بسم اللّه الرحمن الرحیم

     

    موضوع: احسان 4

    تاریخ: 24خرداد1393؛ 16شعبان1435

    مکان: اصفهان، نمازخانه هلال احمر

     

    رابطۀ احسان و تقوا

    صحبت دربارۀ احسان بود. هم قرآن کریم و هم روایات، احسان را در ردیف تقوا گذاشته‌اند. در قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوْا وَ الَّذینَ هُمْ مُحْسِنُونَ»[1] (خداوند هم با انسان‌های متّقی است، هم با کسانی‌که محسن هستند.) خب، تقوا می‌دانید این است که انسان فرمان خدا را اطاعت می‌کند، از خدا پیروی می‌کند، ترک معصیّت می‌کند. این را می‌گوییم تقوا.

    محسن یک‌چیزی وسیع‌تر از این است. ممکن است انسان به یک کسی احسان بکند که خداوند به او دستور داده؛ مثلاً به پدر و مادر که فرمود: «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً»[2]. احسانی که انسان به پدر و مادر می‌کند، هم احسان است، هم تقوا، چون دارد فرمان خدا را اطاعت می‌کند. یک‌جاهایی هم می‌رسد که فرمانِ خدایی روی آن نداریم، امّا نیکی کردن هست. بالاخره دارد به یک کسی احسان می‌کند.

    در برخورد با دیگران، همسر، دشمنان، گاهی ما یک لطفی را در حقّ یک کسی می‌کنیم که هیچ حقّی به گردنِ ما ندارد. حتّی تقاضایی هم نکرده؛ امّا داریم یک خدمتی به او می‌کنیم. خب احسان به اوست. دستور الهی هم روی آن نیست، چون خدای متعال که نگفته بود من بیایم به این احساس بکنم، امّا در عین حال خداوند خشنود می‌شود. یک مقدار بروم جلوتر، می‌گویم اصلاً اگر کسی کافر باشد، خب وقتی یک کسی کافر است، اصلاً خدا را قبول ندارد دیگر، می‌خواهم از خودمان بیرون بیایم، یک انسان کافر اگر آمد به یک کسی احسان کرد، خب معلوم است که برای خدا نیست، امّا باز احسان او مورد توجّه پروردگار است. مثل سخاوت می‌ماند. اگر یک کسی کافر باشد، امّا سخی باشد، خدای متعال خیلی دوستش خواهد داشت. یعنی این صفت، صفت خوبی است، ولو آن‌وقت که دارد احسان می‌کند، کمک می‌کند، برای خدا نمی‌کند. اصلاً خدا را قبول ندارد، دین ندارد، امّا دست‌و‌دل‌باز است، به دیگران رسیدگی می‌کند. یک چنین کسی چون دین را قبول ندارد، آخرش جهنّم می‌رود، قیامت سر و کارش با جهنّم است، امّا در جهنّم روایت دارد خدا در یک‌جای خاصّی قرارش می‌دهد که عذاب زیاد نبیند. حتّی ممکن است هیچ عذابی نبیند. از بس خدا سخاوت را دوست دارد.

    حالا ببینید این سخاوت اگر بیاید در وجود من و شمایی که ایمان به خدا هم داریم، چه می‌شود. احسان، یک‌چنین حالتی دارد. اگر یک شخصی مؤمن نباشد، امّا به دیگران احسان بکند، خداوند این صفت را دوست دارد. صفت احسان کردن به مخلوق را دوست دارد. حالا اگر ضمیمۀ ایمان شد، ببینید چه می‌شود.

    احسان؛ بهترین توشۀ آخرتی

    در روایت هم داریم همان‌طوری که تقوا ذخیرۀ قیامتی انسان است که در قرآن فرمود بهترین زاد، خیر الزاد، تقواست، بهترین زاد و توشۀ قیمتی هم احسان به دیگران است. شما این‌ها را کنار هم بگذارید و تا این‌ها کنار هم نیاید، انسان متوجّه نیست. در قرآن می‌گوید: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى[3]»‏ خب آن را می‌خوانیم. بعد یک‌مرتبه می‌گوییم حالا می‌خواهیم توشه جمع بکنیم، تقوا چیست؟ یک‌جا می‌گوید همین احسانی که به دیگران می‌کنید، بهترین توشۀ شماست. عبارت این است: امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) فرمودند: «نِعْمَ زَادُ الْمَعَادِ الْإِحْسَانُ إِلَى الْعِبَادِ»[4] (خوب توشه‌ای برای معاد است احسانِ به بندگان خدا.) همان کلمۀ زادی که در قرآن برای تقوا گفته شده، این‌جا کنار احسان آمده و گفتم در خود قرآن هم احسان و تقوا کنار هم آمده: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوْا وَ الَّذینَ هُمْ مُحْسِنُونَ». در کنار معیّت خدا با متّقین، می‌گوید خدا با محسن هم معیّت دارد.

