بسم اللّه الرحمن الرحیم

    موضوع: شرح حکمت 138 نهج ‌البلاغه؛ بخش اول: ایمان

    تاریخ: 10اردیبهشت1394؛ 11رجب1436

    مکان: اصفهان، حسینیه جوادالائمه(علیه‌السلام)

    بیان حدیث

    امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در حکمت 138 نهج‌البلاغه به سه مطلب اشاره می‌فرمایند:

    سُوسُوا إِیمَانَکمْ بِالصَّدَقَةِ وَ حَصِّنُوا أَمْوَالَکمْ بِالزَّکاةِ وَ ادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلَاءِ بِالدُّعَاء؛ (نهج البلاغه، صبحی صالح، ص495، [حکمت146].)‌

    [اول] ایمانتان را با صدقه‌دادن سیاستمداری کنید و [دوم] اموالتان را با زکات‌دادن در قلعۀ حفاظت قرار دهید و [سوم] امواج بلا [یی که به‌سوی شما می‌آید] را با دعاکردن دفع کنید.

    ایمانتان را سیاستمداری کنید؛ یعنی برای حفظ ایمانتان برنامه‌ریزی کنید. اینکه می‌گویند: برای زندگی‌تان سیاست بریزید؛ یعنی برای مصالح آن برنامه‌ریزی محکمی داشته باشید. اینجا هم امام(علیه‌السلام) می‌فرمایند: سیاستی که باید برای حفظ ایمانتان به‌کار ‌بیندازید، صدقه‌دادن است. کسانی‌که صدقه می‌دهند، از این طریق می‌توانند ایمان‌شان را حفظ کنند.

    امشب بیشتر دربارۀ بحث ایمان صحبت خواهم کرد. در ماه رجب و در آستانۀ میلاد مبارک امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) قرار داریم. امیدواریم حضرت(علیه‌السلام) لطفی بفرمایند، ایمانمان تقویت شود؛ لذا هشت‌ نکته در این زمینه خدمتتان عرض می‌کنم.

    نکته‌ها

    1. انتهای ایمان؛ یقین

     ایمان، کلیِ مُشَکِّک است و پایانش رسیدن به یقین است. کلی مُشکِک دارای مراتب است؛  مثل نور که شدت و ضعف دارد. در کلی مشکک، همان چیزی که عامل اشتراک است، خودش عامل افتراق نیز هست. درواقع تفاوت درجات نور در میزان نورانیت است؛ مثل شمع که نورش ضعیف‌تر از نور خورشید است. وجه اشتراک این افتراق هم در این است که هردو نور هستند.

    ایمان انسان نیز مانند نور دارای مراتبی است و ممکن است در طول عمر حتی دو روز هم یکسان نباشد. اگر انسان مرتب زحمت بکشد، قابلیت پیشرفت در ایمان را پیدا می‌کند تا جایی که به مرحلۀ یقین می‌رسد: «غَایَةُ الْإِیمَانِ الْإِیقَانُ» (تصنیف غرر الحکم، ص62.) (انتهای ایمان یقین‌داشتن است.)

    2. ستون ایمان؛ یقین

     «الْیَقِینُ عِمَادُ الْإِیمَانِ» (تصنیف غرر الحکم، ص62.) (یقین ستون ایمان است.) همان‌طور که ستون حافظ ساختمان است، یقین هم حافظ ایمان انسان است. اگر انسان به یقین نرسد، معلوم نیست در آینده ایمانش استمرار داشته باشد و چه‌بسا ممکن است درنهایت عاقبتش به شر تمام شود. چنین شخصی در دنیا ایمانش مستقر نیست، مستودع است، نوسان دارد، درواقع ایمان موسمی دارد. شبی حال دارد و خوب با خدا حرف می‌زند و شبی نه، دلش کاملاً ادبار دارد (پشت کرده) و هیچ اقبال  (حال دعا و مناجات) ندارد. منشأش هم در همین است که هنوز ایمان او بدون ستون است. وقتی ستون ندارد، متزلزل است. خیمه‌ای را در نظر بگیرید که گوشه‌ای از آن پایین است و گوشۀ دیگرش بالاست. وقتی ستون را زیر خیمه می‌گذارند، پا برجا می‌شود. ستون ایمان انسان هم یقین است: «لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا یَقِینَ لَهُ» (تصنیف غرر الحکم، ص62.)  (ایمانی نیست برای کسی‌که برای او یقین نیست.)

    معناکردن این حدیث مقداری سخت است. از این حدیث، هم می‌شود در معنای مبالغه استفاده کرد و هم در معنای حقیقی.  باید بگوییم: «لَا إِیمَانَ کامِلَ لِمَنْ لَا یَقِینَ لَهُ» (ایمان کاملی نیست برای کسی‌که یقین برای او نیست.) این همان صورت مبالغه‌ای است که در اصول می‌خوانید؛ ولیکن احتمال هم دارد که در معنای حقیقی باشد. در معنای حقیقی گفتیم: انسانی که به یقین نرسد، حُسن عاقبت پیدا نمی‌کند؛ چون ایمانش بدون ستون است.

    3. فوائد یقین

     یقین برای انسان فوائدی دارد که عبارت‌اند از:

    زهد، صبر، خشنودی از تقدیرات الهی

    فرمودند: «الْیَقِینُ یُثْمِرُ الزُّهْدَ» (تصنیف غرر الحکم، ص62.) (یقین ثمرۀ زهد است) و «الصَّبْرُ ثَمَرَةُ الْیَقِینِ» (تصنیف غرر الحکم، ص280.) (صبر ثمرۀ یقین است) و «الرِّضَا ثَمَرَةُ الْیَقِینِ» (تصنیف غرر الحکم، ص103.) (رضایت [از تقدیرات الهی] ثمرۀ یقین است.) همچنین فرمودند: «مَنْ رَضِیَ بِالْمَقُدورِ قَوِیَ یَقِینُهُ» (تصنیف غرر الحکم، ص104.) (کسی‌که خشنود باشد به آنچه مقدر شده است، یقینش قوی گردد، [هر چند مشکلات بسیاری داشته باشد.])

