش‌های نفس که دوست دارد به دنیا برسد، به شهوت جنسی برسد، غذای خوب بخورد و... . این هواها نمی‌گذارد شخص لذت عبادت را بچشد؛ ولو هوای مشروع باشد؛ مانند غذای حلال و تفریح مشروع. آخرش هوای نفس با لذت عبادت و بندگی خدا در تضاد است؛ لذا فرمودند: «کَیْفَ یَجِدُ لَذَّةَ الْعِبَادَةِ مَنْ لَا یَصُومُ عَنِ الْهَوَى» (تصنیف غرر الحکم، ص198.) (چگونه کسی‌که از هوای نفس روزه نگرفته، لذت عبادت را می‌چشد ؟!) یعنی از هوای نفس روزه بگیرید، دلتان را خالی کنید تا لذت عبادت را بچشید.

    6. مَودَّت به خدا؛ بندگی

    گاهی بعضی ‌اظهار محبت می‌کنند. اظهار محبت غیر از خود محبت است که به آن مودت می‌گویند. در آیۀ 23 سورۀ شوری میخوانیم به اهلبیت(علیهم‌السلام) مودت داشته باشید: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى» (بگو من بر این [رسالت] مزدی از شما نمی‌خواهم، مگر اظهار محبت و دوستی خویشان (اهل‌بیت(علیهم‌السلام)) را.) «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ المَحَبَّةَ» نیست؛ بلکه «إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى» است؛ یعنی اظهار کنید.

    در بندگی خدا هم فرمود: به خدا مودت داشته باشید؛ یعنی به او عشق بورزید. در دلتان محبت به خدا را نگه ندارید. فرمودند راه این اظهار محبت، مودت، این است که فوق طاقتتان خدا را عبادت کنید: «مِنَ الْمَوَدَّةِ الْعَمَلُ لِلَّهِ فَوْقَ الطَّاقَةِ» (تصنیف غرر الحکم، ص199.) (از مودت این است که برای خدا، فوق طاقتت عمل کنی.) مثلاً اگر طاقت شما این است که نیم ساعت روی پایتان بایستید، با زور یک ساعت بایستید. اگر می‌گویید:طاقت سرما را ندارم، تحمل کنید. اظهار محبت به خدا در این است که نشان بدهید خدایا، من بهخاطر تو خودم را به زحمت و سختی می‌اندازم.

    لذا اهلبیت(علیهم‌السلام) پیاده از مدینه به مکه می‌رفتند. حیوان هم کنارشان بود؛ اما سوار نمیشدند.  برای نمونه:«لَقَدْ حَجَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ(علیهما‌السلام) خَمْساً وَ عِشْرِینَ حَجَّةً مَاشِیاً وَ أَنَّ النَّجَائِبَ لَتُقَادُ مَعَهُ»‌ (به‌راستى که حسن‌بن‌على(علیهما‌السلام) 25 سفر پیاده به حج رفت و مرکب‌هاى راهوارِ او را بدون سوار همراهش مى‌کشیدند.) (مستدرک الوسائل ، ج8، ص30.) پای امامحسن(علیه‌السلام) خون افتاده بود، جراحت داشت. هرچه به ایشان می‌گفتند سوار شوید، میفرمودند:نه. خودشان را برای چه به زحمت می‌انداختند؟ این اظهار مودت است. می‌خواهند محبت به خدا را  آشکار کنند. بگویند: خدایا، دوستت دارم. ببین در راه تو می‌خواهم خودم را به زحمت بیندازم.

    7. بهترین مُقَرِّب؛ عبادت

    «مَا تَقَرَّبَ مُتَقَرِّبٌ بِمِثْلِ عِبَادَةِ اللَّهِ» (تصنیف غرر الحکم، ص199.) عبادت بهترین مُقَرِّب (نزدیککنندۀ) انسان به خداست. در روایت دارد که بیشترین تقرب به خدا با انجام واجبات و ترک محرمات  حاصل میشود. مثلاً از 100درصد تقرب ما، 80درصدش با انجام واجبات و ترک محرمات حاصل میشود و20درصدش با انجام مستحبات و ترک مکروهات. امام صادق(علیه‌السلام) از قول جد بزرگوارشان پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) میفرمایند:

    قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْ‌ءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ بشَیْ‌ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَه‌؛ (اصول کافی، ج2، ص352.)

     خداوند عزّوجل میفرماید: هرکه دوستى از دوستان مرا اهانت کند، محققاً براى نبرد با من کمین کرده است و هیچ بنده‌ای به عبادتی، بهتر از عمل به آنچه بر او واجب کردهام، به من تقرّب نجسته است و او بهوسیلۀ نوافل به من تقرب میجوید تا آنجا که او را دوست میدارم. پس هنگامیکه او را دوست بدارم، گوش او شوم که با آن بشنود و چشم او شوم که با آن ببیند و زبان او شوم که با آن بگوید و دست او شوم که با آن بگیرد. اگر مرا بخواند، اجابتش کنم و اگر از من خواهشى کند، به او ببخشم و من در کارى که انجام دهم، هیچگاه تردید نداشته‌ام مانند تردیدى که در مرگ مؤمن دارم؛ [زیرا] او مرگ را خوش ندارد و من ناخوشکردن او را.

    8. فریفتن نفْس‌ در عبادت

    گاهی باید انسان نفسش را فریب دهد. آقایی می‌گفت: وقتی می‌خواهم سحر بلند شوم، نفسم خیلی وسوسه می‌کند، می‌گوید: «بخواب.» من هم گولش می‌زنم. می‌گویم: «من که نمی‌خواهم نماز بخوانم، می‌خواهم چای درست کنم و به تو چای بدهم.» بلند می‌شوم، چای درست می‌کنم. وقتی چای می‌خورم، کم‌کم سرحال می‌شوم، آنگاه  سراغ نماز شبم می‌روم! البته خوب نیست انسان در این حالت‌ها باشد. این حالت برای کسانی است که آخرش به دنیا وابستگی دارند.

    امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) میفرمایند: «خَادِعْ نَفْسَکَ عَنِ الْعِبَادَةِ وَ ارْفُقْ بِهَا وَ خُذْ عَفْوَهَا وَ نِشَاطَهَا إِلَّا مَا کَانَ مَکْتُوباً مِنَ الْفَرِیضَةِ فَإِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ أَدَائِهَا» (تصنیف غرر الحکم، ص199.)؛ یعنی نفْست را در عبادت فریب بده و با آن مدارا کن  و زیاد به آن فشار نیاور. زیادی و نشاط آن را بگیر؛ یعنی وقتی نفْست سرحال است تا می‌توانید مستحبات را سوارش کنید. مگر واجبی که نوشته شده؛ چراکه چارهای جز انجامدادنش نیست. یعنی وقتی نشاط ندارید، معنایش این نیست که دیگر واجبات را انجام ندهید. حتماً باید واجبات را  انجام بدهید. پس مداراکردن با نفْس در واجبات نیست؛ بلکه در مستحبات است.

    9. غلبه بر عادت؛ برترین عبادت

    آنقدر عبادت را انجام دهید تا بر عادت نفْستان غلبه کنید: «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ غَلَبَةُ الْعَادَةِ» (تصنیف غرر الحکم، ص199.) (افضل عبادت‌ها غلبۀ عادت است.) «د» عبادت را که بردارید، «عادت» می‌شود.

    10. کیفیت تقرب به خدا و مردم

    چه کنیم تا به خدا و مردم نزدیک شویم، هم خدا ما را دوست داشته باشد، هم مردم؟ فرمودند: «التَّقَرُّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِمَسْأَلَتِهِ وَ إِلَى النَّاسِ بِتَرْکِهَا» (تصنیف غرر الحکم، ص199.) (تقرب به خدا به این است که از او درخواست کنی و [تقرب] به مردم این است که از مردم چیزی درخواست نکنی.) این دو، ضد هم است. اگر از مردم چیزی درخواست کنی، از آن‌ها دور می‌شوی و اگر از خدا درخواست کنی و دعا کنی، مرتب به او نزدیک‌تر می‌شوی.

    سیرۀ حضرت فاطمه(علیهما‌السلام) در عبادت خدا

    فاطمۀ زهرا(علیهما‌السلام) آنقدر عبادت انجام داده بودند و روی پاهایشان ایستاده بودند که کف پاهایشان ورم کرده بود! آن مُجَلَّله‌ای که فوق تمام زن‌های عالَماند، ببینید چگونه درِ خانۀ خدا خود را متواضع می‌گیرند، درِ خانۀ خدا ذلیلانه می‌ایستند و خودشان را به زحمت می‌اندازند. ما نمی‌توانیم آنگونه عبادت کنیم؛ اما سعی کنیم حداقل قدم‌هایی را به ایشان نزدیک شویم.

    «الحمد‌لله رب العالمین»

    گروه بندی
    کانال تلگرام - دروس کانال تلگرام - بیانات و اخبار