    حالا من به مناسبت این روایتی که خواندم که الآن فهمیدیم احسان خوب ذخیره‌ای برای‌مان جمع می‌کند، چندتا روایت دیگر هم بخوانم.

    فرمودند: «عَلَیْکُمْ بِصَنَائِعِ الْمَعْرُوفِ فَإِنَّهَا نِعْمَ الزَّادُ إِلَى الْمَعَادِ»[5] بر شما باد به اعمال پسندیده، کارهایی که شایسته است، این‌ها را هرچه می‌توانید انجام بدهید که این‌ها خوب توشه‌ای برای معادتان است.

    در روایتی دیگر فرمودند: «أَفْضَلُ الذَّخَائِرِ حُسْنُ الصَّنَائِعِ»[6] بهترین ذخیره‌ها برای قیامت‌مان چیست؟ نیکو اعمال: «حُسْنُ الصَّنَائِعِ». صنایع به معنای صنعت در فارسی نیست، به معنای اَعمال است، یعنی کارها. به مجموعۀ کارها صنایع می‌گویند. بهترین ذخیره‌ها، اعمال نیکویی است که انسان انجام می‌دهد.

    فرمودند: «الْمَعْرُوفُ ذَخِیرَةُ الْأَبَدِ»[7] (کار پسندیده، ذخیرۀ ابدی است)؛ یعنی در قیامت، آن‌جا خوب نتیجه خواهد گرفت.

    عبدکردن دیگران با احسان‌کردن به آن‌ها

    بحث دیگری که خدمت‌تان عرض می‌کنم راجع به این است که وقتی به یک کسی احسان می‌کنید، او را عبد خودتان می‌کنید. فرمودند: «الْإِنْسَانُ عَبِیدُ الْإِحْسَانِ»[8] یا در روایت دیگر دارد: «الْإِنْسَانُ عَبْدُ الْإِحْسَانِ»[9] (انسان بندۀ احسان است.) خودِ انسان و احسان هم که حروف اصلیشان مشترک است، جز یک حرف. این هم به‌خاطر این است که از نظر معنا به هم نزدیک‌اند. حالا چرا معنایشان به‌هم نزدیک است؟ چون علّت و معلول‌اند. احسان علّت می‌شود برای این‌که یک کسی را عبد خودش می‌کند؛ یعنی در دل او تصرّف می‌کند و آن را به سمت خودش متوجّه می‌کند.

    مریدبازی به‌واسطۀ احسان ممنوع!

    خب این‌ روایت‌ها برای کسانی که به قیامت عقیده ندارند، خوب است؛ چون آن‌هایی که قیامت را قبول ندارند، دنبال مرید می‌گردند. می‌خواهند ده تا مرید بیشتر داشته باشند. به آن‌ها می‌گوییم خب راهش این است که احسان بکنید. احسان بکنید، مردم را عبد خودتان می‌کنید. امّا آن‌هایی که به قیامت اعتقاد دارند، مثل جمع‌ این‌جا، ما باید فوری به روایت تبصره بزنیم به اینکه یک وقت فکرتان نرود به سمت کثافت‌های مرید بازی. این خیلی بد است که انسان یک‌مرتبه فکرش می‌رود به سمت این‌که می‌گوید پس خوب است ما هم این کار را بکنیم. نه، این‌ها مشکلات دارد.

    لذا می‌گوییم اگر احسان می‌کنید، افراد را به خدا جذب بکنید، یعنی خودتان واسطۀ فانی باشید. واسطه‌ها گاهی فانی نیستند، گاهی هم فانی هستند. واسطۀ فانی مثل چه؟ مثل پدر و مادر که می‌آیند خواستگاری برای پسر، برای شما، برای دختر، امّا بعد از خواستگاری فانی می‌شوند. زن و شوهر را، دختر و پسر را، به‌هم می‌رسانند ،دیگر هم کاری به ‌آن‌ها ندارند. امّا گاهی واسطه‌هایی هستند که فانی نیستند. بعد از این‌که دختر و پسر را به‌هم رساندند، مدام در کارهایشان دخالت می‌کنند. مدام صدایشان می‌زنند. از همان اوّل که می‌گویند نروید جایی جدا بنشینید، شما بچّه هستید، حتماً بیایید پهلوی خودمان زندگی بکنید تا ما بدانیم دارید چه‌کار می‌کنید. یک‌وقت اشتباه می‌کنید. بعد هم مدام دخالت می‌کنند. کجا رفتید، کجا بودید، چه چیزی خوردید، چه‌کار کردید. بعد پدر و مادرها می‌گویند این‌ها که دخالت نیست، ما می‌خواهیم کار یادشان بدهیم! امّا واقعش دخالت است. اگر یک کس دیگر بیاید در همین کارهای پدر و مادر دخالت بکند، بگوید کجا بودید، دارید چه می‌کنید، می‌گوید به شما چه مربوط! آن‌جا اسمش را دخالت می‌گذارد؛ امّا نسبت به بچّۀ خودش می‌گوید نه، این عقلش هنوز به کارش نمی‌آید. خب اگر به کارش نمی‌آید، چرا زنش دادید؟! برایش زن می‌گیرد، می‌گوید این‌جا عقلش می‌رسد که ازدواج بکند، امّا عقلش به کارهایش نمی‌آید.

    واسطه‌گری علمای شیعه برای جذب افراد به خداوند متعال

    عرضم این است که اگر واسطه‌ای شویم برای این‌که مردم را به خدا برسانیم، این خیلی عالی است و عالِم شیعه این رنگ و بو را همیشه دارد. عالِم‌های دیگر این‌طور نیستند. شما بروید در بین اهل تسنّن، بروید در بین مسیحی‌ها، یهودی‌ها، می‌بینید این‌طور نیستند. عالِمان آن‌ها سعی می‌کنند مردم را دور خودشان جمع بکنند. همیشه دنبال تابلویی هستند برای اینکه خودشان را معرّفی بکنند. البته عالِم شیعه هم به تبعیّت از اهل بیت(علیهم‌السلام) این‌ها را یاد گرفته که همه باید فدای خدا بشویم. لذا فدایی خدا فانی می‌شود و فانی دیگر اصلاً رنگ و بویی از خودش ندارد. همیشه فریادش برای خداست.

    آن‌وقت که امام(رحمه‌الله) نجف بودند، یک اطلاعیّه‌ای علیه ایشان به‌دروغ پخش کرده بودند. بعضی رفتند پیش حضرت امام که اجازه بدهید ما جواب این دروغ‌ها را بدهیم. خوب که حرف‌هایشان را زده بودند، امام یک کلمه گفته بودند: «ما عمرمان کفاف نمی‌دهد وقت صرف این کارها بکنیم. اگر عمری هم داشته باشیم، باید از دین دفاع بکنیم، نه از خودمان!» بلند شوید بروید. حالا بلند شوید بروید را من می‌گویم، دیگر ایشان نگفته بودند. همین، با یک جمله کلّ بحث را جمع کردند. گفته بودند می‌خواهید چه‌کار کنید؟ می‌خواهید از شخص من دفاع بکنید؟ همۀ ما باید فدای دین بشویم. وقت هم نداریم. عمرمان این‌قدر زیاد نیست که بخواهیم بنشینیم جمله‌بندی بکنیم و بگوییم می‌خواهیم چه‌کار کنیم، می‌خواهیم چه‌کار کنیم.

    این یک درس است. رهبران شیعه همیشه این‌طور بوده‌اند. اگر می‌دیدید مردم شدیدترین علاقه‌ها را به حضرت امام داشتند، الآن می‌بینید چنین علاقه‌ای را به رهبر معظم دارند که در دنیا نظیر ندارد. یعنی شما هیچ شخص دوّمی را نمی‌شناسید که این‌قدر فدایی و عاشق داشته باشد. میلیون‌ها انسان در دنیا هستند که عاشق ایشان هستند. حالا شخص ایشان را ببینید، یک موقعی به ما می‌فرمودند که من در وجودم یک ذرّه علاقه به رهبریت نیست. بعد به جمعی که آن‌جا بودند، اشاره کردند و گفتند بعضی از شماها من را می‌شناسید، می‌دانید من چه می‌گویم، چون بعضی نمی‌شناختند، درست اطّلاع نداشتند. گفتند بعضی‌تان می‌دانید من چه می‌گویم. در وجودم یک ذرّه علاقه هم نیست. ما از این لذّت می‌بریم که یک کسی در اوج مسئولیّت، این‌طور فدایی دارد، بعد هم می‌گوید من هیچ علاقه به این موقعیّتم ندارم. این را شما کجا می‌توانید پیدا کنید؟ یک مقدار بروید جلوتر، در وجود ائمه(علیهم‌السلام) می‌بینید.

    امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) وقتی به خلافت رسیدند، خب مسئولین مدام دیدنشان می‌آمدند. ابن عبّاس آمد داخل چادر، گفت چند نفر از این فرمانده‌ها آمدند می‌خواهند شما را ببینند. همین که داخل چادر شد، دید حضرت نشستند، دارند کفش‌شان را وصله می‌زنند! کفش‌هایشان پاره شده بود، داشتند می‌دوختند. ابن عبّاس تعجّب کرد و همین‌طور به امام(علیه‌السلام) خیره شد. این موجود ملکوتی و آسمانی نشسته کفش خودش را وصله می‌زند، حالا مردم هم می‌آیند می‌بینند. اگر مردم ببینند که رهبرشان دارد چنین می‌کند، چه فکری می‌کنند؟ امام(علیه‌السلام) وقتی دیدند این تعجّب کرده، خب متوجّه شدند دارد چه فکری می‌کند، به ابن عبّاس گفتند: «به نظرت این لنگه کفش چقدر می‌ارزد؟» گفت: «هیچ.» راستش را گفت؛ چون یک لنگه کفش ارزش ندارد. اگر ارزش داشته باشد، دوتایش با هم است و می‌گوییم مثلاً نصف قیمت، امّا یک لنگه خریداری ندارد. حضرت فرمودند: به‌خدا قسم این حکومتی که من بر مسلمان‌ها پیدا کردم، ارزشش در وجود من از این یک لنگه کفش هم کمتر است. تو خیال می‌کنی حالا من چون حاکم شدم، دیگر باید رفتارم را عوض کنم؟ من اصلاً برای این حکومت ارزشی قائل نیستم. بعد یک استثناء زدند، فرمودند: مگر این‌که حقّی را برای مظلومی زنده بکنم. آن وقت برایم ارزش دارد. ارزش آن هم به‌خاطر این است که حقّ یک مظلومی را احیاء می‌کنم. خود حکومت برایم هیچ ارزشی ندارد.

    این‌ها در دنیا نظیر ندارد. یعنی شما بروید در رئیس جمهوری‌های دنیا ببینید وقتی که رئیس جمهور می‌شوند، چه وضعی پیدا می‌کنند. اصلاً انگار زندگی‌شان یک‌مرتبه عوض می‌شود.

    یک کسی چند سال زندان بود. بعد از چند سال، دولت از زندان آزادش کرد. وقتی آزاد شد، مریدهایش که چند هزار نفر بودند، یک جلسه تشکیل دادند، بنا شد این آقای زندانی که آزاد شده بود، بیاید سخنرانی کند. وقتی آمد پشت بلندگو، همین‌که چشمش به جمعّیت افتاد، دید هورا می‌کشند و کف می‌زنند، پشت بلندگو سکته کرد و افتاد مرد! از شدّتِ هیجان که دید چند هزار نفر آمدند. این‌ها مال این است که دین ندارند، خودشان را تربیت نکردند. یکی هم مثل حضرت امام(رحمه‌الله). حالا شماها که امام را ندیده بودید؛ امّا گاهی فیلم‌هایشان‌ را نشان می‌دهند، پیداست. ما که از نزدیک دیدیم، می‌دانیم چیست. وقتی مردم شعار می‌دادند، داد و فریاد می‌زدند، حضرت امام دست تکان می‌دادند، امّا اگر چشم‌هایشان را نگاه کنید، می‌بینید اصلاً به جمعیّت نگاه نمی‌کنند. ایشان آن‌چنان خودشان را تربیّت کرده بودند که هم بی‌اعتنا به مردم نبودند که یک وقت مردم نگویند ما داریم این‌قدر داد می‌زنیم، ایشان بی‌اعتنا هستند، نه، یک دست تکان می‌دهند که جواب تشکّر مردم را بدهند، امّا ازآن‌طرف در روحیّه‌شان اصلاً تاثیر نمی‌گذاشت. آن‌ وقتی که قم بودند، یک بار به یکی از مسئولین فرمودند: «اگر تمام این مردمی که درود بر خمینی می‌گویند، مرگ بر خمینی هم بگویند، من دست از راهم برنمی‌دارم!»

    علم دین این است. حالا عرضم این است که اگر بناست همۀ ما فدایی خدا باشیم، فدایی دین باشیم، پس از این روایت‌ها، این استفاده را بکنیم: اگر به یک کسی احسان کردیم، نخواهیم او را مرید شخص خودمان بکنیم. نه، قصدمان این باشد که او را به خدا وصل بکنیم.

    جذب زنان بدحجاب به خداوند متعال با احسان

    به خواهران گرامی هم عرضم این است: خواهران گرامی سعی کنید با این خواهرانی که بدحجاب هستند، رعایت نمی‌کنند، خوب برخورد کنید. به آن‌ها احسان کنید. این‌ها را به خودتان جذب کنید؛ امّا نه به شخص خودتان. وقتی به شما جذب می‌شوند، به رفتار و مرام شما جذب می‌شوند. وقتی شما را دوست دارند؛ یعنی چادرتان را دوست دارند. به این علاقه‌مند می‌شوند. می‌گویند چادری‌ها این‌طوری‌اند. لذا به خودتان جذب کنید؛ امّا واسطه شوید که این‌ها به خدا جذب بشوند. نشانه‌اش هم این است که اگر دیدید به یک خواهر دیگری جذب شدند که آن هم مثل شماست، هیچ ناراحت نیستید، می‌گویید چه فرقی می‌کند. حالا این‌که من می‌خواهم او را به خدا وصل بکنم، بگذار آن به خدا وصلش بکند. اصلاً گاهی با یک خواهر دیگر آشنایش می‌کنید، می‌گویید برو از فلانی استفاده بکن. خیلی نتیجه می‌گیری.

    فرمودند: «الْإِحْسَانُ یَسْتَعْبِدُ الْإِنْسَانَ»[10] (احسان عبودیّت می‌آورد انسان را)؛ یعنی عبدش می‌کند و فرمودند: «الْإِحْسَانُ یَسْتَرِقُّ الْإِنْسَانَ»[11] (احسان، انسان را رقّ می‌کند.) رقّ باز عبد را می‌گویند؛ یعنی گردن‌ها را در گرو شما قرار می‌دهد، به شما وصلش می‌کند. در روایتی دیگر فرمودند: «النَّاسُ أَبْنَاءُ مَا یُحْسِنُونَ»[12] (مردم بندگان کسانی هستند که احسان می‌کنند) یا (بندگان چیزهایی هستند که به آن‌ها احسان می‌شود.) وقتی به آن‌ها احسان می‌کنی، آن هم بندۀ آن است.

    لزوم پاسخ به احسان دیگران

    نکتۀ بعدی هم راجع به این است که اگر مورد احسان واقع شدید، بی جواب نگذارید. نگویید وظیفه‌اش بود. به‌خصوص اگر از طرف هلال احمر، بهزیستی، نیروی انتظامی، از طرف یک جایی هست، نگویید خب این وظیفه‌اش است. لباس هم که پوشیده، وظیفه‌اش است. خب می‌دانم وظیفه‌اش است؛ امّا وظیفۀ شما چیست؟ بعضی‌ها هستند می‌خواهند مدام وظیفۀ دیگران را مشخص کنند. آن وظیفه‌اش بود که بیاید به شما احسان بکند، به وظیفه‌اش هم عمل کرد. حالا وظیفۀ شما چیست؟ وظیفۀ شما این است که استفاده بکنی و هیچ نگویی؟ به روی خودت نیاوری؟ این را چه کسی گفت؟ عقلتان گفت یا نفْستان گفت؟ عقل که این را نمی‎‌گوید. نفْس این را می‌گوید. عقل چه می‌گوید؟ عقل می‌گوید اگر یک کسی به شما احسان کرد، یک قیدی به گردن شما گذاشته، یک غُل و زنجیر. همین‌طور این قفل است، نمی‌توانید بازش کنید، مگر این‌که یا شما هم معادل آن احسان را به او احسان بکنید یا حداقّل از او تشکر بکنی و الّا شما همین‌طور محبوس هستی، یعنی این عقل اجازه نمی‌دهد تکان بخوری. می‌گوید شما مدیون فلانی هستی. دِینْت را اداء کن.

