بسم الله الرحمن الرحیم
تبیین بیانیه گام دوم انقلاب؛ جلسه13
1398/01/20
حوزه علمیه صدربازار اصفهان-درس خارج فقه
در مقدمۀ توصیههای رهبر معظم، سرفصلهایی را میگویند و در این سرفصلها بحث مهمی که وجود دارد امید به آینده است. این امیدداشتن و نگاه خوشبینانه برای این جهت است. من یک روایت میخوانم. حضرت عیسی(علیهالسلام) از جایی داشتند میرفتند که دیدند یک کشاورزی بیل دستش است و دارد همینطور تند و تند دارد تلاش و کار میکند. عرض کردند خدایا امید را از این کشاورز بگیر. این را گفتند و رفتند. بعد از مدتی برگشتند دیدند کشاورز گرفته خوابیده و هیچ کاری نمیکند. عرض کردند خدایا امید را به او برگردان. تا گفتند یک مرتبه دیدند این بلند شد بیل را برداشت و دوباره شروع به کارکردن کرد.
سؤال: چرا این دعا را کردند؟
پاسخ: برای اینکه من و شما امروز این فایدهاش را برای گام دوم بشناسیم و بدانیم که رهبر باید امید بدهد و من و شما که روحانی هستیم ولو رهبر که میگویم رهبر ده نفر، بیست نفر در مسجدیم، در صحبتمان به مردم امید بدهیم، در امید حرکت میکنند. مثلاً یکی از امیدهایی که هست شخص گنهکار است. جوانی میآید و به شما مراجعه میکند و میگوید من انواع گناهان را مرتکب شدم، نگاه به چهرهاش که میکنید میبینید ناامید است، اینجا دین چه گفته است؟ میگوید نا امیدش بکنید بگویید دیگر کار از کار گذشته است و برو دنبال کارت! شما چنین حقی دارید؟! نداریم دیگر، این را همۀ ماها میدانیم. گذشتهاش را اشتباه کرده است نمیخواهیم تأیید بکنیم؛ اما از حالا به بعدش را اگر خراب کرد، دیگر مقصر من و شما هستیم که داریم به او میگوییم برو دیگر فایدهای ندارد.
این داستان هارونالرشید را هم توجه بکنید که یک شب یک کسی را احضار کرد و گفت چقدر حاضری در راه ما گذشت بکنی؟ او هم نصف شب ترسیده بود. میدانست کسی را نصف شب احضار بکنند، از ترس جانش وصیتهایش را کرده بود و پیش هارون آمده بود. هارون میگفت چقدر حاضری در راه ما گذشت بکنی؟ گفت از همۀ اموالم حاضرم بگذرم، اگر بگویید همۀ مالم را میدهم. هارون راضی نشد، دید هارون خیلی عصبانی است و سرش را زیر انداخته بود و دوباره سرش را بلند کرد و گفت به تو میگویم چقدر حاضری؟ بار دوم گفت از جانم هم حاضرم بگذرم، بگویی جانت را بده حاضرم. دید هارون از او نپذیرفت. سرش را پایین انداخته بود و بعد خبیث سرش را بلند کرد و عمداً این کار را میکرد. خدا هرچه لعنتش کرده بیشتر لعنتش بکند. بار سوم گفت چقدر حاضری در راه من گذشت بکنی؟ دفعۀ سوم گفت از دینم هم حاضرم بگذرم. این دنبال همین یک کلمه بود. تا گفت از دینم، غلامش را صدا زد و گفت دنبال غلام برو و هرچه به تو گفت انجام بده. غلام هم همین آقا را برداشت و درب زندان آوردش. در را باز کرد و بیست تا سید جوان، ساداتی که از نسل اهلبیت(علیهمالسلام) بودند، اینها را مدام میگرفتند زندان میکردند و میکشتند. منتها هارون میخواست به دست او کشته شود که یکوقت نگوید من کشتم. دست او را میخواست در خون آلوده بکند. غلام شمشیر را به دست این آقا داد، یک شیعه؛ اما شیعۀ اینطوری و گفت گردن اینها را بزن. یکی یکی اینها را مینشاند و گفته بود من حاضرم از دینم بگذرم دیگر. کسی از دینش بگذرد خیلی مهمتر از این است که از جان یا مالش بگذرد. بیست تا سید را گردن زد. آمد برگردد غلام گفت بیا دنبالم. رفت درب زندان دومی را باز کرد. بیست تا سید دیگر هم آنجا بودند. گفت گردن اینها را بزن. غلام اینها را آماده میکرد، او هم تند تند میزد. آمد تمام شود باز گفت دنبال من بیا. درب زندان سوم، در آن هم بیست تا سید دیگر بودند. مدام تند و تند، آخرین نفرشان یک پیرمردی بود حالا سن نسبتاً زیادی هم داشت. یک نگاهی به چهرۀ او کرد و گفت از جد من حیا نمیکنی، نمیترسی، همینطور داری گردن میزنی؟! تا آمد ناراحت شود آن غلام گفت: «أجب الامیر» گردن او را هم زد.