    رستگاری

    می‌فرمایند: «مَنْ أَیْقَنَ أَفْلَحَ» (تصنیف غرر الحکم، ص62.) (کسی‌که یقین داشته باشد، رستگار می‌شود.) «أَیْقِنْ تُفْلِحْ [تُصْلِحْ‌]» (تصنیف غرر الحکم، ص62.) (یقین  داشته باش، رستگار می‌شوی [اصلاح می‌شوی].) «مَنْ أَیْقَنَ یَنْجُ [یَنْجُو]» (تصنیف غرر الحکم، ص62.) (کسی‌که یقین داشته باشد، نجات می‌یابد.)

     نورانیت

    «الْیَقِینُ نُورٌ» (تصنیف غرر الحکم، ص62.) (یقین نور است.) یقین برای انسان نور می‌آورد و منظور از آن، نور ظاهری نیست، نور باطنی است.

    دوری از خطا

    «الظَّنُّ یُخْطِئُ وَ الْیَقِینُ یُصِیبُ وَ لَا یُخْطِئُ» (تصنیف غرر الحکم، ص62.) ( گمان خطا می‌کند و یقین درست می‌رود و خطا نمی‌کند.)

     (مطابقت‌کردن با واقع) لاط (مطابقت‌نکردن با واقع) است. می‌فرمایند: مرتب برخورد  وشمنطبق

    انقطاع از هوای نفس و دنیا

    «أَیْنَ الْمُوقِنُونَ الَّذِینَ خَلَعُوا سَرَابِیلَ الْهَوَى وَ قَطَعُوا عَنْهُمْ عَلَائِقَ الدُّنْیَا» (تصنیف غرر الحکم، ص62.)  (کجایند اهل یقین؟ کسانی‌که پیراهن‌هاى هوى را برافکندند و پیوندهاى دنیا را از خود بُریدند.)

    اخلاص

    از بحث‌های مهم اخلاقی، خلوص است. آنچه سبب خلوص می‌شود، یقین است و اثر یقین نیز اخلاص است. فرمودند: «سَبَبُ الْإِخْلَاصِ الْیَقِینُ» (تصنیف غرر الحکم، ص62.) (یقین سبب اخلاص است.)

    بی‌میل به امور فناپذیر

    «لَوْ صَحَّ یَقِینُک لَمَا اسْتَبْدَلْتَ الْفَانِیَ بِالْبَاقِی وَ لَا بِعْتَ السَّنِیَّ بِالدَّنِیِّ» (تصنیف غرر الحکم، ص62.) ( اگر یقین تو صحیح شود، هرآینه فانى را به باقى تبدیل نکنی و بلندمرتبه را به پست‌مرتبه‌ نفروشی.)

     عبادت نیکو

    «مَنْ حَسُنَ یَقِینُهُ حَسُنَتْ عِبَادَتُهُ» (تصنیف غرر الحکم، ص62.) (کسی‌که یقینش نیکو باشد، عبادتش نیکو ‌شود.)

     کوتاهی آرزو

    «یُسْتَدَلُّ عَلَى الْیَقِینِ بِقَصْرِ الْأَمَلِ» (تصنیف غرر الحکم، ص62.) (کوتاهی آرزو دلیل وجود یقین است.)

    توکل‌کردن

    «التَّوَکلُ مِنْ قُوَّةِ الْیَقِینِ» (تصنیف غرر الحکم، ص196.) (سرچشمۀ توکل‌کردن بر خدا قوی‌بودن یقین است.)

     4. تعریف ایمان

    در تعریف ایمان فرمودند: «الْإِیمَانُ قَوْلٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکانِ» (تصنیف غرر الحکم، ص87.) (ایمان، گفتن با زبان و عمل با اعضای بدن است.) گاهی این‌گونه تعریف می‌کنند: مؤمن با زبان اقرار می‌کند، یعنی شهادت سه‌گانه را می‌گوید، در عمل هم ارکان دین را رعایت می‌کند. گاهی هم ایمان را با اسلام مرادف می‌گیرند و می‌گویند: اهل ایمان همان اهل اسلام هستند: «أَصْلُ الْإِیمَانِ حُسْنُ التَّسْلِیمِ للَّهِ» یا «حُسْنُ التَّسْلِیمِ لِأَمْرِ اللَّهِ» (تصنیف غرر الحکم، ص87.) (اصل ایمان، ‌خوب تسلیم امر خدا بودن است.) منتهی در اصطلاح ادبیات عرب، «إِذا اجْتَمَعَا افْتَرَقَا» (هرگاه با هم جمع شوند، با هم فرق دارند)؛ یعنی اگر دو مفهوم ایمان و اسلام با هم ذکر شوند، هریک در معنای خاص خود به‌کار می‌رود و دیگر مرادف هم نیستند. درواقع زمانی مرادف گرفته می‌شوند که «إِذا افْتَرَقَا اجْتَمَعَا» (هرگاه با هم فرق دارند، با هم جمع شوند)؛ یعنی دو مفهوم جدا به‌کار رود. در این‌صورت است که معنای هریک شامل دیگری هم خواهد شد. البته مرادف‌گرفتن به این نحو هم گاهی این‌گونه است.

     اصل در کلام تأسیس است، نه تأکید. خیلی مواقع دو کلمه‌ای که با هم ذکر می‌شود، دلیل بر این است که معنایش با هم فرق دارد. وقتی می‌گوییم: فلانی مؤمن و مسلم است، نباید بگوییم: مسلم همان مؤمن است. چون با هم آمده است، تأکید نیست؛ بلکه باید بگوییم: تأسیس معنای جدید است. معنای جدیدش هم این است که می‌گویند: شخصی مؤمن است که هم شهادت سه‌گانه را بگوید؛ یعنی وحدانیت خدا، رسالت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و ولایت دوازده امام(علیهم‌السلام)  را  قبول کند و هم به ارکان دین عمل ‌کند.

    5. اهمیت ایمان

     ایمان خیلی مهم شمرده شده است. از هفت‌هشت‌ روایت ‌فقط اهمیت‌ ایمان را استخراج کرده‌ام، خدمتتان می‌گویم.

    عالی‌ترین هدف

    «الْإِیمَانُ أَعْلَى غَایَةٍ» (تصنیف غرر الحکم، ص87.) (ایمان برترین هدف است.)

    باارزش‌ترین امانت

    «الْإِیمَانُ أَفْضَلُ الْأَمَانَتَیْنِ» (تصنیف غرر الحکم، ص87.) (ایمان ارزشمندترین دو امانت است.) یعنی ایمان از هر امانت دنیایی نزد انسان باارزش‌تر است.

    مایۀ نزیکی به خدا

    «أَقْرَبُ النَّاسِ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَحْسَنُهُمْ إِیمَاناً» (تصنیف غرر الحکم، ص87.) (نزدیک‌ترین مردم به خدا کسی است که ایمانش نیکوتر است.)  یعنی ایمان، انسان را نزدیک‌ترین فرد به خدا می‌کند.

    نهایت ایمان

     «غَایَةُ الدِّینِ الْإِیمَانُ»‌ (تصنیف غرر الحکم، ص87.) (ایمان هدف دین است.) یعنی اگر بپرسند دین برای چه آمده است؟ می‌گوییم: هدفش این بوده است که انسان‌ها را مؤمن کند.

    سلامت فکر

    ایمان، انسان را سالم می‌کند؛ چون سلامتی فکر به یقین است، به دانستن حقایق است. مهم‌ترین حقیقت، وجود باری‌تعالی است؛ لذا کسی‌که به خدا ایمان دارد، از جهت فکر انسان سالمی است، مقابلش هم کسی است که به این حقیقت بزرگ یا شک دارد یا آن را انکار می‌کند: «مَا آمَنَ بِاللَّهِ مَنْ سَکنَ الشَّک قَلْبَهُ» (تصنیف غرر الحکم، ص87.) (کسی‌که شک در قلبش ساکن باشد، به خدا ایمان نیاورده است.)

    نیاز اسلام به ایمان

    می‌فرمایند: «یَحْتَاجُ الْإِسْلَامُ إِلَى الْإِیمَانِ» (تصنیف غرر الحکم، ص87.)؛ یعنی خود اسلام هم به ایمان محتاج است. اینکه گفتیم اسلام و ایمان دو مفهوم جداست، اینجا روشن می‌شود.

    6. کمال ایمان

     چند خصلت سبب کمال ایمان است. تمام‌شدن ایمان به اجزائش است و کامل‌شدنش به ملحقاتش است؛ مثلییک مرحلۀ و یک مرحلۀ در روایت‌ها، چند خصلت به‌عنوان مکمل ایمان بیان شده است:

    در روایتی کمال ایمان این‌گونه معرفی شده است: «ثَلَاثٌ مَنْ کنَّ فِیهِ کمُلَ إِیمَانُهُ الْعَقْلُ وَ الْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ» (تصنیف غرر الحکم، ص88.) (سه خصلت است که هرکس در او این خصلت‌ها باشد، ایمانش کامل ‌شده است: عقل و حلم و علم.) و در روایتی دیگر سه خصلت دیگر بیان شده است:

    ثَلَاثٌ مَنْ کنَّ فِیهِ اسْتَکمَلَ الْإِیمَانَ مَنْ إِذَا رَضِیَ لَمْ یُخْرِجْهُ رِضَاهُ إِلَى بَاطِلٍ وَ إِذَا غَضِبَ لَمْ یُخْرِجْهُ غَضَبُهُ عَنْ حَقٍّ وَ إِذَا قَدَرَ لَمْ یَأْخُذْ مَا لَیْسَ لَهُ؛ (تصنیف غرر الحکم، ص88.)

     سه ویژگی است که هرکس آن‌ها را داشته باشد، ایمان خود را کامل کرده: کسی‌که چون در خوشی باشد، خوشی او را به باطل نکشاند [و سرکشی نکند] و چون خشم کرد، حالت خشم او را از حق بیرون نبرد [و به ناحق چیزی نگوید و کاری برخلاف حق نکند] و چون به قدرت رسید، به چیزی که از آنِ او نیست، دستبرد نزند.

    مثلاً شب عقد یا عروسی‌اش است، می‌گوید: یک شب در طول عمرم چیزی نمی‌شود؛ اما کمال ایمان این است که خشنودی‌، او را به سمت گناه نبرد. روی حق پافشاری ‌کند؛ ولو به ضررش باشد و به مالی که مال او نیست، دست نگذارد؛ هرچند کسی به او ایراد نگیرد. فرض کنید اختیاراتی به شخصی می‌دهند و می‌گویند: شما طبق صلاحت اقدام کن. فردی که با ایمان است، صلاح را در حق می‌داند، نه در باطل؛ اما بعضی از افراد هم هستند که خلاف می‌کنند و جای پا از خود باقی نمی‌گذارند و حتی سازمان‌های نظارتی هم نمی‌تواند تخلف آن‌ها را ثابت کند.

    7. آثار ایمان

    در این زمینه هم احادیث زیادی داریم. برای اینکه خوب تحریک شویم و ‌ایمانمان را تقویت کنیم، من فقط به این روایات اشاره می‌کنم. اگر به این روایات عمل کنیم و شکر زیاد به‌جا آوریم، به ایمانی می‌رسیم که به انسان خیلی ارزش می‌دهد. فرمودند:

    «النَّجَاةُ مَعَ الْإِیمَانِ» (تصنیف غرر الحکم، ص88.) (رستگاری همراه ایمان است.)

    «غَیْرَةُ الرَّجُلِ إِیمَانٌ» (تصنیف غرر الحکم، ص89.) (غیرت مرد، ایمان است.) یعنی فرد با ایمان دارای غیرت است.

    «بِالْإِیمَانِ یُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ» (تصنیف غرر الحکم، ص88.) (با ایمان، [انسان] بر کارهای شایسته راهنمایی شود.)

    «ثَمَرَةُ الْإِیمَانِ الرَّغْبَةُ فِی دَارِ الْبَقَاءِ» (تصنیف غرر الحکم، ص89.) (ثمرۀ ایمان علاقه به سرای ماندنی و عالَم پس از مرگ است.)

    «حَیَاءُ الرَّجُلِ مِنْ نَفْسِهِ ثَمَرَةُ الْإِیمَانِ» (تصنیف غرر الحکم، ص89.) (ثمرۀ ایمان حیای مرد از نفْس خود است.)

    «خَفْضُ الصَّوْتِ وَ غَضُّ الْبَصَرِ وَ مَشْیُ الْقَصْدِ مِنْ أَمَارَةِ الْإِیمَانِ» (تصنیف غرر الحکم، ص89.) ( پایین‌آوردن صدا و پایین‌انداختن چشم [از حرام] و میانه‌روی در راه‌رفتن از نشانه‌های ایمان است.)

    فَرَضَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ الْإِیمَانَ تَطْهِیراً مِنَ الشِّرْکِ» (تصنیف غرر الحکم، ص89.) (خداوند سبحان برای پاک‌کردن از شرک، ایمان را واجب کرده است.)

    «غَایَةُ الْإِیمَانِ الْمُوَالاةُ فِی اللَّهِ وَ الْمُعَادَاةُ فِی اللَّه» (تصنیف غرر الحکم، ص89.) (هدف ایمان، دوست‌داشتن در [راه] خدا و دشمن‌داشتن در [راه] خداست.)

    «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ لَجَأَ إِلَیْهِ» (تصنیف غرر الحکم، ص89.) (هرکه ایمان به خدا داشته باشد، به او پناه بَرَد.)

    «هُدِیَ مَنْ أَخْلَصَ إِیمَانَهُ» (تصنیف غرر الحکم، ص89.) (هرکس ایمانش را خالص کرد، هدایت شد.)

    «مَنْ لَا إِیمَانَ لَهُ لَا أَمَانَةَ لَهُ» (تصنیف غرر الحکم، ص89.) (کسی‌که ایمان ندارد، امانت ندارد.)

    «لَا یَنْفَعُ الْإِیمَانُ بِغَیْرِ تَقْوَى» (تصنیف غرر الحکم، ص89.) (بدون تقوا، ایمان سودی ندارد.)؛ امانت‌دار نیست.

    8. صفات مؤمن

    آخرین عرضم دربارۀ صفات مؤمن است و می‌خواهم در این زمینه حدود هفتاد نکته عرض کنم. راجع‌به اینکه مؤمن چه ویژگی‌هایی دارد، احادیث زیادی وجود دارد؛ منتهی پیشاپیش متذکر می‌شوم که همۀ آن‌ها‌ اینجا بیان نمی‌شود. این هفتاد نکته هم بدون تحقیق و در نگاهی اجمالی جمع‌آوری شده است. مطمئناً چند برابر روایت‌هایی که عرض خواهم کرد، در منابع روایی ما وجود دارد. من به‌دلیل اینکه وقت گرفته نشود، فقط فهرست‌وار می‌گویم و به فکر و ذهن خود شما اعتماد می‌کنم. مقصودم هم از بیان این صفات این است که خودمان را امتحان کنیم. نمی‌خواهد روی دیگران قضاوت کنید؛ اما اگر خواستید ایمان کسی را اندازه‌گیری کنید، می‌توانید از این احادیث استفاده کنید.

    این صفاتی که عنوان می‌شود، غیرحسی هستند و انسان در صفات غیرحسی زیاد شبهۀ مصداقیه پیدا می‌کند؛ یعنی به‌علت حب نفْس، خود را از آنچه هست، برتر می‌پندارد و می‌گوید: «الحمدلله من همۀ صفات مؤمن را دارم.» لذا باید دقت کنیم. میزان امور حسی‌ که بعضی از آن‌ها را هم در وجودمان داریم، راحت‌تر می‌توانیم اندازه‌گیری کنیم و به‌وسیلۀ آن بفهمیم ایمانمان در چه‌حدی است؛ اما اندازه‌گیری در امور غیرحسی  مقداری مشکل است. مواظب باشیم جهل مرکب ما را نگیرد. اصلاً یکی از صفات مؤمن ظن به نفس خود است؛ یعنی همیشه خود را متهم می‌کند تا هیچ‌وقت در کمالات توقف نکند و نگوید:«من همه چیز دارم، دیگر کافی است، بایست.»

    دربارۀ مؤمن فرمودند: «الْمُؤْمِنُ کیِّسٌ عَاقِلٌ» (تصنیف غرر الحکم، ص89.) (مؤمن، زیرکِ خردمند است) و «الْحُزْنُ شِعَارُ الْمُؤْمِنِینَ» (تصنیف غرر الحکم، ص89.) (لباس مؤمنان اندوه است)؛ یعنی شعار مؤمن حزن است، نه تفریح. این‌ها دلیل دارد، باید فکر کنیم که دلایلشان چیست. افرادی که با این جلسه‌ها تازه آشنا شده‌اند، ممکن است اشتباهاتی به ذهنشان خطور کند؛ بنابراین برای رفع ابهام این‌گونه توضیح می‌دهم: مثلاً کسی‌که به امام‌زمان(علیه‌السلام) نرسیده است، چرا باید شادی کند؟! شادی‌اش برای چیست؟ حق شادی مال آن‌هایی است که به امام‌زمانشان رسیده‌اند یا ‌مثلاً وقتی کسی نمرۀ بیست نیاورده است، اگر خوشحال باشد، خوشحالی او از کم‌عقلی اوست. البته این‌ها هم به این معنا نیست که مؤمن شادی ندارد.

    همچنین فرمودند: مؤمن بزرگ‌ترین حلم را دارد.

    در خطبۀ هَمّام داریم: «الْمُؤْمِنُونَ خَیْرَاتُهُمْ مَأْمُولَةٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ» (تصنیف غرر الحکم، ص89.) (خیرات مؤمنان امیدداشته‌شده و شرورشان ایمن‌شده است.) خَیر از مؤمن مأمول است؛ یعنی انتظار می‌رود؛ اما همه از شر او در امان‌اند. افراد به‌هیچ‌وجه از مؤمن نگران نیستند. اگر همسایه‌ کسی است، همسایه‌اش می‌داند که او را هیچ اذیتی نمی‌کند؛ چون مؤمن است. وقتی مؤمن است، رفیقش و همسرش و...، از شر او در امان هستند.

    «الْمُؤْمِنُ لَیِّنُ الْعَرِیکةِ سَهْلُ الْخَلِیقَةِ» (تصنیف غرر الحکم، ص89.) (مؤمن خوش‌برخورد و نرمخو است.) مؤمن اخلاق نرمی دارد، به‌خصوص داخل خانه ‌که می‌تواند روی فکر خود پافشاری کند و همسرش را به همراهی با خود وادار کند؛ اما این کار را نمی‌کند.

    زن و شوهری اختلاف داشتند، به آن‌ها گفتم: هرکه روی اختلاف پافشاری ‌‌کند، کم عقل‌تر است و هرکه رفق بیشتری دارد، عقلش بیشتر است؛ دیدم ورق برگشت. قبل از شنیدن حرفِ من یکی می‌گفت: «من هرچه می‌گویم، این خلاف می‌کند»، دیگری هم همین را می‌گفت. بعد ورق برگشت و هریک از آن‌ها می‌خواستند ادعا کنند که عقل ما بیشتر است. گفتم: «بروید و از حالا به بعد إن‌شاءالله همین‌طور باشید.»

    فرمودند: «الْمُؤْمِنُ لَا یَظْلِمُ وَ لَا یَتَأَثَّمُ» (تصنیف غرر الحکم، ص89.) (مؤمن ظلم و گناه نمی‌کند.)

    «الْمُؤْمِنُ هَیِّنٌ لَیِّنٌ سَهْلٌ مُؤْتَمَنٌ» (تصنیف غرر الحکم، ص89.) (مؤمن آسان‌گیر، نرمخو، افتاده و معتمد مردم است.) مؤمن مؤتمن است؛ یعنی وقتی پیش او امانتی می‌گذارند، به او اعتماد دارند که خیانت نمی‌کند.

    «الْمُؤْمِنُ قَلِیلُ الزَّلَلِ کثِیرُ الْعَمَلِ» (تصنیف غرر الحکم، ص89.) (مؤمن کم‌لغزش و پُرعمل است.)

    «الْمُؤْمِنُ صَدُوقُ اللِّسَانِ بَذُولُ الْإِحْسَانِ» (تصنیف غرر الحکم، ص89.) (مؤمن زبانش سخت راستگو است [ولو به ضررش باشد] و در احسان پُربخشش است.)

    «الْمُؤْمِنُ یَقْظَانُ یَنْتَظِرُ إِحْدَى الْحَسَنَتَیْنِ [الْحُسْنَیَیْنِ‌]» (تصنیف غرر الحکم، ص89.) (مؤمن بیدار است و چشم‌به‌راه یکی از دو حسنه [نیکی دنیا و نیکی آخرت] است.) مؤمن انتظار «إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ» دارد؛ یعنی یا موانع را از جلوی خود برمی‌دارد تا موفق شود و به آرزوهایش برسد یا جانش را در راه خدا نثار ‌می‌کند.

    «الْمُؤْمِنُ عَفِیفٌ مُقْتَنِعٌ [مُقَنَّعُ‌] مُتَنَزِّهٌ مُتَوَرِّعٌ» (تصنیف غرر الحکم، ص89.) (مؤمن پاکدامن و قانع و متنزّه [از دنیا] و پارسا است.)

    «الْمُؤْمِنُ مَنْ کانَ حُبُّهُ لِلَّهِ وَ بُغْضُهُ لِلَّهِ وَ أَخْذُهُ لِلَّهِ وَ تَرْکهُ لِلَّهِ؛ (تصنیف غرر الحکم، ص89.) (مؤمن کسی است که حب و بغضش و گرفتن و ترکش برای خداست.)

    «الْمُؤْمِنُ شَاکرٌ فِی السَّرَّاءِ صَابِرٌ فِی الْبَلَاءِ خَائِفٌ فِی الرَّخَاءِ؛ (تصنیف غرر الحکم، ص89.) (مؤمن در شادمانى شکرکننده و در بلا صبرکننده و در راحتی ترسناک است.) انسان مؤمن همیشه نگران است که اگر در راحتی بود، مبادا این راحتی رهاکردن خدا باشد؛ چون پزشک هم وقتی از مریض ناامید می‌شود، رهایش می‌کند. می‌گوید: برو هرچه می‌خواهی بخور و این به صلاح بیمار نیست. این افتخار نیست که بگوید: خدا را رهایمان کرده است! قرآن می‌فرماید:«ذَرْهُمْ یَأْکلُواْ وَیَتَمَتَّعُواْ» (حجر، 3.) (بگذار بخورند و بهره گیرند)؛ اما جایی دیگر هم دارد: «حَتَّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذی یُوعَدُون» (زخرف، 83؛ معارج، 42.) (تا دیدار کنند آن روزی را که به آن وعده داده می‌شوند.) منظور همان جهنم است. اینکه می‌گوید: رهایشان کن، به این دلیل است که خدا از آ‌ن‌ها ناامید شده است.

    «الْمُؤْمِنُ حَذِرٌ مِنْ ذُنُوبِهِ أَبَداً یَخَافُ الْبَلَاءَ وَ یَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ» (تصنیف غرر الحکم، ص90.) (مؤمن پیوسته از گناهانش بیمناک است، از بلا و گرفتاری می‌ترسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است.)