    فرمودند: «الْمَعْرُوفُ غُلٌّ» (کار پسندیده خودش یک غُلّ است.) غُلّ همان غُل و زنجیر را می‌گویند. یک زنجیری به گردنتان است. در ادامه فرمودند: «لَا یَفُکُّهُ إِلَّا شُکْرٌ وَ مُکَافَأَةٌ»[13] این زنجیر را باز نمی‌کند، مگر این‌که یا شکر بکنی، تشکّر بکنی از زحمتی که او برایتان کشیده یا جبران بکنی. یک روایت دیگر دیدم که آن روایت می‌گوید و یا قسم سوّم و آن قسم سوم این است که حداقل در دلت دوستش داشته باش. چون گاهی انسان نه می‌تواند تشکّر بکند، نه می‌تواند جبران بکند. مثلاً جدّ چهارم، پنجم قبلی‌اش یک چیزی را وقف کرده است، این هم دارد استفاده می‌کند. حالا آن جدّش کجاست که از او تشکّر بکند؟ زیر خاک است. نه می‌تواند از او تشکّر بکند، نه می‌تواند جبران بکند. جدّش یک باغی را برای نسلش وقف کرده است، حالا صد سال هم هست گذشته، این‌ها همه دارند می‌خورند و استفاده می‌کنند. می‌خواهی حالا چه‌کار بکنی؟ می‌خواهی این دِیْن را چطور اداء بکنی؟ بالاخره در دلت دوستش داشته باش. البتّه می‌تواند برایش خیرات بفرستد. حالا آن‌جا خیرات هم هست.

    گاهی وقت‌ها می‌شود که جلوی افراد است. جلوی افراد مثلاً می‌خواهد تقیّه بکند. می‌گوید من نه می‌توانم از فلانی تشکّر بکنم، چون ده نفر ایستادند، دارند نگاه می‌کنند. می‌گویند چرا از او تشکّر کردی، از من نکردی. گاهی می‌بینید نمی‌شود. افراد خیال می‌کنند تبعیض است. خیلی خب. اگر نه می‌توانید تشکّر بکنید، نه می‌توانید جبران بکنید، وضع مالی‌تان خوب نیست، در دلتان که دیگر می‌توانید دوستش داشته باشید. آن که دیگر خرجی ندارد. آن‌وقت روایت می‌گوید: اگر در دلت هم دوستش نداشتی، شما اهل احسان نبودی. من ترجمۀ فارسی‌اش را می‌گویم، این‌ها در ترجمۀ روایت نیامده است، ما فارسی زبان‌ها می‌گوییم که آن احسان را حرامش کردی.

    یک استاد بود، وقتی شاگردش سؤال می‌کرد، می‌دید این سؤالش خیلی چرت است، گاهی وقت‌ها سؤال آن‌قدر از بحث پرت است که استاد تازه می‌فهمد که این شاگرد درس را اصلاً نفهمیده، آن وقت استاد گوش می‌کرد تا می‌دید این شاگرد انگار خیلی حواسش پرت است، می‌گفت حرام کردی. یعنی چه؟ یعنی من این همه زحمت کشیدم مطلب را گفتم، شما با یک سؤالی که پرسیدی، من تازه فهمیدم که اصلاً نفهمیدی، حرامش کردی. حالا این هم روایت این را می‌گوید: شما می‌آیید به من احسان می‌کنید، من نه تشکّر از شما می‌کنم، نه جبران می‌کنم، نه در دلم دوستتان دارم. خب امام(علیه‌السلام) می‌فرمایند: من حرام کردم. لفظ حرام در روایت نیست، در روایت حضرت می‌گویند: اهل این احسان نبودم، شایسته نبود این احسان به من داده بشود. ما هم می گوییم حرامش کردم.

    فرمودند: «أَحْسِنْ إِلَى مَنْ شِئْتَ وَ کُنْ أَمِیرَهُ»[14] (احسان کن به هر کس که می‌خواهی و به دنبالش امیر او باش)؛ یعنی بدان وقتی احسان کردی، بعد امیر او هستی، یعنی به راحتی می‌توانی به او فرمان بدهی و او هم از شما اطاعت می‌کند.