بعد از این جریان این شخص ماه مبارک روزه نمیگرفت و رسماً روزهاش را میخورد. یکی به او گفت: چرا دیگر روزه میخوری؟ گفت من یک گناهی کردم که دیگر خدا من را نخواهد بخشید. مگر چه گناهی کردهای؟ شصت تا سید را در یک شب گردن زدم. آنوقت بزرگان میگویند در روایات هم دلیل دارد و میگویند این ناامیدیاش گناهش بزرگتر از آن شصتتا است که کشته است. ناامیدی خیلی گناه است. چرا ناامید هستی، حالا یک غلطی کردی! خدا میخواهد ببخشد میخواهد نبخشد. آن یک بحث دیگری است از حالا به بعد چرا روزه خواری میکنی؟! چرا با خدا اینطوری هستی؟! این است که به ما اجازه نمیدهند در هیچ حالی از خدا ناامید باشیم، در هیچ حالی؛ اما یکوقت جرأت به گناه هم به مردم ندهیم. این معنایش این است که بگوییم آینده برو گردن بزن و... نه. جرأت به گناه، حق نداریم بدهیم. مردم باید از گناه بترسند؛ اما گذشته را حالا هر غلطی کرده، ایمانش ضعیف بوده، غضب رویش مستولی شده، شهوت رویش مستولی شده نمیدانم حالا هرچه غضب و شهوت مستولی بشود میدانید گناه ضعیفتر میشود. اینها را رهایش کنید دیگر، وارد عوامل نشوید.
رهبر معظم یکی از مطالبشان بحث امید است. حالا من این بخش را میخوانم: «اکنون به شما فرزندان عزیزم درمورد چند سرفصل اساسی توصیههایی میکنم.» سرفصلها همین هفت موردی است که بعداً ان شاء الله توضیحش را میدهیم «این سرفصلها عبارتند از 1. علم و پژوهش؛ 2. معنویت و اخلاق؛ 3. اقتصاد؛ 4. عدالت و مبارزه با فساد؛ 5. استقلال و آزادی؛ 6. عزت ملی و روابط خارجی و مرزبندی با دشمن؛ 7. سبک زندگی» این گام دوم که میگویند همین است که باید در این هفت مورد کار بکنید. بعد میفرمایند: «اما بیش از همه چیز نخستین توصیۀ من امید و نگاه خوشبینانه به آینده است. بدون این کلید اساسی همۀ قفلها هیچ گامی نمیتوان برداشت. آنچه میگویم یک امید صادق و متکی به واقعیتهای عینی است. اینجانب همواره از امید کاذب و فریبنده دوری جستهام؛ اما خود و همه را از نومیدی بیجا و ترس کاذب نیز برحذر داشتهام و برحذر میدارم. در طول این چهل سال و اکنون مانند همیشه سیاست تبلیغی و رسانهای دشمن و فعالترین برنامههای آن مأیوسسازی مردم و حتی مسئولان و مدیران ما از آینده است. خبرهای دروغ، تحلیلهای مغرضانه، وارونه نشاندادن واقعیتها، پنهانکردن جلوههای امیدبخش، بزرگکردن عیوب کوچک، کوچک نشاندادن یا انکار محسنات بزرگ، برنامۀ همیشگی هزاران رسانۀ صوتی و تصویری و اینترنتی دشمنان ملت ایران است و البته دنبالههای آنان در داخل کشور نیز قابل مشاهدهاند که با استفاده از آزادیها در خدمت دشمن حرکت میکنند. شما جوانان باید پیشگام در شکستن این محاصرۀ تبلیغاتی باشید. در خود و دیگران نهال امید به آینده را پرورش دهید. ترس و ناامیدی را از خود و دیگران برانید. این نخستین و ریشهایترین جهاد شماست. نشانههای امیدبخش که به برخی از آنها اشاره شد در برابر چشم شماست. رویشهای انقلاب بسی فراتر از ریزشها است و دست و دلهای امین و خدمتگذار به مراتب بیشتر از مفسدان و خائنان و کیسهدوختگان است. دنیا به جوان ایرانی و پایداری ایرانی و ابتکارهای ایرانی در بسیاری از عرصهها با چشم تکریم و احترام مینگرد. قدر خود را بدانید و با قوت خداداد به سوی آینده خیز بردارید و حماسه بیافرینید.»
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین