بسم اللّه الرحمن الرحیم

    موضوع: احسان 3

    تاریخ: 17خرداد1393؛ 9شعبان1435

    مکان: اصفهان، نمازخانه هلالاحمر

     

    رابطۀ احسان با انسانیت انسان

    کلمۀ انسان با احسان در اکثر حروف اصلی مشترک است. در ادبیّات عرب وقتی دو کلمه در بسیاری از حروف اصلی با هم مشترک باشند، می‌گویند معنای این دو کلمه به هم نزدیک است و این‌جا می‌خواهم عرض کنم کلمۀ احسان با انسان خیلی به هم نزدیک است. انسانیّت انسان وابسته به احسانش است. گویا اگر کسی احسان نکرد، شایستۀ نام انسانیّت نیست. این است که در روایات زیادی ما داریم فضیلت انسان، یعنی ارزش بزرگواری انسان، وابسته به احسان اوست. حالا چند روایت در این زمینه می‌خوانم. در این زمینه روایت زیاد داریم. من چند نمونه‌اش را عرض می‌کنم:

    امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) می‌فرمایند: «الْإِحْسَانُ رَأْسُ الْفَضْلِ»[1] (رأس فضیلت، احسان است). می‌دانید سر، جزء درشت هرچیزی را می‌گویند. جزء درشت فضیلت احسان است.

    «الفَضِیلَةُ مَعَ الْإحْسَانِ» (فضیلت همراه با احسان است)؛ یعنی از او جدا نیست. فرمودند: «لَا فَضِیلَةَ أَجَلُّ مِنَ الْإِحْسَانِ»[2] (فضیلتی ارزشمندتر از احسان نیست.) این هم شبیه به همان است که گفتند رأس فضیلت است. این‌جا هم می‌فرمایند: فضیلتی بالاتر از احسان وجود ندارد. در روایتی دیگر فرمودند: «لَا مَنْقَبَةَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِحْسَانِ»،[3] منقبه باز به معنای فضیلت و بزرگواری است. گاهی هم منقبه یک ویژگی است که انسان به او می‌نازد و دیگران به‌خاطر آن صفتی که دارد، غبطۀ او را می‌خورند و او را می‌ستایند. ستودنی است. لذا معنای منقبه خیلی به معنای فضیلت نزدیک است. به معنای نجابت هم نزدیک است. همان معنای نجابت را دارد. می‌فرمایند: منقبتی ارزشمندتر از احسان وجود ندارد.

    یکی هم فرمودند: «فَضِیلَةُ الْإِنْسَانِ بَذْلُ الْإِحْسَانِ»،[4] (فضیلت انسان وابسته به بخشش احسان او است.) هرچه احسان بذل می‌کند، به انسانیتش نزدیک‌تر است.

    ریشۀ احسان

    صحبت دیگری را که می‌خواهم خدمتتان عرض بکنم دربارۀ این است که ریشۀ احسان در کَرَم و بزرگواری شخص خوابیده. وقتی می‌گویم ریشه، می‌شود بگوییم علّت. علّتِ احسان چیست؟ چه می‌شود یک کسی احسان می‌کند؟ احسان به کَرَم برمی‌گردد. هر چه شخص کریم‌تر باشد، احسانش بیشتر است. به عبارت دیگر باید بگویم کرم روحیۀ شخص است، احسان عملِ شخص است.

    در زیارت جامعه وقتی به اهل بیت(علیهم‌السلام) می‌گوییم: «أُصُولَ الْکَرَمِ»[5] یعنی ریشه‌های کَرَم شما خاندان هستید، بعد می‌گوییم «عَادَتُکُمُ الْإِحْسَانُ»[6]. این دو جمله را وقتی کنار هم بگذارید، یک نتیجه می‌گیرید. ولو در زیارت جامعه حالا با فاصله آمده. «أُصُولَ الْکَرَمِ» یعنی کسانی که ریشۀ کَرَم‌اند، یعنی اگر هرکس دیگر هم کَرَم دارد، آن‌ها فرع هستند. ریشۀکرم در این خاندان است. کسی‌که ریشۀ کرم در او وجود دارد، در عمل، در برخوردش با دیگران مرتّب احسان می‌کند. منتهی ما در زیارت جامعه می‌گوییم: «عَادَتُکُمُ الْإِحْسَانُ» عادت دوباره می‌شود روحیّه. عادتش را شما بردارید، خود احسان را بگیرید. اگر یک کسی دارد کمک می‌کند به یک کسی، آن عمل معلول کَرَم شخص است و این در عبارت‌های مختلف آمده. لذا انسان هرچه می‌خواهد تلاش بکند، باید تلاشش را روی کَرَم بگذارد، یعنی سعی کند وجودش کریمانه باشد. انسانی که کریم است، در عمل مرتّب احسان می‌کند.

    حالا این با عبارت‌های گوناگونی در روایات آمده. من خیلی روایت دیدم. دیدم همه‌اش دائر مدارِ حولِ همین محور کَرَم می‌چرخد. انسان از این روایت‌ها ارتباط کَرَم با احسان را کاملاً می‌فهمد و از نظر روانی می‌تواند ریشه‌یابی بکند، بگوید شخص باید کریم باشد تا محسن باشد.

    می‌فرماید: «الْکَرِیمُ مَنْ بَدَأَ بِإِحْسَانِهِ»[7] (کریم کسی است که به احسان ابتداء می‌کند)؛ یعنی شما می‌خواهی کریم را شناسایی کنی، نمی‌دانی چه کسی است، چون کریم روحیۀ شخص است، می‌خواهی او را شناسایی کنی، رفتار ظاهری‌اش چیست؟ «بَدَأَ بِإِحْسَانِهِ» کسی است که به احسان ابتدا می‌کند. یعنی شما از رفتار، به روحیه پی ببر. به‌عبارت دیگر می‌توانیم علّت و معلول را در این روایت بفهمیم. کَرَم علّت است، منتهی شما شناسایی‌تان از معلول به علّت است. در علم منطق اسم شناسایی از معلول به علّت را «برهان إنّی» می‌گذارند. اوّل معلول را می‌شناسد. اوّل می‌بیند هوای این‌جا خیلی خنک است، می‌گوید حتماً کولر روشن است. یعنی اوّل معلول را می‌فهمد، می‌رود سراغ کولر، می‌بیند درست هم هست، کولر روشن است. امّا گاهی‌وقت‌ها اوّل می‌فهمد کولر روشن است، می‌گوید پس هوای این‌جا باید خنک باشد، امّا هنوز احساسی نکرده.

    ثبوتاً یعنی خارج از ذهن من. ذهن را رهایش کنید. ثبوتاً یعنی در واقع همیشه اوّل علّت است بعد معلول. امّا اثباتاً یعنی آن‌چیزی که من با ذهن خودم می‌خواهم اثبات بکنم، دو جور است: گاهی اوّل علّت را اثبات می‌کنم بعد معلول را، گاهی اوّل معلول را اثبات می‌کنم بعد علّت را می‌فهمم. بالاخره تلازمی که بین علّت و معلول هست، برای من برکت است. برکتش این است که من گاهی اوّل علّت را می‌کارم، مثل این‌که جرقه را می‌زنم، فوری می‌فهمم که این‌جا حالا آتش می‌گیرد، اوّل آتش را ایجاد می‌کنم، بعد هم می‌فهمم که حالا معلولش هم به‌دنبالش می‌آید، گاهی وقت‌ها هم به عکس است: اوّل معلول را می‌فهمم، می‌بینم هوای این‌جا خیلی گرم است، می‌گویم حتماً بخاری روشن است، سراغ بخاری می‌روم، می‌بینم بله بخاری هنوز روشن است. اوّل معلول را فهمیدم، بعد رفتم سراغ علّت.

    ارزش احسان ابتدایی

    امام(علیه‌السلام) می‌خواهند به من نشان بدهند کریم کیست، رفتارش را که رفتار گفتیم معلول است، نشانِ من می‌دهند می‌گویند نگاه کن کسی‌که ابتدا به احسان می‌کند، کریم است. حالا ابتداء به احسان خودش یک معنای شیرینی دارد. این را در جلسۀ قبل خدمتتان گفتم که گاهی ما به کسی احسان می‌کنیم که مستحق احسان است. یعنی چه؟ یعنی مثلاً آمده از من درخواست کمک کرده. خودِ درخواست یک تکلیف گردن من می‌اندازد. همین‌که از من درخواست می‌کند، من هم به او پاسخ می‌دهم، به او احسان می‌کنم. این درخواست او ارزش احسانِ من را کم می‌کند. ارزش بالاتر این است که ابتداء به احسان بکنم؛ یعنی بدون استحقاقِ او احسان کنم، حقّی به گردن من پیدا نکند تا بروم جلو. چرا ارزشش بالاتر است؟ دلیلش این است، من همین‌طور ساده صحبت می‌کنم، چون این بحث‌ها خیلی سخت است، مباحث اخلاقی هم بیانش خیلی مشکل است و هم فهمش، امّا با بیان ساده این می‌شود: وقتی یک کسی استحقاق پیدا می‌کند که من کمکش بکنم، عقل من یک «باید» می‌گوید، می‌گوید باید احسان بکنی. خودِ این «باید» برای من جبر می‌آورد، یعنی دیگر اختیار را از من می‌گیرد. البتّه هنوز اختیار دارم. این‌که می‌گویم، شبیه به جبر است، یعنی دیگر من ناچارم به فرمان عقلم احسان بکنم. وقتی عقل به من «باید» می‌گوید، شیرینی این احسان غیر از شیرینی آن احسانی است که من اختیاراً و ابتدائاً کردم، چون می‌توانستم احسان بکنم، می‌توانستم نکنم، حقّی هم که کسی به گردنم نداشت، خودم ابتدائاً احسان کردم. این است که می‌گوییم شیرینی کار آن‌وقت است که نگذاریم کسی به گردن ما حقّ پیدا بکند.

    یا مثلاً مثال دیگرش این است که یک کسی یک احسانی به من می‌کند، من سعی می‌کنم حالا جبران بکنم. یک کاسۀ آش درِ خانۀ ما آورده، می‌گویم چون آورده، دیگر ناچار هستم که من هم یک چیزی برایش تهیّه بکنم، جبران بکنم. خب احسان می‌کنم؛ امّا این احسان بعد از استحقاق است. به این، ابتداء به احسان نمی‌گویند. ابتداء به احسان برای آن کسی بود که اوّل کاسۀ آش را آورد، چون من چیزی که به او هدیه نکرده بودم، همین‌طور آورْد داد، لذا می‌گویند ابتداء کرد. ابتداءکردن ارزش کار را بالا می‌بَرد. من دارم جواب می‌دهم، این جواب من یک ‌مقدار ارزش کار را پایین می‌آورد، به‌خاطر این‌که عقل من «باید» می‌گوید و چون ارزش جواب من پایین‌تر است، شرع می‌گوید دوبرابر جواب بده. آن گفت: «سلام»، شما بگویید: «سلام علیکم». البتّه نکتۀ تکبّر و این‌ها هم در آن هست. حالا این چیزهایی که دین گفته، فقط بحثش این نیست. یک چیزهای دیگر هم هست که یک وقت من سلام نکردم، مبادا تکبّر من باشد. لذا می‌گوید بیشتر جواب بده تا این نفْسم را ذلیل بکنم، بگویم تو که نخواستی زودتر سلام بکنی، پس حالا بیشتر جواب بده. این نکات درحالی‌که خیلی ریز است؛ امّا خیلی مهم است. همین‌هاست که ما را تربیت می‌کند.  الآن آن‌هایی که دین ندارند، از این مباحث خیلی فاصله دارند، حتّی آن‌هایی که دین دارند، امّا در این جلسه نیستند. انسان کاملاً می‌فهمد. در برخوردهای اوّلیه‌اش می‌بینید بلد نیست درست سلام بکند، درست حرف بزند، درست دست بدهد مثلاً. در آداب اولّیه می‌بینید کم دارد. چرا؟ چون نکات دین را نشنیده.

    سبقت اعطای کریم قبل از درخواست سائل

    فرمودند: «الْکَرِیمُ مَنْ سَبَقَ نَوَالُهُ سُؤَالَهُ»[8] (کریم کسی است که عطاء او بر سؤال کردن از او سبقت دارد)؛ یعنی قبل از این‌که افراد از او درخواست کمک بکنند، زود احسان می‌کند. نمی‌گذارد تا افراد چیزی از او بخواهند، بعد کمک بکند. گاهی دیدم می‌داند فلانی نیاز دارد، می‌گوید چیزی که از من نخواسته، برای چه کمکش بکنم. آن‌وقت ببینید چقدر زشت است که دیگر ظرف بنزین هم دستش می‌گیرد و جلوی ماشین‌ها را هم می‌گیرد، ولی افراد به او اعتنا نمی‌کنند. ببینید ما چقدر فاصله داریم. دارد درخواست می‌کند، باز کمک نمی‌کند! این دیگر چیست؟ باید اسمش را بخیل بگذاریم. دین می‌گوید قبل از این‌که از شما درخواست کمک بکند، برو جلو ببین چه کمکی می‌خواهد. برو از او بپرس، بگو کمکی از دست من برمی‌آید، بگو چه‌کار می‌توانم برایت بکنم. بروید جلو و از او بخواهید. اگر نمی‌دانید، سؤال کنید. شما از او بپرسید، بگویید من برایت چه‌کار کنم. اگر هم می‌دانید، پس دیگر سؤال نمی‌خواهد. اگر هم طرف نمی‌خواهد که دیگر خیلی عالی‌تر؛ مثلاً طرف بیهوش است. تا بی‌هوش است، شما هر چه می‌توانید، کمکش بکنید. چون اگر به ‌هوش آمد، خوف این هست که انسان برای اینکه بعد از او تشکّر بکند، می‌خواهد حالا یک کمکی به او بکند. تا بی‌هوش است، هر چه می‌توانید به او خدمت بکنید. یا مثلاً پدر و مادر را وقتی متوجّه نیستند، بیرون اتاق، یک‌جای دیگر، هر چه می‌توانید به آن‌ها خدمت بکنید. اصلاً آن‌ها نفهمند. این‌ها را انسان می‌تواند پای حساب خلوص با اطمینان بگذارد. بگوید خدایا، من دارم با تو معاوضه می‌کنم.

    پیروزی انسان‌های کریم در عفو و احسان

    فرمودند: «ظَفَرُ الْکِرَامِ عَفْوٌ وَ إِحْسَانٌ»[9] پیروزی انسان‌های کریم، در عفو و احسان است. آن‌وقت که می‌بخشد، خودش را پیروزمند می‌داند. یعنی بر نفْسش پیروز شده؛ چون نفْسش نمی‌گذارد بگذرد. نفْسش مدام می‌گوید تلافی کن، آن به تو خسارت وارد کرده. پیروزی فقط در این نیست که انسان یک ضرر بزند، تلافی بکند. یک پیروزی هم، پیروزی بر نفْس است. نفْسش مرتّب می‌گوید داد بزن، می‌گوید نمی‌خواهم داد بزنم. نفْسش می‌گوید شهوت‌رانی کن، می‌گوید نمی‌خواهم بکنم. یک‌مقدار دیگر نفْسش به او دستور بدهد، دو تا می‌زند بر سر نفْسش. آن‌چنان نفْسش را اذیتّش می‌کند که دیگر این نفْسش می‌بیند پس این برنمی‌آید. می‌گوید هر بار آمدم یک‌چیز به این بگویم، اوه چه کارمان کرد. آن‌چنان اذیتّش می‌کند که دیگر سرش را بالا نمی‌کند.

    احسان؛ تابلوی زیرکی انسان

    فرمودند: «عُنْوَانُ النَّبْلِ الْإِحْسَانُ إِلَى النَّاسِ»[10] نُبل بر وزن نُقل است؛ امّا نُقل نیست‌. فقط بر وزنش است. نُبل در عربی خیلی معنا دارد. هم به معنای نجابت می‌آید، هم به معنای پاکی، فضیلت. گاهی هم به معنای تیزهوشی می‌آید. دیدید افراد از نظر تیزهوشی با هم خیلی فرق می‌کنند. مثلاً من دکترها را خیلی امتحان کردم. دکترهایی که می‌خواهند معالجه بکنند، کاملاً مشخص است، بعضی‌شان هوشیار نیستند. حالا آن متوجّه نیست که ما داریم امتحانش می‌کنیم. آن دارد من را معالجه می‌کند، من هم دارم او را معالجۀ اخلاقی می‌کنم. دارم دقّت می‌کنم ببینم این هوشیار هست یا نه. بعضی‌شان خیلی هوشیار هستند؛ یعنی از دلالت التزامی تندتند سؤال می‌کنند. بعضی‌شان نه، مدام باید چیز یادشان بدهیم. بگوییم ما مثلاً معده‌مان هم مشکل دارد، این دارو که داری می‌نویسی، برای معده ضرر نداشته باشد. تا این را می‌گوییم، می‌گوید اگر مشکل دارد، پس بگذار دارو را عوض کنم. بندۀ خدا تو خودت باید حواست جمع باشد. آن باید سوال بکند؛ امّا نمی‌پرسد. حضورِ ذهن ندارد. حافظه درست کار نمی‌کند. لذا پزشک‌ها هم باید دقّت داشته باشند هر یک ربع نیم ساعتی که معالجه می‌کنند، یک مشت آب به دست و صورت‌شان بزنند و الّا هوشیاری‌شان را از دست می‌دهند و خیلی اشتباه می‌کنند. گاهی مریض‌‍‌‌ها می‌آیند به ما مراجعه می‌کنند، مدام شکایت می‌کنند. می‌گویند این دکتر چرا این‌طور کرد. چرا این دارو این‌طور است. می‌گویم خب شما باید یادش بدهی. می‌گوید چرا من یادش بدهم؟! آخر آن دکتر است. می‌گویم شما بالاخره نباید اعتماد بکنی. هر دکتری که هوشیاری‌اش یکسان نیست، در حرف زدن هم شما متوجّه می‌شوید. اگر کسی این بحث‌ها را بداند، به‌راحتی در یک صحبتی که با یکی می‌کند، متوجه می‌شود. ما خودمان چون رشته‌مان است، سخنران که سخنرانی می‌کند، می‌فهمیم که اصلاً این سخنران خسته است، هوشیار نیست، یا هوشیار است. چنانچه راجع به خودمان هم متوجّه می‌شویم. وقت‌هایی که خسته هستیم، می‌فهمیم که هوشیار نیستم. مطلب دیر به ذهن می‌آید. گاهی وقت‌ها هم چرا، انسان حواسش خیلی جمع است. حالا این نُبل در عربی یکی از معانی‌اش همین تیزذهنی است. در فارسی می‌گوییم ذکاوت. گاهی این‌طوری معنا می‌کنیم.

    عنوان به معنای تابلو است. می‌فرماید: «عُنْوَانُ النَّبْلِ» تابلوی تیزهوشی یک کسی که خیلی تیزهوش است، خیلی چیز می‌فهمد، چیست؟ می‌فرماید: «الْإِحْسَانُ إِلَى النَّاسِ». تابلویش این است: اگر می‌ببینید مدام دارد به مردم احسان می‌کند، شما بفهمید که آدم خیلی تیزهوشی است. عقل خیلی داناست، خیلی چیز می‌فهمد.

    کریم کسی است که پاسخ احسان را با بدی ندهد

    فرمودند: «مَنْ لَمْ یُجَازِ الْإساءَةَ بِالْإحْسَانِ فَلَیْسَ مِنَ الْکِرَامِ‏»[11] کسی که بدی افراد را با احسان پاداش ندهد، این از انسان‌های کریم نیست. انسان کریم کسی است که آن وقتی هم که به او توهین می‌کنند، «قالُوا سَلاماً»[12]. در جواب، یک سلام هم به آن‌ها می‌کند و ردّ می‌شود. چرا؟ چون «خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ»[13] است. اگر صفت جهل را قبول داری که آن جاهل است، خب شما که خودت را عالِم می‌دانی دیگر چرا توهین کردی؟! ببینید یک کسی به من توهین کرد که منشأ توهینش جهل اوست. من هم فهمیدم که توهین چیز زشتی است. این‌که فهمیدم، یعنی پس من عالِم هستم. حالا اگر من در جواب زشتی او، یک توهین به او کردم، انصافاً بگویید زشتی کار آن بیشتر است یا زشتی کار من؟ از نظر کمیّت یک اندازه است، آن یک توهین کرد، من هم یک توهین کردم، امّا از نظر کیفیّت، زشتی کار من خیلی بیشتر است، چون آن جاهلانه توهین کرد، من عالمانه جواب دادم. مسئولیت انسان به اندازۀ علمش است. هر چه آگاهی‌اش بالاتر می‌رود، مسئولیتش بیشتر می‌شود. لذا دیگر نمی‌توانم بگویم من هفتۀ گذشته این‌کار را می‌کردم، هنوز هم می‌کنم. خب هفتۀ گذشته درکم پایین بود. هفتۀ گذشته کار لغو که می‌کردم، عقل از درون من را اذیّت نمی‌کرد. این معلوم است سطح علمم پایین بود. نمی‌فهمیدم. الان می‌بینم تا می‌خواهم یک کار لغو بکنم، این عقل نمی‌گذارد. مرتّب اذیّتم می‌کند، می‌گوید نکن، این‌کار بیهوده است. نمی‌گوید ضرر دارد، می‌گوید بیهوده است. می‌گوید این حرف را نزن. چرا بیهوده حرف می‌زنی؟ چرا بی‌خودی فیلم نگاه می‌کنی؟ چرا بی‌خودی بازی می‌کنی؟ آن‌وقت که فهمیدم عقل دارد از درون مدام اذیّتم می‌کند، به قول عوام به من سُک می‌زند، می‌فهمم این عقل دارد می‌فهمد. دیگر این بچّه نیست، بالا آمد. حالا بعضی‌ها زود عقلشان بالا می‌آید، بعضی‌ها نه. خیلی هم کاری به سن ندارد. یک‌مقدار با سن ارتباط دارد، امّا نه به‌طور کامل. مثلاً یکی بیست سالش است؛ امّا به‌اندازۀ یک انسان چهل ساله چیز می‌فهمد. انسان از سخنش، از رفتارش و از جمله همین احسانش می‌فهمد که این خیلی عاقل است.

    قوام بزرگواری؛ پی‌درپی احسان کردن و مواسات با برادران

    فرمودند: «نِظَامُ الْکَرَمِ مُوَالاةُ الْإِحْسَانِ وَ مُوَاسَاةُ الْإِخْوَانِ»[14] نظام به معنای قوام است؛ یعنی چیزی که پابرجایی‌ یک چیز دیگر وابسته به اوست. به نخ داخل تسبیح نظام می‌گویند. چرا؟ چون صد دانۀ تسبیح وابسته به آن است. اینکه به حکومت هم نظام می‌گویند به‌خاطر همین است که همۀ قوام و پابرجایی حکومت وابسته به دولتش است، وابسته به مجلس‌اش است. آن‌وقت در مورد انسان باید بگوییم نظامِ انسان گاهی خوی و عادتِ اوست. عادت او، نظام او می‌شود. چرا؟ چون عادت یعنی یک چیز دائمی از او سر می‌زند، بدون این‌که بخواهد تفکر بکند. گاهی هم نه، معنای دیگر هم از آن یاد می‌شود. ولیکن آن عادت انسان، مثلاً عادتِ رأفت داشته باشد، این می‌شود نظامِ او. یعنی اصلاً قوام این شخص به چیست؟ به رأفتش است. چنانچه قوام یک کسی به عصبانیّت‌اش است، به حسادتش است. دائماً یک چنین حالتی دارد. حالا دقّت کنید: «نِظَامُ الْکَرَمِ» نظام کَرَم یک انسان، یعنی قوامش و پابرجایی‌اش به چیست؟ به این است که پی‌درپی احسان بکند: «مُوَالاةُ الْإِحْسَانِ». یک خطّ در میان احسان نکند. به قول امروز‌ها می‌گویند چه می‌کِشد؟ می‌گویند هوا می‌کِشد. اگر کسی درحین غذاخوردن یک مقدار بینش نخورد، می‌گویند هوا می‌کِشد. باید پی‌درپی لقمه بخورد تا مستمراً غذا پشت سر هم برود. حالا ما در احسان کردن می‌گوییم موالات داشته باشد و یکی هم «مُوَاسَاةُ الْإِخْوَانِ». با برادران دینی‌اش مواسات داشته باشد. مواسات یعنی آن‌چه را که دارد، تنصیف بکند، آن‌ها را شریک بکند و بهره‌مندشان بکند. به اندازۀ آن‌چه خودش استفاده می‌کند، بگذارد دیگران هم بیایند استفاده بکنند. به آن‌ها نیکی بکند.

    «الحمدلله رب العالمین»


    [1] . غرر الحکم و درر الکلم، ص45.

    [2] . غرر الحکم و درر الکلم، ص775.

    [3] . غرر الحکم و درر الکلم، ص777.

    [4] . غرر الحکم و درر الکلم، ص483.

    [5] . مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت جامعه کبیره.

    [6] . مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت جامعه کبیره.

    [7] . غرر الحکم و درر الکلم، ص384.

    [8] . غرر الحکم و درر الکلم، ص74.

    [9] . غرر الحکم و درر الکلم، ص384.

    [10] . غرر الحکم و درر الکلم، ص465.

    [11] . غرر الحکم و درر الکلم، ص650.

    [12] . فرقان، 63.

    [13] . فرقان، 63.

     [14]. غرر الحکم و درر الکلم، ص384.

    ر

    گروه بندی
    کانال تلگرام - دروس کانال تلگرام - بیانات و اخبار