    فرمودند: «أَطِلْ یَدَکَ فِی مُکَافَاةِ مَنْ أَحْسَنَ إِلَیْکَ فَإِنْ لَمْ تَقْدِرْ فَلَا أَقَلَّ مِنْ أَنْ تَشْکُرَ»[15] این عبارت‌ها خیلی زیباست، معنا دارد. می‌فرماید: وقتی می‌خواهی به کسی‌که به شما احسان کرده، پاداش بدهی، در پاداش سعی کن طولانی پاداش بدهی؛ یعنی معادل نه، بیشتر. مثل سلام است که می‌کند، شما در جواب می‌گویید: سلام علیکم. یک چیزی را اضافه می‌کنید. می‌گوید: اضافه کن: «اَطِلْ»، یعنی طول بده. «أَطِلْ یَدَکَ فِی مُکَافَاةِ مَنْ أَحْسَنَ إِلَیْکَ» (کسی‌که به شما احسان کرده، شما در پاداشش احسان او را طولانی بکن.) حالا چرا باید طولانی بکنیم؟ این به‌خاطر این است که شروع کننده، بدون استحقاق شما شروع کرد.  شما که حقّی نداشتید، بگویید من حقّم است که به من احسان بکند. نه، بدون استحقاق شما به شما احسان کرد. امّا شما که می‌خواهید پاداشش را بدهید، با استحقاق او دارید پاداش می‌دهید، یعنی می‌گویید او استحقاق دارد: چون به من لطف کرده، من باید برای او جبران بکنم. این «باید» که روی ذهن شما می‌آید، ارزش کارتان را کم می‌کند. چرا؟ چون «باید»، الزام است. الزام، سلب اختیار است؛ یعنی شما مجبور هستید احسان بکنید. اختیار ندارید. آن شروع کننده مختار بود: می‌توانست به شما احسان بکند، می‌توانست نکند. با اختیار خودش احسان را انتخاب کرد. شما اختیار نداری. شما با زور عقل داری جبران می‌کنی. عقلت دارد می‌گوید باید به او احسان بکنی. همین که می‌گوید «باید»، ارزش کارتان پایین می‌آید. حالا که ارزش پایین آمد، حضرت می‌گویند پس بیشتر احسان کن، یعنی کیفیّت کارت پایین آمد، کمیّت را بیشترش کن، حجم احسانت را بیشتر کن. لذا می‌گویند: «أَطِلْ» طولانی‌اش کن. اگر آن یک دقیقه به شما احسان کرد، شما پنج دقیقه به او احسان بکن. اگر یک احوال‌پرسی از شما کرد، شما دو تا احوال‌پرسی از او بکن. دیگر همیشه این را بدانید.

    فرمود: هر وقت تحیّتی از جانب کسی به شما شد، «فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها»[16] دیگر حداقّل ردّ خودش است، امّا بهترش اولویّت دارد. بعد هم حضرت می فرمایند: اگر یک وقت طولانی‌تر نمی‌توانی، خیلی خب، حداقّل از او تشکّر بکن. «فَإِنْ لَمْ تَقْدِرْ فَلَا أَقَلَّ مِنْ أَنْ تَشْکُرَ» اگر می‌توانی طولانی‌تر، اگر نمی‌توانی حداقّل از او تشکّر بکن.

    «الحمدلله رب العلمین»


    [1]. نمل، 128.

    [2]. بقره، 83.

    [3]. بقره، 197.

    [4]. غرر الحکم و درر الکلم، ص716.

    [5]. غرر الحکم و درر الکلم، ص450.

    [6]. غرر الحکم و درر الکلم، ص190.

    [7]. غرر الحکم و درر الکلم، ص54.

    [8]. بحار الانوار، ج71، ص117.

    [9]. غرر الحکم و درر الکلم، ص29.

    [10]. غرر الحکم و درر الکلم، ص46.

    [11]. غرر الحکم و درر الکلم، ص57.

    [12]. الکافی، ج1، ص51.

    [13]. غرر الحکم و درر الکلم، ص94.

    [14]. غرر الحکم و درر الکلم، ص134.

    [15]. غرر الحکم و درر الکلم، ص139.

    [16]. نساء، 86.

     

    گروه بندی
    کانال تلگرام - دروس کانال تلگرام - بیانات و اخبار