    «الْمُؤْمِنُ إِذَا سُئِلَ أَسْعَفَ وَ إِذَا سَأَلَ خَفَّفَ» (تصنیف غرر الحکم، ص90.) (هرگاه از مؤمن درخواست شود، [خوب] کمک می‌کند و هرگاه درخواست کند، سبک می‌گیرد [و به اقل آنچه نیاز دارد اکتفا می‌کند].)

    «الْمُؤْمِنُ حَیِیٌّ غَنِیٌّ مُوقِنٌ تَقِیٌّ» (تصنیف غرر الحکم، ص90.) (مؤمن شرمناک، بی‌نیاز از خلق، یقین‌دارنده و پرهیزکار است.) مؤمن زنده است، انسان روحش زنده است؛ یعنی شایستۀ انسانیت است. اینکه گفته می‌شود: «حَیِیٌّ غَنِیٌّ»؛ یعنی انسان زنده، غنی است؛ اما این غنی‌بودن به‌معنای دارابودن نیست، گاهی استغناست؛ یعنی مال ندارد، اما خودش را بی‌نیاز می‌داند.

    «الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ الْمَوْتُ تُحْفَتُهُ وَ الْجَنَّةُ مَأْوَاهُ» (تصنیف غرر الحکم، ص90.) (دنیا زندان مؤمن و مرگ هدیه‌اش و بهشت منزلگاهش است.)

    «الْمُؤْمِنُ مَأْمُونٌ عَلَى نَفْسِهِ حَذِرٌ مَحْزُونٌ» (تصنیف غرر الحکم، ص90.) (مؤمن ایمن‌شده از [شر] او و محتاط [در حق‌الناس] و اندوهگین است.)

    «الْمُؤْمِنُ دَائِمُ الذِّکر کثِیرُ الْفِکرِ» (تصنیف غرر الحکم، ص90.) (مؤمن همیشه ذکرگوینده و بسیار فکرکننده است.)

    «الْمُؤْمِنُ الدُّنْیَا مِضْمَارُهُ وَ الْعَمَلُ هِمَّتُهُ» (تصنیف غرر الحکم، ص90.) (دنیا محل مسابقۀ مؤمن و عمل، همت اوست.)

    «الْمُؤْمِنُ قَرِیبٌ أَمْرُهُ بَعِیدٌ هَمُّهُ کثِیرٌ صَمْتُهُ خَالِصٌ عَمَلُهُ» (تصنیف غرر الحکم، ص90.) «مؤمن کارش نزدیک، اندوهش دور، خاموشی‌اش بسیار و عملش خالص و پاک است.)

    «الْمُؤْمِنُ عَلَى الطَّاعَاتِ حَرِیصٌ وَ عَنِ الْمَحَارِمِ عَفٌّ» (تصنیف غرر الحکم، ص90.) (مؤمن بر طاعت‌ها حریص است و از حرام‌ها بازدارنده.)

    «الْمُؤْمِنُ نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ وَ هُوَ أَذَلُّ مِنَ الْعَبْدِ» (تصنیف غرر الحکم، ص90.) (جان مؤمن از سنگِ سخت محکم‌تر است و درهمان‌حال [در مقابل مولای خود] از برده افتاده‌تر است.) این‌ها دو حالت متضاد است. مؤمن نسبت به حکم الهی محکم است و کوتاه نمی‌آید. زمانی حکم ارتداد سلمان‌رشدی را صادر می‌کند، هیچ ترس ندارد؛ اما زمانی‌که دختر شهیدی نزد‌شان می‌آید، می‌بینید چقدر نگران او می‌شوند.

    «الْمُؤْمِنُ إِذَا نَظَرَ اعْتَبَرَ وَ إِذَا سَکتَ تَفَکرَ وَ إِذَا تَکلَّمَ ذَکرَ وَ إِذَا أُعْطِیَ شَکرَ وَ إِذَا ابْتُلِیَ صَبَرَ» (تصنیف غرر الحکم، ص90.) (مؤمن چون به چیزی بنگرد، پند گیرد و چون خاموش باشد، تفکر کند و چون لب بگشاید، به یاد خدا باشد و چون چیزی به او عطا شود، شکر گزارد و چون گرفتار بلا شود، صبر کند.)

    «الْمُؤْمِنُ إِذَا وُعِظَ ازْدَجَرَ... وَ إِذَا ظُلِمَ غَفَرَ» (تصنیف غرر الحکم، ص90.) (هنگامی‌که مؤمن موعظه شود، اندرز پذیرد... و هنگامی‌که ستمی به او شود، درگذرد.)

    «الْعَقْلُ خَلِیلُ الْمُؤْمِنِ وَ الْعِلْمُ وَزِیرُهُ وَ الصَّبْرُ أَمِیرُ جُنُودِهِ وَ الْعَمَلُ قَیِّمُهُ» (تصنیف غرر الحکم، ص90.) (عقل و خرد، دوست صمیمی مؤمن و علم و دانش، وزیر و کمک‌کارش و صبر و شکیبایی، فرماندۀ لشگریانش و عمل، زمامدار اوست.)

    «الْمُؤْمِنُ ... عِزُّهُ قَنَاعَتُهُ وَ جِدُّهُ لِآخِرَتِهِ» (تصنیف غرر الحکم، ص90.) (عزتِ مؤمن قناعت او [نه داشتن ثروت بسیار] و تلاشش برای آخرتش است.)

    «الْمُؤْمِنُ یَنْظُرُ إِلَى الدُّنْیَا بِعَیْنِ الِاعْتِبَارِ» (تصنیف غرر الحکم، ص90.) (مؤمن به چشم عبرت به دنیا نگاه می‌کند.)

    «الْمُؤْمِنُونَ لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ ... وَ إِلَى الْآخِرَةِ مُشْتَاقُونَ» (تصنیف غرر الحکم، ص90.) (مؤمنان نفس‌های خویش را متّهم سازند... و به آخرت مشتاق‌اند.)

    «الْمُؤْمِنُ مَنْ تَحَمَّلَ أَذَى النَّاسِ وَ لَا یَتَأَذَّى أَحَدٌ بِهِ [مِنْهُ‌]» (تصنیف غرر الحکم، ص90.) (مؤمن کسی است که اذیت مردم را تحمل می‌کند و کسی از او اذیت نمی‌شود.)

    «الْمُؤْمِنُ مَنْ وَقَى دِینَهُ بِدُنْیَاهُ» (تصنیف غرر الحکم، ص90.) (مؤمن کسی است که دینش را به‌واسطۀ دنیا نگه می‌دارد.)

    «إِنَّ بِشْرَ الْمُؤْمِنِ فِی وَجْهِهِ وَ قُوَّتَهُ فِی دِینِهِ وَ حُزْنَهُ فِی قَلْبِهِ» (تصنیف غرر الحکم، ص90.) (همانا شادی مؤمن در صورتش و قوّت او در دینش [است، نه در غضب] و ناراحتی‌اش در قلبش است [در ظاهر شاد است و افراد از مجالست با او لذت می‌برند].)

    «إِنَّ الْمُؤْمِنِینَ مُحْسِنُونَ» (تصنیف غرر الحکم، ص91.) (به‌درستی‌که مؤمنان نیکوکاران‌اند.)

    «ک»() اینکه می‌فرمایند: یقین مؤمن را در عمل او ببینید؛ چون خود یقین دیده نمی‌شود. اگر هم می‌خواهید ببینید کسی شک دارد، ببینید گاهی عمل ترک را می‌کند یا نه و حتی وقتی هم که انجام می‌دهد، قرآن می‌فرماید: « وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا کسالى»  (نساء، 142.) (و چون به نماز برخیزند، با کاهلی برخیزند.) این کسالت، نشانۀ شک است. چون به خدا شک دارد، با بی‌حالی دعا می‌خواند، نماز می‌خواند. اگر تنها بود که اصلاً نمی‌خواند، فقط جلوی مردم این کار را می‌کند؛ چون ایمان ندارد و این علامت نفاق است.

    یکی دیگر از صفات مؤمن این است: « [المؤمِنُ] یَکرَهُ الرِّفْعَةَ وَ یَشْنَأُ السُّمْعَةَ» (تصنیف غرر الحکم، ص91.) ([مؤمن] بالابردن رتبه را خوش ندارد و شنواندن [عملش به دیگران] را دشمن دارد.) مؤمن دوست ندارد خوبی‌هایش را بگویند و وقتی پشت سرش خوبی‌هایش را می‌گویند، ناراحت می‌شود و همچنین مایل نیست ‌که افراد او را بالا ببرند. منتهی این هم معنایش این نیست که دیگران مقام مؤمن را پایین بیاورند. وظیفۀ دیگران است که مؤمن را رفیع کنند، او را پرآوازه کنند، منزلتش را بالا ببرند. اگر این‌گونه نباشد، این علامت نفهمی شخص است.

    شنیدم در بلندگوی هواپیمایی که رهبر انقلاب با آن به مشهد می‌رفتند، گفته بودند: «با آرزوی سلامتی برای رهبر معظم انقلاب» که ایشان فوری دستور داده بودند: این صحبت را قطع کنند. به چنین رفعتی مایل نبوده‌اند که مثلاً افراد بخواهند برایشان دعایی کنند. آقا بگویند: نگویید، این درست است؛ اما دیگری حق ندارد همین حرف را بگوید. به‌عکس باید بگوید: دعا کنید. این‌هایی که کار اخلاقی نکرده‌اند، متأسفانه این‌گونه‌اند.

    دین می‌گوید: «إِذَا کانَ قَوْمٌ فِی مَجْلِسٍ ثُمَّ سَبَقَ قَوْمٌ فَدَخَلُوا فَعَلَى الدَّاخِلِ أَخِیراً إِذَا دَخَلَ أَنْ یُسَلِّمَ عَلَیْهِمْ» (اصول کافی، ج2، ص647.) (چون مردمى در مجلسى باشند و دیگران وارد شوند، آن‌ها که تازه وارد شدند، باید سلام دهند.) حال یکی بگوید: دیدید من گفتم! به‌همین علت به این‌که وارد شد، عمداً سلام نکردم تا او سلام کند. روایت می‌گوید: کسی‌که وارد می‌شود، باید سلام کند؛ اما به طرف مقابل هم نمی‌گوید: انتظار شنیدن سلام داشته باش! اگر آن‌که نشسته است انتظار داشته باشد، علامت نقص اوست. به او می‌گویند: در سلام‌کردن سبقت بگیر: «فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ» (بقره، 148؛ مائده، 48.) (در اعمال خیر از هم پیشی بگیرید)؛ اما در مقایسه هم می‌گویند: کسی‌که وارد می‌شود، سلام کند.

    «ثَلَاثٌ هُنَّ زَیْنُ الْمُؤْمِنِ تَقْوَى اللَّهِ وَ صِدْقُ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ» (تصنیف غرر الحکم، ص91.) (سه خصلت است که آن‌ها زینت مؤمن‌اند: ترس از خدا و راستى سخن و پس‌دادن امانت.)

    «حُسْنُ وَجْهِ الْمُؤْمِنِ مِنْ حُسْنِ عِنَایَةِ اللَّهِ بِهِ» (تصنیف غرر الحکم، ص91.) (زیبایی صورت مؤمن از زیبایی عنایت خدا به اوست.) یعنی وقتی چهرۀ مؤمن را می‌بینید، زیبا است و این را نشان‌ می‌دهد که عنایت الهی به او زیباست.

    امیرالمؤمنین´(علیه‌السلام) می‌فرمایند: «ظَنُّ الْمُؤْمِنِ کهَانَةٌ» (ظن مؤمن، کهانت [غیب‌گویی] است)؛ «کهانت» علم شخص مدعی است؛ مثلاً  من از روی قواعدی، غیب می‌دانم. به این می‌گویند: کهانت؛ یعنی مطلبی که به ذهنش خطور می‌کند، واقعیت است. به قول ما صاف، در خال می‌زند. تعبیر خیلی جالبی است. مشابه‌اش روایت دیگری هم داریم: «اتَّقُوا ظُنُونَ الْمُؤْمِنِینَ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَجْرَى الْحَقَّ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ» (تصنیف غرر الحکم، ص91.) (از گمان‌های مؤمنین بترسید. پس به‌درستی‌که خدای سبحان حق را بر زبان آنان جاری ساخته است.) بترسید از اینکه مؤمنین به شما ظنی برند که آن گمان همان حق است. خداوند حق را به زبان مؤمن جاری می‌کند.

    مسئول‌دفتر رهبر معظم انقلاب می‌گفتند: گاهی دانشمندان هفته‌ها و ماه‌ها جلسه می‌گیرند، مطالبی را جمع‌بندی می‌کنند، خدمت رهبر معظم می‌آورند و ایشان غالباً تأیید می‌کنند؛ اما استثنا هم دارد. گاهی هم می‌گویند: «نه» و این دانشمندان تعجب می‌کنند. می‌گویند: ما این همه زحمت کشیدیم، هزاران ساعت فکر کردیم، ایشان خوب صحبت‌های ما را شنیدند و یک لحظه گفتند: نه! بعد طول نمی‌کشد که به درست‌بودن فرمایش ایشان پی می‌برند.

    نمایندۀ رهبر معظم انقلاب در سپاه قدس می‌گفتند:

    زمانی می‌خواستند یکی از اشرار را دستگیر کنند، او را فریبش دادند. وزارت اطلاعات، وعده‌ای غیر واقعی به او داد. برایش تله‌ گذاشتند. معامله‌ای صوری گذاشتند و سر معامله رفتند و دستگیرش کردند. او را به زندان انداختند و آمدند خدمت رهبر معظم گزارش دادند که ما چنین کاری کردیم. داشتند رشادت خود را می‌گفتند. رهبر انقلاب تا متوجه شدند، فرمودند: «بروید آزادش کنید.» گفتند: «ما با زحمت او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم!» فرمودند: «بروید آزادش کنید. شما وعده کردید با او معامله کنید، چرا به او خیانت کردید؟! این حق را نداشتید.»

    به زندان رفتند و به او گفتند: «شما آزادی.» اول باورش نمی‌آمد. گفت: «این‌ها با این همه حیله من را دستگیر کرده‌اند، دروغ می‌گویند که آزادی.» گفت: «سربه‌سرم نگذارید.» گفتند: «نه، آزادی.» کم‌کم به او فهماندند، گفتند: «رهبر معظم دستور داده‌اند. گفتند: شما آزادی و دلیلش هم این است.» وقتی فهمید، گریه افتاد و گفت: «من از زندان بیرون نمی‌روم. استحقاق من همین‌جاست.» تازه متنبه شده بود.

    فرمانی که هرکس ‌بشنود، از آمریکا گرفته تا دیگران می‌گویند: عجب ساده‌ای! حتماً پشت پرده‌ای دارد؛ اما نمی‌دانند که ظن مؤمن صاف در هدف می‌خورد؛ یعنی آنچه رضایت الهی است، رضایت امام‌زمان(علیه‌السلام) است، در ذهن مؤمن فرود می‌آید.

    «لِلْمُؤْمِنِ ثَلَاثُ سَاعَاتٍ سَاعَةٌ یُنَاجِی فِیهَا رَبَّهُ وَ سَاعَةٌ یُحَاسِبُ فِیهَا نَفْسَهُ وَ سَاعَةٌ یُخَلِّی بَیْنَ نَفْسِهِ وَ لَذَّتِهَا فِیمَا یَحِلُّ وَ یَجْمُلُ» (تصنیف غرر الحکم، ص91.) (برای مؤمن سه ساعت است: ساعتی که در آن با پروردگار خویش راز می‌گوید و ساعتی که در آن از نفْس خویش حسابرسی می‌کند و ساعتی که میان نفْس و میان لذت‌های حلال و نیکو آن را آزاد می‌گذارد.)

    «لِلْمُؤْمِنِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ الصِّدْقُ وَ الْیَقِینُ وَ قَصْرُ الْأَمَلِ» (تصنیف غرر الحکم، ص91.) (برای مؤمن سه نشانه است: راستی و یقین و آرزوی کوتاه.)

    «لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجُمْلَتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی» (تصنیف غرر الحکم، ص91.) (اگر بینیِ مؤمن را بزنم برای اینکه مرا دشمن دارد، مرا دشمن نمى‌دارد و اگر همۀ دنیا را بر [دامان] منافق بریزم برای اینکه مرا دوست بدارد، مرا دوست نمى‌دارد.)

    «لَا یُلْفَى الْمُؤْمِنُ حَسُوداً وَ لَا حَقُوداً وَ لَا بَخِیلًا» (تصنیف غرر الحکم، ص91.) (مؤمن، حسود و کینه‌توز و بخیل یافت نمی‌شود.)

    «لَا یَکونُ الْمُؤْمِنُ إِلَّا حَلِیماً رَحِیماً» (تصنیف غرر الحکم، ص91.) (مؤمن نمی‌باشد مگر بسیار بردبار و رحم‌کننده‌.)

    «یَنْبَغِی لِلْمُؤْمِنِ أَنْ یَسْتَحْیِیَ إِذَا اتَّصَلَتْ لَهُ فِکرَةٌ فِی غَیْرِ طَاعَةٍ» (تصنیف غرر الحکم، ص91.)  (شایسته است که مؤمن حیا کند، هرگاه براى او تفکری در غیر طاعت [خدا] پیش آید.) همین اندازه که در ذهن او فکری می‌آید در غیر طاعت خدا، حیا می‌کند.

    «الحمد‌لله رب العالمین»

    گروه بندی
    کانال تلگرام - دروس کانال تلگرام - بیانات و اخبار